📝
نوجوان که بودیم پیشِ سارا، یکی از دخترعموها، مشقِ عشوهگری میکردم!
سارا میگفت: "ببین! اول به چشمهای طرف نگاه میکنی، بعد چشمهات رو آروم میبندی؛ وقتی چشمهات رو باز میکنی باید در حال نگاه کردن به یه طرف دیگه باشی."
من: "باشه، باشه، فهمیدم."
وانمود میکردم به طرف نگاه میکنم، بعد چشمهام پرپر میزد، و تا بخواهم ببندم و خیره به جای دیگری بازشان کنم، چیزی میشدم شبیه کسی که ثانیهای پیش از غش یا حملهی صرع است!
چندوقت پیش سارا میگفت: "تو بیاستعدادترین شاگردِ درس عشوهگری من بودی!"
از من لوند درنمیآمد.
دیروز نامهای برای خودم نوشتم؛ نامهای از من به من.
نوشتم:
عزیزم!
ببخشید که گمان کردم پیر شدهای؛ ببخشید که خیال کردم دیر شده، برو برای راند دومِ نوجوانی، برای لبخند توی آینه، با این خیال که تو رُزی هستی که داری برای جک، پیش از غرق شدن تایتانیک دلبری میکنی.
نوشتم:
عزیزم!
اگر هیچچیز از نوجوانیات نمانده باشد، چشمهایت همان است، برو برای دوختن روشنیاش به قشنگیهای دنیا، برو برای تجربهی همهی نوجوانیای که از خودت دریغ کردهای.
با صدای بلند بزن زیر آواز... درست مثل آنموقعها که نوار تمام میشد و آهنگ نه. خواننده میخواند "دشت پونههای..." و ضبط میگفت تق، و شاسیاش میپرید بالا. آنوقتها دلت میخواست ادامهی آهنگ را بخوانی، بلند بخوانی، نمیخواندی، شرم داشتی. حالا بخوان: "پونههای وحشی، رنگ التماس و خواهش..."
نوشتم:
سرختر از ماتیکی که همیشه در نوجوانی دلت میخواست بزنی تا ببینی صورت رنگپریدهات چه رنگی میگیرد، مدتهاست توی کیفت خاک میخورد. بزن، جلوی آینه لب پایینت را به دندان بگیر، لوندی کن. گیرم بیستوچند سال دیر باشد، به تجربه کردنش میارزد.
نوشتم:
عزیزم!
دلمشغولیها، دغدغهها، غمها، خلاءها، خاطرهها، نشدنها، نبودنها، حفرهها، و سردرگمیهایت به هیچجای دنیا و هرکه در دنیاست، نیست. آدمها در چنبرهی خودشان گرفتارند، خودت دست خودت را بگیر.
نوشتم:
نوجوانِ چهلودوسالهی عزیز!
بعضی از خالیهای زندگی را بپذیر؛ آن تکههای ندوختهی کوبلنِ بهجامانده از مامان، خالیِ قشنگیست... همیشه که نباید همهچیز کامل باشد.
👤#سودابه_فرضی_پور
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
نوجوان که بودیم پیشِ سارا، یکی از دخترعموها، مشقِ عشوهگری میکردم!
سارا میگفت: "ببین! اول به چشمهای طرف نگاه میکنی، بعد چشمهات رو آروم میبندی؛ وقتی چشمهات رو باز میکنی باید در حال نگاه کردن به یه طرف دیگه باشی."
من: "باشه، باشه، فهمیدم."
وانمود میکردم به طرف نگاه میکنم، بعد چشمهام پرپر میزد، و تا بخواهم ببندم و خیره به جای دیگری بازشان کنم، چیزی میشدم شبیه کسی که ثانیهای پیش از غش یا حملهی صرع است!
چندوقت پیش سارا میگفت: "تو بیاستعدادترین شاگردِ درس عشوهگری من بودی!"
از من لوند درنمیآمد.
دیروز نامهای برای خودم نوشتم؛ نامهای از من به من.
نوشتم:
عزیزم!
ببخشید که گمان کردم پیر شدهای؛ ببخشید که خیال کردم دیر شده، برو برای راند دومِ نوجوانی، برای لبخند توی آینه، با این خیال که تو رُزی هستی که داری برای جک، پیش از غرق شدن تایتانیک دلبری میکنی.
نوشتم:
عزیزم!
