🔴 داستانک #سه_خر !!!
می گویند مردی روستایی با چند الاغش وارد شهر شد.
هنگامی که کارش تمام شد و خواست به روستا بازگردد، الاغ ها را سرشماری کرد. دست بر قضا سه رأس از الاغ ها را نیافت. سراسیمه به سراغ اهالی رفت و سراغ الاغ های گمشده را گرفت. از قرار معلوم کسی الاغ ها را ندیده بود.
نزدیک ظهر، در حالی که مرد روستایی خسته و ناامید شده بود، رهگذری به او پیشنهاد کرد، وقت نماز بیا سری به مسجد جامع شهر بزنیم واز جمعیت نمازخوان کسب اطلاع کنیم .
مرد روستایی همین کار را کرد.
رهگذر از باب خیر و مهمان دوستی، نماز اول که خوانده شدو از آن جا که مردی نکته دان و آگاه بود، رو به جماعت کرد و گفت: «آهای مردم در میان شما کسی هست که از مال دنیا بیزار باشد؟
خشکه مقدسی از جا برخاست و گفت: من!
رهگذر بار دیگر بانگ برآورد: آهای مردم!
در میان شما کسی هست که از صورت زیبا ناخشنود شود؟
خشکه مقدس دیگر برخاست و گفت:من!
رهگذر بار سوم گفت: آهای مردم!
کسی در میان شما هست که از آوای خوش (صدای دلنشین) متنفر باشد؟
خشکه مقدس دیگری بر پا ایستاد و گفت: «من!»
سپس رهگذر رو به مرد روستایی کرد و گفت: بفرما! سه تا خرت پیدا شد. بردار و برو
@c_b_shahzadeh
می گویند مردی روستایی با چند الاغش وارد شهر شد.
هنگامی که کارش تمام شد و خواست به روستا بازگردد، الاغ ها را سرشماری کرد. دست بر قضا سه رأس از الاغ ها را نیافت. سراسیمه به سراغ اهالی رفت و سراغ الاغ های گمشده را گرفت. از قرار معلوم کسی الاغ ها را ندیده بود.
نزدیک ظهر، در حالی که مرد روستایی خسته و ناامید شده بود، رهگذری به او پیشنهاد کرد، وقت نماز بیا سری به مسجد جامع شهر بزنیم واز جمعیت نمازخوان کسب اطلاع کنیم .
مرد روستایی همین کار را کرد.
رهگذر از باب خیر و مهمان دوستی، نماز اول که خوانده شدو از آن جا که مردی نکته دان و آگاه بود، رو به جماعت کرد و گفت: «آهای مردم در میان شما کسی هست که از مال دنیا بیزار باشد؟
خشکه مقدسی از جا برخاست و گفت: من!
رهگذر بار دیگر بانگ برآورد: آهای مردم!
در میان شما کسی هست که از صورت زیبا ناخشنود شود؟
خشکه مقدس دیگر برخاست و گفت:من!
رهگذر بار سوم گفت: آهای مردم!
کسی در میان شما هست که از آوای خوش (صدای دلنشین) متنفر باشد؟
خشکه مقدس دیگری بر پا ایستاد و گفت: «من!»
سپس رهگذر رو به مرد روستایی کرد و گفت: بفرما! سه تا خرت پیدا شد. بردار و برو
@c_b_shahzadeh