Forwarded from اَشو
🔹اعتمادی و وارونگیِ منطق: وقتی نقشِ کاغذ از انتخاب مردم مهمتر میشود!
اجازه بدهید به کلام امیرحسین اعتمادی بپردازیم و ببینیم چرا استدلال او در مورد آینده ایران، نه تنها اشتباه، بلکه به شدت مضر و مخرب است.
وقتی پای منافع ملی و آینده ایران در میان باشد، نباید گذاشت توهمات و سادهانگاریهای سیاسی، مسیر تاریخ را منحرف کند. اظهارات اخیر امیرحسین اعتمادی در مورد اینکه پس از رای مردم به پادشاهی، روی کاغذ هم باید مجلس مؤسسان تصمیم بگیرد، نه تنها نشاندهنده درکی ناکافی از واقعیتهای سیاسی دوران گذار است، بلکه میتواند ضربهای مهلک به تلاشهای مردم برای برپایی ایرانی آزاد و دموکراتیک وارد کند. این حرفها باید با خاک یکسان شوند، این سخنان در واقع نمک بر زخم ملت میپاشد و راه را برای بازگشت تاریکی هموار میکند.
اشاره اعتمادی به لزوم تصمیمگیری مجلس موسسان، اگر به این معنا تعبیر شود که نقش شاهزاده رضا پهلوی فعلاً صرفا یک پیشنهاد است که باید توسط نهادی دیگر تأیید یا رد شود، میتواند به تضعیف اجماعی که حول محور او شکل گرفته، بیانجامد.
❗️این دقیقا همان منطقی است که در نظامهای اقتدارگرا رایج است:
ایجاد فرآیندهای اداری طولانی و پیچیده برای به تأخیر انداختن یا خنثی کردن اراده مردم.
در دوران گذار، ثبات و شفافیت حرف اول را میزند. اعتمادی با گفتن این چرند که: باید منتظر مجلس مؤسسان ماند، عملاً خلا قدرت ایجاد میکند. این خلأ، بهترین فرصت برای نیروهای ضد دموکراتیک، چه از داخل و چه از خارج، است تا نفوذ کنند و مسیر را منحرف سازند.
در شرایطی که مردم خواهان تغییر هستند و یک چهرهٔ شناختهشده با سابقه مشخص، در صحنه حضور دارد، منطق سیاسی حکم میکند که این آلترناتیو تقویت شود، نه تضعیف. حرف اعتمادی، دقیقاً در جهت تضعیف همین آلترناتیو حرکت میکند.
فاجعهٔ اصلی زمانی رخ میدهد که او این باور عمومی را گروگان کاغذ بازی و مجلس موسسان میکند.
یعنی چه؟
یعنی اگر مردم خواهان بازگشت شاهزاده رضا پهلوی به عنوان پادشاه شوند، حرف اعتمادی این است که این کافی نیست!
باید صبر کرد تا یک مجلس موسسان تشکیل شود (که مشخص نیست کی، چگونه و با چه ترکیباتی!) و آن مجلس روی کاغذ تصمیم بگیرد.
امیرحسین اعتمادی با سخنانش، نه تنها درکی سطحی از فرآیندهای سیاسی دوران گذار نشان میدهد، بلکه با تشدید ابهام و تضعیف آلترناتیو موجود، عملا به دشمنان ایران خدمت میکند. وقتی مردم اراده خود را برای بازگشت به یک نظام پادشاهی و حمایت از شاهزاده رضا پهلوی اعلام میکنند، وظیفهٔ تحلیلگران و فعالان سیاسی، هدایت این اراده به سمت یک گذار موفق و باثبات است، نه انداختن سنگ بزرگ با کاغذ بازی در مسیر آن. حرف اعتمادی، در بهترین حالت، ناشی از جهل سیاسی و در بدترین حالت، تلاشی هدفمند برای ایجاد شکاف و انشقاق است. این حرفها باید با قاطعیت کنار زده شوند تا مسیر ملت ایران برای رسیدن به آزادی و سربلندی هموار گردد.
من اعتقادم رو رک میگم؛ هدف اعتمادی از این سخنان ، این کاغذ بازی ها و تایید مجلس موسسان، چیزی جز اتلاف وقت و انرژی نیست و بهترین فرصت برای نیروهای ضد دموکراتیک، چه از داخل و چه از خارج، است تا نفوذ کنند و مسیر را منحرف سازند.
