#من_هم_شکنجه_شدم
آگری اسماعیلنژاد ـ شکنجه برای تحقیر!
مهمترین توجیه حکومتهای غیردموکراتیک برای استفاده از شکنجه، ابزاری برای "کسب اطلاعات" و یا "اقرار به جرم" است. در این نوع شکنجه معمولا چنین عنوان میشود که فرد دستگیر شده عضو یک گروە مخالف حکومت است که عمدتا از مبارزات غیرمدنی، مسلحانه، و تخریبی بهره میگیرند و او در انجام یک "عملیات" فردی کلیدی محسوب میشود.
بر همین اساس این نوع حکومتها با توجیه "دفاع از امنیت عمومی" از طریق شکنجه در تلاش هستند که اطلاعاتی از فعالیتهای گروههای مخالف خود کسب کنند و آن اطلاعات را به اهرمی برای ضربه زدن به مخالفان تبدیل نمایند. البته حکومتها ادعا میکنند که اطلاعات را برای "جلوگیری از فعالیت مخربها" بکار میگیرند.
اما در نظام جمهوری اسلامی شکنجه برای گرفتن اطلاعات بکار نمیرود. بلکه برای تحقیر و خرد کردن شخصیت انسانهایی که بکار میرود که میخواهند مستقل از ایدئولوژی غالب فکر کنند. من به عنوان کسی که در زندانهای جمهوری اسلامی شکنجه شدهام، براساس نوع شکنجه و برخورد بازجوی خود، بر این عقیدهام که در جمهوری اسلامی شکنجه به عنوان ابزاری برای "تحقیر" فرد دستگیر شده بکار میرود.
من در آذر و دی ماه ١٣٨٩ بالغ بر ٣٠ دفعه در ارومیه و زندان اطلاعات سپاه واقع در "کوه المهدی" از طرف فردی که اسم خود را "اکبری" میخواند بازجویی شدم. در این ٣٠ دفعه که در فاصله ٣٥ روز انجام شد، بطور مشخص هیچ پرسشی برای کسب اطلاعات از طرف بازجویم مطرح نگردید و او هر دفعه میگفت: «ما میدانیم چکار کردی؛ پس خودت بگو!»
بخش بزرگی از شکنجههای بازجو، شکنجههای روانی بود که همراه با تکرار روانپریشانه این خواسته انجام میشد. او میدانست که هیچ اطلاعات حیاتی و احیانا مهمی وجود ندارد که او بخواهد بداند و مرا بخاطر امتناع از ارایه آن اطلاعات شکنجه میکند.
استفاده رژیم اسلامی از شکنجه بطور کلی فارغ از این است که یک فرد چه کار کرده است، عضو چه گروهی است و عملکرد این گروه از لحاظ امنیتی چه اهمیتی دارد. از دید دژخیمان حکومت هر فردی که توسط رژیم دستگیر شود، باید او را تا حد ممکن شکنجه کرد تا به اصطلاح «رویش کم شود و به التماس بیفتد»، حال این فرد اگر یک فعال سیاسی است یا در عرصهای دیگر فعالیت میکند، برای شکنجهگران تفاوت چندانی ندارد.
شکنجه برای تحقیر موضوعی است که کاربرد آن در فردای آزادی از زندان اهمیت بیشتری دارد و هدف طراحان این نوع شکنجه، اثرگذاشتن بر زندگی شخصی و سیاسی فرد دستگیر شده است. به عبارت دیگر آنان میخواهند زندگی فردای زندان فرد دستگیر شده را نیز از طریق شکنجه به نوعی تعیین کنند که فرد دستگیر شده در فردای آزادی دیگر اقدامی در راستای فعالیتهای قبل از زندان انجام ندهد.
اگر شکنجهگر در "شکنجه برای کسب اطلاعات" در تلاش است زندگی قبل از زندان فرد زندانی را آشکار کند، شکنجهگر در "شکنجه برای تحقیر" تلاش میکند که زندگی پس از زندان یک فعال سیاسی را به نابودی بکشاند.
