💠💠💠 قتل پرندگان، قهر گردشگران / لوموند به گردشگران اروپایی پیشنهاد داد به فریدونکنار سفر نکنند
#روزنامه_ایران
#زهرا_کشوری
نشریه #لوموند چندی پیش به گردشگران اروپایی که به ایران سفر میکنند؛ پیشنهاد داده بود که به #فریدون_کنار سفر نکنند. #علی_شادلو طبیعتگرد و مدیر یک مؤسسه آموزش گردشگری در گفتوگو با روزنامه ایران این راهکار لوموند را «دانش محور» نمیداند و میگوید: «این پیشنهاد تنها به ناجیان فریدونکنار میگوید این سایت را با شکارچیها تنها بگذارند».
روزنامه فرانسوی لوموند قتل عام پرندگان مهاجری که زمستانها به شالیزارهای فریدونکنار پناه میآورند را دلیل این پیشنهاد عنوان کرده است. صید پرندگان در فریدونکنار به حدی شدید است که از آن به «قتل عام» یاد میشود. آنطور که #محمدعلی_الله_قلی» فعال محیط زیست به روزنامه ایران میگوید: «پس از ممنوعیت شکار با سلاح گرم؛ شکارچیان تفنگ را به زمین گذاشتند اما دامگاههایی را برای پرندگان برپا کردند که در یک حرکت میتواند پرواز 500 بال پرنده در آسمان مازندران را خط بزنند.» براساس آمارهایی که او به «ایران» میدهد تنها در دو ماهه اول سال گذشته 10 هزار غاز وحشی شکار شد. شکارچیان تنها در یک شب مهتابی 1500 غاز را شکار کرده بودند.
همچنین علی شادلو طبیعتگرد، توجه روزنامه «لوموند» به فریدونکنار را در نهایت یک اتفاق خوب برای گردشگری ومحیط زیست ایران میداند. او میگوید: «درست است که این خبر ضد تبلیغ است اما همین خبر هم باعث میشود تا بسیاری بخواهند به این منطقه سفر کنند تا از شکار عکسبرداری کنند همانطور که برخی به مناطق جنگی میروند تا مستندنگاری کنند.» به گفته شادلو آنچه در فریدونکنار اتفاق میافتد خلاف قوانین اکوسیستم منطقه است. آنها برای اینکه شکم خود را سیرکنند، باید پرنده بکشند. اما الله قلی و بسیاری دیگر از کارشناسان و فعالان نظر دیگری دارند. آنها «زیادهخواهی» را هم یکی دیگر از علل کشتار پرندگان در این سایت شناخته شده، میدانند. این درحالی است که به گفته بسیاری از کارشناسان حضور پرندگان جهانی در شالیزارها باعث تأمین کود طبیعی در آنها میشود و برنجهای به دست آمده از آنها از جمله سالمترین و گرانترین برنجها هستند. اما صیدی که در این منطقه انجام میشود تنها برای سیر کردن شکم بومیها نیست. شکار پرندگان در این منطقه حتی شامل شکار پرندگان حرام گوشت هم میشود. سال گذشته روزنامه ایران از ترانزیت پرندگان مهاجر فریدونکنار به همسایگان شمالی خبر داد.
صیادان به گفته الله قلی از سه ماه شکار در این منطقه درآمد چند میلیاردی دارند. حال این سؤال پیش میآید که آیا گردشگری میتواند درآمدی را که شکار برای صیادان دارد، تأمین کند. به گفته الله قلی پرندگان خوش گوشت در بازار فریدونکنار به طور میانگین جفتی 100 تا 120 هزار تومان به فروش میرسد و بدگوشت (پرندگانی که بوی بد دارند) بین 30 تا 40 هزار تومان به فروش میرسند. برخی از گردشگران هم مشتری این پرندگان هستند. با وجود این شادلو ورود گردشگر، پرندهنگر و طبیعتگرد به فریدونکنار را یکی از راه حلهای جلوگیری از کشتار مسافران جهانی #ازباران و #سرخ_رود در فریدونکنار میداند. به گفته او در یک زمان 5 تا 10 ساله میتوان امیدوار بود که صیادان دامگاهها و شالیزارهای خود را به گردشگران و پرندگان بدهند تا به جای شکار مسافران مهاجر از آنها عکس تهیه شود. او میگوید: «پیشنهاد لوموند غیرعلمی است و خوانندگان فهیم آن متوجه میشوند که این راهکار برای نجات پرندگان مهاجر «دانشمحور» نیست.» برآوردهای مؤسسه جهانی حیات پرندگان در سال 2013 نشان میدهد که 700 هزار پرنده در فریدونکنار در این سال شکار شده است. کارشناسان داخلی شک ندارند که این تعداد در دو سال اخیر به یک میلیون پرنده رسیده است.
او حذف گردشگری فریدونکنار را حذف ناجیان محیط زیست و حیات وحش آن میداند ومی گوید: «اما باید از نگاه لوموند به ماجرا خوشحال بود چون تبلیغ بد، بهتر از بیتوجهی مطلق است.» به گفته شادلو برخورد با محیط زیست نباید ایذایی باشد، بلکه باید مسئولانه و راهکارگرا باشد.
پنجشنبه، 30 اردیبهشت ۹۵.
http://goo.gl/bKOYWs
http://goo.gl/kdv6eD
✔️✔️✔️✔️✔️✔️✔️
کانال اطلاعرسانی بابل، شهر بهار نارنج»
@BabolShahreBaharNarenj
#روزنامه_ایران
#زهرا_کشوری
نشریه #لوموند چندی پیش به گردشگران اروپایی که به ایران سفر میکنند؛ پیشنهاد داده بود که به #فریدون_کنار سفر نکنند. #علی_شادلو طبیعتگرد و مدیر یک مؤسسه آموزش گردشگری در گفتوگو با روزنامه ایران این راهکار لوموند را «دانش محور» نمیداند و میگوید: «این پیشنهاد تنها به ناجیان فریدونکنار میگوید این سایت را با شکارچیها تنها بگذارند».
روزنامه فرانسوی لوموند قتل عام پرندگان مهاجری که زمستانها به شالیزارهای فریدونکنار پناه میآورند را دلیل این پیشنهاد عنوان کرده است. صید پرندگان در فریدونکنار به حدی شدید است که از آن به «قتل عام» یاد میشود. آنطور که #محمدعلی_الله_قلی» فعال محیط زیست به روزنامه ایران میگوید: «پس از ممنوعیت شکار با سلاح گرم؛ شکارچیان تفنگ را به زمین گذاشتند اما دامگاههایی را برای پرندگان برپا کردند که در یک حرکت میتواند پرواز 500 بال پرنده در آسمان مازندران را خط بزنند.» براساس آمارهایی که او به «ایران» میدهد تنها در دو ماهه اول سال گذشته 10 هزار غاز وحشی شکار شد. شکارچیان تنها در یک شب مهتابی 1500 غاز را شکار کرده بودند.
