https://t.me/C_B_SHAHZADEH/178280
طبقه ی فرودست و کم پول جامعه یعنی بیشتر مردم ایران آنچنان گرفتار کار زیاد یا فقر، تنگ- چارگی، آسیب ها، تبعیض های اجتماعی و گرفتاری است که اوقاتِ فَراغتِ او بیشتر برای به سرانجام رساندن مشکل های زندگی گاهی پایان ناپذیر یا جبرانی برای خوابی بیشتر است...💔
طبقه ی کم درآمد و کم پول جامعه، فُرصت بسیار کمی برای مطالعه و کسب هر گونه آگاهی را دارد و اگر هم به خبری توجه کند بیشتر توجه به خبرهای اقتصادی است یا شاید امید شنیدن خبر معجزه ای بی طبقه، که اما گاهی خانواده های ایرانی در این حکومتِ ستم و بیداد آنچنان گرفتار تنگدستی و آسیب های این جامعه هستند که فقط زنده بودنشان ارزشمندترین نیروی زندگی و عِزَتِ وجودشان است.
الان اگر ایران بود....
هعی! مارو کجا میبری قلم؟ 💔
اگر ایران بود، جوری طلا هارو میبردن که دوربین هاهم قاطی میکردن از فِرز بودن سارق ، سارق که چه عرض کنم نیازمند- مقصر همه این اوضاع ، جمهوری اسلامی ست و پایان این نوع مسائل با بازگشت پادشاهی مشروطه و تاج گذاری #رضاشاه_دوم رقم خواهد خورد.
✍ #کولی
دست مردم نون گندم، دلِ کباب، بازم آدم گشنه پی غذا....
#فقر
#جاوید_شاه
@C_B_SHAHZADEH
طبقه ی فرودست و کم پول جامعه یعنی بیشتر مردم ایران آنچنان گرفتار کار زیاد یا فقر، تنگ- چارگی، آسیب ها، تبعیض های اجتماعی و گرفتاری است که اوقاتِ فَراغتِ او بیشتر برای به سرانجام رساندن مشکل های زندگی گاهی پایان ناپذیر یا جبرانی برای خوابی بیشتر است...💔
طبقه ی کم درآمد و کم پول جامعه، فُرصت بسیار کمی برای مطالعه و کسب هر گونه آگاهی را دارد و اگر هم به خبری توجه کند بیشتر توجه به خبرهای اقتصادی است یا شاید امید شنیدن خبر معجزه ای بی طبقه، که اما گاهی خانواده های ایرانی در این حکومتِ ستم و بیداد آنچنان گرفتار تنگدستی و آسیب های این جامعه هستند که فقط زنده بودنشان ارزشمندترین نیروی زندگی و عِزَتِ وجودشان است.
الان اگر ایران بود....
هعی! مارو کجا میبری قلم؟ 💔
اگر ایران بود، جوری طلا هارو میبردن که دوربین هاهم قاطی میکردن از فِرز بودن سارق ، سارق که چه عرض کنم نیازمند- مقصر همه این اوضاع ، جمهوری اسلامی ست و پایان این نوع مسائل با بازگشت پادشاهی مشروطه و تاج گذاری #رضاشاه_دوم رقم خواهد خورد.
✍ #کولی
دست مردم نون گندم، دلِ کباب، بازم آدم گشنه پی غذا....
#فقر
#جاوید_شاه
@C_B_SHAHZADEH
Telegram
کمپین بازگشت شاهزاده
تفاوت امنیت دبی با تهران !
@C_B_SHAHZADEH
@C_B_SHAHZADEH
🔹 کولی در جستجوی نور در تاریکی
این داستان هارا برای کودکان خود بخوانید!
در یک محله کوچک و قدیمی در تهران، مردی به نام کولی زندگی میکرد. کولی، مردی بود با چشمان پر از غم و دلتنگی. او روزها را به کار سخت در یک کارگاه کوچک میگذرانید و شبها به خانه برمیگشت، جایی که همسر و دو فرزندش منتظرش بودند.
روزها به سختی میگذشت و هر روز، قیمت نان و اجناس دیگر به طرز عجیبی بالا میرفت. کولی که هر روز به امید بهتر شدن اوضاع به سر کار میرفت، میدید که چگونه زندگیاش به آرامی از دست میرود. او به فرزندانش وعده میداد که روزی همه چیز بهتر خواهد شد، اما در دلش میدانست که این وعدهها فقط کلمات بیمعنا هستند.