❗️اگر مردم ایران ، خواستار بازگشت نظام پادشاهی و شخص شاه رضا پهلوی شوند، اصرار بر اینکه یک مجلس موسسان دیگر باید تصمیم بگیرد، عملا نادیده گرفتن مستقیم انتخاب و اراده عمومی است.
❗️ این یعنی گفتن به مردم: شما حق رأی دارید، اما، امااااا نتیجهٔ رأی شما کافی نیست باید توسط گروهی دیگر بازبینی و تأیید شود.
این منطق، زیربنای دموکراسی را هدف قرار میدهد.
✍ #اشو
حرف امیرحسین اعتمادی، صرفاً یک اشتباه تحلیل نیست؛ بلکه تلاشی ناآگاهانه (یا شاید هم آگاهانه؟) برای تضعیف جنبش ملی ایران و بازگرداندن آن به نقطهٔ صفر است. کسانی که در چنین مقطع حساسی، به جای حمایت از اجماع و شفافیت، بر طبل ابهام و کاغذبازی میکوبند، در نهایت به دشمنان ایران خدمت میکنند. ایران آینده نیازمند رهبری قاطع، مشروعیت مردمی و ارادهای پولادین برای عبور از بحران است، نه تایید مجلس موسسان و کاغذ بازی که فقط برای به بازی گرفتن زمان و تفرقه طراحی شدهاند.
❗️این یعنی نقض فاحش اصل حاکمیت مردم. اگر مردم حق انتخاب دارند، این انتخاب باید نهایی باشد، نه اینکه یک نهاد دیگر، به نام مجلس مؤسسان، صلاحیت آن را زیر سوال ببرد یا آن را مشروط کند.
این چه منطقیه دیگه؟
✍ #اشو
هرچند تریبون قوی ندارم تا با خاک یکسان کنم این چشم عسلی رو ، ولی خب حرفمو میزنم ...
شب خوش عامو جمع کنید این بازی های کثیف رو .
جوین شو کانال خودت هموطن👇❤️:
https://t.me/ASHOOZA
اجازه بدهید به کلام امیرحسین اعتمادی بپردازیم و ببینیم چرا استدلال او در مورد آینده ایران، نه تنها اشتباه، بلکه به شدت مضر و مخرب است.
وقتی پای منافع ملی و آینده ایران در میان باشد، نباید گذاشت توهمات و سادهانگاریهای سیاسی، مسیر تاریخ را منحرف کند. اظهارات اخیر امیرحسین اعتمادی در مورد اینکه پس از رای مردم به پادشاهی، روی کاغذ هم باید مجلس مؤسسان تصمیم بگیرد، نه تنها نشاندهنده درکی ناکافی از واقعیتهای سیاسی دوران گذار است، بلکه میتواند ضربهای مهلک به تلاشهای مردم برای برپایی ایرانی آزاد و دموکراتیک وارد کند. این حرفها باید با خاک یکسان شوند، این سخنان در واقع نمک بر زخم ملت میپاشد و راه را برای بازگشت تاریکی هموار میکند.
اشاره اعتمادی به لزوم تصمیمگیری مجلس موسسان، اگر به این معنا تعبیر شود که نقش شاهزاده رضا پهلوی فعلاً صرفا یک پیشنهاد است که باید توسط نهادی دیگر تأیید یا رد شود، میتواند به تضعیف اجماعی که حول محور او شکل گرفته، بیانجامد.
❗️این دقیقا همان منطقی است که در نظامهای اقتدارگرا رایج است:
ایجاد فرآیندهای اداری طولانی و پیچیده برای به تأخیر انداختن یا خنثی کردن اراده مردم.
در دوران گذار، ثبات و شفافیت حرف اول را میزند. اعتمادی با گفتن این چرند که: باید منتظر مجلس مؤسسان ماند، عملاً خلا قدرت ایجاد میکند. این خلأ، بهترین فرصت برای نیروهای ضد دموکراتیک، چه از داخل و چه از خارج، است تا نفوذ کنند و مسیر را منحرف سازند.