همچنین علی شادلو طبیعتگرد، توجه روزنامه «لوموند» به فریدونکنار را در نهایت یک اتفاق خوب برای گردشگری ومحیط زیست ایران میداند. او میگوید: «درست است که این خبر ضد تبلیغ است اما همین خبر هم باعث میشود تا بسیاری بخواهند به این منطقه سفر کنند تا از شکار عکسبرداری کنند همانطور که برخی به مناطق جنگی میروند تا مستندنگاری کنند.» به گفته شادلو آنچه در فریدونکنار اتفاق میافتد خلاف قوانین اکوسیستم منطقه است. آنها برای اینکه شکم خود را سیرکنند، باید پرنده بکشند. اما الله قلی و بسیاری دیگر از کارشناسان و فعالان نظر دیگری دارند. آنها «زیادهخواهی» را هم یکی دیگر از علل کشتار پرندگان در این سایت شناخته شده، میدانند. این درحالی است که به گفته بسیاری از کارشناسان حضور پرندگان جهانی در شالیزارها باعث تأمین کود طبیعی در آنها میشود و برنجهای به دست آمده از آنها از جمله سالمترین و گرانترین برنجها هستند. اما صیدی که در این منطقه انجام میشود تنها برای سیر کردن شکم بومیها نیست. شکار پرندگان در این منطقه حتی شامل شکار پرندگان حرام گوشت هم میشود. سال گذشته روزنامه ایران از ترانزیت پرندگان مهاجر فریدونکنار به همسایگان شمالی خبر داد.
صیادان به گفته الله قلی از سه ماه شکار در این منطقه درآمد چند میلیاردی دارند. حال این سؤال پیش میآید که آیا گردشگری میتواند درآمدی را که شکار برای صیادان دارد، تأمین کند. به گفته الله قلی پرندگان خوش گوشت در بازار فریدونکنار به طور میانگین جفتی 100 تا 120 هزار تومان به فروش میرسد و بدگوشت (پرندگانی که بوی بد دارند) بین 30 تا 40 هزار تومان به فروش میرسند. برخی از گردشگران هم مشتری این پرندگان هستند. با وجود این شادلو ورود گردشگر، پرندهنگر و طبیعتگرد به فریدونکنار را یکی از راه حلهای جلوگیری از کشتار مسافران جهانی #ازباران و #سرخ_رود در فریدونکنار میداند. به گفته او در یک زمان 5 تا 10 ساله میتوان امیدوار بود که صیادان دامگاهها و شالیزارهای خود را به گردشگران و پرندگان بدهند تا به جای شکار مسافران مهاجر از آنها عکس تهیه شود. او میگوید: «پیشنهاد لوموند غیرعلمی است و خوانندگان فهیم آن متوجه میشوند که این راهکار برای نجات پرندگان مهاجر «دانشمحور» نیست.» برآوردهای مؤسسه جهانی حیات پرندگان در سال 2013 نشان میدهد که 700 هزار پرنده در فریدونکنار در این سال شکار شده است. کارشناسان داخلی شک ندارند که این تعداد در دو سال اخیر به یک میلیون پرنده رسیده است.
او حذف گردشگری فریدونکنار را حذف ناجیان محیط زیست و حیات وحش آن میداند ومی گوید: «اما باید از نگاه لوموند به ماجرا خوشحال بود چون تبلیغ بد، بهتر از بیتوجهی مطلق است.» به گفته شادلو برخورد با محیط زیست نباید ایذایی باشد، بلکه باید مسئولانه و راهکارگرا باشد.
پنجشنبه، 30 اردیبهشت ۹۵.
http://goo.gl/bKOYWs
http://goo.gl/kdv6eD
✔️✔️✔️✔️✔️✔️✔️
کانال اطلاعرسانی بابل، شهر بهار نارنج»
@BabolShahreBaharNarenj
گزارش #روزنامه_ایران از پویش بابلیها
«پیماننامه مازندرانیها برای عبور از خیابان»
یکشنبه، 28 شهریور 95؛ صفحه 9 | #محمد_معصومیان
متن گزارش👈 goo.gl/xaN36M
@BabolShahreBaharNarenj
«پیماننامه مازندرانیها برای عبور از خیابان»
یکشنبه، 28 شهریور 95؛ صفحه 9 | #محمد_معصومیان
متن گزارش👈 goo.gl/xaN36M
@BabolShahreBaharNarenj
بحران روستای #چهره #بابل_کنار، ملی شد!
گزارش ویژه #روزنامه_ایران از بحران آلودگی #رودخانه #چهره_درکا بابل
شماره روز پنجشنبه، 29 مهر 95.
@BabolShahreBaharNarenj
گزارش ویژه #روزنامه_ایران از بحران آلودگی #رودخانه #چهره_درکا بابل
شماره روز پنجشنبه، 29 مهر 95.
@BabolShahreBaharNarenj
خزر «چهره» آبیات پیدا نیست
گزارش ویژه #روزنامه_ایران از بحران آلودگی #رودخانه #چهره_درکا بابل
به روایت #محمد_معصومیان
صحفه 9، شماره روز پنجشنبه، 29 مهر 95.
@BabolShahreBaharNarenj
گزارش ویژه #روزنامه_ایران از بحران آلودگی #رودخانه #چهره_درکا بابل
به روایت #محمد_معصومیان
صحفه 9، شماره روز پنجشنبه، 29 مهر 95.
@BabolShahreBaharNarenj
گرفتاریهای یک مامور #سرشماری در سال 1355
روایت #جواد_هاشمی_حیدری از سرشماری در مناطق کوهستانی بابل
از #گلیا تا #نشل و #امامزاده_حسن
#روزنامه_ایران
شماره پنجشنبه 6 آبان 95
@BabolShahreBaharNarenj
روایت #جواد_هاشمی_حیدری از سرشماری در مناطق کوهستانی بابل
از #گلیا تا #نشل و #امامزاده_حسن
#روزنامه_ایران
شماره پنجشنبه 6 آبان 95
@BabolShahreBaharNarenj
💠💠💠 مأموریت تمام؛ زنده برگشتم / گرفتاریهای یک مأمور سرشماری در سال 1355
✍🏻 #جواد_هاشمی_حیدری
🔺 صفحه 1 از 2 🔺
در اوایل سالهای 1300 وقتی نخستین #سرشماری نفوس و مسکن انجام شد، نه خبری از کامپیوتر و اینترنت بود و نه حتی شناخت دقیقی از خود موضوع؛ نه مردم همکاری میکردند و نه مأمور سرشماری به خوبی از وظایف خود آگاه بود. اگر زمستان بود و روستایی در کمرکش کوه یا جایی آنسوی رود خروشان و در دل جنگلی انبوه، میشد دور از چشم دیگران، شانه از زیر بار مسئولیت خالی کرد. هرچه بود تمرینی بود برای سال 1335 که پس از آن هر 10 سال یک بار تکرار شد. اما سرشماری فراگیر و علمی برمیگردد به سال 1355 که میبایست تصویر روشنی برای توسعه کشور فراهم میآورد. در خاطرهای که از یک مأمور سرشماری نفوس و مسکن سال 55 میخوانید، در قالب روایتی شیرین از مشقتهای سرشماری در مناطق کوهستانی و جنگلی مازندران، به پاسخ برخی پرسشها نیز خواهید رسید و یا لااقل اینکه به این پرسشها فکر خواهید کرد؛ آمار و توسعه چه رابطهای دارند؟ آیا آمار مقولهای سیاسی و در خدمت دولتها و حاکمیتهاست؟ و...