یک روز، وقتی که کولی به خانه برگشت، متوجه شد که همسرش غمگین و نگران است. او به او گفت: «کولی، بچهها به مدرسه نیاز دارند، اما نمیتوانیم حتی هزینهی کتابهایشان را تأمین کنیم.» کولی با دل سنگین، سعی کرد آرامش را به همسرش برگرداند و گفت: فقط کمی صبر کن، همه چیز درست میشود.
اما روزها گذشت و اوضاع بدتر شد. هر روز خبرهای ناامیدکنندهای از خیابانها و شهر میرسید. مردم به دلیل فقر و بیکاری به اعتراضات خیابانی میپرداختند و صدای خشم و ناامیدیشان در گوشه و کنار شهر طنینانداز بود. کولی، که همیشه سعی میکرد خانوادهاش را از مشکلات دور نگه دارد، به ناچار در دلش میدانست که نمیتواند این بار هم آنها را از واقعیت پنهان کند.
یک شب، در حالی که باران به شدت میبارید، کولی به خانه برگشت و با چشمان اشکآلود فرزندانش را دید که در گوشهای نشسته بودند و به عکسهای قدیمی خانواده نگاه میکردند. آنها یاد روزهای خوش گذشته را میکردند، روزهایی که زندگی ساده و بیدغدغهای داشتند. کولی در دلش احساس شکست میکرد. او دیگر نمیتوانست به وعدههایش ادامه دهد.
صبح روز بعد، وقتی که کولی به سر کار رفت، تصمیم گرفت دیگر به امید بهتر شدن اوضاع نماند. او به این نتیجه رسید که باید صدای مردم را به گوش دیگران برساند. او به خیابانها رفت و به جمع معترضان پیوست. صدای او در میان جمعیت گم شد، اما او میدانست که باید برای آینده فرزندانش بجنگد.
کولی دیگر فقط یک مرد خسته و ناامید نبود؛ او به نماد امید و مقاومت تبدیل شد. اما در دلش، سایههای ناامیدی هنوز هم سنگینی میکردند. او میدانست که مسیر سختی در پیش دارد، اما به خاطر فرزندانش، به مبارزه ادامه داد.
و اینگونه بود که کولی، در دنیای تاریک و غمانگیز، تلاش کرد تا نور امید را در دل دیگران روشن کند، حتی اگر خود در سایههای ناامیدی زندگی میکرد.
داستان کولی:
نشاندهندهی واقعیتهای تلخ و غمانگیز زندگی در جامعهای است که با چالشهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دست و پنجه نرم میکند. او به عنوان یک نماد از میلیونها انسانی است که در جستجوی بهبود وضعیت خود و خانوادهشان، با مشکلات عدیدهای مواجه هستند.
کولی، با وجود تمام ناامیدیها و فشارها، تصمیم میگیرد که به جای تسلیم شدن، صدای خود را بلند کند و برای آینده فرزندانش مبارزه کند. این تصمیم او نشان میدهد که امید و مقاومت میتوانند در دل تاریکیها زنده بمانند. او به ما یادآوری میکند که حتی در سختترین شرایط، میتوانیم با اتحاد و همبستگی، به تغییرات مثبت دست یابیم.
در نهایت، این داستان به ما میآموزد که هر فردی میتواند با تلاش و اراده، به نمادی از امید و تغییر تبدیل شود. هرچند که مسیر دشوار و پر از چالش است، اما امید به آینده و تلاش برای بهبود وضعیت میتواند زندگیها را تغییر دهد و سایههای ناامیدی را از بین ببرد. جاوید شاه.
✍ #کولی
کولی باج نمیده، خواهش کن
کولی هم لاله هم شاهد جرم
بهش میگن ساکت شو
بیخبرن هست توی ساکش&$!#%
سوال شده براش یه نکته ای
آزادی باشه که چی؟ شماها کص بگید؟
هی کتاب بخون و رخ بگیر، جفت بگیر
از تو چندتا فرزند میمونه، از ما خاکستر، شعلهایم
🆔 @C_B_SHAHZADEH
این داستان هارا برای کودکان خود بخوانید!
در یک محله کوچک و قدیمی در تهران، مردی به نام کولی زندگی میکرد. کولی، مردی بود با چشمان پر از غم و دلتنگی. او روزها را به کار سخت در یک کارگاه کوچک میگذرانید و شبها به خانه برمیگشت، جایی که همسر و دو فرزندش منتظرش بودند.
روزها به سختی میگذشت و هر روز، قیمت نان و اجناس دیگر به طرز عجیبی بالا میرفت. کولی که هر روز به امید بهتر شدن اوضاع به سر کار میرفت، میدید که چگونه زندگیاش به آرامی از دست میرود. او به فرزندانش وعده میداد که روزی همه چیز بهتر خواهد شد، اما در دلش میدانست که این وعدهها فقط کلمات بیمعنا هستند.
