This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
طبق این تفکر ناشیانه که بقای پادشاهی را در یک نفر خلاصه میکنند، اگر روزی این فرد پیش از سرنگونی ج.ا هواپیمایش + خانواده سقوط یا فوت کند، با حساب این اشخاص باید دور گزینۀ پادشاهی خط کشیده شود.
اما ق.اساسی.پ، بقای پادشاهی را در اعقاب ذکور رضاشاه تضمین کرده.
M.R.Reza
بگو بهرام پهلوی دهنت عادت کنه! وحید واصغر و حسن وسعید و امیر و زهرا نامهای اطرافیان شاهزاده رضا پهلوی است جناب آقای بهمن!
@AmirTaheri4
اما ق.اساسی.پ، بقای پادشاهی را در اعقاب ذکور رضاشاه تضمین کرده.
M.R.Reza
بگو بهرام پهلوی دهنت عادت کنه! وحید واصغر و حسن وسعید و امیر و زهرا نامهای اطرافیان شاهزاده رضا پهلوی است جناب آقای بهمن!
همان اندک تعارف رو هم کنار گذاشتهاند که البته خیلی هم خوبه، چون تکلیف میهنپرستان باهاشون کامل روشن میشه، اما روشن و بلند میگویم، پادشاهی ایران فقط با فرزند ارشد شاهنشاه آریامهر و ولیعدش، شاهدخت نور پهلوی، قابل احیا و بازگشت به ایران است، تمام
#پاينده_ایران
#جاویدشاه
#همکاری_ملی
#نبردباتاریکی
Vahid Bahman وحید بهمن
@AmirTaheri4
❤31🤬20👍7💯2😁1
دستپاچگی جکهوریخواهان پهلوی ستیز از وراث پادشاهی مشروطه
1/2) نه تنها پرنس بهرام پهلوی بلکه چهار پسرعموی دیگر ایشان نیز که جملگی نوادۀ رضاشاه و مطابق متمم اصل 36 ق.ا مشروطه واجد شرایط احراز پادشاهی در صورت انصراف شاهزاده رضا هستند.
2) مادر ایشان هم والاحضرت منیژه جهانبانی، از اعضای خاندان پادشاهی قاجار نیست. حتی اگر بود هم مانند آنگونه که در مورد پرنسس فوزیه عمل شد، قانون قابل اصلاح است.
لذا
اولاً قوانین پادشاهی ایران ربطی به مبلغین مذهبی جمهوریهای خیالی ندارد.
ثانیاً دستپاچگی حزبالهیها مایه مسرت است.
ضمیمۀ یک) با توجه به اینکه آقای افشاری وزن ناچیز سیاسی جمهوریخواهان و دیگر موالی بیابانگردان حجاز در مقایسه با اکثریت مطلق هوادار پادشاهی عدالتگستر پهلوی که اولین پادشاهی دمکراتیکالی
M.R.Reza
@AmirTaheri4
1/2) نه تنها پرنس بهرام پهلوی بلکه چهار پسرعموی دیگر ایشان نیز که جملگی نوادۀ رضاشاه و مطابق متمم اصل 36 ق.ا مشروطه واجد شرایط احراز پادشاهی در صورت انصراف شاهزاده رضا هستند.
2) مادر ایشان هم والاحضرت منیژه جهانبانی، از اعضای خاندان پادشاهی قاجار نیست. حتی اگر بود هم مانند آنگونه که در مورد پرنسس فوزیه عمل شد، قانون قابل اصلاح است.
لذا
اولاً قوانین پادشاهی ایران ربطی به مبلغین مذهبی جمهوریهای خیالی ندارد.
ثانیاً دستپاچگی حزبالهیها مایه مسرت است.
ضمیمۀ یک) با توجه به اینکه آقای افشاری وزن ناچیز سیاسی جمهوریخواهان و دیگر موالی بیابانگردان حجاز در مقایسه با اکثریت مطلق هوادار پادشاهی عدالتگستر پهلوی که اولین پادشاهی دمکراتیکالی
M.R.Reza
برخی از سلطنتطلبان و شیفتگان بازگشت سلطنت مطلقه پهلویها، بهرام پهلوی فرزند غلامرضا پهلوی را شایسته سلطنت و جایگزینی رضا پهلوی معرفی کردهاند! اما خود را به آن راه زدند که فرق او با رضا پهلوی، داشتن خون قجری است. به قول مجید ظروفچی سوتهدلان «خمیر یکی بوده اما تنورها علیحده»!
Ali Afshari
@AmirTaheri4
🤬37❤21😁6👍3💯1😐1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مراسم خاکسپاری والاحضرت شاهپور غلامرضا پهلوی
بله ایشان پرنس بهرام پهلوی در مراسم خاکسپاری پدرشان، بعد از نواخته شدن سرود شاهنشاهی، سخنرانی کردند. تمام القاب سلطنتی را به دقت و با کمال افتخار و احترام بیان کردند.
ایشان صاحب دو فرزند، یک پسر و یک دختر هستند و همسرشان هم پزشک است.
از همین دقیقه:
https://youtu.be/HQX6MqCItVc?t=1094
M.R.Reza
@AmirTaheri4
بله ایشان پرنس بهرام پهلوی در مراسم خاکسپاری پدرشان، بعد از نواخته شدن سرود شاهنشاهی، سخنرانی کردند. تمام القاب سلطنتی را به دقت و با کمال افتخار و احترام بیان کردند.
ایشان صاحب دو فرزند، یک پسر و یک دختر هستند و همسرشان هم پزشک است.
از همین دقیقه:
https://youtu.be/HQX6MqCItVc?t=1094
M.R.Reza
@AmirTaheri4
❤30🤬19💔18👍2😭2😁1🤔1
❤52🤬35😁9
ایران: ریزش مفید و ریزش زیانبار
بازیگران موردبحث میکوشند تا عبای سیاه یا شکلاتی را کنار بگذارند و پرچم سهرنگ را به دور خود بپیچند تا ایرانی جلوه کنند
امیر طاهری
جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴ برابر با ۲۱ نُوامبر ۲۰۲۵ ۱۰:۳۰
اگر صحنه سیاسی جمهوری اسلامی را یک سن تئاتر فرض کنیم، نگاهی به آنچه این روزها میگذرد، نشان میدهد که بازیگران همانهاییاند که دیروز، پریروز و گاه حتی ۲۰ یا ۴۰ سال پیش بودند، اما متن نمایشنامه تغییر کرده است. متنهای پیشین، از ۱۳۵۷ تا همین چند هفته پیش، پیامآور پیروزیهای پیدرپی انقلاب اسلامی، نبوغ بیحدوحصر «رهبر»، شکست و درماندگی «شیطان بزرگ» و «رژیم غاصب صهیونیستی» و حرکت امت اسلام به سوی قلههای بلندتر و بلندتر بود.
این روزها اما سلسله مونولوگهایی که چهرههای برجسته نظام، هم سابق و هم لاحق، عرضه میکنند، در یک جمله خلاصه میشود: وضع خراب است!
سه رئیسجمهوری پیشین، حجتالاسلام محمد خاتمی، آقای دکتر محمود احمدینژاد و حجتالاسلام حسن روحانی، همراه با یک دوجین از نمایندگان سابق و لاحق مجلس شورای اسلامی، دهها متفکر که در نقش «مخالفان وفادار» قرار داشتند و تعدادی از مدیران دولتی و بخش خصوصی پیام متن جدیدــ یعنی «وضع خراب است» را گاه با صراحت و گاه تلویحا، عرضه میکنند.
مبلغان این متن چندین هدف دارند. نخستین هدف پاکسازی چهره خودشان است. مضمون لابهلای سطور اظهارات ایشان را میتوان اینطور خلاصه کرد: تا زمانی که من سر کار بودم، همهچیز خوب پیش میرفت، اما آنقدر سنگاندازی کردند که من نتوانستم وضع را حتی بهتر کنم. پس از کنار رفتن من، وضع بهسرعت بدتر و بدتر شد.
هدف دوم ظاهر شدن در نقش منتقد مصلح است: آنچه میگویم برای خیر و صلاح نظام و امت است! من دیگر در پی کسب مقام نیستم، اما وظیفه وجدانی خود میدانم که هشدار بدهم نظام و کل کشور به سوی فاجعه میرود!
هدف سوم زمینهسازی برای نوعی حلالیت است. در اینجا، پیام تلویحی به نظام بعدی، هر کس و هر نوع که باشد، این است: من مسئول خرابیها نبودم. کی بود، کی بود، من نبودم!
در این متن تازه، از هرگونه حمله به «شیطان بزرگ» و «رژیم غاصب کودککش صهیونیست» خودداری میشود. در همان حال، بازیگران موردبحث میکوشند تا عبای سیاه یا شکلاتی را کنار بگذارند و پرچم سهرنگ را به دور خود بپیچند تا ایرانی جلوه کنند. تقریبا تمامی آنان از تاریخ و تمدن چند هزار ساله ایران دم میزنند (البته رقم ۲۵۰۰ سال را به کار نمیبرند، چون یادآور ایران شاهنشاهی است).
از لگد زدن به دودمان پهلوی نیز خودداری میکنند، زیرا غلط یا درست، پذیرفتهاند که رضاشاه کبیر و محمدرضاشاه پهلوی اکنون نزد بسیاری از ایرانیان ارجمندند. در بعضی موارد، مثلا در سخنان اخیر آقای تاجزاده، معاون اسبق وزارت کشور، نوعی تحسین کینهورزانه از پهلویها میبینیم: «در بسیار موارد، اوضاع در آن زمان (دوران پهلوی) بدتر از امروز نبود!» بعضی «مخالفان وفادار» نظام ۵۷ حتی به تحسین نیمهآشکار تن در میدهند و از احترام و عزتی که ایران در دوران پهلوی داشت، یاد میکنند. یک متفکر «مخالف وفادار» میگوید: گریه کردم وقتی دیدم که جمهوری اسلامی از عربستان سعودی خواسته است تا گوشت قربانی مراسم حج را برای تامین خوراک ایرانیان به تهران بفرستد. در زمان محمدرضاشاه، ایران کارخانهای برای کنسرو این گوشت به سعودی داده بود که محصول آن برای کشورهای گرسنه آفریقا فرستاده میشد.
بازیگران متن جدید اندکاندک، پس از حمله به «حاکمیت» که هرگز تعریف نمیشود، انگشت اتهام را به سوی آیتالله علی خامنهای، «رهبر عالیقدر»، دراز میکنند. به عبارت دیگر، نهتنها انتقاد از «رهبر» دیگر «خط قرمز» به شمار نمیآیدــ خط قرمزی که عبور از آن گاه به مجازات اعدام میانجامیدــ بلکه حمله مستقیم و گاه توهینآمیز به او یواشکی قورت داده میشود.
آقای تاجزاده مینویسد: خامنهای نه شجاعت سرکشیدن جام زهر را دارد و نه شهامت استعفا! البته آنان که فراموشکار نیستند، به یاد میآورند که همین سیاستمدار برجسته نظام در گذشته نه چندان دور، همین خامنهای را بهعنوان «رهبری شجاع و بادرایت» ستوده بود. در همان حال، ناظران سیاسی یادآور خواهند شد که امروز دیگر جام زهری در کار نیست که «رهبر» بنوشد یا ننوشد. کار از این کارها گذشته است.
رقیبان تاجزاده در گروه به اصطلاح «اصولی» نیز یادآور میشوند که او در مقام معاون سیاسی وزارت کشور معمار تقلب در چندین انتخابات بود.
دکتر احمدینژاد نیز از انتقاد یا اتهام مبری نمانده است. رقبا یا مخالفان او یادآور میشوند که در دوران ریاستجمهوری او بود که سهم سپاه پاسداران از کیک اقتصادی ایران تقریبا دو برابر شد و غارت کشور در چارچوب خصوصیسازی و پیدایش واحدهای خصولتی، گسترش یافت.
@AmirTaheri4
بازیگران موردبحث میکوشند تا عبای سیاه یا شکلاتی را کنار بگذارند و پرچم سهرنگ را به دور خود بپیچند تا ایرانی جلوه کنند
امیر طاهری
جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴ برابر با ۲۱ نُوامبر ۲۰۲۵ ۱۰:۳۰
اگر صحنه سیاسی جمهوری اسلامی را یک سن تئاتر فرض کنیم، نگاهی به آنچه این روزها میگذرد، نشان میدهد که بازیگران همانهاییاند که دیروز، پریروز و گاه حتی ۲۰ یا ۴۰ سال پیش بودند، اما متن نمایشنامه تغییر کرده است. متنهای پیشین، از ۱۳۵۷ تا همین چند هفته پیش، پیامآور پیروزیهای پیدرپی انقلاب اسلامی، نبوغ بیحدوحصر «رهبر»، شکست و درماندگی «شیطان بزرگ» و «رژیم غاصب صهیونیستی» و حرکت امت اسلام به سوی قلههای بلندتر و بلندتر بود.
این روزها اما سلسله مونولوگهایی که چهرههای برجسته نظام، هم سابق و هم لاحق، عرضه میکنند، در یک جمله خلاصه میشود: وضع خراب است!
سه رئیسجمهوری پیشین، حجتالاسلام محمد خاتمی، آقای دکتر محمود احمدینژاد و حجتالاسلام حسن روحانی، همراه با یک دوجین از نمایندگان سابق و لاحق مجلس شورای اسلامی، دهها متفکر که در نقش «مخالفان وفادار» قرار داشتند و تعدادی از مدیران دولتی و بخش خصوصی پیام متن جدیدــ یعنی «وضع خراب است» را گاه با صراحت و گاه تلویحا، عرضه میکنند.
مبلغان این متن چندین هدف دارند. نخستین هدف پاکسازی چهره خودشان است. مضمون لابهلای سطور اظهارات ایشان را میتوان اینطور خلاصه کرد: تا زمانی که من سر کار بودم، همهچیز خوب پیش میرفت، اما آنقدر سنگاندازی کردند که من نتوانستم وضع را حتی بهتر کنم. پس از کنار رفتن من، وضع بهسرعت بدتر و بدتر شد.
هدف دوم ظاهر شدن در نقش منتقد مصلح است: آنچه میگویم برای خیر و صلاح نظام و امت است! من دیگر در پی کسب مقام نیستم، اما وظیفه وجدانی خود میدانم که هشدار بدهم نظام و کل کشور به سوی فاجعه میرود!
