کمپین بازگشت شاهزاده
27.8K subscribers
60.2K photos
56.8K videos
426 files
26.8K links
https://telegram.me/C_B_SHAHZADEH
کانال کمپین👆
https://t.me/joinchat/QGibi-Oc3jFYRx5E
ابرگروه کمپین👆

https://twitter.com/payandeiranam
توییتر

@azadi5555
ارتباط با ما
Download Telegram
#دلنوشته.......

سالهاست #ایران یا بوی خاک میدهد یا بوی دود همراه با خون
درست چهل سال است که آسمان کشورم را یا سیاه میبینم یا خاکی
درست چهل سال است که ایران روزهای خوشش رفته
چهل سال است که دیگر فرزندانش کودکی نمیکنند. زود بزرگ میشوند
#چهل سال است که ایرانی دیگر نه #پاسپورتش ارزش دارد و نه دیگر پولش. #نفتش هم گاه گاه میشود بلای جانش تا نان سفره اش
یا میشود پورشه و ویلاهای میلیاردی برای آنان که شعارشان نفت را سر سفره هایتان میاوریم یا میشود معمایی به بزرگی بیشتر از ۲۰۰ متر غرق در آتش بر روی آب به نام #سانچی
ایرانی سالهاست دارد خفه میشود زیر حجم سنگین اجبار زیر حجم سنگین خاک های همسایه که میگویند خاک کربلاست اما من میگویم خاک آن کشور ناهمسایه است که جان جوانانمان را گرفت تا خفه بمانیم تا حکومت به حیاطش ادامه دهد
هشت سال جانمان را گرفتند،و تجاوز کردند. چند سال هم خاکشان خون به جگر کرده ما را. دود هم #سینمارکس‌مان را نابود کرد #پلاسکو که نگویم خون گریه کردن هم کم است. سوختن قهرمانان #آتشنشانی که دستشان در جیب خودشان بود و جانمان در دستانشان. خودشان سوختند زیر آتشی که بوی فریب میداد. بوی پستی عده ای از خدا بی خبر....
خفه کردنمان زیر #باتوم! خفه کردنمان با زور! با زندان! سرکوب! سرکوب! #کهریزک ها! #اوین ها!
مدرک جنایاتشان همین دو جا دفن شدند. فریاد های حق طلبانه جوانانی که امید خانواده‌هایشان بودند را به دار زدند و آرزو هایی که یا سوختند یا غرق شدند تا ما حقمان را بگیریم. من آرزوهایم آرزو های کودکیم را کنار همون عروسک مو فرفری جا گذاشته ام. آرزو هایی که بسیاری از زنان و دختران کشورم داشتند . آرزوی آواز خواندن زن ایرانی را ممنوع کردند و پسرک‌هایی که الان حتی همان ماشین اسباب بازی را هم ندارند و شاید الان همان #گورخوابی باشند که سرمای یکی از همین شبا میشود بلای جانشان.
و یا دخترک ۱۰ ساله ای که آرزوهایش حتی به درجه فکر کردن هم نرسیدند چون مادرش توان تن فروشی را نداشت، توان نابودی آبرویش را نداشت، توان تحمل خفت را نداشت. آسمانی شدند سه تا از هموطنانم چون نان شبشان را برای ساخت #ضریح‌های طلای عراق برده بودند.
اینجا #ایران است همان کشور با تمدنی هزاران ساله! اینجا ایران است کشور ثروتمند خاورمیانه! اینجا ایران است کشور فرهنگ و هنر! اینجا ایران است کشور چهار فصل ها!

و اما اینجا ایران است! مردمش #سکوت نخواهند کرد. مردمی که مهر سکوت به لبانشان برای چپاول بیشتر زده بودند. مردمی که #حجاب را به اجبار سر ناموسشان کردند و ایران از آن حریر های شرقی چهل سال محروم شد. همان اجباری که مردانش را چشم چران میخواند! همان اجباری که #غیرت مرد ایرانی را زیر سوال میبرد!

همان مردان با غیرت امروز فریاد میکنند غیرتشان را. امروز مهر سکوت میزنند به این قسمت از تاریخ که نابودشان کرد. مهر سکوت میزنند به تمام کسانی که ایرانشان را #ویران کردند. به تمام آنهایی که جوی خون راه انداختند با قتل های دسته جمعی. تبرشان را میگیرند و به ریشه خودشان میزنند همان تبری که جوانان وطنم را پر پر کرد. امروز ایرانم بیدار است.
امروز روز #اعتصاب ما در براربر ظلمیست که شادی ایرانمان را ربودند.
من ایرانیم من دیگر #سکوت نمیکنم #حقم را میگیرم.

