اجتماعی مشهد

🔸عاشقانه های حیرت انگیز یک دزد و پیرزن گدا

🔹مردی ۴۰ ساله پس از سال‌ها اعتیاد و دزدی، در لحظه‌ای تکان‌دهنده هنگام تلاش برای سرقت از یک پیرزن، مادر گمشده‌اش را یافت و زندگی‌اش دگرگون شد
🔹آخرین فرزند یک خانواده ۶ نفره بودم اما یکی از خواهرانم در دوران کودکی زمانی که مشغول بازی در کوچه بود بر اثر تصادف جان سپرد.این ماجرای وحشتناک بر روح و روان پدرم تاثیر گذاشت و همه اعضای خانواده را با بهانه یا بدون بهانه کتک می زد. در این میان مادرم از همه بیشتر زجر می کشید چراکه تلاش می کرد ما را از زیر دست و پای پدرم برهاند و بدین ترتیب خودش قربانی کتک کاری های وحشتناک پدرم می شد.
🔹وقتی به ۱۲ سالگی رسیدم در یک خواربار فروشی محله به عنوان «پادو» مشغول کار شدم و بیشتر شب ها را نیز در فروشگاه می خوابیدم ، فقط برای دیدار مادرم به خانه می رفتم و دقایقی در آغوش او آرام می گرفتم
🔹اما یک روز وقتی با خوشحالی به خانه رفتم تا مهر و محبت مادری را یک بار دیگر تجربه کنم ناگهان توفانی سهمگین همه زندگی ما را درهم کوبید چرا که چراغ های منزل خاموش بود و از مادرم خبری نبود.
🔹نمی توانستم دوری مادرم را تحمل کنم دچار افسردگی شدم و به پیشنهاد یکی از شاگردان خواربار فروشی و برای آرامش روحی به مصرف سیگار و مواد مخدر روی آوردم و صاحب مغازه متوجه اعتیادم شد و هردو نفرمان را اخراج کرد. در همین حال برادر بزرگ ترم که در شهرستان زندگی می کرد به مشهد آمد و پدرم را در بیمارستان روان پزشکی بستری کرد و منزل پدرم را فروخت و پول آن را بین همه تقسیم کرد. من با ان پول راهی پاتوق های استعمال مواد مخدر شدم و تا مدتی به خوش‌گذرانی پرداختم
🔹 برای تامین هزینه های اعتیاد به سرقت خودروهای پارک شده در حاشیه خیابان روی آوردم ، اما یک روز که خیلی خمار بودم چشمم به پیرزن گدا افتاد. به سوی او رفتم تا پول هایش را سرقت کنم اما او که فکر می کرد من قصد کمک به او را دارم با صدایی لرزان گفت:خیر ببینی پسرم! با شنیدن آن صدا در جا میخکوب شدم و چادر را از روی صورت آن زن کنار زدم! باورم نمی شد !مادرم بود! در میان گریه می خندیدم و بر سر و صورت چروکیده اش بوسه می زدم!
🔹سرنوشتم تغییر کرد. مادرم به اجبار مرا به مرکز ترک اعتیاد برد و بعد از ۶ ماه با دسته گل به سراغم آمد و با صاحبکار قبلی ام صحبت کرد و به سرکارم بازگشتم. مادرم نیز گدایی را رها کرد و با وامی که به ضمانت صاحبکارم گرفتم خانه ای را در حاشیه شهر رهن کردم.اکنون ۲سال ازآن ماجرا می گذرد و من طعم زیبای خوشبختی و سعادت را می چشم.
@EjtemaeeMashhad

1.4K viewsادمین+۹, 09:59