هدف سوم زمینهسازی برای نوعی حلالیت است. در اینجا، پیام تلویحی به نظام بعدی، هر کس و هر نوع که باشد، این است: من مسئول خرابیها نبودم. کی بود، کی بود، من نبودم!
در این متن تازه، از هرگونه حمله به «شیطان بزرگ» و «رژیم غاصب کودککش صهیونیست» خودداری میشود. در همان حال، بازیگران موردبحث میکوشند تا عبای سیاه یا شکلاتی را کنار بگذارند و پرچم سهرنگ را به دور خود بپیچند تا ایرانی جلوه کنند. تقریبا تمامی آنان از تاریخ و تمدن چند هزار ساله ایران دم میزنند (البته رقم ۲۵۰۰ سال را به کار نمیبرند، چون یادآور ایران شاهنشاهی است).
از لگد زدن به دودمان پهلوی نیز خودداری میکنند، زیرا غلط یا درست، پذیرفتهاند که رضاشاه کبیر و محمدرضاشاه پهلوی اکنون نزد بسیاری از ایرانیان ارجمندند. در بعضی موارد، مثلا در سخنان اخیر آقای تاجزاده، معاون اسبق وزارت کشور، نوعی تحسین کینهورزانه از پهلویها میبینیم: «در بسیار موارد، اوضاع در آن زمان (دوران پهلوی) بدتر از امروز نبود!» بعضی «مخالفان وفادار» نظام ۵۷ حتی به تحسین نیمهآشکار تن در میدهند و از احترام و عزتی که ایران در دوران پهلوی داشت، یاد میکنند. یک متفکر «مخالف وفادار» میگوید: گریه کردم وقتی دیدم که جمهوری اسلامی از عربستان سعودی خواسته است تا گوشت قربانی مراسم حج را برای تامین خوراک ایرانیان به تهران بفرستد. در زمان محمدرضاشاه، ایران کارخانهای برای کنسرو این گوشت به سعودی داده بود که محصول آن برای کشورهای گرسنه آفریقا فرستاده میشد.
بازیگران متن جدید اندکاندک، پس از حمله به «حاکمیت» که هرگز تعریف نمیشود، انگشت اتهام را به سوی آیتالله علی خامنهای، «رهبر عالیقدر»، دراز میکنند. به عبارت دیگر، نهتنها انتقاد از «رهبر» دیگر «خط قرمز» به شمار نمیآیدــ خط قرمزی که عبور از آن گاه به مجازات اعدام میانجامیدــ بلکه حمله مستقیم و گاه توهینآمیز به او یواشکی قورت داده میشود.
آقای تاجزاده مینویسد: خامنهای نه شجاعت سرکشیدن جام زهر را دارد و نه شهامت استعفا! البته آنان که فراموشکار نیستند، به یاد میآورند که همین سیاستمدار برجسته نظام در گذشته نه چندان دور، همین خامنهای را بهعنوان «رهبری شجاع و بادرایت» ستوده بود. در همان حال، ناظران سیاسی یادآور خواهند شد که امروز دیگر جام زهری در کار نیست که «رهبر» بنوشد یا ننوشد. کار از این کارها گذشته است.
رقیبان تاجزاده در گروه به اصطلاح «اصولی» نیز یادآور میشوند که او در مقام معاون سیاسی وزارت کشور معمار تقلب در چندین انتخابات بود.
دکتر احمدینژاد نیز از انتقاد یا اتهام مبری نمانده است. رقبا یا مخالفان او یادآور میشوند که در دوران ریاستجمهوری او بود که سهم سپاه پاسداران از کیک اقتصادی ایران تقریبا دو برابر شد و غارت کشور در چارچوب خصوصیسازی و پیدایش واحدهای خصولتی، گسترش یافت.
@AmirTaheri4
❤20👍8
این در حالی است که احمدینژاد خود را در لباس شوالیه ضدفساد بازترسیم میکند و مدعی است که اشخاصی ناشناس میلیارد میلیارد میبرند و میخورند، در حالی که بچههای ما رنگ میوه را هم ندیدهاند.
حجتالاسلام خاتمی نیز به گفته رقبا و مخالفان او، آن برف سفیدی که مینماید، نیست. چهار تن از خواهرزادگان او در راس بزرگترین هلدینگهای اقتصادی جمهوری اسلامی قرار دارد. بدینسان حجتالاسلام را به گفته یکی از مخالفانش، میتوان «بهترین دایی دنیا» خواند. همچنین در زمان ریاستجمهوری او بود که انتقال آب به یزد و اردکان روند خشک شدن زایندهرود را تسریع کرد. تمرکز سرمایهگذاری در شهر زادگاه حجتالاسلام بهویژه استقرار یک مرکز تولید سانتریفیوژها (ماشینهای مرکزگریز) برای غنی کردن اورانیوم اردکان را به «ثروتمندترین شهر ایران» تبدیل کرد.
بیشتر بخوانید
آیتالله، دایی جان ناپلئون و استعباد
ایران: وقت بیرون پریدن از کشتی شکسته
چرا ایران کره شمالی نمیشود؟
حجتالاسلام روحانی نیز پرونده درخشانی ندارد. در دوران ریاستجمهوری او بود که تورم با زدن دنده بالا، سرعت گرفت. دروغ «برجام»ــ ترفندی که قرار بود ایران را زیر قیمومیت ۱+۵ قرار دهدــ به کرختی فعالیتهای اقتصادی کشور انجامید و بحرانی را که از زمان ریاستجمهوری احمدینژاد آغاز شده بود، شدت بخشید.
هواداران آقای خامنهایــ آری او هنوز هوادارانی دارد که او را ضامن منافع پلید خود میدانندــ اکنون بسیج شدهاند تا با بیرون کشیدن کرسی ریاستجمهوری از زیر آقای دکتر مسعود پزشکیان، زمینه را برای تحکیم انحصار قدرت در «بیت رهبری» آماده سازند. روزی نمیگذرد که شایعه تازهای درباره استعفای پزشکیان یا لااقل معاون اول بیخاصیت او، آقای عارف، پخش نشود.
روزنامه کیهان که غالبا نظرات «رهبر» را بازتاب میدهد، در یک سرمقاله، یادآور میشود که آقای خامنهای پیش از انتخابات ریاستجمهوری توصیهای خطاب به پزشکیان عرضه کرد که در آن گفت: «نامزدهای ریاستجمهوری با خداوند عهد کنند که در صورت کسب مسئولیت، اطرافیان و همکاران را از کسانی انتخاب نکنند که دلبسته آمریکا باشند و تصور کنند بدون لطف آمریکا نمیشود قدم از قدم برداشت.» سرمقاله نویس کیهان سپس ادعا میکند که پزشکیان درست برعکس این نصیحت «رهبر» عمل کرده است.
دکتر پزشکیان بر خلاف شخصیتهای نمایشنامه لوئیجی پیراندلو، درامنویس ایتالیایی، که در جستجوی یک نویسنده بودند، نمایشنامه خیالی خود را شخصا مینویسد. او در سفر به شهرستانها، با بریدن روبانها و لبخند زدن در برابر دوربینها، آغاز طرحهای عمرانی، رفاهی و فرابردی جدید را اعلام میکند که هرگز واقعیت نخواهند یافت.
مدیرکل سازمان برنامه و بودجه میگوید طرحبازی بس است! در زمینه حملونقل اگر بخواهیم و بتوانیم طرحهای اعلامشده را تمام کنیم، ۱۰۱ سال طول میکشد. برای تکمیل طرحهای آب و فاضلاب هم که تاکنون اعلام کردهایم، ۳۵ سال وقت لازم است.
وزارت راه و شهرسازی خبر میدهد که دستکم ۴۲ درصد از ایرانیان در واحدهای مسکونی نامناسب یا حتی خطرناک به سر میبرند که ۱۱ درصد از آنان مقیم بافتهای فرسوده در شهرهای بزرگاند.
طرح خودکفایی در تولید بنزین که در دوران دکتر احمدینژاد با دنگوفنگ فراوان اعلام شد، هنوز در بایگانی سازمان برنامه گرد میگیرد. در سال جاری، ایران بیش از شش میلیارد دلار بنزین، غالبا از هند، وارد کرده است.
با این حال دکتر پزشکیان در سفرهای شهرستانی خود از ساختن پالایشگاههای جدید سخن میگوید و کمبود کنونی را به تحریمها نسبت میدهد. در حالی که چنین تحریمی هرگز در کار نبوده است. در هر حال ایران که جزو ۱۰ تولیدکننده بزرگ نفت خام است، قاعدتا میبایستی بتواند هم نیاز داخلی به بنزین را برآورد و هم بنزین صادر کند.
نیاز به سفر به شهرستانهاــ احتمالا برای هواخوری و ترسیم این تصور که مقامات دارند کار میکنندــ مختص آقای پزشکیان نیست. آقای دکتر سیدعباس عراقچی، وزیر امور خارجه، نیز آنجا که از خارج دعوتنامهای دریافت نمیکند، یکسری سفر داخلی را آغاز کرده است، با هدف بازسازی و توسعه شعبههای وزارت خارجه در شهرستانها. تعجب نکنید؛ جمهوری اسلامی تنها کشور جهان است که وزارت خارجهاش در شهرستانهایش دفترودستک و سفیر و وزیرمختار دارد. این وضع مضحک یادآور کودکانی است که در برنامه خود برای نوسازی ایران، از «دولتهای محلی» در داخل کشور سخن گفتند.
در حالی که وزیر امور خارجه در داخل سفر میکند، آقای دکتر علی اردشیر لاریجانی تصویر خود را بهعنوان وزیر خارجه واقعی رژیم پررنگتر میسازد و از پیروزیهای خود در هدایت «مقاومت» و توسعه مناسبات با چین و روسیه لاف میزند. در حالی که در هیچ یک از آن زمینهها، چیزی جز شکست و توهین، به سوغات نیاورده است.
@AmirTaheri4
حجتالاسلام خاتمی نیز به گفته رقبا و مخالفان او، آن برف سفیدی که مینماید، نیست. چهار تن از خواهرزادگان او در راس بزرگترین هلدینگهای اقتصادی جمهوری اسلامی قرار دارد. بدینسان حجتالاسلام را به گفته یکی از مخالفانش، میتوان «بهترین دایی دنیا» خواند. همچنین در زمان ریاستجمهوری او بود که انتقال آب به یزد و اردکان روند خشک شدن زایندهرود را تسریع کرد. تمرکز سرمایهگذاری در شهر زادگاه حجتالاسلام بهویژه استقرار یک مرکز تولید سانتریفیوژها (ماشینهای مرکزگریز) برای غنی کردن اورانیوم اردکان را به «ثروتمندترین شهر ایران» تبدیل کرد.
بیشتر بخوانید
آیتالله، دایی جان ناپلئون و استعباد
ایران: وقت بیرون پریدن از کشتی شکسته
چرا ایران کره شمالی نمیشود؟
حجتالاسلام روحانی نیز پرونده درخشانی ندارد. در دوران ریاستجمهوری او بود که تورم با زدن دنده بالا، سرعت گرفت. دروغ «برجام»ــ ترفندی که قرار بود ایران را زیر قیمومیت ۱+۵ قرار دهدــ به کرختی فعالیتهای اقتصادی کشور انجامید و بحرانی را که از زمان ریاستجمهوری احمدینژاد آغاز شده بود، شدت بخشید.
هواداران آقای خامنهایــ آری او هنوز هوادارانی دارد که او را ضامن منافع پلید خود میدانندــ اکنون بسیج شدهاند تا با بیرون کشیدن کرسی ریاستجمهوری از زیر آقای دکتر مسعود پزشکیان، زمینه را برای تحکیم انحصار قدرت در «بیت رهبری» آماده سازند. روزی نمیگذرد که شایعه تازهای درباره استعفای پزشکیان یا لااقل معاون اول بیخاصیت او، آقای عارف، پخش نشود.
روزنامه کیهان که غالبا نظرات «رهبر» را بازتاب میدهد، در یک سرمقاله، یادآور میشود که آقای خامنهای پیش از انتخابات ریاستجمهوری توصیهای خطاب به پزشکیان عرضه کرد که در آن گفت: «نامزدهای ریاستجمهوری با خداوند عهد کنند که در صورت کسب مسئولیت، اطرافیان و همکاران را از کسانی انتخاب نکنند که دلبسته آمریکا باشند و تصور کنند بدون لطف آمریکا نمیشود قدم از قدم برداشت.» سرمقاله نویس کیهان سپس ادعا میکند که پزشکیان درست برعکس این نصیحت «رهبر» عمل کرده است.
دکتر پزشکیان بر خلاف شخصیتهای نمایشنامه لوئیجی پیراندلو، درامنویس ایتالیایی، که در جستجوی یک نویسنده بودند، نمایشنامه خیالی خود را شخصا مینویسد. او در سفر به شهرستانها، با بریدن روبانها و لبخند زدن در برابر دوربینها، آغاز طرحهای عمرانی، رفاهی و فرابردی جدید را اعلام میکند که هرگز واقعیت نخواهند یافت.
مدیرکل سازمان برنامه و بودجه میگوید طرحبازی بس است! در زمینه حملونقل اگر بخواهیم و بتوانیم طرحهای اعلامشده را تمام کنیم، ۱۰۱ سال طول میکشد. برای تکمیل طرحهای آب و فاضلاب هم که تاکنون اعلام کردهایم، ۳۵ سال وقت لازم است.
وزارت راه و شهرسازی خبر میدهد که دستکم ۴۲ درصد از ایرانیان در واحدهای مسکونی نامناسب یا حتی خطرناک به سر میبرند که ۱۱ درصد از آنان مقیم بافتهای فرسوده در شهرهای بزرگاند.
طرح خودکفایی در تولید بنزین که در دوران دکتر احمدینژاد با دنگوفنگ فراوان اعلام شد، هنوز در بایگانی سازمان برنامه گرد میگیرد. در سال جاری، ایران بیش از شش میلیارد دلار بنزین، غالبا از هند، وارد کرده است.
با این حال دکتر پزشکیان در سفرهای شهرستانی خود از ساختن پالایشگاههای جدید سخن میگوید و کمبود کنونی را به تحریمها نسبت میدهد. در حالی که چنین تحریمی هرگز در کار نبوده است. در هر حال ایران که جزو ۱۰ تولیدکننده بزرگ نفت خام است، قاعدتا میبایستی بتواند هم نیاز داخلی به بنزین را برآورد و هم بنزین صادر کند.