اگر هیچچیز از نوجوانیات نمانده باشد، چشمهایت همان است، برو برای دوختن روشنیاش به قشنگیهای دنیا، برو برای تجربهی همهی نوجوانیای که از خودت دریغ کردهای.
با صدای بلند بزن زیر آواز... درست مثل آنموقعها که نوار تمام میشد و آهنگ نه. خواننده میخواند "دشت پونههای..." و ضبط میگفت تق، و شاسیاش میپرید بالا. آنوقتها دلت میخواست ادامهی آهنگ را بخوانی، بلند بخوانی، نمیخواندی، شرم داشتی. حالا بخوان: "پونههای وحشی، رنگ التماس و خواهش..."
نوشتم:
سرختر از ماتیکی که همیشه در نوجوانی دلت میخواست بزنی تا ببینی صورت رنگپریدهات چه رنگی میگیرد، مدتهاست توی کیفت خاک میخورد. بزن، جلوی آینه لب پایینت را به دندان بگیر، لوندی کن. گیرم بیستوچند سال دیر باشد، به تجربه کردنش میارزد.
نوشتم:
عزیزم!
دلمشغولیها، دغدغهها، غمها، خلاءها، خاطرهها، نشدنها، نبودنها، حفرهها، و سردرگمیهایت به هیچجای دنیا و هرکه در دنیاست، نیست. آدمها در چنبرهی خودشان گرفتارند، خودت دست خودت را بگیر.
نوشتم:
نوجوانِ چهلودوسالهی عزیز!
بعضی از خالیهای زندگی را بپذیر؛ آن تکههای ندوختهی کوبلنِ بهجامانده از مامان، خالیِ قشنگیست... همیشه که نباید همهچیز کامل باشد.
👤#سودابه_فرضی_پور
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
📝
پیتزای مخلوط نخورید، آلبومهای موسوم به "انتخابی" نخرید، پولتان را بابت دستگاههای چند کاره دور نریزید، با آدمهایی که هم با دوغ رفیقند هم با دوشاب رفاقت نکنید، در جمعهای ملغمه شرکت نکنید، تا جایی که راه دارد گوشت چرخکرده نخورید، بگذارید لااقل اندکی از چیزی به نام "یگانگی" برای آیندگان به جای بماند.
شلختگی و آشفتگی ما را کشت، تفکر التقاطی ما را کشت، شیر هموژنیزه ما را کشت، سیخهای کباب کوبیده با تکه های نیم جویده ی جوجه بر روی آن ما را کشت، "حالا که بلیت تاتر گیرمان نیامد برویم شهربازی" ما را کشت، "من هم استقلالیم، هم پرسپولیسی و اصلأ طرفدار تیم ملی ام" ما را کشت، "من ده روز محرم فلان نمیکنم" اما کماکان جنس بنجل به دست مردم میدهم و دروغ میگویم ما را کشت، ما مردیم از بس که اندکی از هرچیز و هیچ از همه چیز بودیم. مردیم از بس که مارکسیست اثنی عشری بودیم، مردیم از بس که همزمان هم آنتی عرب بودیم، هم داغدار مدافعین حرم، مردیم از بس که همزمان هم هایدگر خواندیم هم دورهمی و خندوانه دیدیم.
ما اندک اندک خودمان را به پیتزای مخلوط، به معجون ویتامینه، به ناسیونالیت شیفته ی غرب تبدیل کردیم.
ما مانند گوشت چرخکرده، در لا به لای تیغه های "کوتاه امدن" له شدیم.
👤 بهزاد امیراسلانی
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
پیتزای مخلوط نخورید، آلبومهای موسوم به "انتخابی" نخرید، پولتان را بابت دستگاههای چند کاره دور نریزید، با آدمهایی که هم با دوغ رفیقند هم با دوشاب رفاقت نکنید، در جمعهای ملغمه شرکت نکنید، تا جایی که راه دارد گوشت چرخکرده نخورید، بگذارید لااقل اندکی از چیزی به نام "یگانگی" برای آیندگان به جای بماند.
