یک موجود غیرمستقل به نام زن
رادیو با یک زن سوری چهل و پنج ساله مصاحبه میکرد که دو سال پیش پناهنده شده ترکیه. خودش و دخترش. اسمش ادیبه بود. شوهرش مانده بود ادلب تا از کیان مملکت دفاع کند، که تیر خورد و مرد. ادیبه از شوهرش گفت که زندگی را از الف تا ی رتق و فتق میکرده و نانآور و ستون خانه بوده. بعد که فرار کردهاند به ترکیه، ادیبه مانده بود و حوضش. یک زن چهل و خوردهای ساله که در تمام عمرش کار نکرده بود و همیشه تکیه داده بوده به ستون خانه. ادیبه مجبور شده بایستد روی پای خودش تا از گرسنگی نمیرند. حالا بعد از دو سال یک شغل نسبتا مناسب داشت و چرخ زندگی را میچرخاند. آخر مصاحبه هم گفت که نیمه پر لیوانِ کشته شدن شوهرم این بود که مستقل شدن را تجربه کردم. خیلی هم قشنگ.
ادیبه من را یاد زن و شوهری میاندازد که چند سال پیش آمدهاند آمریکا. (مثلا هوشنگ و عشرت). درست است که دعوا نمک زندگی است. اما هوشنگ، زندگی را با پارچ آبنمک اشتباه گرفته و عشرت را هفتهای چند بار مثل شیر بلال فرو میکند توی پارچ آبنمک و مفصل کتکش میزند. خودش و بچهها را. تصمیم گرفتیم یک راهی پیدا کنیم و بلال را از دست بلالی رها کنیم. اول گفتیم زنگ میزنیم به پلیس تا بیاید هوشنگ را کتبسته ببرد همانجا که عرب نی انداخت. بعد گفتیم، نه... زنگ میزنیم به مددکار که عشرت را نجات بدهد، بعد به پلیس و ارتش و افبیآی و سیا میگوییم تا بیاید و خانه را محاصره کنند و پوست هوشنگ را بکنند و ببرند زندان تا عبرت همه بشود. مو لای درز نقشهمان نمیرفت. بعد یکهو یادمان آمد که عشرت مثل گوشت بدون استخوان است و بدون هوشنگ از گرسنگی میمیرد. نه کاری بلد است. از زبان انگلیسی هم فقط هِلو و آی آم اِ ویندو را میفهمد. آن هم به زور. رانندگی هم بلد نیست. یعنی اگر یک روز تصمیم گرفت سالاد درست کند و توی یخچال گوجه نداشه باشند و هوشنگ هم نباشد، کُمیت کار میلنگد و باید خیار خالی گاز بزنند. خیلی تلاش کردیم و عشرت را هل دادیم تا زبانش را تقویت کند. یا رانندگی یاد بگیرد. یا از نظر مالی مستقل شود. یا لااقل حق و حقوقش را بفهمد. نتوانستیم. حس و حالش را ندارد و نمیخواهد. تنها واکنشش به سختیها گریه است.
نهایتا به این نتیجه رسیدیم که حتی اگر قانون حمایت کند، اما خود عشرت نخواهد، هیچ کاری پیش نمیرود. یک ژانر ترسناک در قراردادهای نانوشتهی زناشویی شرقیِ این دو نفر وجود دارد که کار را رسانده به اینجا. اینکه آمدهاند وظایف را دو قسمت کردهاند. هوشنگ پول درمیآورد. عشرت سالاد و کته و شامیکباب درست میکند و بچهها را تر و خشک میکند. همین تقسیم وظایف باعث شده که استخوان را از گوشت عشرت بکشد بیرون. یک موجود غیر مستقل که قانون هم کاری نمیتواند برایش بکند. حتما باید جنگ بشود و شوهرش را بکشند تا تکان بخورد و اعلام استقلال کند؟ زن بودن همینطورش هم خطرناک است. چه برسد به اینکه بخواهد فرمان زندگی را شش دانگ بدهند به دست مرد.