در شرایطی که مردم خواهان تغییر هستند و یک چهرهٔ شناختهشده با سابقه مشخص، در صحنه حضور دارد، منطق سیاسی حکم میکند که این آلترناتیو تقویت شود، نه تضعیف. حرف اعتمادی، دقیقاً در جهت تضعیف همین آلترناتیو حرکت میکند.
فاجعهٔ اصلی زمانی رخ میدهد که او این باور عمومی را گروگان کاغذ بازی و مجلس موسسان میکند.
یعنی چه؟
یعنی اگر مردم خواهان بازگشت شاهزاده رضا پهلوی به عنوان پادشاه شوند، حرف اعتمادی این است که این کافی نیست!
باید صبر کرد تا یک مجلس موسسان تشکیل شود (که مشخص نیست کی، چگونه و با چه ترکیباتی!) و آن مجلس روی کاغذ تصمیم بگیرد.
امیرحسین اعتمادی با سخنانش، نه تنها درکی سطحی از فرآیندهای سیاسی دوران گذار نشان میدهد، بلکه با تشدید ابهام و تضعیف آلترناتیو موجود، عملا به دشمنان ایران خدمت میکند. وقتی مردم اراده خود را برای بازگشت به یک نظام پادشاهی و حمایت از شاهزاده رضا پهلوی اعلام میکنند، وظیفهٔ تحلیلگران و فعالان سیاسی، هدایت این اراده به سمت یک گذار موفق و باثبات است، نه انداختن سنگ بزرگ با کاغذ بازی در مسیر آن. حرف اعتمادی، در بهترین حالت، ناشی از جهل سیاسی و در بدترین حالت، تلاشی هدفمند برای ایجاد شکاف و انشقاق است. این حرفها باید با قاطعیت کنار زده شوند تا مسیر ملت ایران برای رسیدن به آزادی و سربلندی هموار گردد.
من اعتقادم رو رک میگم؛ هدف اعتمادی از این سخنان ، این کاغذ بازی ها و تایید مجلس موسسان، چیزی جز اتلاف وقت و انرژی نیست و بهترین فرصت برای نیروهای ضد دموکراتیک، چه از داخل و چه از خارج، است تا نفوذ کنند و مسیر را منحرف سازند.
❗️اگر مردم ایران ، خواستار بازگشت نظام پادشاهی و شخص شاه رضا پهلوی شوند، اصرار بر اینکه یک مجلس موسسان دیگر باید تصمیم بگیرد، عملا نادیده گرفتن مستقیم انتخاب و اراده عمومی است.
❗️ این یعنی گفتن به مردم: شما حق رأی دارید، اما، امااااا نتیجهٔ رأی شما کافی نیست باید توسط گروهی دیگر بازبینی و تأیید شود.
این منطق، زیربنای دموکراسی را هدف قرار میدهد.
✍ #اشو
حرف امیرحسین اعتمادی، صرفاً یک اشتباه تحلیل نیست؛ بلکه تلاشی ناآگاهانه (یا شاید هم آگاهانه؟) برای تضعیف جنبش ملی ایران و بازگرداندن آن به نقطهٔ صفر است. کسانی که در چنین مقطع حساسی، به جای حمایت از اجماع و شفافیت، بر طبل ابهام و کاغذبازی میکوبند، در نهایت به دشمنان ایران خدمت میکنند. ایران آینده نیازمند رهبری قاطع، مشروعیت مردمی و ارادهای پولادین برای عبور از بحران است، نه تایید مجلس موسسان و کاغذ بازی که فقط برای به بازی گرفتن زمان و تفرقه طراحی شدهاند.
❗️این یعنی نقض فاحش اصل حاکمیت مردم. اگر مردم حق انتخاب دارند، این انتخاب باید نهایی باشد، نه اینکه یک نهاد دیگر، به نام مجلس مؤسسان، صلاحیت آن را زیر سوال ببرد یا آن را مشروط کند.
این چه منطقیه دیگه؟
✍ #اشو
هرچند تریبون قوی ندارم تا با خاک یکسان کنم این چشم عسلی رو ، ولی خب حرفمو میزنم ...
شب خوش عامو جمع کنید این بازی های کثیف رو .
