ادب‌سار
14.8K subscribers
4.97K photos
123 videos
21 files
866 links
آرمان ادب‌سار
پالایش زبان پارسی
والایش فرهنگ ایرانی

instagram.com/AdabSar

گردانندگان:
بابک
مجید دُری @MajidDorri
پریسا امام‌وردیلو @New_View

فروشگاه ادبسار: @AdabSar1
Download Telegram
#پریسا

تیپولوژی ممتنعان

چند روز از تصویب کلیات برجام تو مجلس می‌گذره و من هنوز تو فکر اون دوازده نفری هستم که به مساله به این مهمی رای ممتنع دادن. یعنی طرف این همه تبلیغ کرده، جون کنده، شام و ناهار داده، با خون جیگر راه پیدا کرده به مجلس، از اون طرف یه سری رفتن دو سال شب و روز مذاکره کردن، ظریف دندون و کمر و پای راستش رو از دست داد، اگه یه کم دیگه مذاکرات ادامه پیدا می‌کرد از ظریف فقط ۳۰۰ گرم لوزالمعده می‌موند که با همون مذاکره می‌کرد، یه سری تهدید به مرگ شدن، معادلات منطقه به هم خورد و مهم‌ترین توافق قرن به رای گذاشته شد، اونوقت دوازده نفر از طرف چند هزار نفر موکل‌شون می‌گن برای ما فرقی نداره. یعنی من دارم تصور می‌کنم موقعی که برجام به رای گذاشته شد اینا چی گفتن. «ممنون، صرف شد»؟ «نظر خاصی ندارم»؟ «من یه موز بر می‌دارم»؟

تنها امیدواری من اینه که کسی از بین این دوازده نفر نگفته باشه «ما رو وارد سیاست نکنین». تصوری که آدم از این عزیزان ممتنع پیدا می‌کنه یه مرد تنهاست که یه شخم داره و معمولا دنیا و مافی‌ها رو به این شخم حواله می‌ده، خسته است، زنش گذاشته رفته و خونه رو گند برداشته، دوازده ظهر از خواب پا می‌شه و نیمرویی که از دیشب مونده رو گرم می‌کنه و می‌خوره، بعدش چایی می‌چسبه ولی تازه دمش تو خونه پیدا نمی‌شه. تو مجلس اما همیشه چایی تازه‌دم هست. شال و کلاه می‌کنه و می‌ره مجلس، وسط چایی خوردن یهو رای‌گیری شروع می‌شه. شِت… الان چه موقع رای‌گیری بود. سریع هورت آخر چایی رو که می‌کشه و با رای ممتنعی که می‌ده وظیفه بررسی مساله مورد رای‌گیری رو به شخمش که بیکار افتاده توی خونه واگذار می‌کنه. از مجلس می‌زنه بیرون، شب عروسی دعوته.

تو عروسی تک و تنها ژله رو روی باقالی پلو می‌ریزه و با لذت می‌خوره. او براستی چیزی برای از دست دادن ندارد! می‌خواستم به عنوان حسن ختام مطلب بگم «بیایید این دوازده نفر را درک کنیم، شاید یک روز ما هم چنین سرنوشتی پیدا کنیم» که دیدم مثل این که تو رای‌گیری جزئیات برجام یارگیری کردن و از ۱۲ نفر شده‌اند ۱۳ نفر و کم کم دارن تقسیم میتوز می‌کنن. پشیمون شدم. دیگه نباید درکشون کرد، بیشتر درکشون کنیم همینجوری تولید مثل می‌کنن و زیاد می‌شن و فردا باید با موچین دو سه تا موافق و مخالف از تو مجلس پیدا کنیم. درک نکن آقا، درک نکن خانم. بذار همینطور رو دوازده بمونن.

#آیدین_سیارسریع
#طنز
@AdabSar
#پریسا

روزی د‌‌‌ختری به کورش کبیر گفت: من عاشقت هستم.
کورش گفت: لیاقت شما براد‌‌‌رم است که از من زیباتر است و پشت سر شما ایستاد‌‌‌ه.
د‌‌‌ختر گفت: زیبایی اصلن برای من مهم نیست.
کورش گفت: پس لیاقت شما براد‌‌‌رم است که از من پول‌د‌‌‌ارتر است و پشت سر شما ایستاد‌‌‌ه.
د‌‌‌ختر گفت: پول که چرک کف د‌‌‌سته؛ خود‌‌‌تو عشقه!
کورش که مستاصل شد‌‌‌ه بود‌‌‌، گفت: ناموسن اینو می‌گم نه نیار؛ لیاقت شما براد‌‌‌رم است که از من جذاب‌تر، پول‌د‌‌‌ارتر و قد‌‌‌رت‌مند‌‌‌تر است.
د‌‌‌ختر خواست حرفی بزند‌‌‌ اما کورش کبیر پرید‌‌‌ وسط حرفش و گفت: سیکس‌پک هم د‌‌‌ارد‌‌‌!

