Forwarded from اتچ بات
دست در دست هم دهیم به مهر
#میهن خویش را کنیم اباد
#نامه ای به برادران #ارتش و #نیروی_انتظامی
من م. ن کارمند بیمارستان #شهید_بهشتی قم بودم
سالها پیش
سال ۸۱ بود که به یکباره سکوت ما در برابر ان همه اتفاقاتی که ریشه ان بیتفاوتی و #ظلم_اخوند و اخوندزاده بود که گریبان مردم را میگرفت گریبانگیر خود ما هم شد.
چه سکوت ها و سرپوش هایی چه #جنایت های که در ان #بیمارستان دفن شد..
چه کودکان و بیمارانی که بدلیل سهل انگاری و خطاهای پزشکی جان خود را از دست دادند..
به یاد دارم انروز را هنوز شیون های ان مادر و فریاد های ان پدر که بعد از چندین سال دوا و درمان بچه دار شده بودند سر یک عمل ساده #پزشکی ختنه، ان کودک جان سپرد...
و خیلی راحت ان پزشک اخوند زاده را فراری دادند و در #دادگاه هم تبرئه شد چون پسر اخوند بود و نمونه های بسیاری از این مکافات پزشکی که هر هفته شاهدش بودیم و جز غصه و سکوت کاری نکردیم از روزی که مدیریت #پزشک بیمارستان جایگزینش اخوند #شرعی شد به یکباره ان بیمارستان تبدیل شد به #قصاب_خانه مردمی یا شاید هم #ازمایشگاه انسانی و...
تا اینکه نوبت خود ما شد #حقوق_های معوقه . عدم پرداخت بیمه و..
که بخاطر شکم گشادی #اخوند شرعی و خانواده اش بیمارستان به ورشکستگی و رفتن #پزشکان زبر دست شده بود که بیمارستان با ورشکستگی مالی و عدم توان پرداخت مالی بسته شد
به یاد دارم در اخرین روزها که حتا #تجهیزات_پزشکی بیمارستان را هم به غارت بردند.بیمارستانی که روانشاد #شاهنشاه_اریا_مهر به دستورش طوری انجا ساخته شده بود که بر سقف بیمارستان #هلی_کوپتر فرود بیاید برای پیشبینی #جنگ و انتقال #مجروحین و..
بزرگترین بیمارستان #خاورمیانه بود که به چهار دیواری مخوف تبدیل شده بود. اری اینهم نتیجه سکوت که اخرش نوبت خود ما شد .
بسته شدن #بیمارستان برای هریک از پرسنل و همکاران چه روزهایی را که به سرانجام اورد مردی که نان اور خانواده بود بیکار و شرمنده
زن بیوه ای که اجاره خانه و خرج پسر محصل اش را در مانده بودو..
هرروز کارمان رفتن به #استانداری .#فرمانداری . #بیمه ..
نامه زدن رفتن به #بیت_رهبری #ریاست_جمهوری و..
صدایمان را که نمیشنیدن #صدا_و_سیمای دروغگویشان هم با #سانسور و دروغ طبق معمول به عوام فریبی مشغول بودند ..
خلاصه به این نتیجه رسیدیم که کل ۷۰۰ نفر #پرسنل برویم در #خانه_شرعی گرچه قبلا هم میرفتیم اما چند نفر چندنفر و سکوت فایده نداشت و هربار مارا متفرق میکردند آنروز را بیاد دارم که خانم ... با چشمانی اشک آلود و صدایی بغض الود جلوی ان برادر #نیروی_انتظامی من زنی که شوهرم را بخاطر #تصادف از دست دادم.. صاحب خانه بالا سرم خرج شکم بچه گرسنه ام و مدرسه اش کجا پناه ببرم..
هرجا هم رفتیم که اخوند بود گفت بیا #صیغه شو فریاد های خانم.... اشکهایش لحظه به لحظه غیرت ان برادر نیروی انتظامی را بیشتر به جوش میاورد .. یا خانم... که من هزینه #شیمی_درمانی ام را از کجا بیاورم ... نه پولی نه بیمه ای رد میکنن و...
