شعری از #م_ص_درویش
جز نیکو بودنت ای شاه حکایت نشود
جز ولیعهدِ تو شاها که حمایت نشود
مشکلی نیست نبودیُ شدش عمر تبه
مشکل آنست که کس بی تو هدایت نشود
ما به ضحاک و دآرش تو ببین میخندیم
قصدِ ما دیدنِ تو هستُ شکایت نشود
ترسِ ما نیست ببُرند سر ما در راهت
ترسِ ما هست که سر باز کفایت نشود
تا رضا نیست کسی نیست رضا ای شاها
تا نباشد پسرت حق که رعایت نشود
@c_b_shahzadeh
جز نیکو بودنت ای شاه حکایت نشود
جز ولیعهدِ تو شاها که حمایت نشود
مشکلی نیست نبودیُ شدش عمر تبه
مشکل آنست که کس بی تو هدایت نشود
ما به ضحاک و دآرش تو ببین میخندیم
قصدِ ما دیدنِ تو هستُ شکایت نشود
ترسِ ما نیست ببُرند سر ما در راهت
ترسِ ما هست که سر باز کفایت نشود
تا رضا نیست کسی نیست رضا ای شاها
تا نباشد پسرت حق که رعایت نشود
@c_b_shahzadeh
برخیز تا باز آوریم، آن شاهِ ایرانیار را
از سرزمین بیرون کند، تا شاهِ ما اشرار را
بیهوده عمری شد بسر، از دوریِ شاهِ ای پسر
برخیز قَدرش را بِدان، عمری که هست در کار را
باید شدش اهلِ خطر، تا که رسیدش بر ظفر
برخیز با هم بشکنیم، تا چوبه هایِ دآر را
برخیز اکنون شیرِ نر، نسلِ جوانِ با جگر
بیرون کنیم از بیشه تا، ما لشکر کفتار را
بر فالِ یاران کن نظر، ای از حقایق بی خبر
در ماهِ شاهان فَر رسد، ملت کند پیکار را
شاهست ملت را پدر، باید که باز آید دگر
تا سرپرستی شَه کند، مجموعه اقشار را
درویش این چشمانِ تر، بر کس نیاوردش ثمر
شخمی بزن بر دفترت، شاید که دادش بار را
#م_ص_درویش
@C_B_SHAHZADEH
از سرزمین بیرون کند، تا شاهِ ما اشرار را
بیهوده عمری شد بسر، از دوریِ شاهِ ای پسر
برخیز قَدرش را بِدان، عمری که هست در کار را
باید شدش اهلِ خطر، تا که رسیدش بر ظفر
برخیز با هم بشکنیم، تا چوبه هایِ دآر را
برخیز اکنون شیرِ نر، نسلِ جوانِ با جگر
بیرون کنیم از بیشه تا، ما لشکر کفتار را
بر فالِ یاران کن نظر، ای از حقایق بی خبر
در ماهِ شاهان فَر رسد، ملت کند پیکار را
شاهست ملت را پدر، باید که باز آید دگر
تا سرپرستی شَه کند، مجموعه اقشار را
درویش این چشمانِ تر، بر کس نیاوردش ثمر
شخمی بزن بر دفترت، شاید که دادش بار را
#م_ص_درویش
@C_B_SHAHZADEH