چشمان د‌‌‌خترک از شور و شعف برق زد‌‌‌ و گفت: راست میگی؟
کورش گفت: والا، د‌‌‌روغم چیه؟
د‌‌‌خترک گفت: ولی من عاشق شما هستم.
کورش د‌‌‌ستانش را به پاها کوبید‌‌‌ و گفت: عجب گرفتاری شد‌‌‌یما! برای چی عاشق منی؟
د‌‌‌خترک گفت: د‌‌‌ر فضای مجازی، جمله‌ای از شما خواند‌‌‌م که مرا مسحور کرد‌‌‌.
کورش گفت: جمله چه بود‌‌‌؟
د‌‌‌خترک گفت: «من از قبل باخته بود‌‌‌م، مچ اند‌‌‌اختن بهانه‌ای بود‌‌‌ برای گرفتن د‌‌‌ست تو»!

کورش تاملی کرد‌‌‌ و گفت: این جمله از من نیست، از حسین پناهیه!
دخترک کمی مکث کرد‌‌‌ و گفت: خب پس من می‌رم عاشق حسین پناهی بشم. د‌‌‌خترک د‌‌‌ر میان تعجب کورش کبیر او را ترک کرد‌‌‌ و از محوطه خارج شد‌‌‌. کورش کبیر د‌‌‌ر فضای خالی کاخ بلند‌‌‌ گفت: د‌‌‌ر ند‌‌‌اره این کاخ که همه همین‌جوری میان تو؟

#آیدین_سیارسریع
#طنز
@AdabSar
#پریسا

قاسم چه بدی داشت که یک‌بار نذاشتی؟
نوشته‌ی #آیدین_سیارسریع

روزگار غریبی شده واقعن. این پدر و مادرهای جدید‌الاحداث دهه‌ی شصتی برای اینکه بچه‌شون با بقیه‌ی بچه‌ها متفاوت باشه اسم‌هایی رو روی این طفل‌های معصوم می‌ذارن که واقعن آدم می‌خواد بشینه برای مظلومیت بچه‌ های‌های گریه کنه. وخامت اوضاع به حدی رسیده که جدیدن پدر و مادر‌ها وقتی از بچه‌شون اسم می‌برن، نمی‌فهمم راجع به یه شخص حقیقی دارن حرف می‌زنن یا شخص حقوقی. از هرکسی هم می‌پرسی اسم بچه‌ات یعنی چی می‌گه یه اسم اصیل پارسیه.
در همین راستا من تا امروز فهمیدم میلان و ویکتور و آندریا دلاورانی از سرزمین توران بودن که به رستم تو جنگ‌ها کمک می‌کردن. «آرسن» هم دلاوری از زابل بوده که مربی‌گری آرسنالِ زابلِ اون زمان رو به عهده داشته که در افسانه‌های پارسی هم ازش به نیکی یاد شده. به‌هرحال در این دوره و زمانه چه خوب و چه بد تنوع اسامی زیاد شده ولی با این حال بسیاری از والدین موقع انتخاب اسم با مشکل مواجه شده و برای خاص‌تر شدن اسم بچه بطور کاملن انتحاری وارد عمل می‌شن.

مثلن شما به این اسم دقت کنید: «گشواد»! اسم پسر هم هست. معلوم هم نیست اون «واو»‌ی که مثل آینه دق وسطش اومده مثل واو «خواهر» نوشته می‌شه ولی خونده نمی‌شه یا نه. بعد اگه تو مدرسه اون «واو» رو نخونن و بچه متاثر از اسم قشنگش تنبل بار بیاد و حمال بشه شما به عنوان پدر و مادر چه جوابی دارین به بچه بدین؟ یا بچه برگرده با بغض بگه «چرا اسم منو گذاشتن گشواد!؟ من که تو زندگیم کم نذاشتم، من که همیشه زرنگ و فرز بودم!» چه جوری تو صورت بچه نگاه می‌کنین؟ مورد داشتیم بنده خدا اسمش گشواد بوده، اینقدر حساس شده بود که هر وقت صداش می‌کردیم می‌گفت خودتی بی‌شعور!