شکنجه برای تحقیر هیچ هدفی جز نابودی زندگی بعد از زندان، ندارد. آخرین حرف شکنجهگر من این بود: «کسانی را که ما آزاد میکنیم یا با خارج میروند یا سرشان را پایین میاندازند و دیگر غلط اضافه نمیکنند.»
به همین جهت برای تکمیل پروسه "شکنجه برای تحقیر " هنگامی که فرد دستگیر شده از زندان آزاد میشود، کماکان از طرف ارگانها امنیتی زندگی وی به مخاطره کشانده میشود و او حتی در زمینه تامین امرار معاش نیز با مشکل روبرو میشود. به موازات نابود کردن زندگی یک فعال سیاسی پس از آزادی و استیصال تحمیل شده بر وی، در بسیاری موارد ارگانهای امنیتی به قربانیان خود پیشنهاد همکاری میدهند و پروژه توابسازی که از ابتدای انقلاب در آن مهارت کسب کردند را به گونههای مختلف پیش میبرند.
"شکنجه برای تحقیر" عملی به مراتب غیرانسانیتر از "شکنجه برای کسب اطلاعات" است؛ چون هدف آن نابودی یک انسان و زندگی او برای همیشه است. https://t.me/CHZIR/11840
👇🏻👇🏻👇🏻
🆔 @CHZIR
https://t.me/joinchat/C3oUokkImfphd242skFgpA
آگری اسماعیلنژاد ـ شکنجه برای تحقیر!
مهمترین توجیه حکومتهای غیردموکراتیک برای استفاده از شکنجه، ابزاری برای "کسب اطلاعات" و یا "اقرار به جرم" است. در این نوع شکنجه معمولا چنین عنوان میشود که فرد دستگیر شده عضو یک گروە مخالف حکومت است که عمدتا از مبارزات غیرمدنی، مسلحانه، و تخریبی بهره میگیرند و او در انجام یک "عملیات" فردی کلیدی محسوب میشود.
بر همین اساس این نوع حکومتها با توجیه "دفاع از امنیت عمومی" از طریق شکنجه در تلاش هستند که اطلاعاتی از فعالیتهای گروههای مخالف خود کسب کنند و آن اطلاعات را به اهرمی برای ضربه زدن به مخالفان تبدیل نمایند. البته حکومتها ادعا میکنند که اطلاعات را برای "جلوگیری از فعالیت مخربها" بکار میگیرند.
اما در نظام جمهوری اسلامی شکنجه برای گرفتن اطلاعات بکار نمیرود. بلکه برای تحقیر و خرد کردن شخصیت انسانهایی که بکار میرود که میخواهند مستقل از ایدئولوژی غالب فکر کنند. من به عنوان کسی که در زندانهای جمهوری اسلامی شکنجه شدهام، براساس نوع شکنجه و برخورد بازجوی خود، بر این عقیدهام که در جمهوری اسلامی شکنجه به عنوان ابزاری برای "تحقیر" فرد دستگیر شده بکار میرود.
من در آذر و دی ماه ١٣٨٩ بالغ بر ٣٠ دفعه در ارومیه و زندان اطلاعات سپاه واقع در "کوه المهدی" از طرف فردی که اسم خود را "اکبری" میخواند بازجویی شدم. در این ٣٠ دفعه که در فاصله ٣٥ روز انجام شد، بطور مشخص هیچ پرسشی برای کسب اطلاعات از طرف بازجویم مطرح نگردید و او هر دفعه میگفت: «ما میدانیم چکار کردی؛ پس خودت بگو!»
بخش بزرگی از شکنجههای بازجو، شکنجههای روانی بود که همراه با تکرار روانپریشانه این خواسته انجام میشد. او میدانست که هیچ اطلاعات حیاتی و احیانا مهمی وجود ندارد که او بخواهد بداند و مرا بخاطر امتناع از ارایه آن اطلاعات شکنجه میکند.