نیاز به سفر به شهرستانهاــ احتمالا برای هواخوری و ترسیم این تصور که مقامات دارند کار میکنندــ مختص آقای پزشکیان نیست. آقای دکتر سیدعباس عراقچی، وزیر امور خارجه، نیز آنجا که از خارج دعوتنامهای دریافت نمیکند، یکسری سفر داخلی را آغاز کرده است، با هدف بازسازی و توسعه شعبههای وزارت خارجه در شهرستانها. تعجب نکنید؛ جمهوری اسلامی تنها کشور جهان است که وزارت خارجهاش در شهرستانهایش دفترودستک و سفیر و وزیرمختار دارد. این وضع مضحک یادآور کودکانی است که در برنامه خود برای نوسازی ایران، از «دولتهای محلی» در داخل کشور سخن گفتند.
در حالی که وزیر امور خارجه در داخل سفر میکند، آقای دکتر علی اردشیر لاریجانی تصویر خود را بهعنوان وزیر خارجه واقعی رژیم پررنگتر میسازد و از پیروزیهای خود در هدایت «مقاومت» و توسعه مناسبات با چین و روسیه لاف میزند. در حالی که در هیچ یک از آن زمینهها، چیزی جز شکست و توهین، به سوغات نیاورده است.
@AmirTaheri4
❤21👍8
ریزش واژهای است که در یکی دو سال گذشته در گفتمانهای سیاسی مربوط به جمهوری اسلامی بارها تکرار شده است. امروز این ریزش کاملا مشهود است. از دو یا سه هزار نفری که در طی دهههای اخیر ستون فقرات نظام را تشکیل دادهاند، امروز تعدادی انگشتشمار هنوز آنقدر نادان یا وقیحاند که خواستار ادامه وضع موجود باشند.
در ماههای اخیر، بهویژه پس از «پیروزی بزرگ» در نبرد ۱۲روزه تابستان گذشته، بسیاری از مقامات سابق و لاحق با انتقال بخشی از اموال و گاه حتی خانوادههای خود به خارج، یادآور موشهایی شدهاند که از کشتی در حال غرق بیرون میپرند. فروش املاک و فرار سرمایه در ایران امروز میرود تا در سطح اپیدمیک قرار گیرد.
از سوی دیگر، مومنان واقعی یا خیالی که بخش عمدهای از ریگ ته جوی نظام را تشکیل میدادند، خود را کنار کشیدهاند. آیتالله محمد پشمفروش، سرپرست مساجد کشور، میگوید تقریبا تمامی ۸۰ هزار مسجد موجود، بخش عمدهای از نمازگزاران خود را از دست دادهاند. در بسیاری از شهرها، نمازجماعت سیاسی که از زمان آیتالله خمینی آغاز شد، عملا یا تعطیل شده یا با شرکت نیم تا یک دوجین مومن برگزار میشود.
ریزش از ساختار کلی نظام بیتردید یکی از شرایط لازم برای پایان کابوس جمهوری اسلامی است؛ لازم اما ناکافی. ریزشیها در حال حاضر از انتقاد یا حتی سیاهنمایی نظام فراتر نمیروند. همگی خود را خواستار اصلاحات و تغییرات معرفی میکنند، اما هرگز نمیگویند چه چیزی را میخواهند اصلاح کنند و چه نهادی را میخواهند تغییر دهند. روشی که ریزشیها در حال حاضر در پیش گرفتهاند، نتیجهای جز افزودن بر نگرانیهای عمومی نخواهد داشت. این نگرانیها به نوبه خود، به ترس از تغییر حرکت به سوی مجهول منجر میشود و سرانجام به حفظ وضع موجود در لبه پرتگاه میانجامد.
در حال حاضر ریزش در جهات گوناگون صورت میگیرد. آنچه لازم است، ریزش در یک جهت مشخص است. این جهت مشخص با پذیرفتن این واقعیت که انقلاب ۱۳۵۷ یک فاجعه ملی بود، آغاز میشود. اگر نپذیریم که خشت اول کج نهاده شد، نمیتوانیم ادعا کنیم که عمارت کجساخته قابل تعمیر و حفظ است. از سوی دیگر، اگر ریزشیها نتوانند یا نخواهند گفتمانی شفاف عرضه کنند، نشان خواهند داد همانقدر سرگردان و حیراناند که گردانندگان نظام خمینیگرا از آغاز بودند.
به عبارت دیگر، ریزش از نظام میتواند هم مفید باشد و هم زیانبار. ریزش مفید هنگامی است که جداشدگان یا تبریجویان از یک نظام ورشکسته و مفلوک، در کنار نیرویی تازه که توان بازسازی دارد، قرار میگیرند. ریزش زیانبار هنگامی است که جداشدگان از نظام به جریانهای واقعی مخالف آن میپیوندند و فرهنگ و کردار شکستخورده خود را به همراه میآورند. این ریزشیها مانند لجنهاییاند که میتوانند یک جویبار پاک و پرنشاط را ملوث و منحرف کنند.
تشخیص اینکه با کدام نوع ریزش روبرو هستیم، آسان نیست، اما بیش از هر زمان دیگری، ضرورت دارد.
ای بسا ابلیس آدمرو که هست/ پس به هر دستی نباید داد، دست
independentpersian.com/node/417837
@AmirTaheri4
در ماههای اخیر، بهویژه پس از «پیروزی بزرگ» در نبرد ۱۲روزه تابستان گذشته، بسیاری از مقامات سابق و لاحق با انتقال بخشی از اموال و گاه حتی خانوادههای خود به خارج، یادآور موشهایی شدهاند که از کشتی در حال غرق بیرون میپرند. فروش املاک و فرار سرمایه در ایران امروز میرود تا در سطح اپیدمیک قرار گیرد.
از سوی دیگر، مومنان واقعی یا خیالی که بخش عمدهای از ریگ ته جوی نظام را تشکیل میدادند، خود را کنار کشیدهاند. آیتالله محمد پشمفروش، سرپرست مساجد کشور، میگوید تقریبا تمامی ۸۰ هزار مسجد موجود، بخش عمدهای از نمازگزاران خود را از دست دادهاند. در بسیاری از شهرها، نمازجماعت سیاسی که از زمان آیتالله خمینی آغاز شد، عملا یا تعطیل شده یا با شرکت نیم تا یک دوجین مومن برگزار میشود.
ریزش از ساختار کلی نظام بیتردید یکی از شرایط لازم برای پایان کابوس جمهوری اسلامی است؛ لازم اما ناکافی. ریزشیها در حال حاضر از انتقاد یا حتی سیاهنمایی نظام فراتر نمیروند. همگی خود را خواستار اصلاحات و تغییرات معرفی میکنند، اما هرگز نمیگویند چه چیزی را میخواهند اصلاح کنند و چه نهادی را میخواهند تغییر دهند. روشی که ریزشیها در حال حاضر در پیش گرفتهاند، نتیجهای جز افزودن بر نگرانیهای عمومی نخواهد داشت. این نگرانیها به نوبه خود، به ترس از تغییر حرکت به سوی مجهول منجر میشود و سرانجام به حفظ وضع موجود در لبه پرتگاه میانجامد.
در حال حاضر ریزش در جهات گوناگون صورت میگیرد. آنچه لازم است، ریزش در یک جهت مشخص است. این جهت مشخص با پذیرفتن این واقعیت که انقلاب ۱۳۵۷ یک فاجعه ملی بود، آغاز میشود. اگر نپذیریم که خشت اول کج نهاده شد، نمیتوانیم ادعا کنیم که عمارت کجساخته قابل تعمیر و حفظ است. از سوی دیگر، اگر ریزشیها نتوانند یا نخواهند گفتمانی شفاف عرضه کنند، نشان خواهند داد همانقدر سرگردان و حیراناند که گردانندگان نظام خمینیگرا از آغاز بودند.
به عبارت دیگر، ریزش از نظام میتواند هم مفید باشد و هم زیانبار. ریزش مفید هنگامی است که جداشدگان یا تبریجویان از یک نظام ورشکسته و مفلوک، در کنار نیرویی تازه که توان بازسازی دارد، قرار میگیرند. ریزش زیانبار هنگامی است که جداشدگان از نظام به جریانهای واقعی مخالف آن میپیوندند و فرهنگ و کردار شکستخورده خود را به همراه میآورند. این ریزشیها مانند لجنهاییاند که میتوانند یک جویبار پاک و پرنشاط را ملوث و منحرف کنند.
تشخیص اینکه با کدام نوع ریزش روبرو هستیم، آسان نیست، اما بیش از هر زمان دیگری، ضرورت دارد.
ای بسا ابلیس آدمرو که هست/ پس به هر دستی نباید داد، دست
independentpersian.com/node/417837
@AmirTaheri4
ایندیپندنت فارسی
امیر طاهری | ایران: ریزش مفید و ریزش زیانبار
اگر صحنه سیاسی جمهوری اسلامی را یک سن تئاتر فرض کنیم، نگاهی به آنچه این روزها میگذرد، نشان میدهد که بازیگران همانهاییاند که دیروز، پریروز و گاه حتی ۲۰ یا ۴۰ سال پیش بودند، اما متن نمایشنامه تغییر
👍14👌3❤2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❤43👏12❤🔥3😭3🤬2
بیشترین خوشبختیها برای بیشترین مردم
لیبرال دموکراسی - بیشترین خوشبختیها برای بیشترین مردم
امیر طاهری
ایران و ابلوموفهای داخل و خارج
adminآذر ۶, ۱۴۰۴۰
سندروم ابلوموف
سندروم ابلوموف
«تازه اول کار است! برنامههای بزرگتری داریم!» این جملات بیانگر روحیهای است که در روانشناسی، سندروم ابلوموف خوانده میشود. ابلوموف، قهرمان یا ضدقهرمان رمان گنچاروف، نویسنده روس، است که یکی از شاهکارهای طنز به شمار میآید. او یک اشرافزاده خردهپاــ از نوع سگی به بامی جسته، گردش بهجا نشستهــ است که بلندتر از دهانش آروغ میزند.
ابلوموف تقریباً تماموقت خود را در تختخوابش میگذراند و تنها چیزی که در زندگیاش کار میکند، تخیل او است. این تخیل او را در مرکز همه وقایعی قرار میدهد که مهمانانش در دیدارهای روزانه برایش تعریف میکنند. ابلوموف خود را در نقش تعیینکننده در همه زمینههای زندگی در امپراتوری تزار میبیند. وزیران و ژنرالهایی که او هرگز ندیده و نخواهد دید، با یک چشمک او تعیین یا عوض میشوند. او قرار است شعرهایی بسراید و رمانهایی بنویسد که پوشکین و لرمانتوف را به حسادت خواهد کشاند؛ به عبارت دیگر قهرمان گنچاروف شایسته لقب گانتزه ماخر یعنی «همهفنحریف» است.
گنچاروف که یک ابلوموف را ترسیم کرد، هرگز نمیدانست که دو قرن بعد در سرزمینی دیگر، رقیبی خواهد داشت که صدها و شاید هزاران ابلوموف را برای خیمهشببازی خود بسیج میکند. رقیب گنچارف کسی جز آیتاللهالعظمی حضرت آقا سید علی حسینی خامنهای، رهبر عالیقدر امت اسلام، نیست. او که خود یک سوپر ابلوموف است، کروبیان ستایشگر خود را در هیئت ابلوموفهای کوچک برای تبلیغ ابلوموفیسم تربیت میکند و به میدان میفرستد. در دنیای ابلوموفی «ولیفقیه مطلق» جمهوری اسلامی، به گفته سردار پاکپور، هماکنون یکی از پنج قدرت نظامی بزرگ نظامی جهان است. در این دنیا، به گفته آقای بقایی، سخنگوی وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی، اگر جنگی دیگر صورت گیرد، ما «چارهای جز پیروزی مطلق» نخواهیم داشت.
ابلوموفی که وزارت گردشگری را اداره میکند، با ابراز تأسف از اینکه تعداد گردشگران خارجی که به ایران میآیند، از آنان که به دبی میروند، کمتر است، میگوید برنامههایی داریم که جمهوری اسلامی در ردیف پنج کشور بزرگ توریستی جهان قرار گیرد.
یک ابلوموف اسلامی دیگر از طرح ساختن «بزرگترین کانال آب تاریخ بشر» سخن میگوید. کانالی که با طول دو هزار کیلومتر، دریای عمان را به دریای مازندران وصل میکند و در مسیر خود، به شکرانه صدها دستگاه نمکزدایی، آب موردنیاز اهالی را تأمین میسازد. کویر لوت که در مسیر این کانال قرار دارد، هم تبدیل خواهد شد به دشتی سرسبز که یادآور روضه رضوان موعود است.
وزیر امور خارجه اسلامی، سید عباس عراقچی، از عملی شدن «قراردادها» با جمهوری خلق چین سخن میگوید. ابلوموف دیپلمات ما از قراردادهایی یاد میکند که بر اساس آن، چین ۴۰۰ شهر جدید و ۲۲ نیروگاه هستهای در ایران خواهد ساخت. البته ایجاد هزار و ۸۰۰ مرکز تربیت کرم ابریشم را هم نباید از یاد برد.
ابلوموف دیگری که وزارت راه و شهرسازی را سرپرستی میکند، از ساختن راهآهن بین چابهار و پکن از طریق ایران، ترکمنستان و قزاقستان به طول ۱۲ هزار کیلومتر سخن میگوید. مهم نیست که ایران تنها کشوری است که از طرح چینی «یک کمربند ــ یک جاده» بیرون نگاه داشته شده است. از دید ابلوموف تهران، جمهوری اسلامی بهزودی در مرکز شبکههای ارتباطی راهآهنها، جادهها، کشتیرانیها و هواپیماییهای جهان قرار خواهد گرفت.
ابلوموف دیگر ما، دکتر علی اردشیر لاریجانی، تأکید میکند که اگر جمهوری اسلامی بخواهد، میتواند در چند هفته بمب اتمی بسازد و تلویحاً مدعی است که حملات آمریکا و اسرائیل در تابستان گذشته نهتنها برنامه هستهای را متوقف نکرده، بلکه سرعت بخشیده است. همین ابلوموف آمادگی جمهوری اسلامی را برای بازسازی سوریه و لبنان اعلام میکند. در حالی که ابلوموفهای اسلامی هنوز نتوانستهاند پس از چند دهه، خرمشهر را بازسازی کند.