یا مثلن طرف دلش خوشه اسم وزیر اردشیر بابکان رو گذاشته رو اسم پسرش. حالا اسم چیه؟ «گرانخوار»! بچه به دنیا اومده پستونک زیر ۲۵هزار تومن نمی‌خوره. مادرش می‌آد شیر بده اخم می‌کنه می‌گه فقط کیم کارداشیان! آخر با چانه‌زنی و مذاکره به شیر خشک نستله راضیش می‌کنن. قطره‌ی آهن خارجیش هم دیگه بماند! اینقدر به پدره فشار اومد رفت اسمشو عوض کرد گذاشت «ارزانخوار»، تو پرانتز «ایرانی‌خوار» ولی خب گرانخواری و لوکس‌خواری رفته بود تو ذات بچه و دیگه نمی‌شد کاریش کرد.

اصلن انتخاب این‌جور اسامی عجیب و غریب برای خود پدر و مادر هم خوب نیست. شما الان اسم بچه رو بذار «قاسم»، بذار «جبار»، بذار «صَفَرعلی». این بچه خودش به راحتی به دنیا می‌آد، نه عکس آتلیه‌ای می‌خواد نه فیلم سزارین؛ حتا تخت بچه هم نمی‌خواد. خودش هر شب، شب بخیر می‌گه و می‌ره روی میز ناهارخوری می‌خوابه، خودش خودش رو پوشک می‌کنه، می‌ره از سر کوچه شیر شیشه‌ای می‌خره با کلوچه می‌خوره بعدش آروغ خودشو می‌گیره، می‌گی بیا بریم ختنه‌ات کنیم می‌گه داداش خودم قبلا ترتیب‌شو دادم که خرج اضافه نیفته رو دست‌تون! اصلن اشک تو چشمای آدم جمع می‌شه. آخرشم هیچ انتظاری ازش نمی‌ره ولی خودش مرام می‌ذاره و می‌شه متخصص مغز و اعصاب.

حالا اسم بچه رو بذار «نیاوش»، «آدرین»، «کارن» و… از همون اول باید خرجش بکنی، کلاس موسیقی و زبان فرانسه و گلف و تنیس بذاریش، مدرسه غیرانتفاعی ثبت‌نامش کنی و ترمی هشت میلیون شهریه بدی که آقا بشه یه چهره‌ی هنرمند و معروف ولی آخرش می‌بینی کارمند اداره دارایی شده و چون نتونسته آهنگساز یا کارگردان مطرحی بشه افسرده است. ولی اگه همون جبار یا قاسم کارمند دارایی می‌شد شخمش هم نبود و خیلی هم راضی و خوشحال بود از موقعیت‌ش. پس واقعن این چه کاریه که ما با بچه‌هامون می‌کنیم؟ نکنید عزیزان من، دهه‌ی شصتی‌های عزیز، موقع انتخاب اسم بچه‌هاتون گرانخواری نکنید.

#طنز
@AdabSar
#پریسا

آقای مارک زاکربرگ، تو آدمی؟!
#آیدین_سیارسریع

بعضی از اتفاق‌ها هستن که با گذشت زمان اهمیت پیدا می‌کنن. قبلن اینقدر تکرار می‌شدن که برای کسی مهم نبود ولی الان همه رو سرشون می‌ذارن. مثلا همین بچه‌دار شدن. شما ببینید در قدیم بچه‌دار شدن و تولیدمثل و این دست مسائل زیاد اتفاق ویژه‌ای نبود. مثلن اگه از یه پدر می‌پرسیدین احساست چیه که شونصدمین بچه‌ات به دنیا اومده؟ واکنش‌اش هیچ فرقی با پرچم گل پامچال بعد از گرده‌افشانی روی کلاله گل روبرویی‌اش نداشت! به‌هرحال حق هم داشت. براش عادی شده بود. قبلن تو هر خونه ده تا بچه بود که اینا خودشون، خودشون رو بزرگ می‌کردن، همدیگه رو می‌شستن، می‌بردن، می‌آوردن و تروخشک می‌کردن. اینقدر زیاد بودن که پدر و مادر واقعن فرصت نمی‌کردن همه رو خوب شناسایی کنن. مثلن بعد از پونزده سال پدره یهو می‌دید یه مرد گنده داره از وسط خونه رد می‌شه، با ترس می‌گفت: جناب ما همدیگه رو می‌شناسیم؟ مرده هم با تعجب خودش رو معرفی می‌کرد و می‌گفت بابا من بهروزم! باباهه هم می‌گفت ئه! بهروز تویی؟! چقدر بزرگ شدی بابا! بعد بهروز افسردگی می‌گرفت و با فرار از خونه در اولین فرصت می‌رفت و معتاد می‌شد. تازه بعد از شیش ماه پدر و مادره سر سفره شام بچه‌ها رو می‌شمردن و می‌دیدن یکی کمه، می‌گفتن اون پسره که خیلی رشد کرده بود کجا رفت؟ بعد یکی از بچه‌ها از اون وسط الکی می‌گفت رفته سر کوچه الان میاد، بعد همه می‌خندیدن و شام‌شون رو می‌خوردن.