#فهیمعطار
@fahimattar
@EveDaughters
رادیو با یک زن سوری چهل و پنج ساله مصاحبه میکرد که دو سال پیش پناهنده شده ترکیه. خودش و دخترش. اسمش ادیبه بود. شوهرش مانده بود ادلب تا از کیان مملکت دفاع کند، که تیر خورد و مرد. ادیبه از شوهرش گفت که زندگی را از الف تا ی رتق و فتق میکرده و نانآور و ستون خانه بوده. بعد که فرار کردهاند به ترکیه، ادیبه مانده بود و حوضش. یک زن چهل و خوردهای ساله که در تمام عمرش کار نکرده بود و همیشه تکیه داده بوده به ستون خانه. ادیبه مجبور شده بایستد روی پای خودش تا از گرسنگی نمیرند. حالا بعد از دو سال یک شغل نسبتا مناسب داشت و چرخ زندگی را میچرخاند. آخر مصاحبه هم گفت که نیمه پر لیوانِ کشته شدن شوهرم این بود که مستقل شدن را تجربه کردم. خیلی هم قشنگ.
ادیبه من را یاد زن و شوهری میاندازد که چند سال پیش آمدهاند آمریکا. (مثلا هوشنگ و عشرت). درست است که دعوا نمک زندگی است. اما هوشنگ، زندگی را با پارچ آبنمک اشتباه گرفته و عشرت را هفتهای چند بار مثل شیر بلال فرو میکند توی پارچ آبنمک و مفصل کتکش میزند. خودش و بچهها را. تصمیم گرفتیم یک راهی پیدا کنیم و بلال را از دست بلالی رها کنیم. اول گفتیم زنگ میزنیم به پلیس تا بیاید هوشنگ را کتبسته ببرد همانجا که عرب نی انداخت. بعد گفتیم، نه... زنگ میزنیم به مددکار که عشرت را نجات بدهد، بعد به پلیس و ارتش و افبیآی و سیا میگوییم تا بیاید و خانه را محاصره کنند و پوست هوشنگ را بکنند و ببرند زندان تا عبرت همه بشود. مو لای درز نقشهمان نمیرفت. بعد یکهو یادمان آمد که عشرت مثل گوشت بدون استخوان است و بدون هوشنگ از گرسنگی میمیرد. نه کاری بلد است. از زبان انگلیسی هم فقط هِلو و آی آم اِ ویندو را میفهمد. آن هم به زور. رانندگی هم بلد نیست. یعنی اگر یک روز تصمیم گرفت سالاد درست کند و توی یخچال گوجه نداشه باشند و هوشنگ هم نباشد، کُمیت کار میلنگد و باید خیار خالی گاز بزنند. خیلی تلاش کردیم و عشرت را هل دادیم تا زبانش را تقویت کند. یا رانندگی یاد بگیرد. یا از نظر مالی مستقل شود. یا لااقل حق و حقوقش را بفهمد. نتوانستیم. حس و حالش را ندارد و نمیخواهد. تنها واکنشش به سختیها گریه است.
نهایتا به این نتیجه رسیدیم که حتی اگر قانون حمایت کند، اما خود عشرت نخواهد، هیچ کاری پیش نمیرود. یک ژانر ترسناک در قراردادهای نانوشتهی زناشویی شرقیِ این دو نفر وجود دارد که کار را رسانده به اینجا. اینکه آمدهاند وظایف را دو قسمت کردهاند. هوشنگ پول درمیآورد. عشرت سالاد و کته و شامیکباب درست میکند و بچهها را تر و خشک میکند. همین تقسیم وظایف باعث شده که استخوان را از گوشت عشرت بکشد بیرون. یک موجود غیر مستقل که قانون هم کاری نمیتواند برایش بکند. حتما باید جنگ بشود و شوهرش را بکشند تا تکان بخورد و اعلام استقلال کند؟ زن بودن همینطورش هم خطرناک است. چه برسد به اینکه بخواهد فرمان زندگی را شش دانگ بدهند به دست مرد.
#فهیمعطار
@fahimattar
@EveDaughters