استفاده رژیم اسلامی از شکنجه بطور کلی فارغ از این است که یک فرد چه کار کرده است، عضو چه گروهی است و عملکرد این گروه از لحاظ امنیتی چه اهمیتی دارد. از دید دژخیمان حکومت هر فردی که توسط رژیم دستگیر شود، باید او را تا حد ممکن شکنجه کرد تا به اصطلاح «رویش کم شود و به التماس بیفتد»، حال این فرد اگر یک فعال سیاسی است یا در عرصهای دیگر فعالیت میکند، برای شکنجهگران تفاوت چندانی ندارد.
شکنجه برای تحقیر موضوعی است که کاربرد آن در فردای آزادی از زندان اهمیت بیشتری دارد و هدف طراحان این نوع شکنجه، اثرگذاشتن بر زندگی شخصی و سیاسی فرد دستگیر شده است. به عبارت دیگر آنان میخواهند زندگی فردای زندان فرد دستگیر شده را نیز از طریق شکنجه به نوعی تعیین کنند که فرد دستگیر شده در فردای آزادی دیگر اقدامی در راستای فعالیتهای قبل از زندان انجام ندهد.
اگر شکنجهگر در "شکنجه برای کسب اطلاعات" در تلاش است زندگی قبل از زندان فرد زندانی را آشکار کند، شکنجهگر در "شکنجه برای تحقیر" تلاش میکند که زندگی پس از زندان یک فعال سیاسی را به نابودی بکشاند.
شکنجه برای تحقیر هیچ هدفی جز نابودی زندگی بعد از زندان، ندارد. آخرین حرف شکنجهگر من این بود: «کسانی را که ما آزاد میکنیم یا با خارج میروند یا سرشان را پایین میاندازند و دیگر غلط اضافه نمیکنند.»
به همین جهت برای تکمیل پروسه "شکنجه برای تحقیر " هنگامی که فرد دستگیر شده از زندان آزاد میشود، کماکان از طرف ارگانها امنیتی زندگی وی به مخاطره کشانده میشود و او حتی در زمینه تامین امرار معاش نیز با مشکل روبرو میشود. به موازات نابود کردن زندگی یک فعال سیاسی پس از آزادی و استیصال تحمیل شده بر وی، در بسیاری موارد ارگانهای امنیتی به قربانیان خود پیشنهاد همکاری میدهند و پروژه توابسازی که از ابتدای انقلاب در آن مهارت کسب کردند را به گونههای مختلف پیش میبرند.
"شکنجه برای تحقیر" عملی به مراتب غیرانسانیتر از "شکنجه برای کسب اطلاعات" است؛ چون هدف آن نابودی یک انسان و زندگی او برای همیشه است. https://t.me/CHZIR/11840
👇🏻👇🏻👇🏻
🆔 @CHZIR
https://t.me/joinchat/C3oUokkImfphd242skFgpA
Telegram
در جستجوی بازداشت شدگان
#من_هم_شکنجه_شدم ؛
مسعود علیزاده
تیرماه سال ۸۸ شب سوم بازداشتگاه کهریزک؛
بعد از چند روز در کهریزک میخواستم کمی بخوابم که در همان لحظه یکی از همبندان خواهش کرد که من نیم ساعت از جایم بلند شوم و او کمی جای من دراز بکشد و کمی بخوابد، دلم برایش سوخت، چون میدانستم ۳ روز است که نخوابیده، از جایم بلند شدم، رفتم به سمت دستشویی برای خوردن آب، که محمد کرمی ( وکیل بند ) داخل قرنطینه یک آمد و از میان آن همه آدم، «سامان مهامی» و «احمد بلوچی» را بیرون کشید و بعد نگاهش به من افتاد که جلوی دستشویی ایستاده بودم، صدایم زد: «تو هم بیا بیرون…» من میدانستم بروم بیرون کتک بدی خواهم خورد، گوشهای نشستم تا من را از یاد ببرد ولی دوباره وارد قرنطینه یک شد و به زور کتک به همراه دو نفر دیگر من را از قرنطینه بیرون برد و خمس آبادی ( افسر نگهبان ) شروع کرد به زدن من با لوله پیویسی.