ولی الان خوشبختانه وضعیت اینجوری نیست و ملت برای بچه‌هاشون ارزش قائلن. تفاوت این دو گونه برخورد رو هم می‌شه از اعلام حاملگی خانم‌ها فهمید. قدیم که زن به شوهر می‌گفت من حامله‌ام، مرده همینجوری که پیچ‌گوشتی دستش بود و داشت رادیو تعمیر می‌کرد یه صدایی از خودش در می‌آورد که یعنی باشه بابا فهمیدم. یعنی حتی سرشم بالا نمی‌کرد، بعد خانوم گریه‌کنان می‌رفت تو اتاق. یعنی بچه از اول با گریه و دعوا و مادرشوهر آب و گلش شکل می‌گرفت. ولی الان فکر کردین همین‌جوری خشک و خالی زن به مرد اعلام حاملگی می‌کنه؟ این خودش مراسم داره. خانوم نامه می‌ذاره بالای سر آقا از قول بچه می‌نویسه بابایی من نه ماه دیگه تو بغلتم. حالا مرد گنده نامه رو می‌خونه هق‌هق اشک می‌ریزه. پیچ گوشتی هم دستش نیست، بی‌غیرت!

از طرف دیگه به لطف خدا این روزها کمیت جای خودش رو به کیفیت داده، یه دونه بچه می‌آریم و تمام تمرکزمون رو روی همون یه دونه می‌ذاریم، اینقدر تمرکز می‌کنیم که خود بچه می‌گه بابا بکشین بیرون از ورطه ما رخت خودتون رو. البته بچه غلط می‌کنه، خودش نمی‌فهمه که اسپشیاله و از مواد غنی‌تر و گرون‌تری نسبت به انسان‌های دیگه ساخته شده. یعنی اینقدر این بچه‌ی ما تکه که اگه ما جای دولت بودیم سه روز تعطیلی رسمی اعلام می‌کردیم به مناسبت به دنیا اومدنش. به‌هرحال اتفاق کوچیکی نیست.
ما بچه پس انداختیم! می‌دونین یعنی چی؟ اندازه بودجه یک سال دولت اوگاندا خرج سیسمونیش کردیم، فقط Baby Showerش (۱) پنج میلیون آب خورد. بهـــــتررررین مراسم رو براش گرفتیم. اونوقت در غرب افرادی پیدا می‌شن که نسبت به بچه‌شون کاملن بی‌عاطفه و بی‌فکرن. نمونه‌اش همین مارک زاکربرگ مدیر فیس‌بوک که وقتی بچه‌اش به دنیا اومد ۹۹درصد سهامش تو فیس‌بوک که معادل ۴۵میلیارد دلاره رو صرف امور خیریه کرد. واقعا برات متاسفیم زاکربرگ! به جای این که مثل ما بهتررررین مراسم رو بگیری و بهتررررین سیسمونی رو بکنی تو چش‌و‌چال صاحاب ایکبیری توئیتر و موسس کچل اینستاگرام، ۴۵ میلیااااارد دلاااار می‌دی به بدبخت و بیچاره‌ها؟ جای جشن اولین ادرار و اولین باد معده و دندون‌فشون و ختنه‌سورون پولت رو ریختی دور؟ این بچه‌ات که بزرگ بشه نمی‌گه تو منو توی این سیلیکون‌ولی (۲) سرافکنده کردی؟ واقعن که عاطفه و مهر و محبت در غرب از بین رفته. بنیان خانواده سست شده. به‌راستی این‌ها به کجا دارن می‌رن؟ به سرزمین لیدی‌گاگا؟ الله اعلم.