دکتر مسعود پزشکیان، رئیسجمهوری، در تئوری سرخیل ابلوموفهای دور عرش «ولی مطلق»، میگوید بیش از چهار هزار طرح دولتی به علت کمبود منابع مالی، انسانی و فنی متوقفشدهاند، اما در همان حال، هفتهای نمیگذرد که قیچی در دست، برای بریدن روبانهای یک طرح جدید این طرف و آن طرف نرود.
روزنامه کیهان که ظاهراً سخنگوی مرشد اعلای ابلوموفهای ایران است، از توسعه افکار امام خمینی و «رهبر عالیقدر» در سراسر جهان لاف میزند. در حالی که تحلیلگران ابلوموفستان اسلامی حتی پیروزی یک جوان شیعه هندیالاصل را در انتخابات شهرداری نیویورک به حساب خود میگذارند.
@AmirTaheri4
لیبرال دموکراسی - بیشترین خوشبختیها برای بیشترین مردم
امیر طاهری
ایران و ابلوموفهای داخل و خارج
adminآذر ۶, ۱۴۰۴۰
سندروم ابلوموف
سندروم ابلوموف
«تازه اول کار است! برنامههای بزرگتری داریم!» این جملات بیانگر روحیهای است که در روانشناسی، سندروم ابلوموف خوانده میشود. ابلوموف، قهرمان یا ضدقهرمان رمان گنچاروف، نویسنده روس، است که یکی از شاهکارهای طنز به شمار میآید. او یک اشرافزاده خردهپاــ از نوع سگی به بامی جسته، گردش بهجا نشستهــ است که بلندتر از دهانش آروغ میزند.
ابلوموف تقریباً تماموقت خود را در تختخوابش میگذراند و تنها چیزی که در زندگیاش کار میکند، تخیل او است. این تخیل او را در مرکز همه وقایعی قرار میدهد که مهمانانش در دیدارهای روزانه برایش تعریف میکنند. ابلوموف خود را در نقش تعیینکننده در همه زمینههای زندگی در امپراتوری تزار میبیند. وزیران و ژنرالهایی که او هرگز ندیده و نخواهد دید، با یک چشمک او تعیین یا عوض میشوند. او قرار است شعرهایی بسراید و رمانهایی بنویسد که پوشکین و لرمانتوف را به حسادت خواهد کشاند؛ به عبارت دیگر قهرمان گنچاروف شایسته لقب گانتزه ماخر یعنی «همهفنحریف» است.
گنچاروف که یک ابلوموف را ترسیم کرد، هرگز نمیدانست که دو قرن بعد در سرزمینی دیگر، رقیبی خواهد داشت که صدها و شاید هزاران ابلوموف را برای خیمهشببازی خود بسیج میکند. رقیب گنچارف کسی جز آیتاللهالعظمی حضرت آقا سید علی حسینی خامنهای، رهبر عالیقدر امت اسلام، نیست. او که خود یک سوپر ابلوموف است، کروبیان ستایشگر خود را در هیئت ابلوموفهای کوچک برای تبلیغ ابلوموفیسم تربیت میکند و به میدان میفرستد. در دنیای ابلوموفی «ولیفقیه مطلق» جمهوری اسلامی، به گفته سردار پاکپور، هماکنون یکی از پنج قدرت نظامی بزرگ نظامی جهان است. در این دنیا، به گفته آقای بقایی، سخنگوی وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی، اگر جنگی دیگر صورت گیرد، ما «چارهای جز پیروزی مطلق» نخواهیم داشت.
ابلوموفی که وزارت گردشگری را اداره میکند، با ابراز تأسف از اینکه تعداد گردشگران خارجی که به ایران میآیند، از آنان که به دبی میروند، کمتر است، میگوید برنامههایی داریم که جمهوری اسلامی در ردیف پنج کشور بزرگ توریستی جهان قرار گیرد.
یک ابلوموف اسلامی دیگر از طرح ساختن «بزرگترین کانال آب تاریخ بشر» سخن میگوید. کانالی که با طول دو هزار کیلومتر، دریای عمان را به دریای مازندران وصل میکند و در مسیر خود، به شکرانه صدها دستگاه نمکزدایی، آب موردنیاز اهالی را تأمین میسازد. کویر لوت که در مسیر این کانال قرار دارد، هم تبدیل خواهد شد به دشتی سرسبز که یادآور روضه رضوان موعود است.
وزیر امور خارجه اسلامی، سید عباس عراقچی، از عملی شدن «قراردادها» با جمهوری خلق چین سخن میگوید. ابلوموف دیپلمات ما از قراردادهایی یاد میکند که بر اساس آن، چین ۴۰۰ شهر جدید و ۲۲ نیروگاه هستهای در ایران خواهد ساخت. البته ایجاد هزار و ۸۰۰ مرکز تربیت کرم ابریشم را هم نباید از یاد برد.
ابلوموف دیگری که وزارت راه و شهرسازی را سرپرستی میکند، از ساختن راهآهن بین چابهار و پکن از طریق ایران، ترکمنستان و قزاقستان به طول ۱۲ هزار کیلومتر سخن میگوید. مهم نیست که ایران تنها کشوری است که از طرح چینی «یک کمربند ــ یک جاده» بیرون نگاه داشته شده است. از دید ابلوموف تهران، جمهوری اسلامی بهزودی در مرکز شبکههای ارتباطی راهآهنها، جادهها، کشتیرانیها و هواپیماییهای جهان قرار خواهد گرفت.
ابلوموف دیگر ما، دکتر علی اردشیر لاریجانی، تأکید میکند که اگر جمهوری اسلامی بخواهد، میتواند در چند هفته بمب اتمی بسازد و تلویحاً مدعی است که حملات آمریکا و اسرائیل در تابستان گذشته نهتنها برنامه هستهای را متوقف نکرده، بلکه سرعت بخشیده است. همین ابلوموف آمادگی جمهوری اسلامی را برای بازسازی سوریه و لبنان اعلام میکند. در حالی که ابلوموفهای اسلامی هنوز نتوانستهاند پس از چند دهه، خرمشهر را بازسازی کند.
دکتر مسعود پزشکیان، رئیسجمهوری، در تئوری سرخیل ابلوموفهای دور عرش «ولی مطلق»، میگوید بیش از چهار هزار طرح دولتی به علت کمبود منابع مالی، انسانی و فنی متوقفشدهاند، اما در همان حال، هفتهای نمیگذرد که قیچی در دست، برای بریدن روبانهای یک طرح جدید این طرف و آن طرف نرود.
روزنامه کیهان که ظاهراً سخنگوی مرشد اعلای ابلوموفهای ایران است، از توسعه افکار امام خمینی و «رهبر عالیقدر» در سراسر جهان لاف میزند. در حالی که تحلیلگران ابلوموفستان اسلامی حتی پیروزی یک جوان شیعه هندیالاصل را در انتخابات شهرداری نیویورک به حساب خود میگذارند.
@AmirTaheri4
👍12❤10
آیا میدانستید که جمهوری اسلامی برنامههایی دارد برای تبدیلشدن به چهارمین تولیدکننده بزرگ فولاد؟ آیا شنیدهاید که ابلوموف اسلامی برای تبدیل ایران به دومین صادرکننده بزرگ گاز مایع برنامه دارد؟ آها! حتماً نمیدانید که ابلوموف اسلامی اتومبیلهای برقی جدیدی را طرح کرده است که بهزودی، هم تولیدکنندگان چینی و هم ایلان ماسک تسلاساز را از بازار بیرون خواهند راند. بازهم احتمالاً نمیدانید که گذرگاه شمالــجنوب (هم جاده، هم راهآهن، هم کشتیرانی) جمهوری اسلامی را از طریق ارمنستان، گرجستان، روسیه و بلاروس به قلب اروپا متصل خواهد کرد؟ در همان حال گذرگاه دیگری، خوزستان را از طریق عراق و ترکیهــ همراه با شاهلولههای گاز و نفتــ به مدیترانه وصل خواهد کرد.
ابلوموف مسئول آموزشوپرورش از کمبود دو هزار دبستان و دبیرستان و نزدیک به ۱۰۰ هزار آموزگار و دبیر سخن میگوید، اما وعده میدهد که جمهوری اسلامی، البته در تاریخی نامعلوم، از لحاظ تعداد دانشآموزان در هر کلاس در مقام اولــ یا احتمالاً دومــ جهانی قرار خواهد گرفت.
بسیاری از ۹۲۵ شهر ایران با مشکل کمآبی روبرو هستند، بسیار رودخانهها به سطح آبراههای فصلی تنزل کردهاند، نیمی از دریاچهها و تالابهای ما خشکشدهاند، با این حال جمهوری اسلامی هنوز مدعی است که در اقتصاد ابلوموفی ایران، میتواند به صادرات آب ادامه دهد. ابلوموف اسلامی این شعار آلیس در سرزمین عجایب را سرلوحه نظرات خود قرار داده است: «دیروز مربا داشتیم. فردا هم مربا خواهیم داشت، فقط امروز مربا نداریم!»
البته ابلوموفیسم در دیگر نقاط جهانــ همراه با نظامهای استبدادیــ وجود داشته و خواهد داشت. اخیراً کتاب جذاب «لنین» اثر نینا گورفینکل را پس از نزدیک به ۴۰ سال، از نو خواندم. بنیانگذار بلشویسم نیز بیشتر از ابلوموف الهام گرفته بود تا کارل مارکس. در نامهای به زینوویفــ که مدتی گل سرسبد او بودــ لنین میگوید: «حقداری! مارکس چنین نگفته است، اما وظیفه انقلابیون بازخوانی مارکس است!»
لنین وعده میداد که فقط در ۱۰ سال، تمامی روستاهای اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی دارای برق و آبلولهکشی خواهند بود. او گفت: «سوسیالیسم یعنی برق و دیکتاتوری پرولتاریا.»
در پاریس در دیداری، به اتفاق چند همکار مطبوعاتی فرانسوی، با هوگو چاوز، رئیسجمهوری ونزوئلا پس از اولین پیروزی انتخاباتیاش، او به ما گفت: «من فقط چهار سال میخواهم! فقط چهار سال تا ونزوئلا تبدیل شود به پیشرفتهترین و مرفهترین کشور قاره آمریکا در آن زمان.» در آن زمان هیچیک از ما روزنامهنگاران که میزبان او بودیم، متوجه نشدیم که روح ابلوموف در او حلول کرده است.
برگردیم به ایران و ابلوموفهای خودمان. ابلوموفیسم از نظام خمینیچیها به مخالفان یا اپوزیسیون نیز سرایت کرده است. روزی نمیگذرد که طرحی تازه برای سرنگونی رژیم در ازای کمکهای مالی «خیرخواهان» خارجی در داخل عرضه نشود. منشورنویسی، طرح قانون اساسی، برنامه تأسیس گروههای مسلح از گوادر گرفته تا ماکو و از سرخس گرفته تا آبادان، دهها و شاید صدها ابلوموف حرفهای را به کار گرفته است.
ابلوموفهای اپوزیسیون به شیوه عروسکبازی کودکان، ملت ایران را به «اقوام»، «نژادها» و «اتنیکها» تقسیم میکنند. جمهوریهای فدرال و کنفدراسیون خیالی عرضه میدارند، از تغییر مرزها به نفع این یا آن همسایه سخن میگویند، وجود چیزی به نام «ملت ایران» را نفی میکنند و تلویحاً و گاه صریحاً، خلع سلاح ایران را وعده میدهند.
این ابلوموفها که احتمالاًــ مانند ضدقهرمان گنچارفــ از تختخواب خود بیرون نمیآیند، مگر گاهبهگاه برای شامهای پولجمعکنی، و بر سر تشکیل دولت موقت نیز اختلاف دارند.
شاید میشد اپوزیسیون ابلوموفی را بهعنوان یک کمدی کابارهای نادیده گرفت، اما متأسفانه آنان بیشترین نیروی خود را برای نابودی نهادهای تاریخی و ملی ما به کار میگیرند تا ایران را تبدیل کنند به صفحه سفیدی که هرکس هرچه خواست، بر آن ترسیم کند. آنان از مفاهیمی مانند «شاه»، «ملت» و «میهن» میهراسند و با تقلید شامپانزهوار از مفاهیم بیگانه، میکوشند تا ارزشهای فرهنگی ما را زیر پا له کنند.
یک ملت بر اساس یکپایه یا زمینه فرهنگیــتاریخی ویژه شکل میگیرد. اگر این پایه مورد هجوم قرار گیرد، کل ملت با آنچه ناامنی فرهنگی خوانده میشود، روبرو خواهد شد و ملتی که در چنان وضعی قرار دارد، نخواهد توانست از خود دفاع کند. چه رسد به اینکه یک نظام ضدملی را از زندگی خود حذف کند.
خبر خوب این است که دنیای خیالی ابلوموفها عمری کوتاه دارد. همه بطریهای ودکا خالی خواهند شد و ابلوموف به خواب خواهد رفت.
https://liberaldemocracy.info/amp/2025/11/amir-taheri-28-11-2025/
@AmirTaheri4
ابلوموف مسئول آموزشوپرورش از کمبود دو هزار دبستان و دبیرستان و نزدیک به ۱۰۰ هزار آموزگار و دبیر سخن میگوید، اما وعده میدهد که جمهوری اسلامی، البته در تاریخی نامعلوم، از لحاظ تعداد دانشآموزان در هر کلاس در مقام اولــ یا احتمالاً دومــ جهانی قرار خواهد گرفت.
بسیاری از ۹۲۵ شهر ایران با مشکل کمآبی روبرو هستند، بسیار رودخانهها به سطح آبراههای فصلی تنزل کردهاند، نیمی از دریاچهها و تالابهای ما خشکشدهاند، با این حال جمهوری اسلامی هنوز مدعی است که در اقتصاد ابلوموفی ایران، میتواند به صادرات آب ادامه دهد. ابلوموف اسلامی این شعار آلیس در سرزمین عجایب را سرلوحه نظرات خود قرار داده است: «دیروز مربا داشتیم. فردا هم مربا خواهیم داشت، فقط امروز مربا نداریم!»