کتک خوردن من حدود بیست دقیقه طول کشید، بعد محمد کرمی به همراه دو نفر به من پابندهای آهنی زدند و من را از یک میله آهنی آویزان کردند، دیدم سامان مهامی و احمد بلوچی هم آویزان هستند…
پابندها آنقدر تیز بودند که وقتی آویزان شدم، از مچ پاهایم خون میآمد… استوار خمس آبادی با استوار گنج بخش (افسر نگهبان های شب سوم ) شروع کردندبه زدن من با همان لوله پیویسی، میگفتند:« باید بلند داد بزنی و بگی گه خوردی».
من نمیتوانستم آن را بگویم و تنها سکوت کرده بودم… صدای بچهها را میشنیدم که بلند صلوات میفرستادند تا شاید آنها از کتک زدن من دست بردارند ولی آنها همچنان ادامه میدادند، دیگر آنقدر زدند که مجبور شدم این جمله را بگویم و پیوسته تکرار میکردم… دهانم خشک شده بود… فکر میکردم که تمام اینها را دارم خواب میبینم، سخت و باورناپذیر بود اما واقعیت داشت، تمام آن دردها و فریادهایم واقعیت داشت…
بعد از بیست دقیقه مرا پایین آوردند… در شوک بودم… چند تن از مجرمان مرا به داخل قرنطینه بردند، سپس یکی دو نفر از همبندیان من را به دستشویی بردند تا روی صورتم آب بریزند و زخمهایم را بشویند که در همان لحظه استوار خمس آبادی یک قفل کتابی به محمد کرمی داد تا دوباره من را بزنند.
محمد کرمی وارد دستشویی شد و شروع کرد با قفل بر سر و صورت من کوبیدن و من یک لحظه از حال رفتم و تمام سر و دهنم خونی شده بود. او من را از شلوارم میگرفت و بلند میکرد و محکم بر زمین میکوبید، کم کم شلوارم پاره شد و دیگر کاملا برهنه بودم و برهنگیم در میان آن همه فشار و درد، درد بزرگ دیگری بود که مدام از ذهنم میگذشت، بعد از آن روی گردنم ایستاد و با پاهایش محکم فشار میداد تا مرا خفه کند، حدود سه چهار دقیقه طول کشید... خفگی را کاملا احساس کردم، بینفسی و به تدریج بیزمانی… انگار همه چیز برایم بیرنگ میشد و مقابل چشمهایم نقطه روشنی داشت بزرگ و بزرگتر میشد… مثل مرگ بود… خود مرگ بود!
دیگر از حال رفته بودم و محمد کرمی که فکر کرده بود دیگر من مردهام، پاهایش را از روی گردنم برداشت… بعد از دقایقی نفسم برگشت و به هوش آمدم… سپس همبندانم من را به داخل قرنطینه بردند. آن شب حال خوبی نداشتم و تا صبح کابوس میدیدم… انگار خودم نبودم… انگار مرده بودم!
فردای آن روز با بدنی پر از درد از خوابی سرد و سیاه بیدار شدم، زخمهایم عفونت کرده بود و تنم ناگزیر در انتظار شکنجههای روز دیگر بر زمین ِ سخت کهریزک بیجان افتاده بود…
#مسعود_علیزاده
#من_هم_شکنجه_شدم
#روایت_شکنجه
#کهریزک
👇🏻👇🏻👇🏻
🆔 @CHZIR
https://t.me/joinchat/C3oUokkImfphd242skFgpA
مسعود علیزاده
تیرماه سال ۸۸ شب سوم بازداشتگاه کهریزک؛
بعد از چند روز در کهریزک میخواستم کمی بخوابم که در همان لحظه یکی از همبندان خواهش کرد که من نیم ساعت از جایم بلند شوم و او کمی جای من دراز بکشد و کمی بخوابد، دلم برایش سوخت، چون میدانستم ۳ روز است که نخوابیده، از جایم بلند شدم، رفتم به سمت دستشویی برای خوردن آب، که محمد کرمی ( وکیل بند ) داخل قرنطینه یک آمد و از میان آن همه آدم، «سامان مهامی» و «احمد بلوچی» را بیرون کشید و بعد نگاهش به من افتاد که جلوی دستشویی ایستاده بودم، صدایم زد: «تو هم بیا بیرون…» من میدانستم بروم بیرون کتک بدی خواهم خورد، گوشهای نشستم تا من را از یاد ببرد ولی دوباره وارد قرنطینه یک شد و به زور کتک به همراه دو نفر دیگر من را از قرنطینه بیرون برد و خمس آبادی ( افسر نگهبان ) شروع کرد به زدن من با لوله پیویسی.