پی‌نوشت:
۱) این Baby Shower همون باز شود دیده شود بلکه پسندیده شود خودمونه، بعد از سونوگرافی مهمونی می‌دن و جنسیت بچه رو رونمایی می‌کنن، یه جوری که «دن براون» از کتابش رونمایی نمی‌کنه!

۲) منطقه‌ای در شرق سانفرانسیسکو که محل استقرار اکثر شرکت‌های انفورماتیک بزرگ جهان است.

#طنز
@AdabSar
🐣👶👪🐣
👻📝👻🗞

آمدن سیدحسن به ما مربوط نیست!*

در چند روز گذشته تماس‌های زیادی با بنده انجام شد. البته این تماس‌ها برای کاندیداتوری من در انتخابات نبوده و از طرف مخاطبان شاکی صورت گرفته.

این مخاطبان حقیر را مورد نوازش قرار دادند که در این مقطع حساس کنونی که کشور در پیچی شوماخرکُش به سر می‌برد، بین این همه آدم فرهیخته که قلم می‌زنند، تو چرا این‌قدر داغونی و چرت‌وپرت می‌نویسی؟
خواستم جواب بدهم که گفتند: خفه‌شو! نمی‌خوایم بشنویم. چرا سیدحسن اومد چیزی ننوشتی؟ چرا وقتی نشون می‌داد سیدحسن رو، تو راجع به افزایش قیمت برنز در بازارهای جهانی و پارگی رباط صلیبی الکسیس سانچز می‌نوشتی؟
خواستم جواب بدهم و بگويم این‌ها هم جزئی از مشکلات مردم است و واقعن ذهن‌ها را به خودش مشغول کرده که باز گفتند: «نمی‌خواد چیزی بگی» و بعد اضافه کردند «چیزی هم نداری که بگی. خاک بر سر ما که طنزنویس‌مون شده بسیارسریع و بسیار یواش و اینا... ما یه زمان مسعود مرعشی‌ها داشتیم»!
@AdabSar
از آن‌جایی که آدم انتقادپذیری هستم، اول کمی توی دلم به منتقدان فحش دادم ولی بعد از مدتی ندایی از درونم صدای مشکوکی از خودش صادر کرد. گفتم تو کدوم ندای درونی؟ گفت من انصافت هستم. تعجب کردم. سدا(صدا)ی جدیدی بود و من هم واقعن حوصله‌ی سدای جدیدی از درونم را نداشتم، یک ندای وجدان دارم که سرکوب کردنش کلی از وقتم را می‌گیرد.
خواستم در جواب این که گفت سدای انصافت هستم بگویم سدای گلویم هم نیستی و ساکتش کنم اما دلم نیامد. گفتم: تو دیگه چی میگی؟ گفت: راست میگن دیگه، چرا اینقدر چرت‌وپرت می‌نویسی؟ به جای رباط سانچز و قیمت پیاز و سیب‌زمینی از سیدحسن بنویس. اتفاق مهمی در جریان است. گفتم: ببین تو رو خدا، نداهای درون آدم رو هم سیاسی کردن. ندای انصاف چیزی نگفت و خاموش شد. پیش خودم گفتم این‌ها درست می‌گویند، من نباید نسبت به حوادث پیرامون بی‌تفاوت باشم. قلم را در دست گرفتم و نوشتم سیدحسن مرد خوبی است و میانه‌رو است و عقلانیت دارد. چرا با آمدنش مخالفت می‌کنید؟
🍅🍆🍐🍼🍭
همين‌طور داشتم می‌نوشتم که ندایی از درونم با سرفه اعلام ورود کرد و یاا... داد. قلم را مثل عراقچی به طرف جان‌کری فرضی پرتاب کردم و کلافه گفتم: یه لحظه آرامش ندارم من! سالن مُده مگه همین‌جوری این ندا میره و اون ندا میاد؟ دارم می‌نویسم‌ها!
ندای جدید درون با صلابت خاصی خودش را معرفی کرد و گفت: من ندا هشدارزاده هستم، نماینده‌ی اداره‌ی نظارت بر کل نداهای درون نويسندگان و روزنامه‌نگاران، تو روح شما!
گفتم: این "تو روح شما" فحش بود؟
گفت: خیر. حوزه فعالیت ماست.
گفتم: بفرمایید امرتون؟
گفت: راجع به سیدحسن و این مسائل ننویس.
گفتم: چرا؟ به هرحال ما طنز سیاسی می‌نويسيم.
گفت: شما غلط می‌کنین.
گفتم: واقعن تا حالا این‌جوری قانع نشده بودم.
گفت: کی به شما گفته راجع به مسائلی که ربطی بهت نداره بنویسی؟
گفتم: مردم زنگ زدن گفتن.
گفت: مردم خیلی چیزا میگن، ما باید قبول کنیم؟
گفتم: ببین دیگه داری زیاده‌روی می‌کنی‌ها. یادت باشه تو ندای درون منی.
گفت: نه، من ندای درون تو نیستم، من نماينده‌ی اداره‌ی نظارت بر کل نداهای نویسندگان و روزنامه‌نگاران در درون تو هستم.
با ترس گفتم: در درون من؟
گفت: بله.
خودم را نباختم و گفتم: باشه ولی دلیل نمی‌شه که. دیگه اختیار چیزهای درون خودم رو که دارم. برو بگو ندای وجدان و ندای انصاف بیان.
نانبرنور (یا همان نماينده‌ی اداره‌ی نظارت بر کل نداهای نویسندگان و روزنامه‌نگاران) با خونسردی گفت: این دو متاسفانه در بین ما نیستند.
گفتم: اگه راست می‌گی کجان؟؟ هان؟
گفت: برای ارائه‌ی پاره‌ای از توضيحات به اداره‌ی نظارت فراخوانده شده‌اند.
🔨
قلم را گذاشتم توی جيبم و گفتم: آقا من نمی‌دونم چرا بعضی از طنزنویس‌ها به موضوعاتی می‌پردازن که واقعن بهشون مربوط نیست. سیدحسن آمد که آمد. این یه مساله شخصیه، چرا ما دخالت می‌کنیم؟
نانبرنور گفت: خدا خيرت بده، ما هم همين رو می‌گیم.
گفتم: خسته نباشین، واقعن در درون مردم زحمت می‌کشین. ما قدردان شما هستم.
🕳🚶🗞✂️🔏
نانبرنور مصاحفه‌ای کرد و رفت. من ماندم و چند مساله‌ای که ذهنم را درگیر کرده بود: افت قیمت چغندر قند در روزهای اخیر، کشیدگی همسترینگ الکسیس سانچز و فحش‌هایی که باید پشت تلفن می‌شنیدم.‌