شهریور سال 1355 مرکز آمار ایران اعلام کرد آبانماه، سرشماری عمومی نفوس و مسکن را به اجرا خواهد گذاشت. این موضوع برای شناخت دقیق از کشور و برنامهریزی برای توسعه، امری حیاتی بود. آن زمان یکی از وزارتخانههایی که با #سازمان_برنامه و مرکز آمار ایران همکاری میکرد، #وزارت_بهداری بود و بازوهای اجرایی وزارت بهداری هم مراکز بهداشت بودند که هم امکانات گستردهای از جمله خودروهای جیپ و لندرور داشتند و هم دارای روابط گستردهای در شهرها و مناطق دور و نزدیک روستایی بودند.
من که خبردار شدم مرکز آمار، نیروی داوطلب میخواهد، با یکی دو نفر از دوستان به محل ثبتنام رفتیم. واقعاً شلوغ بود و امکان کمی برای جذب ما وجود داشت، مگر اینکه دست به تبلیغ منفی میزدیم تا عدهای را دلسرد کنیم. میانگین سنی داوطلبان بین 20 تا 25 سال بود و قرار بود بعد از جذب نیرو، 20 روزی هم آموزش ببینیم و بعد کارمان را شروع کنیم.
انگیزه من و یکی از دوستانم فقط مالی نبود. ما دوست داشتیم روستاهای دور افتاده جنگلی و کوهستانی را ببینیم و از نزدیک با وضعیت آن مناطق در مازندران آشنا شویم. روح ماجراجویانهای داشتیم و حاضر به از سر گذراندن خطرات زیادی بودیم. برای اینکه کسی داوطلب مأموریت سرشماری در مناطق مورد علاقه ما نشود، در زمان آموزش هم از شرایط سخت و خطرناک و راههای صعبالعبور صحبت میکردیم و میگفتیم که آن نواحی پر از حیوانات درنده مثل پلنگ، خرس و گرگ است. البته دروغ هم نمیگفتیم، زیرا مناطق جنگلی و کوهستانی #بابل چنین ویژگیهایی را دارا بود.
برای رفتن عزم خود را جزم کرده بودیم. از پس امتحان هم به خوبی برآمدیم. تبلیغاتمان هم کارگر افتاده بود و هیچ کس داوطلب مأموریت در آن مناطق نشده بود. ناگفته نماند که ما به راهنما یا بلد راه هم احتیاج داشتیم. راهنمای من مرد میانسالی بود به نام #مشهدی_قربان که مثل سایر راهنماها باید با اسب به مناطق سرشماری میآمد. به هرحال باید از رودخانهها و گذرگاههای سخت عبور میکردیم و امکان پیاده رفتن نبود. همچنین نمیتوانستیم در پیادهرویهای 8 تا 10 ساعته روزانه کولهبارمان را بر دوش بکشیم آن هم برای 20 روز متوالی که زمان کار بود.
قاسم مسئول پنج نفر از مأموران سرشماری یک منطقه بود، اما ترجیح داد که ابتدا با ما باشد. راهها، سنگلاخی و ناهموار و در بعضی جاها پر از گل و لای بود و ما را وادار میکرد سوار بر اسب شویم. با خودمان پوتین سربازی و چکمه هم داشتیم. جاهایی که ضروری نبود پیاده میرفتیم و فقط کولهبارمان بر زین اسبها بود. دم دمای غروب به #فیروزجا رسیدیم. با پرسش از اهالی محل که معتمد و بزرگ روستا چه کسی است به شیخ صمد معرفی شدیم. آدم بسیار متدینی بود. گویا روحانی بود اما لباس روحانیت بر تن نمیکرد. روزها را به کشاورزی و دامداری میگذراند و از این راه کسب درآمد میکرد و در امور روستا هم به اهالی کمک میکرد. او ما را به خانه شیخی در کسوت روحانی برد تا شب را آنجا اقامت کنیم.
صبح موقع صبحانه، روحانی میزبان خیلی رک و راحت پرسید «شما سیاسی هستید؟» گفتیم نه، چطور؟ گفت: «من دیشب پشت در به صحبتهای شما گوش میدادم. نترسید من طرفدار #شاه نیستم.» گفتم پس طرفدار کی هستی؟ گفت: «من در #حوزه_علمیه درس میخوانم و طرفدار آقای #خمینی هستم.»
بحث شب قبل افق دیدمان را روشن ساخته بود و آمار و اطلاعات دقیق در سرشماری را سرلوحه کارمان قرار داده بودیم و در عین حال به کسب تجربه و معرفت از مردم مناطق کوهستانی و گالشهای جنگل و اطلاع از اوضاع و احوالشان فکر میکردیم.
🔻ادامه در صفحه ۲🔻
#روزنامه_ایران
پنجشنبه، 6 آبان 95.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
کانال اطلاعرسانی بابل، شهر بهار نارنج»
@BabolShahreBaharNarenj
✍🏻 #جواد_هاشمی_حیدری
🔺 صفحه 1 از 2 🔺
در اوایل سالهای 1300 وقتی نخستین #سرشماری نفوس و مسکن انجام شد، نه خبری از کامپیوتر و اینترنت بود و نه حتی شناخت دقیقی از خود موضوع؛ نه مردم همکاری میکردند و نه مأمور سرشماری به خوبی از وظایف خود آگاه بود. اگر زمستان بود و روستایی در کمرکش کوه یا جایی آنسوی رود خروشان و در دل جنگلی انبوه، میشد دور از چشم دیگران، شانه از زیر بار مسئولیت خالی کرد. هرچه بود تمرینی بود برای سال 1335 که پس از آن هر 10 سال یک بار تکرار شد. اما سرشماری فراگیر و علمی برمیگردد به سال 1355 که میبایست تصویر روشنی برای توسعه کشور فراهم میآورد. در خاطرهای که از یک مأمور سرشماری نفوس و مسکن سال 55 میخوانید، در قالب روایتی شیرین از مشقتهای سرشماری در مناطق کوهستانی و جنگلی مازندران، به پاسخ برخی پرسشها نیز خواهید رسید و یا لااقل اینکه به این پرسشها فکر خواهید کرد؛ آمار و توسعه چه رابطهای دارند؟ آیا آمار مقولهای سیاسی و در خدمت دولتها و حاکمیتهاست؟ و...
شهریور سال 1355 مرکز آمار ایران اعلام کرد آبانماه، سرشماری عمومی نفوس و مسکن را به اجرا خواهد گذاشت. این موضوع برای شناخت دقیق از کشور و برنامهریزی برای توسعه، امری حیاتی بود. آن زمان یکی از وزارتخانههایی که با #سازمان_برنامه و مرکز آمار ایران همکاری میکرد، #وزارت_بهداری بود و بازوهای اجرایی وزارت بهداری هم مراکز بهداشت بودند که هم امکانات گستردهای از جمله خودروهای جیپ و لندرور داشتند و هم دارای روابط گستردهای در شهرها و مناطق دور و نزدیک روستایی بودند.
من که خبردار شدم مرکز آمار، نیروی داوطلب میخواهد، با یکی دو نفر از دوستان به محل ثبتنام رفتیم. واقعاً شلوغ بود و امکان کمی برای جذب ما وجود داشت، مگر اینکه دست به تبلیغ منفی میزدیم تا عدهای را دلسرد کنیم. میانگین سنی داوطلبان بین 20 تا 25 سال بود و قرار بود بعد از جذب نیرو، 20 روزی هم آموزش ببینیم و بعد کارمان را شروع کنیم.