یک روز، وقتی که کولی به خانه برگشت، متوجه شد که همسرش غمگین و نگران است. او به او گفت: «کولی، بچهها به مدرسه نیاز دارند، اما نمیتوانیم حتی هزینهی کتابهایشان را تأمین کنیم.» کولی با دل سنگین، سعی کرد آرامش را به همسرش برگرداند و گفت: فقط کمی صبر کن، همه چیز درست میشود.
اما روزها گذشت و اوضاع بدتر شد. هر روز خبرهای ناامیدکنندهای از خیابانها و شهر میرسید. مردم به دلیل فقر و بیکاری به اعتراضات خیابانی میپرداختند و صدای خشم و ناامیدیشان در گوشه و کنار شهر طنینانداز بود. کولی، که همیشه سعی میکرد خانوادهاش را از مشکلات دور نگه دارد، به ناچار در دلش میدانست که نمیتواند این بار هم آنها را از واقعیت پنهان کند.
یک شب، در حالی که باران به شدت میبارید، کولی به خانه برگشت و با چشمان اشکآلود فرزندانش را دید که در گوشهای نشسته بودند و به عکسهای قدیمی خانواده نگاه میکردند. آنها یاد روزهای خوش گذشته را میکردند، روزهایی که زندگی ساده و بیدغدغهای داشتند. کولی در دلش احساس شکست میکرد. او دیگر نمیتوانست به وعدههایش ادامه دهد.
صبح روز بعد، وقتی که کولی به سر کار رفت، تصمیم گرفت دیگر به امید بهتر شدن اوضاع نماند. او به این نتیجه رسید که باید صدای مردم را به گوش دیگران برساند. او به خیابانها رفت و به جمع معترضان پیوست. صدای او در میان جمعیت گم شد، اما او میدانست که باید برای آینده فرزندانش بجنگد.
کولی دیگر فقط یک مرد خسته و ناامید نبود؛ او به نماد امید و مقاومت تبدیل شد. اما در دلش، سایههای ناامیدی هنوز هم سنگینی میکردند. او میدانست که مسیر سختی در پیش دارد، اما به خاطر فرزندانش، به مبارزه ادامه داد.
و اینگونه بود که کولی، در دنیای تاریک و غمانگیز، تلاش کرد تا نور امید را در دل دیگران روشن کند، حتی اگر خود در سایههای ناامیدی زندگی میکرد.
داستان کولی:
نشاندهندهی واقعیتهای تلخ و غمانگیز زندگی در جامعهای است که با چالشهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دست و پنجه نرم میکند. او به عنوان یک نماد از میلیونها انسانی است که در جستجوی بهبود وضعیت خود و خانوادهشان، با مشکلات عدیدهای مواجه هستند.
کولی، با وجود تمام ناامیدیها و فشارها، تصمیم میگیرد که به جای تسلیم شدن، صدای خود را بلند کند و برای آینده فرزندانش مبارزه کند. این تصمیم او نشان میدهد که امید و مقاومت میتوانند در دل تاریکیها زنده بمانند. او به ما یادآوری میکند که حتی در سختترین شرایط، میتوانیم با اتحاد و همبستگی، به تغییرات مثبت دست یابیم.
در نهایت، این داستان به ما میآموزد که هر فردی میتواند با تلاش و اراده، به نمادی از امید و تغییر تبدیل شود. هرچند که مسیر دشوار و پر از چالش است، اما امید به آینده و تلاش برای بهبود وضعیت میتواند زندگیها را تغییر دهد و سایههای ناامیدی را از بین ببرد. جاوید شاه.
✍ #کولی
کولی باج نمیده، خواهش کن
کولی هم لاله هم شاهد جرم
بهش میگن ساکت شو
بیخبرن هست توی ساکش
سوال شده براش یه نکته ای
آزادی باشه که چی؟ شماها کص بگید؟
هی کتاب بخون و رخ بگیر، جفت بگیر
از تو چندتا فرزند میمونه، از ما خاکستر، شعلهایم
🆔 @C_B_SHAHZADEH
🔹داستان " دیوار ها فریاد میزنند، هر شعار یک بمب"
در یکی از محلههای شلوغ تهران، جوانی به نام #کولی زندگی میکرد. کولی مانند بسیاری از جوانان هم نسل خود، از ظلم و فساد حکومت جمهوری اسلامی به ستوه آمده بود. او همیشه در خیابانها و فضاهای عمومی میدید که مردم در دل خود از وضعیت موجود ناخرسندند، اما به دلایل مختلف نمیتوانستند صدایشان را به گوش بقیه برسانند.