#آیدین_سیارسریع
#طنز

*پی‌نوشت: اشاره به کاندیداتوری آقای حسن خمینی برای انتخابات مجلس خبرگان رهبری!
@AdabSar
👻📝👻🗞
🚶🚶🚶🚶

حکایت حکیم و پسران هنرمندش

حکیمی پسران را پند همی‌ داد که جانان پدر! هنر آموزید که ملک و دولت دنیا اعتماد را نشاید اما هنر چشمه زاینده است و دولت پاینده و گر هنرمند از دولت بیفتد غم نباشد که هنر در نفس خود دولت است. هر کجا که رود قدر بیند و در صدر نشیند و بی‌هنر لقمه چیند و سختی بیند.

پسران اطاعت امر کردند و رفتند هنر بیاموزند. بعد از چند سال یکی از پسران ژولیده و پریشان با لباس‌های پاره نزد پدر آمد و گفت: پدر من رفتم هنر آموختم. پدر گفت: پس چرا اینگونه‌ای؟ پسر گفت: فیلم ساختم، فیلمم توقیف شد و خودم هم کتک خوردم. پونصد داری دستی بدی؟ گشنمه.

پدر پولی به فرزندش داد و نشست غصه خورد تا پسر بعدی وارد شد و ژولیده و پریشان با لباس‌های پاره جلوی پدر ایستاد و گفت: پدر من هم رفتم هنر آموختم. پدر گفت: پس چرا اینگونه‌ای؟ پسر گفت: کنسرت گذاشتم کنسرتم لغو شد و خودم هم کتک خوردم. پونصد داری دستی بدی؟
پدر دل‌آزرده و غمگین پولی هم به پسر آهنگساز داد و پسر دیگرش همانطور پریشان و ژولیده با لباس‌های پاره از در آمد تو. پدر کلافه و بی‌حوصله گفت: دیگه پونصد ندارماااا! پسر با چشمانی غم‌بار به پدر نگاه کرد و با بغض گفت: من گدا نیستم پدر، کار می‌کنم. پدر گفت: پس چرا لباس‌هایت پاره پوره است؟ پسر نگاهی به لباس‌هایش کرد و گفت: پاره نیست که! خودم طراحی کردم. پدر از دور با دو دست بر سر فرضی پسر کوفت و گفت: خاک بر سرت. پسر گفت: حالا داری پونصد به من بدی؟