البته ابلوموفیسم در دیگر نقاط جهانــ همراه با نظامهای استبدادیــ وجود داشته و خواهد داشت. اخیراً کتاب جذاب «لنین» اثر نینا گورفینکل را پس از نزدیک به ۴۰ سال، از نو خواندم. بنیانگذار بلشویسم نیز بیشتر از ابلوموف الهام گرفته بود تا کارل مارکس. در نامهای به زینوویفــ که مدتی گل سرسبد او بودــ لنین میگوید: «حقداری! مارکس چنین نگفته است، اما وظیفه انقلابیون بازخوانی مارکس است!»
لنین وعده میداد که فقط در ۱۰ سال، تمامی روستاهای اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی دارای برق و آبلولهکشی خواهند بود. او گفت: «سوسیالیسم یعنی برق و دیکتاتوری پرولتاریا.»
در پاریس در دیداری، به اتفاق چند همکار مطبوعاتی فرانسوی، با هوگو چاوز، رئیسجمهوری ونزوئلا پس از اولین پیروزی انتخاباتیاش، او به ما گفت: «من فقط چهار سال میخواهم! فقط چهار سال تا ونزوئلا تبدیل شود به پیشرفتهترین و مرفهترین کشور قاره آمریکا در آن زمان.» در آن زمان هیچیک از ما روزنامهنگاران که میزبان او بودیم، متوجه نشدیم که روح ابلوموف در او حلول کرده است.
برگردیم به ایران و ابلوموفهای خودمان. ابلوموفیسم از نظام خمینیچیها به مخالفان یا اپوزیسیون نیز سرایت کرده است. روزی نمیگذرد که طرحی تازه برای سرنگونی رژیم در ازای کمکهای مالی «خیرخواهان» خارجی در داخل عرضه نشود. منشورنویسی، طرح قانون اساسی، برنامه تأسیس گروههای مسلح از گوادر گرفته تا ماکو و از سرخس گرفته تا آبادان، دهها و شاید صدها ابلوموف حرفهای را به کار گرفته است.
ابلوموفهای اپوزیسیون به شیوه عروسکبازی کودکان، ملت ایران را به «اقوام»، «نژادها» و «اتنیکها» تقسیم میکنند. جمهوریهای فدرال و کنفدراسیون خیالی عرضه میدارند، از تغییر مرزها به نفع این یا آن همسایه سخن میگویند، وجود چیزی به نام «ملت ایران» را نفی میکنند و تلویحاً و گاه صریحاً، خلع سلاح ایران را وعده میدهند.
این ابلوموفها که احتمالاًــ مانند ضدقهرمان گنچارفــ از تختخواب خود بیرون نمیآیند، مگر گاهبهگاه برای شامهای پولجمعکنی، و بر سر تشکیل دولت موقت نیز اختلاف دارند.
شاید میشد اپوزیسیون ابلوموفی را بهعنوان یک کمدی کابارهای نادیده گرفت، اما متأسفانه آنان بیشترین نیروی خود را برای نابودی نهادهای تاریخی و ملی ما به کار میگیرند تا ایران را تبدیل کنند به صفحه سفیدی که هرکس هرچه خواست، بر آن ترسیم کند. آنان از مفاهیمی مانند «شاه»، «ملت» و «میهن» میهراسند و با تقلید شامپانزهوار از مفاهیم بیگانه، میکوشند تا ارزشهای فرهنگی ما را زیر پا له کنند.
یک ملت بر اساس یکپایه یا زمینه فرهنگیــتاریخی ویژه شکل میگیرد. اگر این پایه مورد هجوم قرار گیرد، کل ملت با آنچه ناامنی فرهنگی خوانده میشود، روبرو خواهد شد و ملتی که در چنان وضعی قرار دارد، نخواهد توانست از خود دفاع کند. چه رسد به اینکه یک نظام ضدملی را از زندگی خود حذف کند.
خبر خوب این است که دنیای خیالی ابلوموفها عمری کوتاه دارد. همه بطریهای ودکا خالی خواهند شد و ابلوموف به خواب خواهد رفت.
https://liberaldemocracy.info/amp/2025/11/amir-taheri-28-11-2025/
@AmirTaheri4
لیبرال دموکراسی
ایران و ابلوموفهای داخل و خارج < لیبرال دموکراسی
ابلوموفهای اپوزیسیون به شیوه عروسکبازی کودکان، ملت ایران را به «اقوام»، «نژادها» و «اتنیکها» تقسیم میکنند. جمهوریهای فدرال و کنفدراسیون خیالی عرضه میدارند، از تغییر مرزها به نفع این یا آن همسایه سخن میگویند، وجود چیزی به نام «ملت ایران» را نفی میکنند…
👍24❤7
جامعهای را تصور کنید که اکثریت مردم آن بر اساس اعتقادات دینی خود، فکر میکنند که رسم تصاویر یک گناه کبیره است. آیا چنین جامعهای میتواند در طی تنها سه تا چهار دهه، یکی از بزرگترین تولیدکنندگان فیلمهای سینمایی در جهان شود؟ جامعه موردبحث ایران است و این پرسش را بهمن مقصودلو، نمایشنامهنویس و سینماگر برجسته ایرانی، در دو کتاب تازه خود «افسون پرده نقرهای سینمای ایران» و «۵۵ سال و ۸۵ فستیوال؛ تاریخ خاطرات سینمای ایران» مطرح میکند.
امیر طاهری (@AmirTaheri4)
http://www.independentpersian.com/node/417960
independentpersian
@AmirTaheri4
امیر طاهری (@AmirTaheri4)
http://www.independentpersian.com/node/417960
independentpersian
@AmirTaheri4
👍13❤3💔1
سینمای ایران: پیروزی تصویر در نبرد با تصویرستیزان
نظام نوبنیاد کوشید تا با تکیه بر تصویرستیزی اسلام، صنعت سینما را از بین ببرد، اما بهزودی دریافت که اقدام شتابزده در آن زمینه خشم عمومی را برخواهد انگیخت
امیر طاهری
جمعه ۷ آذر ۱۴۰۴ برابر با ۲۸ نُوامبر ۲۰۲۵ ۱۱:۴۵
تصویری از کتاب افسون پرده نقرهای سینمای ایران/بهمن مقصودلو
جامعهای را تصور کنید که اکثریت مردم آن بر اساس اعتقادات دینی خود، فکر میکنند که رسم تصاویر یک گناه کبیره است. آیا چنین جامعهای میتواند در طی تنها سه تا چهار دهه، یکی از بزرگترین تولیدکنندگان فیلمهای سینمایی در جهان شود؟ جامعه موردبحث ایران است و این پرسش را بهمن مقصودلو، نمایشنامهنویس و سینماگر برجسته ایرانی، در دو کتاب تازه خود «افسون پرده نقرهای سینمای ایران» و «۵۵ سال و ۸۵ فستیوال؛ تاریخ خاطرات سینمای ایران» مطرح میکند.
مقصودلو مینویسد: «ایران از زمان پیش از قاجاریه، برای ۳۰۰ سال در خواب بود. در این دوره، موسیقی، هنرهای تجسمی و نقاشی پرتره و مجسمهسازی بر اساس مذهب شیعه ممنوع بود. انقلاب مشروطه و آمدن رضا شاه یک کشور عقبمانده را که خرابهای بیش نبود، صاحب بنیادهای اساسی یک کشور مدرن کرد. رضا شاه کشور سنتی ایران را مدرنیزه کرد و پسرش محمدرضا شاه هم راه او را ادامه داد. مدرنیسم پهلوی ساختار اجتماعی و نظام قضایی را دگرگون کرد و اقتصاد و صنعت را بنا نهاد. در ضمن، مدرنیسم رضاشاه تنها نوسازی خیابان و احداث جاده و ساختمانسازی نبود و آزادیهای مدنی را هم در برداشت.»
به عبارت دیگر، با انقلاب مشروطه و در دوران دو پادشاه پهلوی، امکانات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی برای آفرینش در قلمرو هنرهای ممنوعه در اسلام فراهم آمد، اما بهرهگیری از این امکانات نیازمند زنان و مردانی بود که جرات و استعداد آفرینش داشته باشند. دو کتاب مقصودلو سیمای آن زنان و مردان را ترسیم میکند؛ بهویژه در «افسون پرده نقرهای».
خواندن این کتاب مرا به یاد داستانی از هزارویکشب انداخت که در آن سه دریانورد به جزیره سراندیپ میرسند و در آنجا، هر لحظه، با شگفتی تازهای روبرو میشوند. بدین سان سراندیپیدن به معنای گشتوگذار توام با شگفتیها است. در دو کتاب مقصودلو، کسانی را مییابیم که با دست خالی، البته غالبا با یک دوربین ۸ یا ۱۶ میلیمتری دستدوم، اولین فیلمهای ایرانی را میسازند. کسانی مانند اسماعیل کوشان که در طی فقط پنج سال در نقش سموئل گلدوین ایرانی و صاحب بزرگترین استودیو فیلمسازی ایران قرار میگیرد. یا حتی از او شگفتیآورتر، پرویز خطیبی که در نقش یک طنزنویس آغاز به کار میکند، اما پس از رسیدن به شهرت بیسابقه در نقش شاعر، نمایشنامهنویس، تصنیفساز و پیشپردهنویس به سینما روی میآورد و بهعنوان پرفیلمترین کارگردان سینمای ایران، وارد تاریخ میشود. مقصودلو مینویسد: «آن دو مرد موتور صنعت سینمای ایران را به حرکت درآوردند.»
مقصودلو پیشینیان کوشان و خطیبی را هم فراموش نمیکند؛ کسانی که نخستین فیلمهای فارسی را در خارج از ایران ساختند. «آبی و رابی» ساخته آوانس اوگانیانس که دومین فیلمش، «حاجی آقا، آکتور سینما» در سال ۱۳۱۲ یکی از آثار کلاسیک سینمای ایرانی به شمار میآمد. دو سال پیش از آن، ابراهیم مرادی فیلم «انتقام برادر» را ساخت، اما پس از فیلم دومش، «بوالهوس» در ۱۳۱۳، دوربین را کنار گذاشت. اولین فیلم ناطق فارسی را عبدالحسین سپنتا در هندوستان ساخت. «دختر لر» با بازیگری روحانگیز سامینژاد، صدها هزار تماشاگر ایرانی را برای نخستین بار، در یک تجربه مشترک دیدار تصویری گرد هم آورد.
مقصودلو با پرترههای کوتاه، از بسیار فراموششدگان تاریخ سینمای ایران یاد میکند. از جمله خانم سامینژاد که با چنان حجمی از توهین، دشنام و نفرین فامیل و دوستان و مردم روبرو شد که مجبور به ترک سینما گشت و در نهایت، در فقر و گمنامی، درگذشت.
صنعت نوپای سینما از آغاز با موجی از دشمنی از سوی دینفروشان روبرو بود. آنان با بهرهگیری از نفوذ اجتماعی خود، مانع از تاسیس سالنهای سینما در شهرها بودند و اکثریت ۹۴۵ شهرستان ایران تا سالهای ۱۳۳۰ فاقد سینما بودند، اما «هنر هفتم» چنان جذاب بود که در پایان سالهای ۱۳۴۰ شمسی، تقریبا تمامی شهرستانها یا سالن سینما داشتند یا برنامههایی برای نشان دادن فیلم به طور هفتگی یا ماهانه ترتیب میدادند. در همان حال برنامه وزارت فرهنگ و هنر با بهرهگیری از سینمای سیار، اهالی بسیاری از روستاهای ایران را با فرهنگ نوظهور هنر هفتم آشنا میکرد.
@AmirTaheri4
نظام نوبنیاد کوشید تا با تکیه بر تصویرستیزی اسلام، صنعت سینما را از بین ببرد، اما بهزودی دریافت که اقدام شتابزده در آن زمینه خشم عمومی را برخواهد انگیخت
امیر طاهری
جمعه ۷ آذر ۱۴۰۴ برابر با ۲۸ نُوامبر ۲۰۲۵ ۱۱:۴۵
تصویری از کتاب افسون پرده نقرهای سینمای ایران/بهمن مقصودلو
جامعهای را تصور کنید که اکثریت مردم آن بر اساس اعتقادات دینی خود، فکر میکنند که رسم تصاویر یک گناه کبیره است. آیا چنین جامعهای میتواند در طی تنها سه تا چهار دهه، یکی از بزرگترین تولیدکنندگان فیلمهای سینمایی در جهان شود؟ جامعه موردبحث ایران است و این پرسش را بهمن مقصودلو، نمایشنامهنویس و سینماگر برجسته ایرانی، در دو کتاب تازه خود «افسون پرده نقرهای سینمای ایران» و «۵۵ سال و ۸۵ فستیوال؛ تاریخ خاطرات سینمای ایران» مطرح میکند.
مقصودلو مینویسد: «ایران از زمان پیش از قاجاریه، برای ۳۰۰ سال در خواب بود. در این دوره، موسیقی، هنرهای تجسمی و نقاشی پرتره و مجسمهسازی بر اساس مذهب شیعه ممنوع بود. انقلاب مشروطه و آمدن رضا شاه یک کشور عقبمانده را که خرابهای بیش نبود، صاحب بنیادهای اساسی یک کشور مدرن کرد. رضا شاه کشور سنتی ایران را مدرنیزه کرد و پسرش محمدرضا شاه هم راه او را ادامه داد. مدرنیسم پهلوی ساختار اجتماعی و نظام قضایی را دگرگون کرد و اقتصاد و صنعت را بنا نهاد. در ضمن، مدرنیسم رضاشاه تنها نوسازی خیابان و احداث جاده و ساختمانسازی نبود و آزادیهای مدنی را هم در برداشت.»
به عبارت دیگر، با انقلاب مشروطه و در دوران دو پادشاه پهلوی، امکانات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی برای آفرینش در قلمرو هنرهای ممنوعه در اسلام فراهم آمد، اما بهرهگیری از این امکانات نیازمند زنان و مردانی بود که جرات و استعداد آفرینش داشته باشند. دو کتاب مقصودلو سیمای آن زنان و مردان را ترسیم میکند؛ بهویژه در «افسون پرده نقرهای».