شلختگی و آشفتگی ما را کشت، تفکر التقاطی ما را کشت، شیر هموژنیزه ما را کشت، سیخهای کباب کوبیده با تکه های نیم جویده ی جوجه بر روی آن ما را کشت، "حالا که بلیت تاتر گیرمان نیامد برویم شهربازی" ما را کشت، "من هم استقلالیم، هم پرسپولیسی و اصلأ طرفدار تیم ملی ام" ما را کشت، "من ده روز محرم فلان نمیکنم" اما کماکان جنس بنجل به دست مردم میدهم و دروغ میگویم ما را کشت، ما مردیم از بس که اندکی از هرچیز و هیچ از همه چیز بودیم. مردیم از بس که مارکسیست اثنی عشری بودیم، مردیم از بس که همزمان هم آنتی عرب بودیم، هم داغدار مدافعین حرم، مردیم از بس که همزمان هم هایدگر خواندیم هم دورهمی و خندوانه دیدیم.
ما اندک اندک خودمان را به پیتزای مخلوط، به معجون ویتامینه، به ناسیونالیت شیفته ی غرب تبدیل کردیم.
ما مانند گوشت چرخکرده، در لا به لای تیغه های "کوتاه امدن" له شدیم.
👤 بهزاد امیراسلانی
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
Tamanna
Behnam Safavi
كان يحبها، لدرجة أنه عندما كانا يتخاصمان، كان يقف معها ضده...
دوستش داشت،
آنقدر كه وقتي با هم دعوا مي كردند،
در جانب او مي ايستاد،
عليه خودش.
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
دوستش داشت،
آنقدر كه وقتي با هم دعوا مي كردند،
در جانب او مي ايستاد،
عليه خودش.
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
📝
ر عروس شد. خبرش را با یک عکس پر از لکه های نور سپید و سبز روشن داد. توی پیغامش گفت: حس میکردم مامانم همه جا هست. حس میکنم مامانم مقدمات امروز رو چید.....
چرا یک سری آدمها، مثل ر، مثل من، از خدا عبور کردند و از مادرهاشان نه؟ چرا ر فکر میکند مادرش است که مشکلات دیدار و مهاجرت را حل میکند؟ مادرش است که زنده و حاضر است هرچند سالهاست آرام خوابیده؟ چرا من گاهی به مشکلات ترسناک غریبی بر میخورم که خود به خود حل میشوند، ته دلم یک گرمایی هست که انگار کسی، که میدانم خدا نیست ولی میدانم مادر است و از درونم یا از زمین یا از آسمان نگاهم میکند به من کمک کرده؟
(برای من) دلیلش این است که انسان را موجودی کوچک و بیپناه میبینم مقابل بقیه دنیا، موجودی که همیشه لازم دارد حتی وقتی که خودش بزرگ شده، کسی مواظبش باشد، کسی به او فکر کند، کسی بی قید دوستش داشته باشد و بی شرط، کمکش کند، کسی که لازم نباشد کارهایش را با دلیل و برهان و بحث و ایسم، تحلیل کرد، رو بازی کند، عکس العملهایش به آنچه بار غم دارد، مشخص باشد...
برای همین ر و من، مادر هامان را در جهان برای چنین فیگوری انتخاب کردیم. کسانی که هرگز چیزی را به زور از ما نگرفتند، هرگز ما را در گرداب بلا نیفکندند تا ببینند حالا ما چه میکنیم، ما را با سختی آزمایش نکردند، به ما خشم نگرفتند، لازم نبود بی مهری و بی تفاوتیشان را به مرگ بچه ها و کشتار حیوانات و ....توجیه کنیم و بگوییم دارند آزمایش جبر و اختیارمان میکنند تا در جهان درس بگیریم و انسانهای بهتری باشیم، شفقت و دلتنگی و مهر را در کلام و عمل، جوری که انسان با حواس انسانی اش بشنود و درک کند نشان دادند، تا صدا کردیم پاسخ دادند جانم، هر وقت به خانه رجوع کردیم بودند، ما به موجوداتی وصل شدیم که از همه؛ از خدا و وطنمان به ما مهربانتر بودند.
این شد که ر در روز عقدش گرمای دست مادرش را روی سر زیبایش حس کرد.
این شد که من دیروز، وقتی هدیه های روز مادر را از دخترک و پدرش گرفتم و بوسیدمشان و بغض داشتم، که دیرتر در رستوران دخترک بداخلاقی کرد و از حرفهایش ناراحت شدم و باز بغض داشتم، وقتی که آمد در خیابان دستم را گرفت و گفت بخاطر رفتار بدش ببخشمش و باهاش دوست باشم و سرش را تکیه داد روی شکمم و بلند گریست که روز مادر را خراب کرده...، بهش گفتم «نگران بخشیده شدن نباش چون مادرها همیشه می بخشند، همیشه دوست بچه ها هستند حتی اگر از رفتار و حرفهایشان رنجیده باشند»....