جوین شو کانال خودت هموطن👇❤️:
https://t.me/ASHOOZA
Telegram
اَشو
صدای مردم ایران در برابر ظلم و ستم جمهوری اسلامی. با حمایت مستقیم شاهزاده رضا پهلوی، مصممتر از همیشه در راه آزادی ایران گام برمیدارم. همراه من باشید.
👍129❤23👏7
Forwarded from اَشو
🔹داستان دِه گرگ و آتش؛ سمفونی زوال- آوازی از بیابان خاموش(2/2)
در کویرِ تنهاییها، خونِ زنِ بیگناه، به کفِ دمپاییهایِ مردم چسبیده بود. با پاهایی که از خون رنگین شده بودند، به سمتِ دِه خود بازگشتند، و در خیالشان، شبی آرام و بیدغدغه را ترسیم میکردند. شانههای یکدیگر را گرفتند و زمزمه کردند: "عاقبتِ زن چه سیاه بود!" غافل از آنکه یک جسد، برای این همه گرگ در این بیابانِ بیکران، هرگز کافی نبود.
گرگها، ردپاها را بو میکشیدند و با حس کردنِ بویِ خونِ تازه، جریتر میشدند. تولههایشان هنوز کوچک و گرسنه بودند، و گلهی گرگها، بزرگ، وحشی و درشتاندام، به دنبالِ شکارِ بعدی میرفتند. همه با هم، به راه افتادند؛ تصمیمی قطعی و مسیری روشن پیشِ رویشان بود. دِه معلوم بود، در انتهای جادهای خاکی، و راه نیز چندان دور نبود؛ کمتر از یک ساعت دیگر، به مقصد میرسیدند.
بویی غریب، مشامها را پر میکرد: بویِ گل و آهن. همه در خوابی عمیق فرو رفته بودند، پنجرهها باز، خانهها کوچک، و هرکس در اتاقِ خود. این برای گرگها، شکاری آسان بود. پروانهها، بیخبر از سرنوشت، دورِ چراغها میرقصیدند و جیرجیرکها، آوازِ بیچارگان را میخواندند. گوشتِ نرمِ نوزادِ قبلی، هنوز مزهاش زیرِ دندانِ گرگها مانده بود. گرگها، بیهیچ توقفی، مستقیم به سمتِ گهوارهها رفتند.
مادران، پریشان از خواب پریدند. جیغ میکشیدند که گرگها شبیخون زدهاند. مردانِ دِه، با سنگهایی که از مراسمِ امروز در کفِ دستشان باقی مانده بود، به مقابله برخاستند. اما این بار، سنگها چقدر ضعیف بودند! با سنگ نمیشد این گرگها را بیرون کرد. چشمانِ سرخِ گرگها، در تاریکیِ شب برق میزد و تکههایِ گوشتِ نوزاد، از لبانشان آویزان بود، گواهی بر وحشیگریشان.
وقتی وحشت، تمامِ وجودِ دِه را فرا گرفت، همه به اولین ایدههایی که به ذهنشان میرسید، چنگ زدند. یکی، سرِ چوبِ خود را آتش زد و با دستی لرزان، آن را بالا آورد. زمزمه کرد: "فقط با آتش میشود گرگها را ترساند." اما دستهایش از ترس یخ کرده بود و میلرزید. چوب از دستش افتاد و در همهمهی زوزههای گرگها گم شد. شعلهها وحشی و سریع بودند و دیوارهایِ خانهها، خشک و پوشالی، در برابرِ آتش، بیدفاع.
از دور، رقصِ بدنهایی دیده میشد که در میانِ شعلهها، به خود میپیچیدند. آتشِ عدالت، یا شاید بیعدالتی، فضا را در برگرفته بود. اشکِ شوقِ سوار، بر یالِ اسبش چکید، وقتی بویِ گوشتِ سوخته، هوا را پر کرد. منقارِ لاشهخوارِ کلاغها را دید. دلش برایِ مردمِ این دِه نسوخت، هیچ. او تنها آتشی کوچک روشن کرد و زیباییِ این انتها را تماشا کرد.
حالا برو موتور برق بخر هموطن ....