خواندن این کتاب مرا به یاد داستانی از هزارویکشب انداخت که در آن سه دریانورد به جزیره سراندیپ میرسند و در آنجا، هر لحظه، با شگفتی تازهای روبرو میشوند. بدین سان سراندیپیدن به معنای گشتوگذار توام با شگفتیها است. در دو کتاب مقصودلو، کسانی را مییابیم که با دست خالی، البته غالبا با یک دوربین ۸ یا ۱۶ میلیمتری دستدوم، اولین فیلمهای ایرانی را میسازند. کسانی مانند اسماعیل کوشان که در طی فقط پنج سال در نقش سموئل گلدوین ایرانی و صاحب بزرگترین استودیو فیلمسازی ایران قرار میگیرد. یا حتی از او شگفتیآورتر، پرویز خطیبی که در نقش یک طنزنویس آغاز به کار میکند، اما پس از رسیدن به شهرت بیسابقه در نقش شاعر، نمایشنامهنویس، تصنیفساز و پیشپردهنویس به سینما روی میآورد و بهعنوان پرفیلمترین کارگردان سینمای ایران، وارد تاریخ میشود. مقصودلو مینویسد: «آن دو مرد موتور صنعت سینمای ایران را به حرکت درآوردند.»
مقصودلو پیشینیان کوشان و خطیبی را هم فراموش نمیکند؛ کسانی که نخستین فیلمهای فارسی را در خارج از ایران ساختند. «آبی و رابی» ساخته آوانس اوگانیانس که دومین فیلمش، «حاجی آقا، آکتور سینما» در سال ۱۳۱۲ یکی از آثار کلاسیک سینمای ایرانی به شمار میآمد. دو سال پیش از آن، ابراهیم مرادی فیلم «انتقام برادر» را ساخت، اما پس از فیلم دومش، «بوالهوس» در ۱۳۱۳، دوربین را کنار گذاشت. اولین فیلم ناطق فارسی را عبدالحسین سپنتا در هندوستان ساخت. «دختر لر» با بازیگری روحانگیز سامینژاد، صدها هزار تماشاگر ایرانی را برای نخستین بار، در یک تجربه مشترک دیدار تصویری گرد هم آورد.
مقصودلو با پرترههای کوتاه، از بسیار فراموششدگان تاریخ سینمای ایران یاد میکند. از جمله خانم سامینژاد که با چنان حجمی از توهین، دشنام و نفرین فامیل و دوستان و مردم روبرو شد که مجبور به ترک سینما گشت و در نهایت، در فقر و گمنامی، درگذشت.
صنعت نوپای سینما از آغاز با موجی از دشمنی از سوی دینفروشان روبرو بود. آنان با بهرهگیری از نفوذ اجتماعی خود، مانع از تاسیس سالنهای سینما در شهرها بودند و اکثریت ۹۴۵ شهرستان ایران تا سالهای ۱۳۳۰ فاقد سینما بودند، اما «هنر هفتم» چنان جذاب بود که در پایان سالهای ۱۳۴۰ شمسی، تقریبا تمامی شهرستانها یا سالن سینما داشتند یا برنامههایی برای نشان دادن فیلم به طور هفتگی یا ماهانه ترتیب میدادند. در همان حال برنامه وزارت فرهنگ و هنر با بهرهگیری از سینمای سیار، اهالی بسیاری از روستاهای ایران را با فرهنگ نوظهور هنر هفتم آشنا میکرد.
@AmirTaheri4
👍12❤4
از میانههای دهه ۱۳۳۰ به بعد، ایران در ردیف کشورهایی که میتوان گفت صنعت سینما دارند، قرار میگیرد، با تولید ۳۰ تا ۴۰ فیلم بلند در سال؛ رقمی که در سال ۱۳۵۶ به ۹۰ میرسد. به طور کلی سینمای ایران در طی چهار دهه نزدیک به ۱۳۰۰ فیلم تهیه کرد. در آن سال، ایران بهعنوان یکی از کشورهای بزرگ تولید کننده فیلمهای سینمایی از دید یونسکو مقام خود را تثبیت کرد.
با قرار گرفتن در آن مقام، ایران در نقش میزبان فستیوال فیلم تهران موردتوجه جهانی قرار گرفت. آن فستیوال با دبیرکلی هژیر داریوش، موفق شد بسیاری از کارگردانان و هنرپیشگان زن و مرد جهان را به پایتخت ایران بکشاند. مقصودلو از قول بعضی از آن شخصیتها، فستیوال فیلم تهران را یکی از چهار فستیوال فیلم جهان در آن زمان میخواند.
بیشتر بخوانید
یک تصادف ساده: بین تراژدی و دریغا
ایران: پولارویدهای یک سفر
ایران: لولیتا و شهرآشوب و گزینه هفتم
سینمای ایران مانند هنر هفتم در دیگر کشورها، ستارهساز نیز بود. دلکش، خواننده نامدار، و حسین دانشور با فیلمهای «شرمسار» و «مستی عشق» در سراسر ایران شناخته شدند. اما در سالهای بعد، ستارگانی بس درخشانتر در آسمان سینمای ایران ظاهر شدند: ناصر ملکمطیعی، ایرن، فردین، فخری خوروش، بهروز وثوقی، مجید محسنی، ویدا قهرمانی، تهمینه، ژاله محتشم و... .
یک نکته جالب این است که صنعت سینمای ایران با ابتکار فردی و سرمایه خصوصی، در چارچوب اقتصاد بازاربنیان شکل گرفت. در نخستین سالهای این صنعت، دولت ایران حتی حقوق کارمندان خود را بهسختی میپرداخت، چه رسد به اینکه در هنر هفتم سرمایهگذاری کند. این واقعیت که دولت قوانین و مقررات و دمودستگاهی برای کنترل یا سانسور نیز نداشت، کمک کرد که سینمای ایران در نخستین دهههای پیدایش، بر اساس خواست بازار یعنی علاقه تماشاگران شکل بگیرد. نتیجه این روش تولید فیلمهایی بود که بعدها، گروهی از روشنفکران غربدیده ما با اصطلاح «فیلمفارسی» تحقیر میکردند.
مقصودلو دوئل این روشنفکران به رهبری هوشنگ کاووسی و سازندگان «فیلمفارسی» به رهبری اسماعیل کوشان را مانند صحنهای از «دوئل در اوکیکرال» ترسیم میکند و آن را فاجعهای برای صنعت سینمای ایران مینمایاند. آیا اگر کاووسی که تحصیلکرده مدرسه عالی سینمای فرانسه بود و کوشان که نبض تماشاگر ایرانی را میشناخت، با هم کار کرده بودند، سینمای بهتری نمیداشتیم؟
با پولدار شدن دولت از سالهای ۱۳۴۰ به بعد، زمینه برای ساختن فیلمهایی که مقصودلو با عنوان «هنری» عرضه میکند، باز شد. پول دولت را میتوان بدون توجه به زیان احتمالی، سرمایهگذاری کرد. این پول را وزارت فرهنگ و هنر، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و سرانجام سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران خرج میکنند. نتیجه کار ساختن دهها فیلم بلند و کوتاهی است که در مجموع سودآور نیستند، اما بعضی فیلمهای «هنری» یا فستیوالپسند از جمله «گاو»، «پستچی»، «شازده احتجاب» و «یک اتفاق ساده» را در بر میگیرند. موج نو سینمای ایران که در واقع با پول دولت شکل گرفت و رشد کرد، توانست صنعت سینمای ما را در بزرگترین فستیوالهای جهانی، زیر نورافکن قرار دهد.
دو شاخه شدن صنعت سینمای ما نتایج پیشبینینشدهای داشت. فیلمهای «فیلمفارسی» یا «ابتذالات» به گفته کاووسی، میکوشید تا با ایجاد محیطی کموبیش شاد و روحیهای مثبت، ایرانیان را از این شعر شهریار دور کند: «آری موسیقی ما غم فزاست- هرچه غمافزا بود، از آن ماست!» در همان حال آن فیلمها با بردن دوربین در روستاها، شهرنشینان را با واقعیات، دغدغهها و آرزوهای ایران درونیــ یک ایران کمتردیدهشدهــ آشنا میکردند. از سوی دیگر، روستاییان ما نیز با دیدن این فیلمها، با تصویری از شهرهایی که هرگز ندیده بودند و شاید هرگز نخواهند دید، روبرو میشدند. بدینسان «فیلمفارسی» نقش بزرگی در تقویت روحیه جمعی ملی ایرانیان بازی میکرد که آشنایی با لهجههای گوناگون، شنیدن موسیقیهای متفاوت محلی، رقصهای فولکلور و قهرمانسازیهای کلاسیک را در برمیگرفت.
فیلمهای «هنری» ما، برعکس، البته به خرج دولت، انتقاد آشکار یا تلویحی از وضع موجود را هدف قرار میدادند. در بعضی فیلمها، کار حتی به سیاهنمایی و القای یاس و خشم میرسید. تردید نیست که در آن دوران، مانند هر دوران در هر جامعه، موارد انتقادپذیر بسیار بود. سینمای هالیوود نیز لااقل پیش از فاجعه مککارتیسم، بخشی از تولید خود را به فیلمهایی اختصاص میداد که هدف اصلیشان انتقاد گاه کوبنده از وضع موجود بود. تفاوت میان هالیوود و سینمای ایران در این بود که اولی حتی در ساختن فیلمهای «هنری»، بازار را فراموش نمیکرد، در حالی که دومی با اتکا به پول دولتی، توجهی چندان به گیشه فروش بلیت نداشت.
@AmirTaheri4
با قرار گرفتن در آن مقام، ایران در نقش میزبان فستیوال فیلم تهران موردتوجه جهانی قرار گرفت. آن فستیوال با دبیرکلی هژیر داریوش، موفق شد بسیاری از کارگردانان و هنرپیشگان زن و مرد جهان را به پایتخت ایران بکشاند. مقصودلو از قول بعضی از آن شخصیتها، فستیوال فیلم تهران را یکی از چهار فستیوال فیلم جهان در آن زمان میخواند.
بیشتر بخوانید
یک تصادف ساده: بین تراژدی و دریغا
ایران: پولارویدهای یک سفر
ایران: لولیتا و شهرآشوب و گزینه هفتم
سینمای ایران مانند هنر هفتم در دیگر کشورها، ستارهساز نیز بود. دلکش، خواننده نامدار، و حسین دانشور با فیلمهای «شرمسار» و «مستی عشق» در سراسر ایران شناخته شدند. اما در سالهای بعد، ستارگانی بس درخشانتر در آسمان سینمای ایران ظاهر شدند: ناصر ملکمطیعی، ایرن، فردین، فخری خوروش، بهروز وثوقی، مجید محسنی، ویدا قهرمانی، تهمینه، ژاله محتشم و... .
یک نکته جالب این است که صنعت سینمای ایران با ابتکار فردی و سرمایه خصوصی، در چارچوب اقتصاد بازاربنیان شکل گرفت. در نخستین سالهای این صنعت، دولت ایران حتی حقوق کارمندان خود را بهسختی میپرداخت، چه رسد به اینکه در هنر هفتم سرمایهگذاری کند. این واقعیت که دولت قوانین و مقررات و دمودستگاهی برای کنترل یا سانسور نیز نداشت، کمک کرد که سینمای ایران در نخستین دهههای پیدایش، بر اساس خواست بازار یعنی علاقه تماشاگران شکل بگیرد. نتیجه این روش تولید فیلمهایی بود که بعدها، گروهی از روشنفکران غربدیده ما با اصطلاح «فیلمفارسی» تحقیر میکردند.
مقصودلو دوئل این روشنفکران به رهبری هوشنگ کاووسی و سازندگان «فیلمفارسی» به رهبری اسماعیل کوشان را مانند صحنهای از «دوئل در اوکیکرال» ترسیم میکند و آن را فاجعهای برای صنعت سینمای ایران مینمایاند. آیا اگر کاووسی که تحصیلکرده مدرسه عالی سینمای فرانسه بود و کوشان که نبض تماشاگر ایرانی را میشناخت، با هم کار کرده بودند، سینمای بهتری نمیداشتیم؟
با پولدار شدن دولت از سالهای ۱۳۴۰ به بعد، زمینه برای ساختن فیلمهایی که مقصودلو با عنوان «هنری» عرضه میکند، باز شد. پول دولت را میتوان بدون توجه به زیان احتمالی، سرمایهگذاری کرد. این پول را وزارت فرهنگ و هنر، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و سرانجام سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران خرج میکنند. نتیجه کار ساختن دهها فیلم بلند و کوتاهی است که در مجموع سودآور نیستند، اما بعضی فیلمهای «هنری» یا فستیوالپسند از جمله «گاو»، «پستچی»، «شازده احتجاب» و «یک اتفاق ساده» را در بر میگیرند. موج نو سینمای ایران که در واقع با پول دولت شکل گرفت و رشد کرد، توانست صنعت سینمای ما را در بزرگترین فستیوالهای جهانی، زیر نورافکن قرار دهد.
دو شاخه شدن صنعت سینمای ما نتایج پیشبینینشدهای داشت. فیلمهای «فیلمفارسی» یا «ابتذالات» به گفته کاووسی، میکوشید تا با ایجاد محیطی کموبیش شاد و روحیهای مثبت، ایرانیان را از این شعر شهریار دور کند: «آری موسیقی ما غم فزاست- هرچه غمافزا بود، از آن ماست!» در همان حال آن فیلمها با بردن دوربین در روستاها، شهرنشینان را با واقعیات، دغدغهها و آرزوهای ایران درونیــ یک ایران کمتردیدهشدهــ آشنا میکردند. از سوی دیگر، روستاییان ما نیز با دیدن این فیلمها، با تصویری از شهرهایی که هرگز ندیده بودند و شاید هرگز نخواهند دید، روبرو میشدند. بدینسان «فیلمفارسی» نقش بزرگی در تقویت روحیه جمعی ملی ایرانیان بازی میکرد که آشنایی با لهجههای گوناگون، شنیدن موسیقیهای متفاوت محلی، رقصهای فولکلور و قهرمانسازیهای کلاسیک را در برمیگرفت.
فیلمهای «هنری» ما، برعکس، البته به خرج دولت، انتقاد آشکار یا تلویحی از وضع موجود را هدف قرار میدادند. در بعضی فیلمها، کار حتی به سیاهنمایی و القای یاس و خشم میرسید. تردید نیست که در آن دوران، مانند هر دوران در هر جامعه، موارد انتقادپذیر بسیار بود. سینمای هالیوود نیز لااقل پیش از فاجعه مککارتیسم، بخشی از تولید خود را به فیلمهایی اختصاص میداد که هدف اصلیشان انتقاد گاه کوبنده از وضع موجود بود. تفاوت میان هالیوود و سینمای ایران در این بود که اولی حتی در ساختن فیلمهای «هنری»، بازار را فراموش نمیکرد، در حالی که دومی با اتکا به پول دولتی، توجهی چندان به گیشه فروش بلیت نداشت.