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
ر عروس شد. خبرش را با یک عکس پر از لکه های نور سپید و سبز روشن داد. توی پیغامش گفت: حس میکردم مامانم همه جا هست. حس میکنم مامانم مقدمات امروز رو چید.....
چرا یک سری آدمها، مثل ر، مثل من، از خدا عبور کردند و از مادرهاشان نه؟ چرا ر فکر میکند مادرش است که مشکلات دیدار و مهاجرت را حل میکند؟ مادرش است که زنده و حاضر است هرچند سالهاست آرام خوابیده؟ چرا من گاهی به مشکلات ترسناک غریبی بر میخورم که خود به خود حل میشوند، ته دلم یک گرمایی هست که انگار کسی، که میدانم خدا نیست ولی میدانم مادر است و از درونم یا از زمین یا از آسمان نگاهم میکند به من کمک کرده؟
(برای من) دلیلش این است که انسان را موجودی کوچک و بیپناه میبینم مقابل بقیه دنیا، موجودی که همیشه لازم دارد حتی وقتی که خودش بزرگ شده، کسی مواظبش باشد، کسی به او فکر کند، کسی بی قید دوستش داشته باشد و بی شرط، کمکش کند، کسی که لازم نباشد کارهایش را با دلیل و برهان و بحث و ایسم، تحلیل کرد، رو بازی کند، عکس العملهایش به آنچه بار غم دارد، مشخص باشد...
برای همین ر و من، مادر هامان را در جهان برای چنین فیگوری انتخاب کردیم. کسانی که هرگز چیزی را به زور از ما نگرفتند، هرگز ما را در گرداب بلا نیفکندند تا ببینند حالا ما چه میکنیم، ما را با سختی آزمایش نکردند، به ما خشم نگرفتند، لازم نبود بی مهری و بی تفاوتیشان را به مرگ بچه ها و کشتار حیوانات و ....توجیه کنیم و بگوییم دارند آزمایش جبر و اختیارمان میکنند تا در جهان درس بگیریم و انسانهای بهتری باشیم، شفقت و دلتنگی و مهر را در کلام و عمل، جوری که انسان با حواس انسانی اش بشنود و درک کند نشان دادند، تا صدا کردیم پاسخ دادند جانم، هر وقت به خانه رجوع کردیم بودند، ما به موجوداتی وصل شدیم که از همه؛ از خدا و وطنمان به ما مهربانتر بودند.
این شد که ر در روز عقدش گرمای دست مادرش را روی سر زیبایش حس کرد.
این شد که من دیروز، وقتی هدیه های روز مادر را از دخترک و پدرش گرفتم و بوسیدمشان و بغض داشتم، که دیرتر در رستوران دخترک بداخلاقی کرد و از حرفهایش ناراحت شدم و باز بغض داشتم، وقتی که آمد در خیابان دستم را گرفت و گفت بخاطر رفتار بدش ببخشمش و باهاش دوست باشم و سرش را تکیه داد روی شکمم و بلند گریست که روز مادر را خراب کرده...، بهش گفتم «نگران بخشیده شدن نباش چون مادرها همیشه می بخشند، همیشه دوست بچه ها هستند حتی اگر از رفتار و حرفهایشان رنجیده باشند»....
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
Forwarded from 🍀 مادام میم - Madame Mim 🍀
یک قدم که به سمت من بیایی
غم صد قدم
جهنم هزار قدم
و پوچی فرسنگها
از جهانم دور میشود
مرگ گورش را گم میکند
و جاودانگی
آغوشش را به رویم باز میکند…
عطر بناگوشات
سرمشق بهشت است…
👤 امید مرجمکی
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
غم صد قدم
جهنم هزار قدم
و پوچی فرسنگها
از جهانم دور میشود
مرگ گورش را گم میکند
و جاودانگی
آغوشش را به رویم باز میکند…
عطر بناگوشات
سرمشق بهشت است…
👤 امید مرجمکی
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
📝
می خوام یه اعتراف کنم!