یک شب، وقتی کولی به خانه برگشت، تصمیم گرفت تا کاری انجام دهد. او به یاد داشت که وقتی جوانتر بود، در کلاس تاریخ شنیده بود که مبارزات برای آزادی همیشه با اقدامات کوچک آغاز میشود. او به این نتیجه رسید که باید صدای خودش و دیگران را به شکلی به حکومت برساند.
کولی چند دوست نزدیک خود را فراخواند. آنها تصمیم گرفتند که شعارهایی بنویسند و آنها را در سطح شهر پخش کنند. آنها برای این کار شبانه به خیابانها رفتند و دیوارها را با شعارهای ضد حکومتی پوشاندند. این اقدام به سرعت مورد توجه مردم قرار گرفت. وقتی عابران این شعارها را میدیدند، به هم اشاره کرده و درباره مطلبی که بر روی دیوارها نوشته شده بود، صحبت میکردند. این دیوارها به ناگاه به محلی برای تبادل نظر و احساسات مردم تبدیل شده بودند.
اما کولی و دوستانش تنها به شعار نویسی دیوارها بسنده نکردند. آنها تصمیم گرفتند برای تاثیرگذاری بیشتر، شعارها را روی اسکناسها بنویسند. وقتی که کسی اسکناسها را جابهجا میکرد، این پیامها به طور گسترده به دست دیگران میرسید. این کار باعث میشد که مردم در هر خرید و فروشی این عبارات را ببینند و در ذهنشان نقش ببندد.
یکی از شبها، وقتی کولی در حال نوشتن شعار جدیدی روی دیواری بود، متوجه شد که یک گروه کوچک از جوانان به او پیوستهاند. آنها تشویقش میکردند و به او میگفتند که این کار نه تنها صدای آنهاست، بلکه به دیگران نیز امید و انگیزه میدهد. اینجا بود که کولی متوجه شد که این حرکت فقط یک عمل انتقادی نیست، بلکه یک جنبش جمعی برای آگاهی مردم است.
با گذشت زمان، دیوارها و اسکناسها به نماد اراده مردمی تبدیل شدند. هر بار که کسی این شعارها را میدید، به خود میگفت: ما تنها نیستیم.
این حس اتحاد و همبستگی به تدریج در جامعه رشد کرد و افراد بیشتری را به فکر تغییر و اعتراض واداشت.
کولی سپس به این نتیجه رسید که این اقدامات هرچند به ظاهر کوچک به نظر میرسند، اما قدرت ایجاد تغییرات بزرگ را دارند. آنها به مردم نشان دادند که اعتراض میتواند در هر جایی، حتی در خیابانها و در جیبهای مردم، صورت بگیرد.
از آن پس، بیلبوردها، دیوارها و اسکناسها به یک جنبش مردمی تبدیل شدند. همین که شعارهایی چون #جاوید_شاه ، در سطح شهر پخش میشدند، مردم احساس میکردند که صدای آنها شنیده میشود، و روزی میرسد که این صداها به یک طوفان بزرگ تبدیل شود و نظام را به چالش بکشد.
این داستان نشان میدهد که چرا شعار نویسی و اسکناس نویسی در روند سرنگونی نظام مهم است. این اقدامات نه تنها ابزارهای اعتراضی هستند، بلکه میتوانند باعث بیداری و آگاهی نسلهای جوان شوند و به شکلگیری یک جنبش بزرگ در برابر ظلم و استبداد کمک کنند.
✍#کولی
بنویس هموطن که هر شعار یک فریاد آزادی و هر کلمه یک گلوله آری گلوله، شعارها در مقابل تفنگها زیرا که ما #بیشماریم
#جاوید_شاه
🆔 @C_B_SHAHZADEH
در یکی از محلههای شلوغ تهران، جوانی به نام #کولی زندگی میکرد. کولی مانند بسیاری از جوانان هم نسل خود، از ظلم و فساد حکومت جمهوری اسلامی به ستوه آمده بود. او همیشه در خیابانها و فضاهای عمومی میدید که مردم در دل خود از وضعیت موجود ناخرسندند، اما به دلایل مختلف نمیتوانستند صدایشان را به گوش بقیه برسانند.
یک شب، وقتی کولی به خانه برگشت، تصمیم گرفت تا کاری انجام دهد. او به یاد داشت که وقتی جوانتر بود، در کلاس تاریخ شنیده بود که مبارزات برای آزادی همیشه با اقدامات کوچک آغاز میشود. او به این نتیجه رسید که باید صدای خودش و دیگران را به شکلی به حکومت برساند.