کتک خوردن من حدود بیست دقیقه طول کشید، بعد محمد کرمی به همراه دو نفر به من پابندهای آهنی زدند و من را از یک میله آهنی آویزان کردند، دیدم سامان مهامی و احمد بلوچی هم آویزان هستند…
پابندها آنقدر تیز بودند که وقتی آویزان شدم، از مچ پاهایم خون میآمد… استوار خمس آبادی با استوار گنج بخش (افسر نگهبان های شب سوم ) شروع کردندبه زدن من با همان لوله پیویسی، میگفتند:« باید بلند داد بزنی و بگی گه خوردی».
من نمیتوانستم آن را بگویم و تنها سکوت کرده بودم… صدای بچهها را میشنیدم که بلند صلوات میفرستادند تا شاید آنها از کتک زدن من دست بردارند ولی آنها همچنان ادامه میدادند، دیگر آنقدر زدند که مجبور شدم این جمله را بگویم و پیوسته تکرار میکردم… دهانم خشک شده بود… فکر میکردم که تمام اینها را دارم خواب میبینم، سخت و باورناپذیر بود اما واقعیت داشت، تمام آن دردها و فریادهایم واقعیت داشت…
بعد از بیست دقیقه مرا پایین آوردند… در شوک بودم… چند تن از مجرمان مرا به داخل قرنطینه بردند، سپس یکی دو نفر از همبندیان من را به دستشویی بردند تا روی صورتم آب بریزند و زخمهایم را بشویند که در همان لحظه استوار خمس آبادی یک قفل کتابی به محمد کرمی داد تا دوباره من را بزنند.
محمد کرمی وارد دستشویی شد و شروع کرد با قفل بر سر و صورت من کوبیدن و من یک لحظه از حال رفتم و تمام سر و دهنم خونی شده بود. او من را از شلوارم میگرفت و بلند میکرد و محکم بر زمین میکوبید، کم کم شلوارم پاره شد و دیگر کاملا برهنه بودم و برهنگیم در میان آن همه فشار و درد، درد بزرگ دیگری بود که مدام از ذهنم میگذشت، بعد از آن روی گردنم ایستاد و با پاهایش محکم فشار میداد تا مرا خفه کند، حدود سه چهار دقیقه طول کشید... خفگی را کاملا احساس کردم، بینفسی و به تدریج بیزمانی… انگار همه چیز برایم بیرنگ میشد و مقابل چشمهایم نقطه روشنی داشت بزرگ و بزرگتر میشد… مثل مرگ بود… خود مرگ بود!
دیگر از حال رفته بودم و محمد کرمی که فکر کرده بود دیگر من مردهام، پاهایش را از روی گردنم برداشت… بعد از دقایقی نفسم برگشت و به هوش آمدم… سپس همبندانم من را به داخل قرنطینه بردند. آن شب حال خوبی نداشتم و تا صبح کابوس میدیدم… انگار خودم نبودم… انگار مرده بودم!
فردای آن روز با بدنی پر از درد از خوابی سرد و سیاه بیدار شدم، زخمهایم عفونت کرده بود و تنم ناگزیر در انتظار شکنجههای روز دیگر بر زمین ِ سخت کهریزک بیجان افتاده بود…
#مسعود_علیزاده
#من_هم_شکنجه_شدم
#روایت_شکنجه
#کهریزک
👇🏻👇🏻👇🏻
🆔 @CHZIR
https://t.me/joinchat/C3oUokkImfphd242skFgpA