من چند سال پیش دیوانه وار عاشق شدم، وقتی که فقط ده سال داشتم؛
عاشق یه دختر لاغر و قد بلند شدم که عینک ته استکانی می زد و پانزده سال از خودم بزرگتر بود! اون هر روز به خونه پیرزن همسایه می اومد تا پیانو یاد بگیره...
از قضا زنگ خونه پیر زن خراب بود و معشوقه دوران کودکی من زنگ خونه ما رو می زد، منم هر روز با یه دست لباس اتو کشیده می رفتم پایین و در رو واسش باز می کردم، اونم می گفت ممنون عزیزم، لعنتی چقدر تو دل برو می گفت عزیزم!
پیر زنه همسایه چند ماهی بود که داشت آهنگ 'دریاچه قو' چایکوفسکی را بهش یاد می داد و خوشبختانه به اندازه کافی بی استعداد بود تا نتونه آهنگ رو بزنه، به هر حال تمرین رو بی استعدادی چربید و داشت کم کم یاد می گرفت...
اما پشت دیوار حال و روز من چندان تعریفی نداشت، چون می دونستم پیر زنه همسایه فقط بلده همین آهنگ 'دریاچه قو' را یاد بده و دیگه خبری از عزیزم گفتن ها و صدای زنگ نیست
واسه همین همه هوش و ذکاوت خودم رو به کار گرفتم.
یه روز با سادیسمی تمام یواشکی ده صفحه از نت های آهنگ رو کش رفتم و تا جایی که می تونستم نت ها رو جابجا کردم و از نو نوشتم و گذاشتمشون سر جاش!
اون لحظه صدایی تو گوشم داشت فریاد می کشید، فکر کنم روح چایکوفسکی بود
روز بعد و روزهای بعدش دوباره دختره اومد و شروع کرد به نواختن 'دریاچه قو' !
شک ندارم کل قوهای دریاچه داشتن زار می زدن، پیر زنه فقط جیغ می کشید، روح چایکوفسکی هم تو گور داشت می لرزید!
تنها کسی که لذت می برد من بودم، چون پیر زنه هوش و حواس درست و حسابی نداشت که بفهمه نت ها دست کاری شده...
همه چی داشت خوب پیش می رفت،هر روز صدای زنگ، هر روز ممنونم عزیزم و هر روز صدای پیانو بدتر از دیروز!
تا اینکه پیرزنه مرد،فکر کنم دق کرد!
بعد از اون دیگه دختره رو ندیدم
ولی بیست سال بعد فهمیدم تو شهرمون کنسرت تکنوازی پیانو گذاشته...
یه سبد گل گرفتم و رفتم کنسرتش، دیگه نه لاغر بود و نه عینکی، همه آهنگ ها رو با تسلط کامل زد تا اینکه رسید به آهنگ آخر!
دیدم همون نت های تقلبی من رو گذاشت رو پیانو...این بار علاوه بر روح چایکوفسکی به انضمام روح پیرزنه، تن خودمم داشت می لرزید؛ 'دریاچه قو' رو به مضحکی هرچه تمام با نت های اشتباهی من اجرا کرد، وقتی که تموم شد سالن رفت رو هوا!
کل جمعیت ده دقیقه سر پا داشتن تشویق می کردن
از جاش بلند شد و تعظیم کرد و اسم آهنگ رو گفت،اما اسم آهنگ 'دریاچه قو' نبود!
اسمش شده بود 'وقتی که یک پسر بچه عاشق می شود'
فکر می کنم هنوزم یه پسر بچه ام!
👤 روزبه معین
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
می خوام یه اعتراف کنم!
من چند سال پیش دیوانه وار عاشق شدم، وقتی که فقط ده سال داشتم؛
عاشق یه دختر لاغر و قد بلند شدم که عینک ته استکانی می زد و پانزده سال از خودم بزرگتر بود! اون هر روز به خونه پیرزن همسایه می اومد تا پیانو یاد بگیره...
از قضا زنگ خونه پیر زن خراب بود و معشوقه دوران کودکی من زنگ خونه ما رو می زد، منم هر روز با یه دست لباس اتو کشیده می رفتم پایین و در رو واسش باز می کردم، اونم می گفت ممنون عزیزم، لعنتی چقدر تو دل برو می گفت عزیزم!