انگیزه من و یکی از دوستانم فقط مالی نبود. ما دوست داشتیم روستاهای دور افتاده جنگلی و کوهستانی را ببینیم و از نزدیک با وضعیت آن مناطق در مازندران آشنا شویم. روح ماجراجویانهای داشتیم و حاضر به از سر گذراندن خطرات زیادی بودیم. برای اینکه کسی داوطلب مأموریت سرشماری در مناطق مورد علاقه ما نشود، در زمان آموزش هم از شرایط سخت و خطرناک و راههای صعبالعبور صحبت میکردیم و میگفتیم که آن نواحی پر از حیوانات درنده مثل پلنگ، خرس و گرگ است. البته دروغ هم نمیگفتیم، زیرا مناطق جنگلی و کوهستانی #بابل چنین ویژگیهایی را دارا بود.
برای رفتن عزم خود را جزم کرده بودیم. از پس امتحان هم به خوبی برآمدیم. تبلیغاتمان هم کارگر افتاده بود و هیچ کس داوطلب مأموریت در آن مناطق نشده بود. ناگفته نماند که ما به راهنما یا بلد راه هم احتیاج داشتیم. راهنمای من مرد میانسالی بود به نام #مشهدی_قربان که مثل سایر راهنماها باید با اسب به مناطق سرشماری میآمد. به هرحال باید از رودخانهها و گذرگاههای سخت عبور میکردیم و امکان پیاده رفتن نبود. همچنین نمیتوانستیم در پیادهرویهای 8 تا 10 ساعته روزانه کولهبارمان را بر دوش بکشیم آن هم برای 20 روز متوالی که زمان کار بود.
قاسم مسئول پنج نفر از مأموران سرشماری یک منطقه بود، اما ترجیح داد که ابتدا با ما باشد. راهها، سنگلاخی و ناهموار و در بعضی جاها پر از گل و لای بود و ما را وادار میکرد سوار بر اسب شویم. با خودمان پوتین سربازی و چکمه هم داشتیم. جاهایی که ضروری نبود پیاده میرفتیم و فقط کولهبارمان بر زین اسبها بود. دم دمای غروب به #فیروزجا رسیدیم. با پرسش از اهالی محل که معتمد و بزرگ روستا چه کسی است به شیخ صمد معرفی شدیم. آدم بسیار متدینی بود. گویا روحانی بود اما لباس روحانیت بر تن نمیکرد. روزها را به کشاورزی و دامداری میگذراند و از این راه کسب درآمد میکرد و در امور روستا هم به اهالی کمک میکرد. او ما را به خانه شیخی در کسوت روحانی برد تا شب را آنجا اقامت کنیم.
صبح موقع صبحانه، روحانی میزبان خیلی رک و راحت پرسید «شما سیاسی هستید؟» گفتیم نه، چطور؟ گفت: «من دیشب پشت در به صحبتهای شما گوش میدادم. نترسید من طرفدار #شاه نیستم.» گفتم پس طرفدار کی هستی؟ گفت: «من در #حوزه_علمیه درس میخوانم و طرفدار آقای #خمینی هستم.»
بحث شب قبل افق دیدمان را روشن ساخته بود و آمار و اطلاعات دقیق در سرشماری را سرلوحه کارمان قرار داده بودیم و در عین حال به کسب تجربه و معرفت از مردم مناطق کوهستانی و گالشهای جنگل و اطلاع از اوضاع و احوالشان فکر میکردیم.
🔻ادامه در صفحه ۲🔻
#روزنامه_ایران
پنجشنبه، 6 آبان 95.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
کانال اطلاعرسانی بابل، شهر بهار نارنج»
@BabolShahreBaharNarenj
💠💠💠 گرفتاریهای یک مأمور سرشماری در سال 1355
✍🏻 #جواد_هاشمی_حیدری
🔺 صفحه 2 از 2 🔺
سرشماری را شروع کردم؛ روزانه هشت تا ده ساعت کار میکردم و بعضی روزها برای رفتن از یک نقطه به نقطهای دیگر گاه تا 9 ساعت در راه بودم.
یک شب میهمان کسی در جنگل بودیم و در خانه چوبیاش (تِلار) اتراق کردیم. صبح ما را به نزدیک درخت تنومندی برد. از آن بالا رفت و دست در شکاف تنه درخت کرد و از آن عسل بیرون آورد و با کره و چای هیزمی صبحانهای به ما داد که هنوز هم عطر و طعمش را به یاد دارم.
روستاهای ییلاقی منطقهای که من مأمور #سرشماریاش بودم عمدتاً خالی از سکنه بود. چون در پاییز و زمستان به علت سرمای سخت و نبود امکانات، زندگی دشوار بود و روستائیان به آبادیهای خودشان در روستاهای جلگهای میرفتند. در واقع بهار و تابستان گوسفندان خود را برای چرا به #ییلاق میآوردند و پاییز و زمستان به مناطق جلگهای میرفتند. آن زمان در روستاهای ییلاقی در خانهها را قفل نمیزدند و تنها برای جلوگیری از ورود حیوانات آنها را میبستند. در روستای #نیراسم هم در خانهای را که بدون قفل بود باز کردیم و وارد شدیم.
مش قربان راهنمای من به بام خانه رفت و مقداری هیزم پایین آورد و تعدادی ظرف و قابلمه و کمی نان کلوخی کوهی. شام آبگوشت خوبی خوردیم. صبح قاسم و راهنمایش از ما جدا شدند. او برای سرکشی به نقاط دیگر رفت و من در نراسم کارم را انجام دادم و به #چلیاسر و #شالینگ_چال و جاهای دیگر رفتم.
در روستای #سله_بن هم که خالی از سکنه بود وظیفه سرشماریام را انجام دادم و میخواستم به روستای #ونه_بن بروم که مش قربان مرا از رفتن به آن ده منع کرد. وقتی علت را جویا شدم گفت در ونهبن پاییز و زمستان پلنگ خانه میکند و ممکن است طعمه پلنگان شویم. گفتم من وظیفهای دارم و باید به وظیفهام عمل کنم و تازه مگر در مسیرمان این خطرات نبود؟ اگر تو نیایی خودم تنها میروم. مش قربان با من آمد. ونهبن روستای بسیار کوچکی بود که بیش از ده پانزده تا خانه نداشت. کارم را در آنجا تمام کردم و برگشتم.
اگر اشتباه نکنم شاید در مسیر رفتن به #گریوده بود که شب را در غاری که آغل گوسفندان بود میهمان سه چهار چوپان بودیم. شبی به یادماندنی بود. شام کنار اجاق آتش، گره ماست (مخلوطی از کته پلو، ماست و شیر) خوردیم و بعد از شام به گپ و گفت مشغول شدیم. از چوپانها در مورد کارشان و اینکه این گوسفندان از آن چه کسی است پرسیدم. گفتند این گوسفندان مال #هژبر_یزدانی سرمایهدار و #شاهپور_غلامرضا برادر #شاه است. گفتند اینها یک میلیون گوسفند دارند که چراگاهشان از #چرات و #سنگسر تا #الموت و #قزوین ادامه دارد و ده هزار چوپان دارند و چقدر کارمند و نفرات و چه و چه. هنگام خواب به یکی از چوپانها گفتم آتش اجاق را زیاد کند. خندید و گفت: «ببین تا صبح چی میشه؟» نصفههای شب از نفس گرم هزار رأس گوسفند، چوقای نمدی را که روی خود انداخته بودم به کناری پرت کردم و چوبهای در حال سوختن را از اجاق بیرون آوردم.