کولی چند دوست نزدیک خود را فراخواند. آنها تصمیم گرفتند که شعارهایی بنویسند و آنها را در سطح شهر پخش کنند. آنها برای این کار شبانه به خیابانها رفتند و دیوارها را با شعارهای ضد حکومتی پوشاندند. این اقدام به سرعت مورد توجه مردم قرار گرفت. وقتی عابران این شعارها را میدیدند، به هم اشاره کرده و درباره مطلبی که بر روی دیوارها نوشته شده بود، صحبت میکردند. این دیوارها به ناگاه به محلی برای تبادل نظر و احساسات مردم تبدیل شده بودند.
اما کولی و دوستانش تنها به شعار نویسی دیوارها بسنده نکردند. آنها تصمیم گرفتند برای تاثیرگذاری بیشتر، شعارها را روی اسکناسها بنویسند. وقتی که کسی اسکناسها را جابهجا میکرد، این پیامها به طور گسترده به دست دیگران میرسید. این کار باعث میشد که مردم در هر خرید و فروشی این عبارات را ببینند و در ذهنشان نقش ببندد.
یکی از شبها، وقتی کولی در حال نوشتن شعار جدیدی روی دیواری بود، متوجه شد که یک گروه کوچک از جوانان به او پیوستهاند. آنها تشویقش میکردند و به او میگفتند که این کار نه تنها صدای آنهاست، بلکه به دیگران نیز امید و انگیزه میدهد. اینجا بود که کولی متوجه شد که این حرکت فقط یک عمل انتقادی نیست، بلکه یک جنبش جمعی برای آگاهی مردم است.
با گذشت زمان، دیوارها و اسکناسها به نماد اراده مردمی تبدیل شدند. هر بار که کسی این شعارها را میدید، به خود میگفت: ما تنها نیستیم.
این حس اتحاد و همبستگی به تدریج در جامعه رشد کرد و افراد بیشتری را به فکر تغییر و اعتراض واداشت.
کولی سپس به این نتیجه رسید که این اقدامات هرچند به ظاهر کوچک به نظر میرسند، اما قدرت ایجاد تغییرات بزرگ را دارند. آنها به مردم نشان دادند که اعتراض میتواند در هر جایی، حتی در خیابانها و در جیبهای مردم، صورت بگیرد.
از آن پس، بیلبوردها، دیوارها و اسکناسها به یک جنبش مردمی تبدیل شدند. همین که شعارهایی چون #جاوید_شاه ، در سطح شهر پخش میشدند، مردم احساس میکردند که صدای آنها شنیده میشود، و روزی میرسد که این صداها به یک طوفان بزرگ تبدیل شود و نظام را به چالش بکشد.
این داستان نشان میدهد که چرا شعار نویسی و اسکناس نویسی در روند سرنگونی نظام مهم است. این اقدامات نه تنها ابزارهای اعتراضی هستند، بلکه میتوانند باعث بیداری و آگاهی نسلهای جوان شوند و به شکلگیری یک جنبش بزرگ در برابر ظلم و استبداد کمک کنند.
✍#کولی
بنویس هموطن که هر شعار یک فریاد آزادی و هر کلمه یک گلوله آری گلوله، شعارها در مقابل تفنگها زیرا که ما #بیشماریم
#جاوید_شاه
🆔 @C_B_SHAHZADEH
🔹صحنه سازی " شاه و مردم - حاکمیت قانون و مردم سالاری "
در دل تاریخ پر فراز و نشیب ایران، لحظهای فرا میرسد که داستانی جدید آغاز میشود. روزی درخشان و طلایی، خورشید در افق سر بر میآورد و نغمههای آزادی در گوشها طنینانداز میشود. #رضاشاه_دوم ، با چهرهای مملو از امید و اراده، پا بر خاک مقدس ایران میگذارد. فرش قرمزی به رنگ باغهای گل رز و ارکیده زیر پاهایش میافتد.
جمعیتی انبوه از مردمان شادمان و پراز اشتیاق در میدان آزادی گرد هم آمدهاند. هر کس با دل شاد و دستهای گشوده به استقبال او میآید. پرچم سه رنگ و یادگار از دوران پیشین بار دیگر در دستها در اهتزاز است، گویی دلی شفابخش و امیدی تازه به جامعه روح میبخشد. اینجا دیگر صدای تنگناها و فریادهای استبداد شنیده نمیشود.
گروههای مختلف اجتماعی در کنار هم قرار میگیرند. زنان با لباسهای سنتی و مدرن در یک صف واحد به رقص و شادی میپردازند، جوانان با کلاههای رنگی امید و شعارهایی از آزادی را فریاد میزنند. فرهنگ غنی ایران به عنوان نیرویی متحدکننده در یادها زنده میشود. این تنوع و همدلی، مسیری نو را برای آینده ترسیم میکند.