پدر با خود فکر کرد که این‌طوری نمی‌شود که هر دفعه پسران بیایند و روزی‌شان را از او طلب کنند. پس سه پسر را فراخواند و گفت: عزیزانم، من چند سال پیش یه نصیحتی به شما کردم که الان مجبورم آپدیت ۲۰۱۶‌اش را برایتان بگویم. ببینید پسرانم هنر چشمه زاینده است و دولت پاینده… این را همه ما قبول داریم ولی گر هنرمند از دولت بیفتد به سرزمین لیدی‌گاگا می‌رود چون هنر در نفس خود یک امر دولتی‌ست! حالا پسر بزرگم که رفتی کارگردان شدی از این به بعد من برایت سفارش می‌گیرم که در چهارچوب فیلم بسازی، پسر عزیز آهنگسازم شما هم از این به بعد راجع به انرژی هسته‌ای و تهاجم فرهنگی آهنگ می‌سازی که دستت توی جیب خودت باشد و پسر کوچکم که طراح لباسی، تو دیگر کارت از این حرف‌ها گذشته و وضعت قابل اصلاح نیست، باید برایت بوتیک باز کنیم بری بشینی توش جدول حل کنی.

پسران به این نصایح آپدیت شده پدر گوش دادند و به آن عمل کردند و تا آخر عمر با صفا و خوشبختی در کنار هم زندگی کردند.

#آیدین_سیارسریع
#طنز
@AdabSar
💸💸💸💸
🎭🎭🎭🎭
@AdabSar

عکس با کیارستمی برای مناسبت‌های مختلف

در حال حاضر شوآف و نمایش برای لایک و شهرت بلایی است که کشور را در بحران عجیبی فرو برده.
در این زمینه رسانه‌ها هم مثل افراد سعی می‌کنن کم نیارن و از مسابقه لایک و بازدید عقب نمونن.
همواره باید توجه داشت که بازدید، جان و مال و ناموس نیست که بشه راحت ازش گذشت، پس باید این قضیه رو جدی گرفت.

برای همینه که به محض این‌که یک سلبریتی سرش رو می‌ذاره زمین و به رحمت خدا میره وظیفه‌ی ماست که به عنوان رسانه عکس جسدش رو تو سردخونه منتشر کنیم و بنویسیم نعش این بزرگوار چند تا لایک داره؟
یا دو تا بزن روش زنده شه. یا بریم بگردیم ببینیم کی تازگی مرده عکسش رو بذاریم تو پیج‌مون و بنویسیم اگه هنوز یادت نرفته لایک کن!

در این امر خطیر باید توجه داشته باشید که از مرگ مرحوم مدت زیادی نگذشته باشه، دیگه حداکثر دو سال. یهو نگیرین عکس زنده‌یاد حمیده خیرآبادی رو منتشر کنید و بنویسین اگه یادت نرفته لایک کن.
توجه داشته باشید اکثر مخاطبان شما نوگلانی هستند که وقتی مرحوم خیرآبادی تو پدرسالار هنرنمایی می‌کرد از شاخسار درخت‌های جنگل‌های اکوادور آویزیون بودن.
یادشون نمیاد و لایک نمی‌کنن بعد بدبخت میشین.
این وسط اما اونایی برنده‌ان که با هر کدوم از آدم‌های معروف عکس دارن.

در همین راستا ما یه پسرخاله داریم که تنها افتخارش تو زندگی اینه که یه‌بار عباس کیارستمی رو تو پمپ بنزین دیده و باهاش عکس گرفته وَ این عکس رو تو هر مناسبتی تو صفحه‌اش قرار میده.
عید نوروز میشه عکس با کیارستمی میذاره میگه این عید سعید باستانی رو خدمت دوست عزیزم عباس تبریک عرض می‌کنم.
کنکور ارشد قبول شده بود عکسش با کیارستمی رو گذاشته بود و نوشته بود «عباس من این موفقیت رو مدیون تو هستم که در آن دیدار تاریخی به من گفتی موفق باشی».
آخرین بار هم وقتی اصغرفرهادی جایزه کن رو برده بود عکس معروف رو گذاشت و نوشت: عباس همیشه با من درددل می‌کنه و میگه اون وقتی که من جایزه کن رو بردم هیچکس به استقبال من نیامد.
البته در تمام این مدت به جون ما غر می‌زد که کیارستمی خبرساز نیست و اگه تو زندگی شانس داشت اون روز به جای کیارستمی شهاب حسینی رو می‌دید و باهاش عکس می‌گرفت!
تا این که چند روز پیش رفتم بهش گفتم مجید! کیارستمی تو بیمارستان بستری شد.
آنچنان ذوقی کرد که حمید استیلی بعد از گل به امریکا نکرده بود، لبخندی به پهنای صورتش زد و گفت: جااااان من راست میگی؟ گفتم: متاسفانه بله. از شدت ناباوری و شعف روی زانوهاش افتاد و دست‌هاش را رو به آسمان گرفت و گفت: خدایا شکرت، بالاخره کیارستمی هم لایک‌خور شد!
بعد خودش رو جمع و جور کرد. سریع گوشیش رو درآورد و همون عکسه رو با فیلتر سیاه و سفید گذاشت اینستاگرام و نوشت: "گریه امانم نمی‌دهد. با آرزوی سلامتی برای استاد عزیز..."