مسئول گروه به محض دیدنم در #نشل گفت خوشحالم که زندهای. گفتم مگر فکر میکردی که مردهام. گفت خیلی نگرانت بودیم. برای همین آمدیم از سلامتیات باخبر شویم. گفتم فعلاً که سالم هستم و از همهشان تشکر کردم.
پس از پایان سرشماری در نشل به #امامزاده_حسن در نزدیکی #زیراب #سوادکوه رفتم و در مجتمع #زغال_سنگ اقامت کردم. در سالن غذا خوری یکی از کارکنان، داستان آمدنم را پرسید. گفتم که برای سرشماری آمدهام. جالب بود در آن زمان بودند افراد تحصیلکردهای که نه میدانستند سرشماری چیست و نه ذهنیت درستی نسبت به سرشماری عمومی نفوس و مسکن داشتند. من برایشان توضیح دادم. یکی از کارمندانها گفت این حرفها نیست؛ حکومت عواملش را برای #جاسوسی میفرستد. پس از اتمام سرشماری در امامزاده حسن به سمت گلیا به راه افتادم. در مسیر برگشت به گلیا هم از روستاهای #تته، #مرگنه، #کلاپی، #بزسا، #اسب_خونی و روستاهای دیگر و مناطق جنگلینشین سرشماری کردم تا به #گلیا رسیدم. کار من در شانزده روز تمام شد و قبل از مدت 20 روز سرشماری، به خانه بازگشتم. البته در گلیا از مشدی قربان خداحافظی کردم و با اتوبوس به #بابل آمدم. به منزل که رسیدم مادرم مرا بوسهباران کرد.بعد از حدود یک ماه به من و جلال گفتند که #مرکز_آمار_ایران در #ساری ما را احضار کرده است. آنجا حسابی ما را تحویل گرفتند و به خاطر انجام وظیفه درست قدردانی کردند و نفری چهار هزار تومان هم پاداش گرفتیم. قبلا هم نفری چهار هزار تومان حقوق گرفته بودیم که روی هم 8 هزار تومان حقوق و پاداش شد. کسانی که در مناطق شهری و روستایی مأمور سرشماری بودند فقط سه هزار تومان حقوق دریافت کرده بودند. حالا میتوانستم به تهران بروم و کولهام را پر از کتاب کنم.
#روزنامه_ایران
پنجشنبه، 6 آبان 95
کانال اطلاعرسانی بابل، شهر بهار نارنج»
@BabolShahreBaharNarenj
✍🏻 #جواد_هاشمی_حیدری
🔺 صفحه 2 از 2 🔺
سرشماری را شروع کردم؛ روزانه هشت تا ده ساعت کار میکردم و بعضی روزها برای رفتن از یک نقطه به نقطهای دیگر گاه تا 9 ساعت در راه بودم.
یک شب میهمان کسی در جنگل بودیم و در خانه چوبیاش (تِلار) اتراق کردیم. صبح ما را به نزدیک درخت تنومندی برد. از آن بالا رفت و دست در شکاف تنه درخت کرد و از آن عسل بیرون آورد و با کره و چای هیزمی صبحانهای به ما داد که هنوز هم عطر و طعمش را به یاد دارم.
روستاهای ییلاقی منطقهای که من مأمور #سرشماریاش بودم عمدتاً خالی از سکنه بود. چون در پاییز و زمستان به علت سرمای سخت و نبود امکانات، زندگی دشوار بود و روستائیان به آبادیهای خودشان در روستاهای جلگهای میرفتند. در واقع بهار و تابستان گوسفندان خود را برای چرا به #ییلاق میآوردند و پاییز و زمستان به مناطق جلگهای میرفتند. آن زمان در روستاهای ییلاقی در خانهها را قفل نمیزدند و تنها برای جلوگیری از ورود حیوانات آنها را میبستند. در روستای #نیراسم هم در خانهای را که بدون قفل بود باز کردیم و وارد شدیم.
مش قربان راهنمای من به بام خانه رفت و مقداری هیزم پایین آورد و تعدادی ظرف و قابلمه و کمی نان کلوخی کوهی. شام آبگوشت خوبی خوردیم. صبح قاسم و راهنمایش از ما جدا شدند. او برای سرکشی به نقاط دیگر رفت و من در نراسم کارم را انجام دادم و به #چلیاسر و #شالینگ_چال و جاهای دیگر رفتم.
در روستای #سله_بن هم که خالی از سکنه بود وظیفه سرشماریام را انجام دادم و میخواستم به روستای #ونه_بن بروم که مش قربان مرا از رفتن به آن ده منع کرد. وقتی علت را جویا شدم گفت در ونهبن پاییز و زمستان پلنگ خانه میکند و ممکن است طعمه پلنگان شویم. گفتم من وظیفهای دارم و باید به وظیفهام عمل کنم و تازه مگر در مسیرمان این خطرات نبود؟ اگر تو نیایی خودم تنها میروم. مش قربان با من آمد. ونهبن روستای بسیار کوچکی بود که بیش از ده پانزده تا خانه نداشت. کارم را در آنجا تمام کردم و برگشتم.
اگر اشتباه نکنم شاید در مسیر رفتن به #گریوده بود که شب را در غاری که آغل گوسفندان بود میهمان سه چهار چوپان بودیم. شبی به یادماندنی بود. شام کنار اجاق آتش، گره ماست (مخلوطی از کته پلو، ماست و شیر) خوردیم و بعد از شام به گپ و گفت مشغول شدیم. از چوپانها در مورد کارشان و اینکه این گوسفندان از آن چه کسی است پرسیدم. گفتند این گوسفندان مال #هژبر_یزدانی سرمایهدار و #شاهپور_غلامرضا برادر #شاه است. گفتند اینها یک میلیون گوسفند دارند که چراگاهشان از #چرات و #سنگسر تا #الموت و #قزوین ادامه دارد و ده هزار چوپان دارند و چقدر کارمند و نفرات و چه و چه. هنگام خواب به یکی از چوپانها گفتم آتش اجاق را زیاد کند. خندید و گفت: «ببین تا صبح چی میشه؟» نصفههای شب از نفس گرم هزار رأس گوسفند، چوقای نمدی را که روی خود انداخته بودم به کناری پرت کردم و چوبهای در حال سوختن را از اجاق بیرون آوردم.
مسئول گروه به محض دیدنم در #نشل گفت خوشحالم که زندهای. گفتم مگر فکر میکردی که مردهام. گفت خیلی نگرانت بودیم. برای همین آمدیم از سلامتیات باخبر شویم. گفتم فعلاً که سالم هستم و از همهشان تشکر کردم.