در همین حین که اقای... سنگی بر داشت و به سمت شیشه خانه شرعی بلند کرده بود ان برادر گفت تنها نه همه باهم بزنید.. پشت به #دوربین که شناسایی نشید همه باهم سنگ و فریاد بزنید .. چندین نفر که با اسپری رنگ در و دیوار خانه شرعی را #مرگ_بر_اخوند مرگ_بر_ظالم نوشتند ... از داخل خانه دیدند که نیروی انتظامی که در برابر ما نمی ایستند بلکه در کنار ما هستند زنگ زدند #اطلاعات امد انهم هم که دیدند مارا و #پلیس را که کنار هم هستیم ... بدون خشونت وارد خانه شرعی شدند و کاری با ما نداشتند. شاید باور نکنید اما بعد ۲ سال بدبختی و برو بیا دنبال حق و حقوق و بیمه انروز ان حرکت #نیروی_انتظامی چنان باعث ترسشان شد و لرزه ای به جان آنها انداخت که ظرف یک هفته شروع کردن به پرداخت حقوق ها بطور تقسیم بندی و رد کردن بیمه و.. به مرور حتی #بیمارستان مجددا بازسازی شد و باز شد که در همان روز ها هم اخوند شرعی به درک واصل شد و گور به گور شد.
این داستان نبود واقعیتی بود که در کنار #اتحاد و همبستگی با نیروی انتظامی نمونه ای از ظلم و جنایت را به زانو در اوردیم.. اکنون نوبت #ایران رسیده برادر ارتشی تمامی زنان و دختران ایران #ناموس تو هستند که هرروز عرصه بر ان ها تنگ میشود از #فقر_و_فحشا و... تمامی پسران و مردان ایران برادرت هستند که #بیکاری و #کلیه_فروشی و #فقر و...
#اسلحه ات را زمین بگذار و یار مردم باش نه مقابل مردم...
من و تو ما شویم بن بستی وجود ندارد ...
https://t.me/joinchat/AAAAAEFfTeEwBlEKjszgVQ
#میهن خویش را کنیم اباد
#نامه ای به برادران #ارتش و #نیروی_انتظامی
من م. ن کارمند بیمارستان #شهید_بهشتی قم بودم
سالها پیش
سال ۸۱ بود که به یکباره سکوت ما در برابر ان همه اتفاقاتی که ریشه ان بیتفاوتی و #ظلم_اخوند و اخوندزاده بود که گریبان مردم را میگرفت گریبانگیر خود ما هم شد.
چه سکوت ها و سرپوش هایی چه #جنایت های که در ان #بیمارستان دفن شد..
چه کودکان و بیمارانی که بدلیل سهل انگاری و خطاهای پزشکی جان خود را از دست دادند..
به یاد دارم انروز را هنوز شیون های ان مادر و فریاد های ان پدر که بعد از چندین سال دوا و درمان بچه دار شده بودند سر یک عمل ساده #پزشکی ختنه، ان کودک جان سپرد...
و خیلی راحت ان پزشک اخوند زاده را فراری دادند و در #دادگاه هم تبرئه شد چون پسر اخوند بود و نمونه های بسیاری از این مکافات پزشکی که هر هفته شاهدش بودیم و جز غصه و سکوت کاری نکردیم از روزی که مدیریت #پزشک بیمارستان جایگزینش اخوند #شرعی شد به یکباره ان بیمارستان تبدیل شد به #قصاب_خانه مردمی یا شاید هم #ازمایشگاه انسانی و...
تا اینکه نوبت خود ما شد #حقوق_های معوقه . عدم پرداخت بیمه و..
که بخاطر شکم گشادی #اخوند شرعی و خانواده اش بیمارستان به ورشکستگی و رفتن #پزشکان زبر دست شده بود که بیمارستان با ورشکستگی مالی و عدم توان پرداخت مالی بسته شد
به یاد دارم در اخرین روزها که حتا #تجهیزات_پزشکی بیمارستان را هم به غارت بردند.بیمارستانی که روانشاد #شاهنشاه_اریا_مهر به دستورش طوری انجا ساخته شده بود که بر سقف بیمارستان #هلی_کوپتر فرود بیاید برای پیشبینی #جنگ و انتقال #مجروحین و..
بزرگترین بیمارستان #خاورمیانه بود که به چهار دیواری مخوف تبدیل شده بود. اری اینهم نتیجه سکوت که اخرش نوبت خود ما شد .