پیر زنه همسایه چند ماهی بود که داشت آهنگ 'دریاچه قو' چایکوفسکی را بهش یاد می داد و خوشبختانه به اندازه کافی بی استعداد بود تا نتونه آهنگ رو بزنه، به هر حال تمرین رو بی استعدادی چربید و داشت کم کم یاد می گرفت...
اما پشت دیوار حال و روز من چندان تعریفی نداشت، چون می دونستم پیر زنه همسایه فقط بلده همین آهنگ 'دریاچه قو' را یاد بده و دیگه خبری از عزیزم گفتن ها و صدای زنگ نیست
واسه همین همه هوش و ذکاوت خودم رو به کار گرفتم.
یه روز با سادیسمی تمام یواشکی ده صفحه از نت های آهنگ رو کش رفتم و تا جایی که می تونستم نت ها رو جابجا کردم و از نو نوشتم و گذاشتمشون سر جاش!
اون لحظه صدایی تو گوشم داشت فریاد می کشید، فکر کنم روح چایکوفسکی بود
روز بعد و روزهای بعدش دوباره دختره اومد و شروع کرد به نواختن 'دریاچه قو' !
شک ندارم کل قوهای دریاچه داشتن زار می زدن، پیر زنه فقط جیغ می کشید، روح چایکوفسکی هم تو گور داشت می لرزید!
تنها کسی که لذت می برد من بودم، چون پیر زنه هوش و حواس درست و حسابی نداشت که بفهمه نت ها دست کاری شده...
همه چی داشت خوب پیش می رفت،هر روز صدای زنگ، هر روز ممنونم عزیزم و هر روز صدای پیانو بدتر از دیروز!
تا اینکه پیرزنه مرد،فکر کنم دق کرد!
بعد از اون دیگه دختره رو ندیدم
ولی بیست سال بعد فهمیدم تو شهرمون کنسرت تکنوازی پیانو گذاشته...
یه سبد گل گرفتم و رفتم کنسرتش، دیگه نه لاغر بود و نه عینکی، همه آهنگ ها رو با تسلط کامل زد تا اینکه رسید به آهنگ آخر!
دیدم همون نت های تقلبی من رو گذاشت رو پیانو...این بار علاوه بر روح چایکوفسکی به انضمام روح پیرزنه، تن خودمم داشت می لرزید؛ 'دریاچه قو' رو به مضحکی هرچه تمام با نت های اشتباهی من اجرا کرد، وقتی که تموم شد سالن رفت رو هوا!
کل جمعیت ده دقیقه سر پا داشتن تشویق می کردن
از جاش بلند شد و تعظیم کرد و اسم آهنگ رو گفت،اما اسم آهنگ 'دریاچه قو' نبود!
اسمش شده بود 'وقتی که یک پسر بچه عاشق می شود'
فکر می کنم هنوزم یه پسر بچه ام!
👤 روزبه معین
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
Forwarded from 🍀 مادام میم - Madame Mim 🍀
📝
اخلاق اسنپی
اگر از من بپرسند مهمترین تکنولوژی سالهای اخیر چه بوده، جواب من یک چیز میتواند باشد: تاکسیهای اینترنتی.
اسنپ و هر برند دیگری که منت بر سر ما گذاشته تا دغدغه رسیدن و هزینههایش را سروسامان بدهیم، با خیال راحت و با زدن چند دکمه راننده را حاضر کنیم و دیگر نخواهیم با مصیبت به وسایل نقلیه پر زحمت فکر کنیم، با چه اختراع دیگر قرن قابل مقایسه است؟
اما کمی که در اعماق این ابزار مهربان غور میکنیم میبینیم آنقدرها هم بیدردسر نبوده. اسنپ از ما بشر جدیدی ساخته و بر اخلاق ما تاثیر گذاشته. هر اندازه هم که در این روزگار از وسیلههای نقلیه متنوع استفاده کرده باشیم نمیتوانیم انکار کنیم که اسنپ از ما آدمهای تنبلی ساخته. آدمهایی که دوست دارند زود برسند و کمترین هزینه را برای رسیدن بدهند. آدمهای زودبازده، کمتحمل و عجول که مسیر لذت بخش و طولانی غوره شدن را فدای ناگهان مویز شدن میکنند. این عطش دیوانهوار برای زود به مقصد رسیدن که این روزها اپیدمی شده، نمیتواند تصادفی باشد و بخشی از #اخلاق_اسنپی است که ما عارض شده.