@AmirTaheri4
👍11❤3
آنچه معجزهآسا به نظر میرسد، این است که بعضی فیلمهای «هنری» ایرانی سرانجام سهمی از بازار نیز به دست آوردند. واقعیتی که نشانه شکل گرفتن تماشاچی تازهای بود که هم، مانند نویسنده این مقاله، از «فیلمفارسی» ساموئل خاچیکیان و مجید محسنی و پرویز خطیبی لذت میبرد و هم از فیلمهای سهراب شهیدثالث، بهرام بیضایی، داریوش مهرجویی، بهمن فرمان آرا، امیر نادری و... .
سینما شاید تنها هنری بود که در همه سطوح جامعه ایرانی حضور پیدا کرده بود؛ جامعهای که با سرعتی بهراستی شگفتآور، میکوشید تا با حفظ هویت خویش، تغییر کند.
نخستین باشگاههای سینمایی یا سینهکلوبها در سالهای ۱۳۳۰ شکل گرفتند و در دهه بعد، به همت کسانی چون هوشنگ کاووسی، سیامک پورزند و منوچهر اطمینانی یا ترتیب برنامههای ویژه معرفی کارگردانان بزرگ یا سینمای یک کشورــ مثلا فرانسهــ نقش بزرگی در توسعه دانش سینمایی ایرانیان بازی کردند.
حضور مقامات برجسته کشور از جمله محمدرضاشاه و شهبانو فرح، نخستوزیر، امیرعباس هویدا و حتی بعضی مقامات نظامی مانند سرلشکر جهانبانی در افتتاح فیلمهای ویژه ایرانی یا خارجی در سینماهای عمومی یا در فستیوالها، هویت سینما را بهعنوان هنری فرای طبقات اجتماعی و سیاسی تایید میکرد.
مقصودلو که خود یکی از بهترین منتقدان سینمایی ایران است، همچنین از ظهور مجلات ویژه سینما یاد میکند (خود او سالها سردبیر یکی از آن مجلات بود). بهعنوان یک خواننده آن مجلات که در سالهای موردبحث با مجلات سینمایی آمریکایی و فرانسوی نیز آشنا بود، میتوانم بگویم که نویسندگان سینمایی ما در آن زمان در بالاترین سطح نقد سینمایی قرار داشتند. کسانی مانند هوشنگ کاووسی، پرویز دواییفرد، رابرت اکهارت، مردوک الخاص، طغرل افشار، شین ناظریان، شمیم بهار و هژیر داریوش. (شاید بتوان از مقصودلو خواست که در کتابی دیگر، به معرفی نقد سینمایی آن زمان بهعنوان بخشی مهم از روزنامهنگاری ایرانی بپردازد، با توجه به این واقعیت که نقد فیلم از محدودیتهایی که نقد سیاسی یا اجتماعی در آن زمان داشت، فارغ بود)
مقصودلو در شش دهه از عمری که با عشق به سینما سپری کرده استــ که امیدواریم درازتر هم بشودــ در نقش نقدنویس، تهیهکننده، کارگردان فیلمهای بلند، مستندساز و عضو ژوری دهها فستیوال جهانی ظاهر شده است. کتاب «۵۵ سال و ۸۵ فستیوال» او نخستین گزارش کامل از حضور او در جشنوارههای جهانی است، با این مزیت که در بسیاری از آن جشنوارهها، تاکید او بر حضور فیلمهای ایرانی بود. فیلمهای ایرانی از سالهای ۱۳۴۰ به کائنات جشنوارهها راه یافتند و خیلی زود توانستند سهمی از جوایز را به دست آورند.
پس از به قدرت رسیدن آیتالله روحالله خمینی، رهبر انقلاب اسلامی، در سال ۱۳۵۷، نظام نوبنیاد کوشید تا با تکیه بر تصویرستیزی اسلام، صنعت سینما را از بین ببرد، اما بهزودی دریافت که اقدام شتابزده در آن زمینه خشم عمومی را برخواهد انگیخت. در نتیجه، تصمیم گرفته شد که ساختن فیلم، پس از یک توقف کوتاه، از سر گرفته شود، اما تقریبا تمامی ستارگان سینمای ایران و تعدادی از نویسندگان سناریو و کارگردانان ممنوعالکار و ممنوعالتصویر شدند. از سوی دیگر، یک نظام غلاظ و شداد سانسور و جواز دادن شکل گرفت، با این هدف که سینما در چارچوب وسیلهای برای تبلیغ ایدئولوژی التقاطی جمهوری اسلامی محدود شود.
با این حال مقصودلو نشان میدهد که هنر هفتم بهآسانی قابلکنترل نیست. فیلمسازان واقعی حتی در نظامهایی مانند رایش سوم در آلمان نازی و روسیه استالین و کشورهای بلوک شرق همواره توانستند آثار باارزشی را از زیر تیغ سانسور رد کنند. در ایران نیز، فیلمسازانی چون نادری، عباس کیارستمی، بهرام بیضایی و جعفر پناهی هم برای مدتی در داخل ایران و سپس در تبعید، قابلیت هنر هفتم را در مبارزه با ایدئولوژیهای تمامیتخواه نشان دادهاند.
با خواندن دو کتاب مقصودلو، یک پرسش در ذهنم شکل گرفت: چرا فیلمسازان ما از گنجینه ادبیات فارسی برای نوشتن سناریو بهره نگرفتهاند. شاهنامه میتواند آغازگر دهها فیلم باشد. نظامی در هفتپیکر در واقع شاعری است که سناریو مینویسد. حتی داستانهای به اصطلاح عامیانه ماــ امیر ارسلان نامدار، حسین کرد شبستری، مهتر نسیم عیار و البته هزارویکشبــ منابع جالبی برای سناریو هستند. دکتر کاووسی تنها فیلم خود، «۱۷ روز به اعدام»، را با استفاده از رمان پلیسی کرنل وولریچ، نویسنده آمریکایی ساخت. در همان زمان، رمانهای نویسندگان خودمان مانند محمد حجازی، علی دشتی، جواد فاضل، حمزه سردادور، ر. اعتمادی، صدرالدین الهی و امیر عشیری همانند «فیلمفارسی» موردتحقیر قرار میگرفتند.
@AmirTaheri4
سینما شاید تنها هنری بود که در همه سطوح جامعه ایرانی حضور پیدا کرده بود؛ جامعهای که با سرعتی بهراستی شگفتآور، میکوشید تا با حفظ هویت خویش، تغییر کند.
نخستین باشگاههای سینمایی یا سینهکلوبها در سالهای ۱۳۳۰ شکل گرفتند و در دهه بعد، به همت کسانی چون هوشنگ کاووسی، سیامک پورزند و منوچهر اطمینانی یا ترتیب برنامههای ویژه معرفی کارگردانان بزرگ یا سینمای یک کشورــ مثلا فرانسهــ نقش بزرگی در توسعه دانش سینمایی ایرانیان بازی کردند.
حضور مقامات برجسته کشور از جمله محمدرضاشاه و شهبانو فرح، نخستوزیر، امیرعباس هویدا و حتی بعضی مقامات نظامی مانند سرلشکر جهانبانی در افتتاح فیلمهای ویژه ایرانی یا خارجی در سینماهای عمومی یا در فستیوالها، هویت سینما را بهعنوان هنری فرای طبقات اجتماعی و سیاسی تایید میکرد.
مقصودلو که خود یکی از بهترین منتقدان سینمایی ایران است، همچنین از ظهور مجلات ویژه سینما یاد میکند (خود او سالها سردبیر یکی از آن مجلات بود). بهعنوان یک خواننده آن مجلات که در سالهای موردبحث با مجلات سینمایی آمریکایی و فرانسوی نیز آشنا بود، میتوانم بگویم که نویسندگان سینمایی ما در آن زمان در بالاترین سطح نقد سینمایی قرار داشتند. کسانی مانند هوشنگ کاووسی، پرویز دواییفرد، رابرت اکهارت، مردوک الخاص، طغرل افشار، شین ناظریان، شمیم بهار و هژیر داریوش. (شاید بتوان از مقصودلو خواست که در کتابی دیگر، به معرفی نقد سینمایی آن زمان بهعنوان بخشی مهم از روزنامهنگاری ایرانی بپردازد، با توجه به این واقعیت که نقد فیلم از محدودیتهایی که نقد سیاسی یا اجتماعی در آن زمان داشت، فارغ بود)
مقصودلو در شش دهه از عمری که با عشق به سینما سپری کرده استــ که امیدواریم درازتر هم بشودــ در نقش نقدنویس، تهیهکننده، کارگردان فیلمهای بلند، مستندساز و عضو ژوری دهها فستیوال جهانی ظاهر شده است. کتاب «۵۵ سال و ۸۵ فستیوال» او نخستین گزارش کامل از حضور او در جشنوارههای جهانی است، با این مزیت که در بسیاری از آن جشنوارهها، تاکید او بر حضور فیلمهای ایرانی بود. فیلمهای ایرانی از سالهای ۱۳۴۰ به کائنات جشنوارهها راه یافتند و خیلی زود توانستند سهمی از جوایز را به دست آورند.
پس از به قدرت رسیدن آیتالله روحالله خمینی، رهبر انقلاب اسلامی، در سال ۱۳۵۷، نظام نوبنیاد کوشید تا با تکیه بر تصویرستیزی اسلام، صنعت سینما را از بین ببرد، اما بهزودی دریافت که اقدام شتابزده در آن زمینه خشم عمومی را برخواهد انگیخت. در نتیجه، تصمیم گرفته شد که ساختن فیلم، پس از یک توقف کوتاه، از سر گرفته شود، اما تقریبا تمامی ستارگان سینمای ایران و تعدادی از نویسندگان سناریو و کارگردانان ممنوعالکار و ممنوعالتصویر شدند. از سوی دیگر، یک نظام غلاظ و شداد سانسور و جواز دادن شکل گرفت، با این هدف که سینما در چارچوب وسیلهای برای تبلیغ ایدئولوژی التقاطی جمهوری اسلامی محدود شود.
با این حال مقصودلو نشان میدهد که هنر هفتم بهآسانی قابلکنترل نیست. فیلمسازان واقعی حتی در نظامهایی مانند رایش سوم در آلمان نازی و روسیه استالین و کشورهای بلوک شرق همواره توانستند آثار باارزشی را از زیر تیغ سانسور رد کنند. در ایران نیز، فیلمسازانی چون نادری، عباس کیارستمی، بهرام بیضایی و جعفر پناهی هم برای مدتی در داخل ایران و سپس در تبعید، قابلیت هنر هفتم را در مبارزه با ایدئولوژیهای تمامیتخواه نشان دادهاند.
با خواندن دو کتاب مقصودلو، یک پرسش در ذهنم شکل گرفت: چرا فیلمسازان ما از گنجینه ادبیات فارسی برای نوشتن سناریو بهره نگرفتهاند. شاهنامه میتواند آغازگر دهها فیلم باشد. نظامی در هفتپیکر در واقع شاعری است که سناریو مینویسد. حتی داستانهای به اصطلاح عامیانه ماــ امیر ارسلان نامدار، حسین کرد شبستری، مهتر نسیم عیار و البته هزارویکشبــ منابع جالبی برای سناریو هستند. دکتر کاووسی تنها فیلم خود، «۱۷ روز به اعدام»، را با استفاده از رمان پلیسی کرنل وولریچ، نویسنده آمریکایی ساخت. در همان زمان، رمانهای نویسندگان خودمان مانند محمد حجازی، علی دشتی، جواد فاضل، حمزه سردادور، ر. اعتمادی، صدرالدین الهی و امیر عشیری همانند «فیلمفارسی» موردتحقیر قرار میگرفتند.
@AmirTaheri4
👍9❤4
آن بیزاری از خویش امروز به شکل دیگری جلوه میکند. بعضی فیلمسازان ما در واقع برای فستیوالهای خارجی فیلم میسازند. در حالی که فیلمهایی که اکنون در ایران روی پرده میروند، نمیتوانند رابطهای را که لازم است، با توده وسیع تماشاچیان برقرار کنند. کاهش تعداد سینماها در ایران همراه با بسته شدن دهها سینما در سراسر کشور، دورانی از رکود در صنعت سینمای ما را اعلام میکند؛ رکودی که ناشی از اختناق فراگیر و دشمنی حکمرانان با هنرمندان واقعی است.
با این حال مقصودلو با دید هموار مثبت خود، اطمینان میدهد که سینمای ایران میتواند ریشههای تاریخی خود را حفظ کند، به امید آیندهای که در آن، بتوان از نو رشد کرد: تا ریشه در آب است!
https://www.independentpersian.com/node/417960/%D8%AF%DB%8C%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87/%D8%B3%DB%8C%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%BE%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%B2%DB%8C-%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1-%D8%AF%D8%B1-%D9%86%D8%A8%D8%B1%D8%AF-%D8%A8%D8%A7-%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D8%B2%D8%A7%D9%86
@AmirTaheri4
با این حال مقصودلو با دید هموار مثبت خود، اطمینان میدهد که سینمای ایران میتواند ریشههای تاریخی خود را حفظ کند، به امید آیندهای که در آن، بتوان از نو رشد کرد: تا ریشه در آب است!
https://www.independentpersian.com/node/417960/%D8%AF%DB%8C%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87/%D8%B3%DB%8C%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%BE%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%B2%DB%8C-%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1-%D8%AF%D8%B1-%D9%86%D8%A8%D8%B1%D8%AF-%D8%A8%D8%A7-%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D8%B2%D8%A7%D9%86
@AmirTaheri4
ایندیپندنت فارسی
امیر طاهری | سینمای ایران: پیروزی تصویر در نبرد با تصویرستیزان
جامعهای را تصور کنید که اکثریت مردم آن بر اساس اعتقادات دینی خود، فکر میکنند که رسم تصاویر یک گناه کبیره است. آیا چنین جامعهای میتواند در طی تنها سه تا چهار دهه، یکی از بزرگترین تولیدکنندگان
👍19❤4🔥1
تداوم غیبت «حاکم» در دفترچه ۲
اگرچه «تیم» هنوز چیزی منتشر نکرده، بگذارید پیشاپیش با استفاده از قدرتهای غیبی که داریم بگوییم که عیب و ایراد این نسخه بروزشده از فحشای اکتیویستی سابق چیست؛ شاید بهرهای برده، تغییراتی واقعی ایجاد کنند که در نتیجه موضع ما را در انتقاد تضعیف کند. انصاف نیست که صد-فیصد حقیقت با منتقدان باشد. این خلاف ایده شاهی آرمانی است که بر اساسِ آن «شاه همواره در جبهه حق میایستد.»