بسته شدن #بیمارستان برای هریک از پرسنل و همکاران چه روزهایی را که به سرانجام اورد مردی که نان اور خانواده بود بیکار و شرمنده
زن بیوه ای که اجاره خانه و خرج پسر محصل اش را در مانده بودو..
هرروز کارمان رفتن به #استانداری .#فرمانداری . #بیمه ..
نامه زدن رفتن به #بیت_رهبری #ریاست_جمهوری و..
صدایمان را که نمیشنیدن #صدا_و_سیمای دروغگویشان هم با #سانسور و دروغ طبق معمول به عوام فریبی مشغول بودند ..
خلاصه به این نتیجه رسیدیم که کل ۷۰۰ نفر #پرسنل برویم در #خانه_شرعی گرچه قبلا هم میرفتیم اما چند نفر چندنفر و سکوت فایده نداشت و هربار مارا متفرق میکردند آنروز را بیاد دارم که خانم ... با چشمانی اشک آلود و صدایی بغض الود جلوی ان برادر #نیروی_انتظامی من زنی که شوهرم را بخاطر #تصادف از دست دادم.. صاحب خانه بالا سرم خرج شکم بچه گرسنه ام و مدرسه اش کجا پناه ببرم..
هرجا هم رفتیم که اخوند بود گفت بیا #صیغه شو فریاد های خانم.... اشکهایش لحظه به لحظه غیرت ان برادر نیروی انتظامی را بیشتر به جوش میاورد .. یا خانم... که من هزینه #شیمی_درمانی ام را از کجا بیاورم ... نه پولی نه بیمه ای رد میکنن و...
در همین حین که اقای... سنگی بر داشت و به سمت شیشه خانه شرعی بلند کرده بود ان برادر گفت تنها نه همه باهم بزنید.. پشت به #دوربین که شناسایی نشید همه باهم سنگ و فریاد بزنید .. چندین نفر که با اسپری رنگ در و دیوار خانه شرعی را #مرگ_بر_اخوند مرگ_بر_ظالم نوشتند ... از داخل خانه دیدند که نیروی انتظامی که در برابر ما نمی ایستند بلکه در کنار ما هستند زنگ زدند #اطلاعات امد انهم هم که دیدند مارا و #پلیس را که کنار هم هستیم ... بدون خشونت وارد خانه شرعی شدند و کاری با ما نداشتند. شاید باور نکنید اما بعد ۲ سال بدبختی و برو بیا دنبال حق و حقوق و بیمه انروز ان حرکت #نیروی_انتظامی چنان باعث ترسشان شد و لرزه ای به جان آنها انداخت که ظرف یک هفته شروع کردن به پرداخت حقوق ها بطور تقسیم بندی و رد کردن بیمه و.. به مرور حتی #بیمارستان مجددا بازسازی شد و باز شد که در همان روز ها هم اخوند شرعی به درک واصل شد و گور به گور شد.
این داستان نبود واقعیتی بود که در کنار #اتحاد و همبستگی با نیروی انتظامی نمونه ای از ظلم و جنایت را به زانو در اوردیم.. اکنون نوبت #ایران رسیده برادر ارتشی تمامی زنان و دختران ایران #ناموس تو هستند که هرروز عرصه بر ان ها تنگ میشود از #فقر_و_فحشا و... تمامی پسران و مردان ایران برادرت هستند که #بیکاری و #کلیه_فروشی و #فقر و...
#اسلحه ات را زمین بگذار و یار مردم باش نه مقابل مردم...
من و تو ما شویم بن بستی وجود ندارد ...
https://t.me/joinchat/AAAAAEFfTeEwBlEKjszgVQ
Telegram
attach 📎
🔴 از خاطرات #ابراهیم_یزدی و نقش شورشیان ۵۷ در آغاز جنگ خانمانسوز ۸ ساله
🔸در سال ١٣٧١ که به ایران آمده بودم به دیدن مرحوم #مهندس_بازرگان رفتم و صحبت از جنگ ایران و عراق شد، از ایشان پرسیدم که:
"آیا واقعا نمیشد از این جنگ پیش گیری کرد؟"
🔸مهندس خاطره ای را در این زمینه نقل کردند که دانستن آن برای آیندگان خالی از لطف نیست:
"" پنج ماه قبل از حمله #صدام_حسین به ایران در ٣٠ فروردین ١٣۵٩، تیتر بزرگ روزنامه کیهان این بود:
"امام ارتش عراق را به قیام بر علیه صدام دعوت کرد".