در هر مسیری هر اندازه که حوصله میکنیم برای مقصد زحمت بکشیم، و راه طبیعی "شدن" را طی کنیم علیه اخلاق اسنپی قدم برمیداریم. علیه رویه آنها که با پول و امکانات و با زدن چند دکمه خوب بلدند زود برسند و قاعده بازی را بر هم بزنند.
👤 مریم شاوندی
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
اخلاق اسنپی
اگر از من بپرسند مهمترین تکنولوژی سالهای اخیر چه بوده، جواب من یک چیز میتواند باشد: تاکسیهای اینترنتی.
اسنپ و هر برند دیگری که منت بر سر ما گذاشته تا دغدغه رسیدن و هزینههایش را سروسامان بدهیم، با خیال راحت و با زدن چند دکمه راننده را حاضر کنیم و دیگر نخواهیم با مصیبت به وسایل نقلیه پر زحمت فکر کنیم، با چه اختراع دیگر قرن قابل مقایسه است؟
اما کمی که در اعماق این ابزار مهربان غور میکنیم میبینیم آنقدرها هم بیدردسر نبوده. اسنپ از ما بشر جدیدی ساخته و بر اخلاق ما تاثیر گذاشته. هر اندازه هم که در این روزگار از وسیلههای نقلیه متنوع استفاده کرده باشیم نمیتوانیم انکار کنیم که اسنپ از ما آدمهای تنبلی ساخته. آدمهایی که دوست دارند زود برسند و کمترین هزینه را برای رسیدن بدهند. آدمهای زودبازده، کمتحمل و عجول که مسیر لذت بخش و طولانی غوره شدن را فدای ناگهان مویز شدن میکنند. این عطش دیوانهوار برای زود به مقصد رسیدن که این روزها اپیدمی شده، نمیتواند تصادفی باشد و بخشی از #اخلاق_اسنپی است که ما عارض شده.
در هر مسیری هر اندازه که حوصله میکنیم برای مقصد زحمت بکشیم، و راه طبیعی "شدن" را طی کنیم علیه اخلاق اسنپی قدم برمیداریم. علیه رویه آنها که با پول و امکانات و با زدن چند دکمه خوب بلدند زود برسند و قاعده بازی را بر هم بزنند.
👤 مریم شاوندی
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
📝
حتما از هرم مازلو خبر دارید.خلاصه اش اینه که مازلو میگه آدمها باید از نیازهای اولیه رها بشن تا به خودشکوفایی برسند.ادم گرسنه و تشنه نمی تونه به فرهنگ و کتاب و محیط زیست فکر کنه.پس اول باید آدمها را از کمند نیازهای اولیه رهایی بخشید....
این فرمایش جناب مازلو با تغییراتی قابل بسط به خیلی چيزهاست.یکی از دلایل عدم پیشرفت بسیاری از مردمان شرقی بخصوص مردمان خاورمیانه با وجود تاریخ و فرهنگ غنی که دارند متوقف ماندن در ارزش های دنیای قدیمه.چیزهای زیادی که سال هاست برای غربی ها حل شده هنوز برای این مردمان محل مناقشه است.مثلا هنوز در افغانستان دختران به مدرسه نمی روند چون حاکمان این کشور تفکراتی متعلق به دنیای قدیم دارند.
در کشور ما وضعیت جالب و منحصر بفرده چون مردم از حاکمیت جلوترند.یعنی بسیاری از مسائل لااقل برای قشر متوسط و شهرنشین حل شده ولی هنوز برای تصمیم گیران و حاکمیت حل نشده که حتی حساسیت شون بیشتر هم شده.در حالیکه فقر،نابودی ارزش ریال،انحطاط محیط زیست،از بین رفتن منابع آبی،فرونشست،وضعیت اسفبار آموزش و پرورش،مهاجرت گسترده جوانان و نخبگان،آلودگی هوا،گسترش کویر......تمدن چند هزار ساله ایران را تهدید میکنه ولی اولویت های حاکمیت فعلا در حد حجاب،و حساسیت در مورد زنان و یا ارزش هایی که چندان در دنیای مدرن مهم تلقی نمیشه باقی مونده.و این بزرگ ترین مانع پیشرفت و ترقی کشوره مانند بسیاری دیگر از کشورهای خاورمیانه.....