#ملودی

https://t.me/joinchat/AAAAAEFfTeEwBlEKjszgVQ
#دلنوشته........ #ملودی

صبح شده بود آسمان ابری و سفیدی لبه پنجره خبر از یه برف زیبا میداد.
بلند میشوم به سمت پنجره میروم پنجره را باز میکنم خنکای دلپذیر هوای پاک این روز هارا مهمان ریه هایم میکنم .
چند سالی بود که دود کمتر شده بود دیگر باران و برف اسیدی نمیبارید.
از سرما لرز میکنم و پنجره را میبندم.
آبی به صورتم میزنم طبق معمول این روز ها یک خط چشم پشت چشمانم میکشم و رژ سرخی میزنم. و موهایم را بالای سرم گوجه ای میبندم و پالتو را میپوشم و شال را دور گردنم میپیچم .
مقصد امروزم آن برج معروف بود امشب کنسرتی داشتم آن هم در معروفترین برج کشور .
دلم از خوشی قنج میرود وقتی که دانه های برف روی موهایم میشینند،و چتری های اتو کشیده ام را فر میدهند .
خیابان و ادمهایش چند سالی بود که دیگر اخم نداشتند.
از خیابان میگذرم مگر میشود این روز برفی زیبا را که لبو های داغ خوش رنگ آن طرف پارک دلانگیزش کرده بود با را ماشین بروم.
برعکس خیلی سال قبل که پارک ها خالی بودند این روزهای سرد اما پر از خانواده هایی بودند که دیگر دغدغه نان شب نداشتند لااقل پدری که امروز دختر ۶ساله اش را در ادم برفی درست کردن همراهی میکرد و شاید اگر درست چند سال قبل بود هرگز این روز زیبا را در خانه کنار خانواده و دخترش نبود و شاید سال ها ادم برفی درست نمیکرد.
چشم از آن منظره زیبا میگیرم و راهم را به سمت پیرمرد لبو فروش میبرم که چندتا پلیس هم کنارش هستند ناخوداگاه ترس آن روز ها به دلم مینشیند اما این اینبار پلیس ها و پیرمرد هر دو بلند بلند میخندیدند و پیرمرد رو به آن ها میگفت پیر بشی جون این لبو هام از طرف من برای زحمت های شما .
چند قدم مانده را طی میکنم، تمام آن روز ها با وجود چندسال گذشتن اما ......
انگار اینجا دیگر آن کشور نبود نه ترسی بود در چشمان کسی نه بساطی روی زمین ریخته شده بودند . سلامی به پیرمرد میدهم .دست در کیف پولم میکنم پول های طرح جدید را در میاورم سمت پیر مرد میگیرم پیرمرد با خوش رویی جوابم را میدهد شالم را کمی ازاد میکنم تا هوایی تازه کنم.ظرف را پر میکند از لبو های داغ و چنگالی به آن میزند ظرف را میگیرم و خداحافظی میکنم .بقیه راه را ماشینی میگیرم و از پنجره ماشین شهری را تماشا میکنم که ماشین های نو این روز ها را دارد اما عجیب که مردم دیگر با این ماشین ها تلفات جاده ای آن روز هارا ندارند .
سر چهاره پشت چراغ قرمز نگه میدارد شهر با کودک هایی پر شده است که دستان گرم مادرشان جای خالی گل هایی را که خارج از فصل در دستشان قرار میگرفت پرکرده است .پسر بچه کوچولویی زبانک می اندازد شیرینیش عجیب به دلم مینشیند .
راننده غرق در صدای بانو گوگوش میشود من میروم به آن سالن بزرگ که قرار بود امشب کنسرتی داشته باشم و صدایم کل سالن را در بر بگیرد و مست شوم از حضور هم میهنانم.
آن خیابان بلند که در خاورمیانه مشهور بود را نگاه میکنم شاید اشتباه گفته اند شانزه لیزه خیابان عاشقان است در حالی که دختر و پسر ها و زن شوهر هایی را میدیدم که دست در دست هم این خیابان پر درخت از برف پوشیده شده را در آغوش هم طی میکنند.و رقص موهای دختران شرقی که خرماییش چهره زیبایشان را شیرین میکرد،و مردانی که دلشان برای دلبرشان میرفت فارغ از دنیا بودند و مست عشق.
آن طرفتر گروه موسیقی خیابانی را میبینم که چند جوان با شور مینواختند و مردم دورشان جمع شده بودن.کرایه را حساب میکنم تشکری میکنم.
برج زیبا را میبینم با قدم های آهسته به سمتش قدم بر میدارم زنان مو بلوند مرد های مو بلوندی را میبینم که بعد از هر توضیح از قسمتی عکس میگیرند و باشوق تماشا میکنند این همه زیبایی را از کی توریست ها این فصل سال را میامدند شاید درست از چند سال پیش اینجا توریست هایش برای خودش می آمدند همان کشور چهار فصل که ندیدنش در هر فصلی حسرتی بزرگ میشد انگار دیدن این خاک زیادی مقدس برای همه دل انگیز بوده و انگار سال ها بود که منتظر بودند در هایش باز شود.
لبخندی،به این همه نشاط و شادی میزنم و وارد میشوم و به سمت سالن قدم را هماهنگ میکنم. این روز ها و این سال ها عجیب مردمم فقط عشق برداشته بودند و شاید این حکایت حال همه ما بود.هر روز جای عزا جشن های ملی بر پا بود کشور غرق درشادی بود.
لباس آستین حریر شب رنگم را میپوشم و پله ها را بالا میروم شب شده بود لحظه ای که سال ها آرزویش را داشتم همه آمده بودند و همه در پشت صحنه شوق داشتند امروز روز من بود روز دختران سرزمینم روز صدای بانوان کشورم.پا به سن گذاشتم و سوت دست هایی که که مدام به یادم میاورد چند سال قبل چقدر خوابش را دیده بودم و در خیالم این لحظه را هر بار تکرار میکردم ولی امروز روز من بود روز زنان ایرانی .
روزی که نه #کودک_کاری بود و نه بساط ریخته شده در زمین .روزی که نه #حجابی بود و نه #اجباری، روزی که فرودگاهایش پر بود از بوسه های عاشقانه و آغوش های خالصانه

🔻 ادامه #دلنوشته