در این روز، #رضاشاه_دوم به معضلات موجود اشاره میکند و در برنامهای جامع، به ایجاد یک نهاد مردمسالار تمایل نشان میدهد. وعدههایی دربارهی احیای حقوق بشر، برقراری قانون اساسی و شفافیت در حکومت به گوش همه میرسد.
دیالوگهای مسالمتآمیز و مشارکتی شکل میگیرد و مردم به یکدیگر عهد میبندند ایران را با خون دل خود بسازند.
ایران به یک نظم نوین در میآید. سمبلها، موزیک و هنر جایگاه خود را دوباره به دست میآورند و پارکها و میدانها میزبان نمایشها و جشنها میشوند. خبر بازگشت به فرهنگ غنی و تاریخی ایران، به جهانیان منتشر میشود و به مانند پرندگان مهاجر دنیای جدید در آغوش آسمان آزاد میتابند.
در نهایت، با شعلههای امید و اتحاد، عصر جدیدی برای ملت ایران آغاز میشود. این داستان نه فقط دربارهی بازگشت یک شاه، بلکه دربارهی زنده شدن روح جمعی و زندگی بهتر برای نسلهای آینده است. فرزندان این سرزمین با لبخند به آیندهای روشن و آباد مینگرند.
این تصویر نه تنها نمایی از یک تغییر سیاسی، بلکه درخشش امیدی است که برای همیشه در دلهای ایرانیان خواهد ماند.
✍#کولی
خون شیشه رو جر میده نمیمونه تو یه جام شراب...
🆔 @C_B_SHAHZADEH
در دل تاریخ پر فراز و نشیب ایران، لحظهای فرا میرسد که داستانی جدید آغاز میشود. روزی درخشان و طلایی، خورشید در افق سر بر میآورد و نغمههای آزادی در گوشها طنینانداز میشود. #رضاشاه_دوم ، با چهرهای مملو از امید و اراده، پا بر خاک مقدس ایران میگذارد. فرش قرمزی به رنگ باغهای گل رز و ارکیده زیر پاهایش میافتد.
جمعیتی انبوه از مردمان شادمان و پراز اشتیاق در میدان آزادی گرد هم آمدهاند. هر کس با دل شاد و دستهای گشوده به استقبال او میآید. پرچم سه رنگ و یادگار از دوران پیشین بار دیگر در دستها در اهتزاز است، گویی دلی شفابخش و امیدی تازه به جامعه روح میبخشد. اینجا دیگر صدای تنگناها و فریادهای استبداد شنیده نمیشود.
گروههای مختلف اجتماعی در کنار هم قرار میگیرند. زنان با لباسهای سنتی و مدرن در یک صف واحد به رقص و شادی میپردازند، جوانان با کلاههای رنگی امید و شعارهایی از آزادی را فریاد میزنند. فرهنگ غنی ایران به عنوان نیرویی متحدکننده در یادها زنده میشود. این تنوع و همدلی، مسیری نو را برای آینده ترسیم میکند.
در این روز، #رضاشاه_دوم به معضلات موجود اشاره میکند و در برنامهای جامع، به ایجاد یک نهاد مردمسالار تمایل نشان میدهد. وعدههایی دربارهی احیای حقوق بشر، برقراری قانون اساسی و شفافیت در حکومت به گوش همه میرسد.
دیالوگهای مسالمتآمیز و مشارکتی شکل میگیرد و مردم به یکدیگر عهد میبندند ایران را با خون دل خود بسازند.
ایران به یک نظم نوین در میآید. سمبلها، موزیک و هنر جایگاه خود را دوباره به دست میآورند و پارکها و میدانها میزبان نمایشها و جشنها میشوند. خبر بازگشت به فرهنگ غنی و تاریخی ایران، به جهانیان منتشر میشود و به مانند پرندگان مهاجر دنیای جدید در آغوش آسمان آزاد میتابند.
در نهایت، با شعلههای امید و اتحاد، عصر جدیدی برای ملت ایران آغاز میشود. این داستان نه فقط دربارهی بازگشت یک شاه، بلکه دربارهی زنده شدن روح جمعی و زندگی بهتر برای نسلهای آینده است. فرزندان این سرزمین با لبخند به آیندهای روشن و آباد مینگرند.
این تصویر نه تنها نمایی از یک تغییر سیاسی، بلکه درخشش امیدی است که برای همیشه در دلهای ایرانیان خواهد ماند.
✍#کولی
خون شیشه رو جر میده نمیمونه تو یه جام شراب...