پس از پایان سرشماری در نشل به #امامزاده_حسن در نزدیکی #زیراب #سوادکوه رفتم و در مجتمع #زغال_سنگ اقامت کردم. در سالن غذا خوری یکی از کارکنان، داستان آمدنم را پرسید. گفتم که برای سرشماری آمدهام. جالب بود در آن زمان بودند افراد تحصیلکردهای که نه میدانستند سرشماری چیست و نه ذهنیت درستی نسبت به سرشماری عمومی نفوس و مسکن داشتند. من برایشان توضیح دادم. یکی از کارمندانها گفت این حرفها نیست؛ حکومت عواملش را برای #جاسوسی میفرستد. پس از اتمام سرشماری در امامزاده حسن به سمت گلیا به راه افتادم. در مسیر برگشت به گلیا هم از روستاهای #تته، #مرگنه، #کلاپی، #بزسا، #اسب_خونی و روستاهای دیگر و مناطق جنگلینشین سرشماری کردم تا به #گلیا رسیدم. کار من در شانزده روز تمام شد و قبل از مدت 20 روز سرشماری، به خانه بازگشتم. البته در گلیا از مشدی قربان خداحافظی کردم و با اتوبوس به #بابل آمدم. به منزل که رسیدم مادرم مرا بوسهباران کرد.بعد از حدود یک ماه به من و جلال گفتند که #مرکز_آمار_ایران در #ساری ما را احضار کرده است. آنجا حسابی ما را تحویل گرفتند و به خاطر انجام وظیفه درست قدردانی کردند و نفری چهار هزار تومان هم پاداش گرفتیم. قبلا هم نفری چهار هزار تومان حقوق گرفته بودیم که روی هم 8 هزار تومان حقوق و پاداش شد. کسانی که در مناطق شهری و روستایی مأمور سرشماری بودند فقط سه هزار تومان حقوق دریافت کرده بودند. حالا میتوانستم به تهران بروم و کولهام را پر از کتاب کنم.
#روزنامه_ایران
پنجشنبه، 6 آبان 95
کانال اطلاعرسانی بابل، شهر بهار نارنج»
@BabolShahreBaharNarenj
#سید_رضا_صالحی_امیری
#وزیر_ارشاد در سرمقاله امروز #روزنامه_ایران:
«حاکمیت اخلاق، نیاز امروز جامعه ماست.»
یکشنبه، 7 آذر 95.
@BabolShahreBaharNarenj
#وزیر_ارشاد در سرمقاله امروز #روزنامه_ایران:
«حاکمیت اخلاق، نیاز امروز جامعه ماست.»
یکشنبه، 7 آذر 95.
@BabolShahreBaharNarenj
💠 جنایت در حاشیه ساختمان دادگستری بابل / گزارش جزییات یک قتل
#روزنامه_ایران:
اختلاف داماد و برادرزن وقتی با پادرمیانی بزرگان فامیل حل نشد، رنگ خون گرفت و در جریان نزاعی مرگبار، داماد با شلیک #گلوله برادرزنش را در نزدیکی ساختمان #دادگستری بابل کشت.
این حادثه صبح دیروزهنگامی که داماد برای شکایت از برادرزنش راهی دادگستری شده بود اتفاق افتاد.
حدود ساعت 9 صبح صدای شلیک گلوله در کوچه دادگستری شهرستان بابل همه را شوکزده کرد. همان موقع عده زیادی از مردمی که با شنیدن صدای گلوله به شدت متعجب و نگران شده بودند با عجله خود را به محل حادثه رساندند که ناگهان با پیکر بیجان مردجوانی روبهروشدند که گلولهای به سرش اصابت کرده بود. مردم حاضر، در چندمتری محل حادثه مرد دیگری را دیدند که شوکزده و پریشان حال کناری ایستاده بود و یک #اسلحه_شکاری هم در دست داشت. پس از تماس مردم با پلیس، بلافاصله مأموران #نیروی_انتظامی در جریان ماجرا قرار گرفتند.
دقایقی بعد وقتی آنها خود را به محل حادثه رساندند متوجه شدند که فرد مجروح در همان نخستین لحظات وقوع حادثه بر اثر جراحات ناشی از اصابت گلوله به کام مرگ فرو رفته است. بدین ترتیب مردی که سلاح در دست داشت و به شدت هم میگریست از سوی پلیس بازداشت شد و برای انجام تحقیقات به #کلانتری انتقال یافت.
#سرهنگ_جعفری، #رئیس_پلیس_بابل که بلافاصله نظارت بر پرونده را برعهده گرفته بود دراین باره گفت: عامل شلیک مرگبار مرد ۴۰ سالهای به نام #حسین_علی است که 18 سال قبل با خواهر قربانی ۳۶ ساله (۳۲ درست است) که #ابراهیم نام داشت ازدواج کرده و دو فرزند دارد. در بررسیها مشخص شد از مدتی قبل اختلافاتی بین عامل #قتل و همسرش به وجود آمده بود که زن به حالت قهر خانه را ترک کرده و به خانه والدینش رفته بود. به این ترتیب دامنه اختلاف زناشویی به دو خانواده کشیده بود.
ازسوی دیگر عامل قتل در بازجوییها گفت: برادرزنم اجازه نمیداد همسرم سر خانه و زندگیمان برگردد که این اتفاق افتاد. بعد هم برای شکایت به دادسرا آمده بودم تا مشکل را حل کنم وهمسرم را به خانه برگرداندم که با برادرزنم روبهروشدم. بعد هم بین ما جرو بحث در گرفت و در نتیجه ازشدت عصبانیت اسلحه شکاریام را از صندوق عقب خودرو درآورده و به طرف برادرزنم نشانه گرفتم.
متهم به قتل در بازجوییها ادعا کرد که فقط قصد ترساندن برادرزنش را داشته اما ناگهان به طرف او شلیک شده است. با توجه به اظهارات مطرح شده ازسوی متهم، به دستور بازپرس دادسرای بابل تحقیقات درباره این جنایت آغاز شده و داماد به اتهام قتل در بازداشت بسر میبرد.
سهشنبه، ۳۰ آذر ۹۵.
«کانال اطلاعرسانی بابل، شهر بهار نارنج»
@BabolShahreBaharNarenj
#روزنامه_ایران:
اختلاف داماد و برادرزن وقتی با پادرمیانی بزرگان فامیل حل نشد، رنگ خون گرفت و در جریان نزاعی مرگبار، داماد با شلیک #گلوله برادرزنش را در نزدیکی ساختمان #دادگستری بابل کشت.
این حادثه صبح دیروزهنگامی که داماد برای شکایت از برادرزنش راهی دادگستری شده بود اتفاق افتاد.
حدود ساعت 9 صبح صدای شلیک گلوله در کوچه دادگستری شهرستان بابل همه را شوکزده کرد. همان موقع عده زیادی از مردمی که با شنیدن صدای گلوله به شدت متعجب و نگران شده بودند با عجله خود را به محل حادثه رساندند که ناگهان با پیکر بیجان مردجوانی روبهروشدند که گلولهای به سرش اصابت کرده بود. مردم حاضر، در چندمتری محل حادثه مرد دیگری را دیدند که شوکزده و پریشان حال کناری ایستاده بود و یک #اسلحه_شکاری هم در دست داشت. پس از تماس مردم با پلیس، بلافاصله مأموران #نیروی_انتظامی در جریان ماجرا قرار گرفتند.
دقایقی بعد وقتی آنها خود را به محل حادثه رساندند متوجه شدند که فرد مجروح در همان نخستین لحظات وقوع حادثه بر اثر جراحات ناشی از اصابت گلوله به کام مرگ فرو رفته است. بدین ترتیب مردی که سلاح در دست داشت و به شدت هم میگریست از سوی پلیس بازداشت شد و برای انجام تحقیقات به #کلانتری انتقال یافت.