در اوایل اردیبهشت ١٣۵٩ شورای انقلاب از من خواستند برای رسیدگی به مسئله مهمی جلسه شورا را تشکیل دهیم، وقتی به جلسه رفتم دیدم آقای دعائی سفیر ایران در عراق نیز در جلسه حضور دارد گفتند آقای دعایی گزارشی دارند. آقای دعایی گفت:
"در چند ماه اخیر هرچند روز یکبار مرا به وزارت امور خارجه احضار و با ارائه مدارکی به کوشش ایران برای اخلال و آشفتگی در عراق اعتراض میکنند، اما هفته گذشته شخص صدام حسین مرا احضار کرد و پس از بیان اعتراض شدید خود نسبت به دخالتها گفت:
این وضع برای من قابل تحمل نیست، شما بروید تهران و به آقای خمینی بگویید من اولین دولتی بودم که جمهوری اسلامی را به رسمیت شناختم و اگر مایلند خود من (صدام) شخصا به ایران می آیم تا با مذاکره اختلافات را حل کنیم و اگر مایل نیستند با من مذاکره کنند یک هیئت عالی رتبه به ایران میفرستم و یا آنها یک هیئت برای مذاکره به عراق بفرستد تا اختلافات حل شود چون در صورت ادامه این وضع مطمئن باشید که به ایران حمله نظامی خواهم کرد"
شورای انقلاب تصمیم میگیرد که آقای دعایی به همراه مهندس بازرگان و دکتر بهشتی برای تعیین تکلیف به دیدار رهبر انقلاب بروند، در این دیدار ابتدا آقای دعایی شرح کامل ماجرا و تهدید صدام را بیان میکند و رهبر انقلاب در پاسخ به او میگویند: #محلش_نگذارید !!
- سپس مهندس بازرگان به استدلال میپردازد که: باید توجه کرد که امروز موقعیت ما در جهان به علت انقلاب چندان مطلوب نیست و اگر گرفتار جنگ شویم همه از طرف مقابل حمایت خواهند کرد، از این گذشته وضعیت ارتش به علت اعدام بسیاری از فرماندهان ارشد آن خوب نیست و به کلی فاقد روحیه لازم برای جنگیدن است بنابراین واجب است از وقوع هرگونه جنگ احتمالی پیشگیری کنیم.
- رهبر انقلاب باز میگویند: #محلش_نگذارید.
- مجددا دکتر بهشتی شروع به استدلال میکند که آیت الله خمینی تحمل نمیکنند و از جای خود برمیخیزند و برای بار سوم میگویند: گفتم که #محلش_نگذارید و به طرف در حرکت میکنند.
- آقای دعایی که خیلی ناراحت شده بود میگوید: "آقا من دیگر به بغداد نمی روم".
- آقای خمینی پس از تامل کوتاهی رویشان را به طرف دعایی برگردانده و میگویند: "وظیفه #شرعی به تو میگوید که بروی و بدون اینکه منتظر پاسخ شوند از اتاق بیرون میروند..."
در مسیر بازگشت به شورای انقلاب، آقای دعایی در حالی که گریه میکرده است میگوید:
"به خدا قسم او (صدام) حمله خواهد کرد و هیچکس کاری نمیتواند بکند!!"
مدتی بعد عراق به ایران حمله کرد.""
https://t.me/joinchat/AAAAAEFfTeEwBlEKjszgVQ
🔸در سال ١٣٧١ که به ایران آمده بودم به دیدن مرحوم #مهندس_بازرگان رفتم و صحبت از جنگ ایران و عراق شد، از ایشان پرسیدم که:
"آیا واقعا نمیشد از این جنگ پیش گیری کرد؟"
🔸مهندس خاطره ای را در این زمینه نقل کردند که دانستن آن برای آیندگان خالی از لطف نیست:
"" پنج ماه قبل از حمله #صدام_حسین به ایران در ٣٠ فروردین ١٣۵٩، تیتر بزرگ روزنامه کیهان این بود:
"امام ارتش عراق را به قیام بر علیه صدام دعوت کرد".