🆔 @C_B_SHAHZADEH
🔹بریم که باهم بغض کنیم :
https://t.me/C_B_SHAHZADEH/182660
صدای هلهله و شادی از دور، گوشها را نوازش میکند و کمکم بلندتر میشود. این صدا، نویدبخش روزی تاریخی است.
ورزشگاه آریامهر، دیگر آن ورزشگاه همیشگی پر از نماد های دیکتاتوری اسلامی نیست. امروز، این مکان، قلب تپندهی ایران آزاد شده است. پرچمهای سهرنگ شیر و خورشید، در باد رقصانند و فضای ورزشگاه را رنگین کردهاند. جمعیت موج میزند، گویی اقیانوسی از شور و شوق است.
فریادهای جاوید شاه ، شاه رضا، شاه رضا و ایران، ایران ، در هم میپیچند و آسمان را پر میکنند.
ناگهان، نورافکنها بر روی جایگاه ویژه متمرکز میشوند.
جایگاهی باشکوه برپا شده است. فرشی نفیس، منقش به نقشهای باستانی ایرانی، زیر پای شاهمان پهن شده است. میکروفون طلایی، آمادهی شنیدن سخنان تاریخی است.
ناگهان، صدای موسیقی حماسی به اوج میرسد.
جمعیت یکپارچه از جا برمیخیزد. در حالی که محافظان با یونیفرمهای شکیل، شاه را همراهی میکنند، او با قدمهایی استوار، به سمت جایگاه می آید. نور خورشید، بر تاج و نشانهای سلطنتیاش میدرخشد.
جمعیتی از مقامات کشوری و چهرههای سرشناس، در کنار جایگاه ایستادهاند. در میانهی این جمعیت، قامتی استوار و چهرهای مهربان، در رسانه ها و خبرنگاران از سراسر جهان در کانون توجه قرار دارد: شاهنشاه رضا پهلوی.
با قدم گذاشتن شاه رضا پهلوی بر جایگاه، ورزشگاه منفجر میشود.
فریادها به اوج میرسند، اشک شوق از چشمان مردم سرازیر میشود و احساسات در هم می آمیزند. شاهنشاه با لبخندی مهربان و نگاهی مملو از امید، دستش را به نشانهی پیروزی و آرامش بالا میبرد.
شاه رضا پهلوی، با وقار و متانت، به جمعیت درود میفرستد.
موجی از هیجان و شور، فضا را پر میکند. فریادهای جاوید شاه و پاینده ایران به آسمان میرود. او، پس از سالها دوری، به وطن بازگشته است.
پس از فروکش کردن هیاهو، شاه، میکروفون را در دست میگیرد. سکوتی معنادار بر ورزشگاه حاکم میشود.
سپس، صدای شاه، با صلابت و در عین حال، سرشار از احساس، در فضا طنینانداز میشود:
هموطنان عزیز، مردم غیور ایران!
امروز، روزی است که تاریخ، آن را به یاد خواهد سپرد. روزی که آرزوی دیرینهی ما، برای ایرانی آزاد، سربلند و آباد، به حقیقت پیوست. من، به نمایندگی از خاندان پهلوی و با اتکا به ارادهی شما مردم، سوگند یاد میکنم که تا آخرین نفس، در خدمت ایران و ایرانیان باشم. ما، با هم، ایران را دوباره خواهیم ساخت. ایرانی که در آن، آزادی، عدالت و رفاه، برای همه، تضمین شده باشد.
امروز، روزی ست که سالها برای رسیدن به آن، تلاش کردیم، امید بستیم و رنج کشیدیم. امروز، ایران، بار دیگر، آزاد است!
من، رضا پهلوی، با افتخار، به سرزمینم، ایران بازگشتهام. آمدهام تا در کنار شما، در ساختن ایرانی آباد، آزاد و سربلند، سهیم باشم.
جمعیت، با شنیدن این سخنان، یکپارچه فریاد شادی سر میدهد. اشک شوق از چشمان بسیاری جاری میشود. پرچمها، با شدت بیشتری تکان میخورند.
سرودهای ملی و شعارهای میهنی، فضا را پر میکنند. مردم، با اشک شوق و با امید به فردایی روشن، به یکدیگر نگاه میکنند و هم دیگر را در آغوش میگیرند. این، آغاز دورانی جدید در تاریخ ایران است. دورانی که در آن، ایران، بار دیگر، به جایگاه شایستهی خود در جهان، دست خواهد یافت.
✍ #کولی
@C_B_SHAHZADEH
https://t.me/C_B_SHAHZADEH/182660
صدای هلهله و شادی از دور، گوشها را نوازش میکند و کمکم بلندتر میشود. این صدا، نویدبخش روزی تاریخی است.