صدور احکام در هر دفترچهای، وقتی مابِهاِزایی در عالَمِ واقعیّت خواهد داشت، که از منبع اقتدار صادر شده باشد. یعنی فارغ ازینکه داخل جزوه چه گفته میشود، در عالم واقع، نخست باید تکلیف این ابهام روشن شده باشد که «حاکم کیست؟» تا بعد امکان صدور احکامی مردمی یا ضدّ مردمی توسّط حاکم فراهم شود. حاکم پیش از کسب یا غصبِ قدرت، نمیتواند آنچه را که فردا-روز در عمل پیاده نمیکند، پیشاپیش در رویا یا کابوس خود تاویل کند. کسی که خیالِ حکومت دارد (نه آنکه حاکم باشد)، در مقامِ نوشتن دستورالعملی نیست که در وقتِ اضطراری از سوی حاکمی صادر خواهد شد، که قصد داریم قدرت را از وی برباییم! این خامنهای است که میتواند برای حفظ قدرت دفترچه اضطرار بنویسد، نه حزب خیزش نوفدیدی که در پی کسب آن است: «حاکم کسی است که در وضع اضطراری حکم میکند» و حاکم فعلاً جا است. پس اوّل باید مشخّص شود که چگونه قرار است حکومت از خامنهای به حزب خیزش تفویض شود، و بعد برای حفظ آن، احکامی صادر شود. برای نمونه، بین رضاشاه و سیّدضیاء رقابت شدیدی در جریان بود بر سر اینکه «چهکسی کودتا کرده؟» تا اینکه رضاشاه گفت: «حُکم میکنم...!» منبع اقتدار این حاکم ارتشی بود که زیر فرمان رضاشاه نشان میداد که «حاکم اوست!».
دفترچه ۱ بر مبنای تزِ بیعارِ «اف۳۵ از بالا، قیام از پایین»، خیال میکرد که عامل خارجی میتواند در نقش تاجبخش، حاکمیّت را به «تیم» ِ رهبر انقلاب تفویض کند. در عمل امّا سرکنگبین فزود و در نتیجه، عاملیّت مردمی سالهای ۹۶، ۹۸ و ۱۴۰۱ را به رکود ملّی سال اخیر تبدیل کرد. علّت آن بود که تکلیفِ «حاکم کیست؟» پیشتر در قانون اساسی مشروطه روشن شده بود: «[نهاد] سلطنت (حاکمیّت) ودیعهای است که به موهبت الهی از طرف ملّت به شخص پادشاه مفوّض شده» امّا دفترچه از آنجا که در عناد به میراث مشروطیّت نوشته شده بود، مطلقهتر از متجاسرین ۵۷ کوشید تا بر مبنای رسالت اکتیویستی موجود، این حکم را بشکند و حکم خود را جایگزین کند. نتیجه، این شد که ملّت ۹۶، ۹۸ و ۱۴۰۱ با از دست دادن عاملیّت خود زیر بمبارانهای اف۳۵ و دفترچه نوفدیدی، خود را حاکم نبیند و نه شاهی را بهعنوان حاکم موجود ببیند. یعنی چه؟
در قانون اساسی مشروطه، تکلیف اینکه «حاکم کیست؟» روشن است. در عمل ابهاماتی همواره وجود داشته، که ناشی از دشواری تطبیق سنّت تاریخی حکومت در ایران با مقتضیّات جدید مشروطیّت بوده است. (در واقع هرآن جدالی که پیشتر در حوزه نظر حل نشده بوده، به تقدیر شهروند ایرانی تبدیل میشود و عاملیّت را از او میستاند.) قانون اساسی مشروطه در پاسخ به اینکه «حاکم کیست؟» پیرو وضع خاصّ قانون اساسی بلژیک است که در آن هم پیرو سنّت فرانسویِ «حاکمیّت ملّی» حاکم ملّت است و هم شاه را متناظر با نظریّات آلمانی درباره «اُرگان عالی» شاه را نیز دخیل در حاکمیّت میداند. این نسخه خاص برخلاف وضع بریتانیا که در آن پارلمان حاکم است، یا دیگر نقاط اروپا، شباهتهایی با دقائق تاریخی مشروطیّت در ایران دارد. نوبتی که تصمیم گرفته میشود شاه از حاکم مطلقِ ظلالله به شاهِ محدود قانونی تبدیل شود.
بنابراین، نخستین اقدامی که در دفترچه ۲ باید انجام شود، این است که تکلیفِ «حاکم» را روشن کند. «حزب خیزش» و «رهبر انقلاب»، برای ملّت ایران معنایی جز «فقدان وجود حاکم» ندارند. چون بر مبنای تنها وضع قانون مبتنی بر تاسیسِ دولت-ملّت مدرن ایران، «شاه، حاکم است.» در وضع امروز، «تیم»ی که لشکری ندارد و طیراً ابابیلِ اسرائیل هم نتوانسته او را به حکومت برساند، تنها به مردمی میتواند اتّکا کند، که چون تکلیف «حاکم کیست؟» توسّط حاکم واقعی (رضاشاه در تبعید) روشن نشده، حاضر به قیامی نیست که میتواند آن ودیعه الهی (نهاد سلطنت) را دوباره به شخص شاه مفوّض کند. چون در آن دفترچه شاهی وجود ندارد! حزب خیزش و رهبر انقلاب و هزار یاوه دیگر موجود است.
پس، اوّلین اقدامِ حزبِ خیزش، این است که مبنای دوگانه حقوقی تفویض حاکمیّت ملّی را به ارگان عالی (شاه) در قانون اساسی مشروطیّت بپذیرد. تنها از طریق موتور حقوقی ماشین قانون اساسی است که نسبت قوا درست درخواهد آمد. سپس به صراحت شاه...
masoudsepanta
@AmirTaheri4
اگرچه «تیم» هنوز چیزی منتشر نکرده، بگذارید پیشاپیش با استفاده از قدرتهای غیبی که داریم بگوییم که عیب و ایراد این نسخه بروزشده از فحشای اکتیویستی سابق چیست؛ شاید بهرهای برده، تغییراتی واقعی ایجاد کنند که در نتیجه موضع ما را در انتقاد تضعیف کند. انصاف نیست که صد-فیصد حقیقت با منتقدان باشد. این خلاف ایده شاهی آرمانی است که بر اساسِ آن «شاه همواره در جبهه حق میایستد.»
صدور احکام در هر دفترچهای، وقتی مابِهاِزایی در عالَمِ واقعیّت خواهد داشت، که از منبع اقتدار صادر شده باشد. یعنی فارغ ازینکه داخل جزوه چه گفته میشود، در عالم واقع، نخست باید تکلیف این ابهام روشن شده باشد که «حاکم کیست؟» تا بعد امکان صدور احکامی مردمی یا ضدّ مردمی توسّط حاکم فراهم شود. حاکم پیش از کسب یا غصبِ قدرت، نمیتواند آنچه را که فردا-روز در عمل پیاده نمیکند، پیشاپیش در رویا یا کابوس خود تاویل کند. کسی که خیالِ حکومت دارد (نه آنکه حاکم باشد)، در مقامِ نوشتن دستورالعملی نیست که در وقتِ اضطراری از سوی حاکمی صادر خواهد شد، که قصد داریم قدرت را از وی برباییم! این خامنهای است که میتواند برای حفظ قدرت دفترچه اضطرار بنویسد، نه حزب خیزش نوفدیدی که در پی کسب آن است: «حاکم کسی است که در وضع اضطراری حکم میکند» و حاکم فعلاً جا است. پس اوّل باید مشخّص شود که چگونه قرار است حکومت از خامنهای به حزب خیزش تفویض شود، و بعد برای حفظ آن، احکامی صادر شود. برای نمونه، بین رضاشاه و سیّدضیاء رقابت شدیدی در جریان بود بر سر اینکه «چهکسی کودتا کرده؟» تا اینکه رضاشاه گفت: «حُکم میکنم...!» منبع اقتدار این حاکم ارتشی بود که زیر فرمان رضاشاه نشان میداد که «حاکم اوست!».
دفترچه ۱ بر مبنای تزِ بیعارِ «اف۳۵ از بالا، قیام از پایین»، خیال میکرد که عامل خارجی میتواند در نقش تاجبخش، حاکمیّت را به «تیم» ِ رهبر انقلاب تفویض کند. در عمل امّا سرکنگبین فزود و در نتیجه، عاملیّت مردمی سالهای ۹۶، ۹۸ و ۱۴۰۱ را به رکود ملّی سال اخیر تبدیل کرد. علّت آن بود که تکلیفِ «حاکم کیست؟» پیشتر در قانون اساسی مشروطه روشن شده بود: «[نهاد] سلطنت (حاکمیّت) ودیعهای است که به موهبت الهی از طرف ملّت به شخص پادشاه مفوّض شده» امّا دفترچه از آنجا که در عناد به میراث مشروطیّت نوشته شده بود، مطلقهتر از متجاسرین ۵۷ کوشید تا بر مبنای رسالت اکتیویستی موجود، این حکم را بشکند و حکم خود را جایگزین کند. نتیجه، این شد که ملّت ۹۶، ۹۸ و ۱۴۰۱ با از دست دادن عاملیّت خود زیر بمبارانهای اف۳۵ و دفترچه نوفدیدی، خود را حاکم نبیند و نه شاهی را بهعنوان حاکم موجود ببیند. یعنی چه؟
در قانون اساسی مشروطه، تکلیف اینکه «حاکم کیست؟» روشن است. در عمل ابهاماتی همواره وجود داشته، که ناشی از دشواری تطبیق سنّت تاریخی حکومت در ایران با مقتضیّات جدید مشروطیّت بوده است. (در واقع هرآن جدالی که پیشتر در حوزه نظر حل نشده بوده، به تقدیر شهروند ایرانی تبدیل میشود و عاملیّت را از او میستاند.) قانون اساسی مشروطه در پاسخ به اینکه «حاکم کیست؟» پیرو وضع خاصّ قانون اساسی بلژیک است که در آن هم پیرو سنّت فرانسویِ «حاکمیّت ملّی» حاکم ملّت است و هم شاه را متناظر با نظریّات آلمانی درباره «اُرگان عالی» شاه را نیز دخیل در حاکمیّت میداند. این نسخه خاص برخلاف وضع بریتانیا که در آن پارلمان حاکم است، یا دیگر نقاط اروپا، شباهتهایی با دقائق تاریخی مشروطیّت در ایران دارد. نوبتی که تصمیم گرفته میشود شاه از حاکم مطلقِ ظلالله به شاهِ محدود قانونی تبدیل شود.
بنابراین، نخستین اقدامی که در دفترچه ۲ باید انجام شود، این است که تکلیفِ «حاکم» را روشن کند. «حزب خیزش» و «رهبر انقلاب»، برای ملّت ایران معنایی جز «فقدان وجود حاکم» ندارند. چون بر مبنای تنها وضع قانون مبتنی بر تاسیسِ دولت-ملّت مدرن ایران، «شاه، حاکم است.» در وضع امروز، «تیم»ی که لشکری ندارد و طیراً ابابیلِ اسرائیل هم نتوانسته او را به حکومت برساند، تنها به مردمی میتواند اتّکا کند، که چون تکلیف «حاکم کیست؟» توسّط حاکم واقعی (رضاشاه در تبعید) روشن نشده، حاضر به قیامی نیست که میتواند آن ودیعه الهی (نهاد سلطنت) را دوباره به شخص شاه مفوّض کند. چون در آن دفترچه شاهی وجود ندارد! حزب خیزش و رهبر انقلاب و هزار یاوه دیگر موجود است.
پس، اوّلین اقدامِ حزبِ خیزش، این است که مبنای دوگانه حقوقی تفویض حاکمیّت ملّی را به ارگان عالی (شاه) در قانون اساسی مشروطیّت بپذیرد. تنها از طریق موتور حقوقی ماشین قانون اساسی است که نسبت قوا درست درخواهد آمد. سپس به صراحت شاه...
masoudsepanta
@AmirTaheri4
❤19👏2🤩1👌1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دوزاریهای جهان، متحد شوید!
روزی که در منوتو گفتم در برخورد با تاریخ و فرهنگ ایرانی گاهی فرق چندانی نمیتوان میان مرتضی مطهری و احمد شاملو یافت، به بسیاری از #پنجاهوهفتیها و به ویژه به مریدان شاملو برخورد.
آنچه که در نمایش دل بههمزن زیر میبینید، چکیده آرمانهای #شورش_فرومایگان، یا همان انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ است. انقلابی که کنشگرانش میخواستند ملت ایران را یا زیر پای امت اسلام و یا در پیشگاه پرولتاریا جهانی قربانی کنند. همه اینان در سرتاسر این ۴۷ سال تنها و تنها ۱۲ روز وطنپرست بودند.
#وطنپرستان_۱۲روزه
#ابتذال_سرخوسیاه
محسن بنائی
@AmirTaheri4
روزی که در منوتو گفتم در برخورد با تاریخ و فرهنگ ایرانی گاهی فرق چندانی نمیتوان میان مرتضی مطهری و احمد شاملو یافت، به بسیاری از #پنجاهوهفتیها و به ویژه به مریدان شاملو برخورد.
آنچه که در نمایش دل بههمزن زیر میبینید، چکیده آرمانهای #شورش_فرومایگان، یا همان انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ است. انقلابی که کنشگرانش میخواستند ملت ایران را یا زیر پای امت اسلام و یا در پیشگاه پرولتاریا جهانی قربانی کنند. همه اینان در سرتاسر این ۴۷ سال تنها و تنها ۱۲ روز وطنپرست بودند.
#وطنپرستان_۱۲روزه
#ابتذال_سرخوسیاه
محسن بنائی
@AmirTaheri4
👌43❤10🔥1🤬1