در اوایل اردیبهشت ١٣۵٩ شورای انقلاب از من خواستند برای رسیدگی به مسئله مهمی جلسه شورا را تشکیل دهیم، وقتی به جلسه رفتم دیدم آقای دعائی سفیر ایران در عراق نیز در جلسه حضور دارد گفتند آقای دعایی گزارشی دارند. آقای دعایی گفت:
"در چند ماه اخیر هرچند روز یکبار مرا به وزارت امور خارجه احضار و با ارائه مدارکی به کوشش ایران برای اخلال و آشفتگی در عراق اعتراض میکنند، اما هفته گذشته شخص صدام حسین مرا احضار کرد و پس از بیان اعتراض شدید خود نسبت به دخالتها گفت:
این وضع برای من قابل تحمل نیست، شما بروید تهران و به آقای خمینی بگویید من اولین دولتی بودم که جمهوری اسلامی را به رسمیت شناختم و اگر مایلند خود من (صدام) شخصا به ایران می آیم تا با مذاکره اختلافات را حل کنیم و اگر مایل نیستند با من مذاکره کنند یک هیئت عالی رتبه به ایران میفرستم و یا آنها یک هیئت برای مذاکره به عراق بفرستد تا اختلافات حل شود چون در صورت ادامه این وضع مطمئن باشید که به ایران حمله نظامی خواهم کرد"
شورای انقلاب تصمیم میگیرد که آقای دعایی به همراه مهندس بازرگان و دکتر بهشتی برای تعیین تکلیف به دیدار رهبر انقلاب بروند، در این دیدار ابتدا آقای دعایی شرح کامل ماجرا و تهدید صدام را بیان میکند و رهبر انقلاب در پاسخ به او میگویند: #محلش_نگذارید !!
- سپس مهندس بازرگان به استدلال میپردازد که: باید توجه کرد که امروز موقعیت ما در جهان به علت انقلاب چندان مطلوب نیست و اگر گرفتار جنگ شویم همه از طرف مقابل حمایت خواهند کرد، از این گذشته وضعیت ارتش به علت اعدام بسیاری از فرماندهان ارشد آن خوب نیست و به کلی فاقد روحیه لازم برای جنگیدن است بنابراین واجب است از وقوع هرگونه جنگ احتمالی پیشگیری کنیم.
- رهبر انقلاب باز میگویند: #محلش_نگذارید.
- مجددا دکتر بهشتی شروع به استدلال میکند که آیت الله خمینی تحمل نمیکنند و از جای خود برمیخیزند و برای بار سوم میگویند: گفتم که #محلش_نگذارید و به طرف در حرکت میکنند.
- آقای دعایی که خیلی ناراحت شده بود میگوید: "آقا من دیگر به بغداد نمی روم".
- آقای خمینی پس از تامل کوتاهی رویشان را به طرف دعایی برگردانده و میگویند: "وظیفه #شرعی به تو میگوید که بروی و بدون اینکه منتظر پاسخ شوند از اتاق بیرون میروند..."
در مسیر بازگشت به شورای انقلاب، آقای دعایی در حالی که گریه میکرده است میگوید:
"به خدا قسم او (صدام) حمله خواهد کرد و هیچکس کاری نمیتواند بکند!!"
مدتی بعد عراق به ایران حمله کرد.""
https://t.me/joinchat/AAAAAEFfTeEwBlEKjszgVQ
🔴این علیا مخدره که کنار حاج اقا ایستادن نوه ی حاج آقا نیستن، همسرشون هستن...!!!
بیماران جنسی که تحت لقای دین
کثافت کاری های خود را توجیه و
#شرعی میکنند....
#چهل_سال_شکست
#اتحاد_ایران_براندازی_فرقه_تبهکار
#اعتصابات_سراسری
#اعتراضات_سراسری
#میدان_میلیونی
#بگوبرگردشاه
@c_b_shahzadeh
بیماران جنسی که تحت لقای دین
کثافت کاری های خود را توجیه و
#شرعی میکنند....