✍ #اشو
میاد سرمای زوزه به صدات
گرگ زخمی بزن دوباره پوزه به شکار
شرح حال ما نبرد بود با پوچی
میرقصیم با هم فردای روز اتفاق
جوین شو کانال خودت هموطن👇❤️:
https://t.me/ASHOOZA
در کویرِ تنهاییها، خونِ زنِ بیگناه، به کفِ دمپاییهایِ مردم چسبیده بود. با پاهایی که از خون رنگین شده بودند، به سمتِ دِه خود بازگشتند، و در خیالشان، شبی آرام و بیدغدغه را ترسیم میکردند. شانههای یکدیگر را گرفتند و زمزمه کردند: "عاقبتِ زن چه سیاه بود!" غافل از آنکه یک جسد، برای این همه گرگ در این بیابانِ بیکران، هرگز کافی نبود.
گرگها، ردپاها را بو میکشیدند و با حس کردنِ بویِ خونِ تازه، جریتر میشدند. تولههایشان هنوز کوچک و گرسنه بودند، و گلهی گرگها، بزرگ، وحشی و درشتاندام، به دنبالِ شکارِ بعدی میرفتند. همه با هم، به راه افتادند؛ تصمیمی قطعی و مسیری روشن پیشِ رویشان بود. دِه معلوم بود، در انتهای جادهای خاکی، و راه نیز چندان دور نبود؛ کمتر از یک ساعت دیگر، به مقصد میرسیدند.
بویی غریب، مشامها را پر میکرد: بویِ گل و آهن. همه در خوابی عمیق فرو رفته بودند، پنجرهها باز، خانهها کوچک، و هرکس در اتاقِ خود. این برای گرگها، شکاری آسان بود. پروانهها، بیخبر از سرنوشت، دورِ چراغها میرقصیدند و جیرجیرکها، آوازِ بیچارگان را میخواندند. گوشتِ نرمِ نوزادِ قبلی، هنوز مزهاش زیرِ دندانِ گرگها مانده بود. گرگها، بیهیچ توقفی، مستقیم به سمتِ گهوارهها رفتند.
مادران، پریشان از خواب پریدند. جیغ میکشیدند که گرگها شبیخون زدهاند. مردانِ دِه، با سنگهایی که از مراسمِ امروز در کفِ دستشان باقی مانده بود، به مقابله برخاستند. اما این بار، سنگها چقدر ضعیف بودند! با سنگ نمیشد این گرگها را بیرون کرد. چشمانِ سرخِ گرگها، در تاریکیِ شب برق میزد و تکههایِ گوشتِ نوزاد، از لبانشان آویزان بود، گواهی بر وحشیگریشان.
وقتی وحشت، تمامِ وجودِ دِه را فرا گرفت، همه به اولین ایدههایی که به ذهنشان میرسید، چنگ زدند. یکی، سرِ چوبِ خود را آتش زد و با دستی لرزان، آن را بالا آورد. زمزمه کرد: "فقط با آتش میشود گرگها را ترساند." اما دستهایش از ترس یخ کرده بود و میلرزید. چوب از دستش افتاد و در همهمهی زوزههای گرگها گم شد. شعلهها وحشی و سریع بودند و دیوارهایِ خانهها، خشک و پوشالی، در برابرِ آتش، بیدفاع.
از دور، رقصِ بدنهایی دیده میشد که در میانِ شعلهها، به خود میپیچیدند. آتشِ عدالت، یا شاید بیعدالتی، فضا را در برگرفته بود. اشکِ شوقِ سوار، بر یالِ اسبش چکید، وقتی بویِ گوشتِ سوخته، هوا را پر کرد. منقارِ لاشهخوارِ کلاغها را دید. دلش برایِ مردمِ این دِه نسوخت، هیچ. او تنها آتشی کوچک روشن کرد و زیباییِ این انتها را تماشا کرد.
حالا برو موتور برق بخر هموطن ....
✍ #اشو
میاد سرمای زوزه به صدات
گرگ زخمی بزن دوباره پوزه به شکار
شرح حال ما نبرد بود با پوچی
میرقصیم با هم فردای روز اتفاق
جوین شو کانال خودت هموطن👇❤️:
https://t.me/ASHOOZA
Telegram
اَشو
صدای مردم ایران در برابر ظلم و ستم جمهوری اسلامی. با حمایت مستقیم شاهزاده رضا پهلوی، مصممتر از همیشه در راه آزادی ایران گام برمیدارم. همراه من باشید.
❤106👍13👏10