#سرهنگ_جعفری، #رئیس_پلیس_بابل که بلافاصله نظارت بر پرونده را برعهده گرفته بود دراین باره گفت: عامل شلیک مرگبار مرد ۴۰ سالهای به نام #حسین_علی است که 18 سال قبل با خواهر قربانی ۳۶ ساله (۳۲ درست است) که #ابراهیم نام داشت ازدواج کرده و دو فرزند دارد. در بررسیها مشخص شد از مدتی قبل اختلافاتی بین عامل #قتل و همسرش به وجود آمده بود که زن به حالت قهر خانه را ترک کرده و به خانه والدینش رفته بود. به این ترتیب دامنه اختلاف زناشویی به دو خانواده کشیده بود.
ازسوی دیگر عامل قتل در بازجوییها گفت: برادرزنم اجازه نمیداد همسرم سر خانه و زندگیمان برگردد که این اتفاق افتاد. بعد هم برای شکایت به دادسرا آمده بودم تا مشکل را حل کنم وهمسرم را به خانه برگرداندم که با برادرزنم روبهروشدم. بعد هم بین ما جرو بحث در گرفت و در نتیجه ازشدت عصبانیت اسلحه شکاریام را از صندوق عقب خودرو درآورده و به طرف برادرزنم نشانه گرفتم.
متهم به قتل در بازجوییها ادعا کرد که فقط قصد ترساندن برادرزنش را داشته اما ناگهان به طرف او شلیک شده است. با توجه به اظهارات مطرح شده ازسوی متهم، به دستور بازپرس دادسرای بابل تحقیقات درباره این جنایت آغاز شده و داماد به اتهام قتل در بازداشت بسر میبرد.
سهشنبه، ۳۰ آذر ۹۵.
«کانال اطلاعرسانی بابل، شهر بهار نارنج»
@BabolShahreBaharNarenj
#دوئل_مرگبار
دزد و پلیس در جنگل
گزارش #روزنامه_ایران
از جزییات کشته شدن #متهم_فراری در #بابل_کنار
منبع👈goo.gl/2m6bJX
یکشنبه، ۱۹ دی ۹۵.
@BabolShahreBaharNarenj
دزد و پلیس در جنگل
گزارش #روزنامه_ایران
از جزییات کشته شدن #متهم_فراری در #بابل_کنار
منبع👈goo.gl/2m6bJX
یکشنبه، ۱۹ دی ۹۵.
@BabolShahreBaharNarenj
#حسین_منفردی
فرماندار #فریدون_کنار:
با تعطیلی #بازار_پرندگان مخالفم.
شماره دیروز #روزنامه_ایران
منفردی در گفتگوی امروز:
بازار پرندگان باید تعطیل گردد.
پنجشنبه، ۲۳ دی ۹۵.
@BabolShahreBaharNarenj
فرماندار #فریدون_کنار:
با تعطیلی #بازار_پرندگان مخالفم.
شماره دیروز #روزنامه_ایران
منفردی در گفتگوی امروز:
بازار پرندگان باید تعطیل گردد.
پنجشنبه، ۲۳ دی ۹۵.
@BabolShahreBaharNarenj
💠مرگ دلخراش راننده کامیون آملی پس از نجات از زیر بهمن در آبعلی
⚠️توجه: بخشی از این گزارش مربوط به صحبت روستاییان و فرمانده انتظامی شرق تهران به دلیل طولانی بودن متن و فراتر رفتن از یک پست، حذف شده است. گزارش کامل این حادثه در پستی دیگر در قالب تصویر منتشر میشود
✍🏻 #زهره_صفاری *
جسد راننده کامیون مفقود شده در #بهمن سهمگین جاده #آبعلی که تصور میشد در دره برف گرفته مدفون شده است، پس از ۱۷ روز بیخبری در بالکن یکی از ویلاهای دره #مبارک_آباد پیدا شد.
#سید_محمد_ضیاء که پس از ۲۵ سال رانندگی در جادهها نمیخواست به راحتی تسلیم مرگ شود، به امید یافتن راه نجاتی، برای زنده ماندن به سختی جنگید و با همه توانی که در بدن مجروح و خستهاش داشت از آوار بهمن گریخت و خود را به روستا و به نزدیکترین ویلا رساند. اما افسوس که بدنش از شدت سرما یخ زده بود و زخمهایش خونریزی کرده بود. او به امید نجات با هر سختی خود را با تن مجروح از بالای دیوار به بالکن رساند تا شاید اهالی خانه یا مردم روستا صدایش را بشنوند. درآن سرمای استخوانسوز و درحالی که میدانست آخرین لحظههای زندگی را پیش رو دارد دراوج ناتوانی دستش را به زحمت بالا آورد و به شیشه کوبید و با آخرین توانش فریاد کشید و کمک خواست. اما...
ساعت حدود ۱۱ صبح دیروز و با گذشت ۱۷ روز پس ازسقوط بهمن سهمگین درجاده هراز، سرایدار یکی از ویلاهای روستای مبارک آباد برای نظافت به آنجا رفت. سکوت مرموزی در ویلا سایه انداخته بود. پیرمرد کلیدش را درون قفل چرخاند و باسختی در را باز کرد. وارد حیاط که شد ناگهان نگاهش به رد خون روی در و دیوار افتاد. بعد هم به شیشه شکسته ورودی خیره شد. با دیدن این صحنه بشدت نگران شد. برای اینکه راه ورودش به بالکن را باز کند پارو را برداشت اما وقتی برف را کنار زد صحنه غیرقابل باوری پیش چشمش دید. جسدی یخ زده در بالکن افتاده بود. پیرمرد که وحشتزده بود بیمحابا فریاد میزد و کمک میخواست. سرانجام اهالی روستا رسیدند و پلیس را خبر کردند. مأموران کلانتری آبعلی با گزارش این حادثه بسرعت راهی محل موردنظر شدند. بعد هم تیمهای تخصصی و بازپرس کشیک به محل اعزام شدند و تحقیقات آغاز شد. ازآنجا که مرد یخ زده ناشناس بود مأموران احتمال دادند او همان راننده کامیونی باشد که ۱۷ روز پیش در دره مبارک آباد زیر بهمن مانده وهیچ ردی از او بدست نیامده بود. اما همان موقع پرسشی عجیب در ذهنشان نقش بست. این ویلا تا محل سقوط ۸۰۰-۷۰۰ متر فاصله داشت!
پایان تلخ چشم انتظاری
ازسوی دیگر برادر و بستگان راننده کامیون مفقود شده که در تمام این روزها در کنار تیمهای امدادی، هلال احمر، شهرداری و فرمانداری بودند با اطلاع ازاین ماجرا خود را به ویلای مورد نظر رساندند. چراکه مأموران از سید مصطفی- برادر محمد- خواسته بودند برای شناسایی یک جسد بیاید.