#چهل_سال_شکست
#اتحاد_ایران_براندازی_فرقه_تبهکار
#اعتصابات_سراسری
#اعتراضات_سراسری
#میدان_میلیونی
#بگوبرگردشاه
@c_b_shahzadeh
Forwarded from کمپین بازگشت شاهزاده
🔴 از خاطرات #ابراهیم_یزدی و نقش شورشیان ۵۷ در آغاز جنگ خانمانسوز ۸ ساله
🔸در سال ١٣٧١ که به ایران آمده بودم به دیدن مرحوم #مهندس_بازرگان رفتم و صحبت از جنگ ایران و عراق شد، از ایشان پرسیدم که:
"آیا واقعا نمیشد از این جنگ پیش گیری کرد؟"
🔸مهندس خاطره ای را در این زمینه نقل کردند که دانستن آن برای آیندگان خالی از لطف نیست:
"" پنج ماه قبل از حمله #صدام_حسین به ایران در ٣٠ فروردین ١٣۵٩، تیتر بزرگ روزنامه کیهان این بود:
"امام ارتش عراق را به قیام بر علیه صدام دعوت کرد".
در اوایل اردیبهشت ١٣۵٩ شورای انقلاب از من خواستند برای رسیدگی به مسئله مهمی جلسه شورا را تشکیل دهیم، وقتی به جلسه رفتم دیدم آقای دعائی سفیر ایران در عراق نیز در جلسه حضور دارد گفتند آقای دعایی گزارشی دارند. آقای دعایی گفت:
"در چند ماه اخیر هرچند روز یکبار مرا به وزارت امور خارجه احضار و با ارائه مدارکی به کوشش ایران برای اخلال و آشفتگی در عراق اعتراض میکنند، اما هفته گذشته شخص صدام حسین مرا احضار کرد و پس از بیان اعتراض شدید خود نسبت به دخالتها گفت:
این وضع برای من قابل تحمل نیست، شما بروید تهران و به آقای خمینی بگویید من اولین دولتی بودم که جمهوری اسلامی را به رسمیت شناختم و اگر مایلند خود من (صدام) شخصا به ایران می آیم تا با مذاکره اختلافات را حل کنیم و اگر مایل نیستند با من مذاکره کنند یک هیئت عالی رتبه به ایران میفرستم و یا آنها یک هیئت برای مذاکره به عراق بفرستد تا اختلافات حل شود چون در صورت ادامه این وضع مطمئن باشید که به ایران حمله نظامی خواهم کرد"
شورای انقلاب تصمیم میگیرد که آقای دعایی به همراه مهندس بازرگان و دکتر بهشتی برای تعیین تکلیف به دیدار رهبر انقلاب بروند، در این دیدار ابتدا آقای دعایی شرح کامل ماجرا و تهدید صدام را بیان میکند و رهبر انقلاب در پاسخ به او میگویند: #محلش_نگذارید !!
- سپس مهندس بازرگان به استدلال میپردازد که: باید توجه کرد که امروز موقعیت ما در جهان به علت انقلاب چندان مطلوب نیست و اگر گرفتار جنگ شویم همه از طرف مقابل حمایت خواهند کرد، از این گذشته وضعیت ارتش به علت اعدام بسیاری از فرماندهان ارشد آن خوب نیست و به کلی فاقد روحیه لازم برای جنگیدن است بنابراین واجب است از وقوع هرگونه جنگ احتمالی پیشگیری کنیم.
- رهبر انقلاب باز میگویند: #محلش_نگذارید.
- مجددا دکتر بهشتی شروع به استدلال میکند که آیت الله خمینی تحمل نمیکنند و از جای خود برمیخیزند و برای بار سوم میگویند: گفتم که #محلش_نگذارید و به طرف در حرکت میکنند.
- آقای دعایی که خیلی ناراحت شده بود میگوید: "آقا من دیگر به بغداد نمی روم".
- آقای خمینی پس از تامل کوتاهی رویشان را به طرف دعایی برگردانده و میگویند: "وظیفه #شرعی به تو میگوید که بروی و بدون اینکه منتظر پاسخ شوند از اتاق بیرون میروند..."
در مسیر بازگشت به شورای انقلاب، آقای دعایی در حالی که گریه میکرده است میگوید:
"به خدا قسم او (صدام) حمله خواهد کرد و هیچکس کاری نمیتواند بکند!!"