ورزشگاه آریامهر، دیگر آن ورزشگاه همیشگی پر از نماد های دیکتاتوری اسلامی نیست. امروز، این مکان، قلب تپندهی ایران آزاد شده است. پرچمهای سهرنگ شیر و خورشید، در باد رقصانند و فضای ورزشگاه را رنگین کردهاند. جمعیت موج میزند، گویی اقیانوسی از شور و شوق است.
فریادهای جاوید شاه ، شاه رضا، شاه رضا و ایران، ایران ، در هم میپیچند و آسمان را پر میکنند.
ناگهان، نورافکنها بر روی جایگاه ویژه متمرکز میشوند.
جایگاهی باشکوه برپا شده است. فرشی نفیس، منقش به نقشهای باستانی ایرانی، زیر پای شاهمان پهن شده است. میکروفون طلایی، آمادهی شنیدن سخنان تاریخی است.
ناگهان، صدای موسیقی حماسی به اوج میرسد.
جمعیت یکپارچه از جا برمیخیزد. در حالی که محافظان با یونیفرمهای شکیل، شاه را همراهی میکنند، او با قدمهایی استوار، به سمت جایگاه می آید. نور خورشید، بر تاج و نشانهای سلطنتیاش میدرخشد.
جمعیتی از مقامات کشوری و چهرههای سرشناس، در کنار جایگاه ایستادهاند. در میانهی این جمعیت، قامتی استوار و چهرهای مهربان، در رسانه ها و خبرنگاران از سراسر جهان در کانون توجه قرار دارد: شاهنشاه رضا پهلوی.
با قدم گذاشتن شاه رضا پهلوی بر جایگاه، ورزشگاه منفجر میشود.
فریادها به اوج میرسند، اشک شوق از چشمان مردم سرازیر میشود و احساسات در هم می آمیزند. شاهنشاه با لبخندی مهربان و نگاهی مملو از امید، دستش را به نشانهی پیروزی و آرامش بالا میبرد.
شاه رضا پهلوی، با وقار و متانت، به جمعیت درود میفرستد.
موجی از هیجان و شور، فضا را پر میکند. فریادهای جاوید شاه و پاینده ایران به آسمان میرود. او، پس از سالها دوری، به وطن بازگشته است.
پس از فروکش کردن هیاهو، شاه، میکروفون را در دست میگیرد. سکوتی معنادار بر ورزشگاه حاکم میشود.
سپس، صدای شاه، با صلابت و در عین حال، سرشار از احساس، در فضا طنینانداز میشود:
هموطنان عزیز، مردم غیور ایران!
امروز، روزی است که تاریخ، آن را به یاد خواهد سپرد. روزی که آرزوی دیرینهی ما، برای ایرانی آزاد، سربلند و آباد، به حقیقت پیوست. من، به نمایندگی از خاندان پهلوی و با اتکا به ارادهی شما مردم، سوگند یاد میکنم که تا آخرین نفس، در خدمت ایران و ایرانیان باشم. ما، با هم، ایران را دوباره خواهیم ساخت. ایرانی که در آن، آزادی، عدالت و رفاه، برای همه، تضمین شده باشد.
امروز، روزی ست که سالها برای رسیدن به آن، تلاش کردیم، امید بستیم و رنج کشیدیم. امروز، ایران، بار دیگر، آزاد است!
من، رضا پهلوی، با افتخار، به سرزمینم، ایران بازگشتهام. آمدهام تا در کنار شما، در ساختن ایرانی آباد، آزاد و سربلند، سهیم باشم.
جمعیت، با شنیدن این سخنان، یکپارچه فریاد شادی سر میدهد. اشک شوق از چشمان بسیاری جاری میشود. پرچمها، با شدت بیشتری تکان میخورند.
سرودهای ملی و شعارهای میهنی، فضا را پر میکنند. مردم، با اشک شوق و با امید به فردایی روشن، به یکدیگر نگاه میکنند و هم دیگر را در آغوش میگیرند. این، آغاز دورانی جدید در تاریخ ایران است. دورانی که در آن، ایران، بار دیگر، به جایگاه شایستهی خود در جهان، دست خواهد یافت.
✍ #کولی
@C_B_SHAHZADEH
Telegram
کمپین بازگشت شاهزاده
با تصور سخنرانی او در ورزشگاه آریامهر بغض کردم.
#ژنو
#جاويدشاه
🔗 شمام درست میگی (@ggehhry2)
@C_B_SHAHZADEH
#ژنو
#جاويدشاه
🔗 شمام درست میگی (@ggehhry2)
@C_B_SHAHZADEH