💠💠💠 #یهودیان شهر #بارفروش (بابل)
* #جواد_بیژنی
صفحه 2
بعدها یکی از علمای بزرگ شیعه که در زمان حادثه کشتار #یهودی_محله در عتبات عالیات بود به موطن خود بارفروش باز میگردد. آيت الله العظمي شيخ محمد حسن بارفروشی معروف به #شيخ_كبير که پس از ورود به بارفروش از نوع ارتباط مردم شهر با یهودیان آگاه شد با توجه به اتفاقات و درگیریهای خونین گذشته به آگاه سازی مردم درخصوص بهبود ارتباط با اقلیت یهودی که اهل کتاب بودند پرداخت که این تلاشها در سالهای حضور ایشان در بارفروش با تاثیرات مثبتی همراه بود. تلاشهای شیخ کبیر در زدودن رفتارهای غیر انسانی با یهودیان بارفروش موجب محبوبیت او در جمع آنان گردید. در این خصوص خاطره ای از مرحوم مهرعلی افلاطونی در سال 1324 (1285ش) را مرور میکنیم:
15 ساله بودم. روزی از حجره برمیگشتم. در مسیرم هنگام عبوراز تکیه توغ داربن که پشت خانۀ شیخ کبیر قرار داشت دیدم حدود 20 بچه پیرمردی یهودی را محاصره کرده و او را با سنگ و کلوخ میزنند. جلو رفتم و هر چه از بچهها خواستم که دست از سر پیرمرد بیچاره بر دارند بیفایده بود. به ناچار بقچه ناهار را که همراهم بود به کناری گذاشته و مشغول جمعآوری سنگ و پاره آجر شدم. پشت ستون تکیه پناه گرفتم و شروع به پرتاب سنگ به بچه های اطراف پیرمرد کردم و بعد از مدتی به کمک مهارتی که در پرتاب سنگ داشتم موفق شدم بچه ها را فراری دهم و پیرمرد یهودی را از دستشان خلاص کنم. تازه به منزل رسیده بودم که درب منزل به صدا در آمد. برادر شیخ کبیر بود. از من خواست هر چه زودتر نزد شیخ بروم. شستم خبردار شد که به علت ماجرای پیرمرد یهودی احضار شده ام. چارهای نبود با ترس و لرز به خانه شیخ کبیر رفتم. وارد اتاق شدم. چند نفر دور اتاق نشسته بودند و روحانی با ابهت که در آن روزگار بینایی خود را از دست داده بود در قسمت بالای اتاق دیده میشد. برادر شیخ مرا معرفی کرد و گفت: آن پسر حسب الامر خدمت شماست. شیخ کبیر از من اسم من و پدرم را سئوال کرد. از بس دست پاچه شده بودم نام استادکار خود را گفتم. شیخ گفت: آیا تو بودی که امروز برای حمایت از یک پیرمرد چند نفر از بچهها را زدی؟ با ترس و لرز گفتم: بله.
جان پیرمرد در خطر بود. هر چه اصرار کردم در آنها اثر نداشت. مجبور شدم با پرتاب سنگ آنها را متفرق کنم. از من سئوال کرد: میدانستی این پیرمرد یهودی است؟ به آهستگی گفتم: بله. شیخ کبیر گفت: من تو را برای تنبیه نخواستم، بلکه خواستم بابت کار خوبی که انجام دادی تشکر کنم. سپس رو به افراد حاضر در اتاق کرد و گفت: یهودیان هم صاحب کتاب آسمانیاند و آزار آنان بر خلاف آموزههای دینی و انسانی ماست.
شیخ کبیر در طول زندگی خود موفق شد دیدگاه خصمانۀ پیشین مردم بارفروش نسبت به یهودیان شهر را تعدیل کند و به همین علت یهودیان بارفروش احترام ویژهای برای ایشان قائل بودند. شیخ کبیر در 20 فروردین 1306 درگذشت. در تشییع پیکر او شهر یکپارچه سیاهپوش شد. صحنه نادر این مراسم که در خاطرۀ مرد شهر بابل ماندگار شد اشک ریختن و عزاداری یهودیان قدرشناس شهر در مراسم این عالم برجسته جهان تشیع بود.
پس از مرگ شیخ کبیر زندگی اقلیت یهودی در جوار اکثریت مسلمانان شهر، بدون پیشامد ناگواری ادامه داشت تا اینکه در سال 1327 ش کشور اسرائیل در سرزمینهای اشغالی تشکیل شد. با آغاز مهاجرات یهودیان دنیا به #اسرائیل به تدریج از جمعیت یهودیان بارفروش کاسته شد و تا پیروزی انقلاب اسلامی ایران جز تعداد انگشت شماری از یهودیان سالخورده در بابل باقی نماند.
#ماهنامه_طرح_نو
فروردین 95.