مدتی بعد عراق به ایران حمله کرد.""
https://t.me/joinchat/AAAAAEFfTeEwBlEKjszgVQ
🔸در سال ١٣٧١ که به ایران آمده بودم به دیدن مرحوم #مهندس_بازرگان رفتم و صحبت از جنگ ایران و عراق شد، از ایشان پرسیدم که:
"آیا واقعا نمیشد از این جنگ پیش گیری کرد؟"
🔸مهندس خاطره ای را در این زمینه نقل کردند که دانستن آن برای آیندگان خالی از لطف نیست:
"" پنج ماه قبل از حمله #صدام_حسین به ایران در ٣٠ فروردین ١٣۵٩، تیتر بزرگ روزنامه کیهان این بود:
"امام ارتش عراق را به قیام بر علیه صدام دعوت کرد".
در اوایل اردیبهشت ١٣۵٩ شورای انقلاب از من خواستند برای رسیدگی به مسئله مهمی جلسه شورا را تشکیل دهیم، وقتی به جلسه رفتم دیدم آقای دعائی سفیر ایران در عراق نیز در جلسه حضور دارد گفتند آقای دعایی گزارشی دارند. آقای دعایی گفت:
"در چند ماه اخیر هرچند روز یکبار مرا به وزارت امور خارجه احضار و با ارائه مدارکی به کوشش ایران برای اخلال و آشفتگی در عراق اعتراض میکنند، اما هفته گذشته شخص صدام حسین مرا احضار کرد و پس از بیان اعتراض شدید خود نسبت به دخالتها گفت:
این وضع برای من قابل تحمل نیست، شما بروید تهران و به آقای خمینی بگویید من اولین دولتی بودم که جمهوری اسلامی را به رسمیت شناختم و اگر مایلند خود من (صدام) شخصا به ایران می آیم تا با مذاکره اختلافات را حل کنیم و اگر مایل نیستند با من مذاکره کنند یک هیئت عالی رتبه به ایران میفرستم و یا آنها یک هیئت برای مذاکره به عراق بفرستد تا اختلافات حل شود چون در صورت ادامه این وضع مطمئن باشید که به ایران حمله نظامی خواهم کرد"
شورای انقلاب تصمیم میگیرد که آقای دعایی به همراه مهندس بازرگان و دکتر بهشتی برای تعیین تکلیف به دیدار رهبر انقلاب بروند، در این دیدار ابتدا آقای دعایی شرح کامل ماجرا و تهدید صدام را بیان میکند و رهبر انقلاب در پاسخ به او میگویند: #محلش_نگذارید !!
- سپس مهندس بازرگان به استدلال میپردازد که: باید توجه کرد که امروز موقعیت ما در جهان به علت انقلاب چندان مطلوب نیست و اگر گرفتار جنگ شویم همه از طرف مقابل حمایت خواهند کرد، از این گذشته وضعیت ارتش به علت اعدام بسیاری از فرماندهان ارشد آن خوب نیست و به کلی فاقد روحیه لازم برای جنگیدن است بنابراین واجب است از وقوع هرگونه جنگ احتمالی پیشگیری کنیم.
- رهبر انقلاب باز میگویند: #محلش_نگذارید.
- مجددا دکتر بهشتی شروع به استدلال میکند که آیت الله خمینی تحمل نمیکنند و از جای خود برمیخیزند و برای بار سوم میگویند: گفتم که #محلش_نگذارید و به طرف در حرکت میکنند.
- آقای دعایی که خیلی ناراحت شده بود میگوید: "آقا من دیگر به بغداد نمی روم".
- آقای خمینی پس از تامل کوتاهی رویشان را به طرف دعایی برگردانده و میگویند: "وظیفه #شرعی به تو میگوید که بروی و بدون اینکه منتظر پاسخ شوند از اتاق بیرون میروند..."
در مسیر بازگشت به شورای انقلاب، آقای دعایی در حالی که گریه میکرده است میگوید:
"به خدا قسم او (صدام) حمله خواهد کرد و هیچکس کاری نمیتواند بکند!!"
مدتی بعد عراق به ایران حمله کرد.""
https://t.me/joinchat/AAAAAEFfTeEwBlEKjszgVQ