ولی باز هم دم این مجید گرم که از همون یه عکس استفاده می‌کرد، بعضی از دوستان هستند اینقدر از زوایای مختلف در دیدارهاشون با کیارستمی تو بیمارستان عکس گرفتن که تا بیست سال دیگه به هر مناسبتی می‌تونن از عکس‌های این بزرگوار استفاده کنن.

#آیدین_سیارسریع
#طنز
@AdabSar
👎👍👉👈
📰🗞🔨💣
@AdabSar

گفتگو با یک توقیف نشونده

-سلام.
+سلام و مرگ بر شما.

-حال شما چطوره؟
+به ولنگاران فرهنگی و حامیان جشن مستهجن حافظ که نمی‌شود آن را با خانواده دید ارتباطی ندارد.

-خیلی ممنون. دوست عزیز! به عنوان سوال اول؛ شما همچنان درمی‌آیید؟
+ما تا وقتی جان در بدن داریم در می‌آییم.

-ولی سخنگوی وزارت ارشاد گفته بود لغو مجوز شدین.
+ما کاری نداریم. در می‌آییم.

-سابقه نداشته که یک نشریه لغو مجوز بشه ولی باز دربیاد.
+اشتباه شما همینجاست دیگه. زود صحنه رو ترک می‌کنید. حالا هیات نظارت بر مطبوعات عصبانی بوده یه حکمی داده، ما که نباید به این چیزها توجه کنیم.

-شما دقیقن به چه چیزی توجه می‌کنید؟
+ما به فرهنگ و هنر خیلی توجه می‌کنیم.

-حرفتون چیه؟
+ما می‌خواهیم بگوییم که سینما و تئاتر و موسیقی هنر نیست.

-هنر را در یک جمله تعریف کنید.
+هنر این است که شما بتوانید بعد از لغو مجوز منتشر شوید.

-شما هنوز اعتقاد دارید که فحاشی نکرده‌اید؟
+خیر، به هیچ‌وجه. ما فحاشی نکردیم.

-پس چیکار کردین؟
+حقیقت را گفتیم.

-دوست دارین بقیه هم راجع به شما حقیقت رو با فونت درشت کار کنن؟
+نمی‌توانند.

-چرا؟
+هرگونه حقیقت در مورد ما افترا، تهمت، توهین، نشر اکاذیب، اقدام علیه امنیت ملی و اخلال در نظم عمومی محسوب می‌شود و با خاطیان مطابق قانون رفتار می‌شود.

-این رفتار شما مصداق رفتار دوگانه نیست؟
+دوگانه جد و آبادتان است. دوگانه‌سوز هم آن شهاب حسینی که گرین کارت امریکا دارد.

-متشکرم. برنامه‌تان برای آینده چیست؟
+ما به آینده خیلی خوش بینیم.

-درحال حاضر مشغول چه کاری هستید؟
+در حال بررسی ابعاد فلسفی، عرفی، شرعی و تاریخی فحش ناموسی جدید و فوق‌العاده زیبای [...] هستیم و فعلن داریم ارزیابی می‌کنیم ببینیم که کدام یک از گروه‌های جامعه آمادگی پذیرش آن را دارد.

-‌خیلی ممنون از فحشی ... ببخشید وقتی که در اختیار ما قرار دادید و بسیار متشکرم از این که ما رو نمی‌خورید.
+خواهش می‌کنم. کاریه که از دستمون برمیاد.

#آیدین_سیارسریع
#طنز
@AdabSar
🗞📰🔨