✔️✔️✔️✔️✔️✔️✔️
کانال اطلاعرسانی بابل، شهر بهار نارنج»
@BabolShahreBaharNarenj
* #جواد_بیژنی
صفحه 2
بعدها یکی از علمای بزرگ شیعه که در زمان حادثه کشتار #یهودی_محله در عتبات عالیات بود به موطن خود بارفروش باز میگردد. آيت الله العظمي شيخ محمد حسن بارفروشی معروف به #شيخ_كبير که پس از ورود به بارفروش از نوع ارتباط مردم شهر با یهودیان آگاه شد با توجه به اتفاقات و درگیریهای خونین گذشته به آگاه سازی مردم درخصوص بهبود ارتباط با اقلیت یهودی که اهل کتاب بودند پرداخت که این تلاشها در سالهای حضور ایشان در بارفروش با تاثیرات مثبتی همراه بود. تلاشهای شیخ کبیر در زدودن رفتارهای غیر انسانی با یهودیان بارفروش موجب محبوبیت او در جمع آنان گردید. در این خصوص خاطره ای از مرحوم مهرعلی افلاطونی در سال 1324 (1285ش) را مرور میکنیم:
15 ساله بودم. روزی از حجره برمیگشتم. در مسیرم هنگام عبوراز تکیه توغ داربن که پشت خانۀ شیخ کبیر قرار داشت دیدم حدود 20 بچه پیرمردی یهودی را محاصره کرده و او را با سنگ و کلوخ میزنند. جلو رفتم و هر چه از بچهها خواستم که دست از سر پیرمرد بیچاره بر دارند بیفایده بود. به ناچار بقچه ناهار را که همراهم بود به کناری گذاشته و مشغول جمعآوری سنگ و پاره آجر شدم. پشت ستون تکیه پناه گرفتم و شروع به پرتاب سنگ به بچه های اطراف پیرمرد کردم و بعد از مدتی به کمک مهارتی که در پرتاب سنگ داشتم موفق شدم بچه ها را فراری دهم و پیرمرد یهودی را از دستشان خلاص کنم. تازه به منزل رسیده بودم که درب منزل به صدا در آمد. برادر شیخ کبیر بود. از من خواست هر چه زودتر نزد شیخ بروم. شستم خبردار شد که به علت ماجرای پیرمرد یهودی احضار شده ام. چارهای نبود با ترس و لرز به خانه شیخ کبیر رفتم. وارد اتاق شدم. چند نفر دور اتاق نشسته بودند و روحانی با ابهت که در آن روزگار بینایی خود را از دست داده بود در قسمت بالای اتاق دیده میشد. برادر شیخ مرا معرفی کرد و گفت: آن پسر حسب الامر خدمت شماست. شیخ کبیر از من اسم من و پدرم را سئوال کرد. از بس دست پاچه شده بودم نام استادکار خود را گفتم. شیخ گفت: آیا تو بودی که امروز برای حمایت از یک پیرمرد چند نفر از بچهها را زدی؟ با ترس و لرز گفتم: بله.
جان پیرمرد در خطر بود. هر چه اصرار کردم در آنها اثر نداشت. مجبور شدم با پرتاب سنگ آنها را متفرق کنم. از من سئوال کرد: میدانستی این پیرمرد یهودی است؟ به آهستگی گفتم: بله. شیخ کبیر گفت: من تو را برای تنبیه نخواستم، بلکه خواستم بابت کار خوبی که انجام دادی تشکر کنم. سپس رو به افراد حاضر در اتاق کرد و گفت: یهودیان هم صاحب کتاب آسمانیاند و آزار آنان بر خلاف آموزههای دینی و انسانی ماست.
شیخ کبیر در طول زندگی خود موفق شد دیدگاه خصمانۀ پیشین مردم بارفروش نسبت به یهودیان شهر را تعدیل کند و به همین علت یهودیان بارفروش احترام ویژهای برای ایشان قائل بودند. شیخ کبیر در 20 فروردین 1306 درگذشت. در تشییع پیکر او شهر یکپارچه سیاهپوش شد. صحنه نادر این مراسم که در خاطرۀ مرد شهر بابل ماندگار شد اشک ریختن و عزاداری یهودیان قدرشناس شهر در مراسم این عالم برجسته جهان تشیع بود.
پس از مرگ شیخ کبیر زندگی اقلیت یهودی در جوار اکثریت مسلمانان شهر، بدون پیشامد ناگواری ادامه داشت تا اینکه در سال 1327 ش کشور اسرائیل در سرزمینهای اشغالی تشکیل شد. با آغاز مهاجرات یهودیان دنیا به #اسرائیل به تدریج از جمعیت یهودیان بارفروش کاسته شد و تا پیروزی انقلاب اسلامی ایران جز تعداد انگشت شماری از یهودیان سالخورده در بابل باقی نماند.
#ماهنامه_طرح_نو
فروردین 95.
✔️✔️✔️✔️✔️✔️✔️
کانال اطلاعرسانی بابل، شهر بهار نارنج»
@BabolShahreBaharNarenj