سید مصطفی که داغ برادر بیتابش کرده بود، دیروز در حالی که اشک میریخت گفت: «وقتی آقای بابایی، معاون خدمات شهری شهرداری آبعلی با من تماس گرفت و گفت برای تعیین هویت جسدی به آبعلی بروم دلم آشوب شد. نمیدانستم باید چه کار کنم. به برادر بزرگم که نزدیکتر به محل بود زنگ زدم اما به هیچکس چیزی نگفتم. یک ساعتی گذشت که برادرم خبر داد که محمد را از دست دادهایم. دیگر حال خودم را نفهمیدم و راهی آبعلی شدم. درآن لحظات سخت ونفسگیر فقط به مادر، همسر و پسر محمد فکر میکردم چراکه نمیدانستم به آنها باید چه بگویم. در این ۱۷ روز یک چشممان اشک بود و یکی خون. و دست همگی به آسمان بود که بار دیگر بتوانیم سید محمد را سلامت و خندان ببینیم. در این ۱۷ روز اورژانس، هلال احمر، آتشنشانی، شهرداری، راهداری، پلیس، فرمانداری و حتی مردم مبارک آباد تلاش زیادی برای یافتن برادرم کردند و تا شعاع گستردهای عملیات را ادامه دادیم اما هیچ کدام تصور نمیکردیم او را اینطور پیدا کنیم. آن طور که به ما گفتهاند برادرم وقتی خودش را از داخل برف بیرون کشیده، با بدنی کوفته و مجروح چراغ مناره مسجد را دیده و به امید نجات، خودش را به روستا و نخستین ویلا رسانده. اما وقتی کسی در را باز نکرده، از دیوار به داخل حیاط رفته و با هر زحمتی خود را به بالکن رسانده است. آثار خونی که روی در و دیوار ویلا هست نشان میدهد او مجروح بوده و تلاش زیادی برای نجات کرده اما افسوس که سرنوشت به شکل دیگری برایش رقم خورد. با این حال، از طرف خانوادهام از همه عزیزانی که در این مدت بیوقفه برای پیدا کردن برادرم تلاش کردند سپاسگزارم».
* #روزنامه_ایران
صفحه ۱۷
یکشنبه، ۱ اسفند ۹۵
«کانال اطلاعرسانی بابل، شهر بهار نارنج»
@BabolShahreBaharNarenj
⚠️توجه: بخشی از این گزارش مربوط به صحبت روستاییان و فرمانده انتظامی شرق تهران به دلیل طولانی بودن متن و فراتر رفتن از یک پست، حذف شده است. گزارش کامل این حادثه در پستی دیگر در قالب تصویر منتشر میشود
✍🏻 #زهره_صفاری *
جسد راننده کامیون مفقود شده در #بهمن سهمگین جاده #آبعلی که تصور میشد در دره برف گرفته مدفون شده است، پس از ۱۷ روز بیخبری در بالکن یکی از ویلاهای دره #مبارک_آباد پیدا شد.
#سید_محمد_ضیاء که پس از ۲۵ سال رانندگی در جادهها نمیخواست به راحتی تسلیم مرگ شود، به امید یافتن راه نجاتی، برای زنده ماندن به سختی جنگید و با همه توانی که در بدن مجروح و خستهاش داشت از آوار بهمن گریخت و خود را به روستا و به نزدیکترین ویلا رساند. اما افسوس که بدنش از شدت سرما یخ زده بود و زخمهایش خونریزی کرده بود. او به امید نجات با هر سختی خود را با تن مجروح از بالای دیوار به بالکن رساند تا شاید اهالی خانه یا مردم روستا صدایش را بشنوند. درآن سرمای استخوانسوز و درحالی که میدانست آخرین لحظههای زندگی را پیش رو دارد دراوج ناتوانی دستش را به زحمت بالا آورد و به شیشه کوبید و با آخرین توانش فریاد کشید و کمک خواست. اما...
ساعت حدود ۱۱ صبح دیروز و با گذشت ۱۷ روز پس ازسقوط بهمن سهمگین درجاده هراز، سرایدار یکی از ویلاهای روستای مبارک آباد برای نظافت به آنجا رفت. سکوت مرموزی در ویلا سایه انداخته بود. پیرمرد کلیدش را درون قفل چرخاند و باسختی در را باز کرد. وارد حیاط که شد ناگهان نگاهش به رد خون روی در و دیوار افتاد. بعد هم به شیشه شکسته ورودی خیره شد. با دیدن این صحنه بشدت نگران شد. برای اینکه راه ورودش به بالکن را باز کند پارو را برداشت اما وقتی برف را کنار زد صحنه غیرقابل باوری پیش چشمش دید. جسدی یخ زده در بالکن افتاده بود. پیرمرد که وحشتزده بود بیمحابا فریاد میزد و کمک میخواست. سرانجام اهالی روستا رسیدند و پلیس را خبر کردند. مأموران کلانتری آبعلی با گزارش این حادثه بسرعت راهی محل موردنظر شدند. بعد هم تیمهای تخصصی و بازپرس کشیک به محل اعزام شدند و تحقیقات آغاز شد. ازآنجا که مرد یخ زده ناشناس بود مأموران احتمال دادند او همان راننده کامیونی باشد که ۱۷ روز پیش در دره مبارک آباد زیر بهمن مانده وهیچ ردی از او بدست نیامده بود. اما همان موقع پرسشی عجیب در ذهنشان نقش بست. این ویلا تا محل سقوط ۸۰۰-۷۰۰ متر فاصله داشت!
پایان تلخ چشم انتظاری
ازسوی دیگر برادر و بستگان راننده کامیون مفقود شده که در تمام این روزها در کنار تیمهای امدادی، هلال احمر، شهرداری و فرمانداری بودند با اطلاع ازاین ماجرا خود را به ویلای مورد نظر رساندند. چراکه مأموران از سید مصطفی- برادر محمد- خواسته بودند برای شناسایی یک جسد بیاید.
سید مصطفی که داغ برادر بیتابش کرده بود، دیروز در حالی که اشک میریخت گفت: «وقتی آقای بابایی، معاون خدمات شهری شهرداری آبعلی با من تماس گرفت و گفت برای تعیین هویت جسدی به آبعلی بروم دلم آشوب شد. نمیدانستم باید چه کار کنم. به برادر بزرگم که نزدیکتر به محل بود زنگ زدم اما به هیچکس چیزی نگفتم. یک ساعتی گذشت که برادرم خبر داد که محمد را از دست دادهایم. دیگر حال خودم را نفهمیدم و راهی آبعلی شدم. درآن لحظات سخت ونفسگیر فقط به مادر، همسر و پسر محمد فکر میکردم چراکه نمیدانستم به آنها باید چه بگویم. در این ۱۷ روز یک چشممان اشک بود و یکی خون. و دست همگی به آسمان بود که بار دیگر بتوانیم سید محمد را سلامت و خندان ببینیم. در این ۱۷ روز اورژانس، هلال احمر، آتشنشانی، شهرداری، راهداری، پلیس، فرمانداری و حتی مردم مبارک آباد تلاش زیادی برای یافتن برادرم کردند و تا شعاع گستردهای عملیات را ادامه دادیم اما هیچ کدام تصور نمیکردیم او را اینطور پیدا کنیم. آن طور که به ما گفتهاند برادرم وقتی خودش را از داخل برف بیرون کشیده، با بدنی کوفته و مجروح چراغ مناره مسجد را دیده و به امید نجات، خودش را به روستا و نخستین ویلا رسانده. اما وقتی کسی در را باز نکرده، از دیوار به داخل حیاط رفته و با هر زحمتی خود را به بالکن رسانده است. آثار خونی که روی در و دیوار ویلا هست نشان میدهد او مجروح بوده و تلاش زیادی برای نجات کرده اما افسوس که سرنوشت به شکل دیگری برایش رقم خورد. با این حال، از طرف خانوادهام از همه عزیزانی که در این مدت بیوقفه برای پیدا کردن برادرم تلاش کردند سپاسگزارم».
* #روزنامه_ایران
صفحه ۱۷
یکشنبه، ۱ اسفند ۹۵
«کانال اطلاعرسانی بابل، شهر بهار نارنج»
@BabolShahreBaharNarenj