👤 مهرداد
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
حتما از هرم مازلو خبر دارید.خلاصه اش اینه که مازلو میگه آدمها باید از نیازهای اولیه رها بشن تا به خودشکوفایی برسند.ادم گرسنه و تشنه نمی تونه به فرهنگ و کتاب و محیط زیست فکر کنه.پس اول باید آدمها را از کمند نیازهای اولیه رهایی بخشید....
این فرمایش جناب مازلو با تغییراتی قابل بسط به خیلی چيزهاست.یکی از دلایل عدم پیشرفت بسیاری از مردمان شرقی بخصوص مردمان خاورمیانه با وجود تاریخ و فرهنگ غنی که دارند متوقف ماندن در ارزش های دنیای قدیمه.چیزهای زیادی که سال هاست برای غربی ها حل شده هنوز برای این مردمان محل مناقشه است.مثلا هنوز در افغانستان دختران به مدرسه نمی روند چون حاکمان این کشور تفکراتی متعلق به دنیای قدیم دارند.
در کشور ما وضعیت جالب و منحصر بفرده چون مردم از حاکمیت جلوترند.یعنی بسیاری از مسائل لااقل برای قشر متوسط و شهرنشین حل شده ولی هنوز برای تصمیم گیران و حاکمیت حل نشده که حتی حساسیت شون بیشتر هم شده.در حالیکه فقر،نابودی ارزش ریال،انحطاط محیط زیست،از بین رفتن منابع آبی،فرونشست،وضعیت اسفبار آموزش و پرورش،مهاجرت گسترده جوانان و نخبگان،آلودگی هوا،گسترش کویر......تمدن چند هزار ساله ایران را تهدید میکنه ولی اولویت های حاکمیت فعلا در حد حجاب،و حساسیت در مورد زنان و یا ارزش هایی که چندان در دنیای مدرن مهم تلقی نمیشه باقی مونده.و این بزرگ ترین مانع پیشرفت و ترقی کشوره مانند بسیاری دیگر از کشورهای خاورمیانه.....
👤 مهرداد
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
Forwarded from 🍀 مادام میم - Madame Mim 🍀
Dar Vaghe
Amir Tataloo
7:03 ♥️
برایت پیش آمده که در خلوت خودت، وقتی به یک قطعهی موسیقی برخورد میکنی ناگهان ناخواسته ضربان قلبت بالا میرود. حس میکنی که یک آشنای غریبه که هرگز او را ندیدهای دستت را گرفته، تو را میبرد. میبرد و جای تو حرف میزند. فکر میکند. گریه میکند. میخندد. غمگین میشود. شاد میشود. به یاد میآورد. و در نهایت تو را در آغوش میگیرد تا در پستویی که تو دلت میخواهد جا بُگذارد. درست همینجا هست که با خودت میگویی، من چه قدر این قطعه را میشناسم. و دوباره گوشش میدهی. آنقدر که ضربان قلبت پایین بیاید. آنقدر که مطمین شوی تو را در آن پستو جا گذاشته است. حالا این پستو میتواند خیالهای تو باشد، خاطراتت باشد، فرار از خستگی هایت باشد، رویاهایت باشد و یا شاید هم چشمان معشوقهای که دلت برایشان تنگ شده باشد ...✨
👤 مهدی پورعبادی
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
برایت پیش آمده که در خلوت خودت، وقتی به یک قطعهی موسیقی برخورد میکنی ناگهان ناخواسته ضربان قلبت بالا میرود. حس میکنی که یک آشنای غریبه که هرگز او را ندیدهای دستت را گرفته، تو را میبرد. میبرد و جای تو حرف میزند. فکر میکند. گریه میکند. میخندد. غمگین میشود. شاد میشود. به یاد میآورد. و در نهایت تو را در آغوش میگیرد تا در پستویی که تو دلت میخواهد جا بُگذارد. درست همینجا هست که با خودت میگویی، من چه قدر این قطعه را میشناسم. و دوباره گوشش میدهی. آنقدر که ضربان قلبت پایین بیاید. آنقدر که مطمین شوی تو را در آن پستو جا گذاشته است. حالا این پستو میتواند خیالهای تو باشد، خاطراتت باشد، فرار از خستگی هایت باشد، رویاهایت باشد و یا شاید هم چشمان معشوقهای که دلت برایشان تنگ شده باشد ...✨
👤 مهدی پورعبادی
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
📝
به گامهای کَسان،
می برم گمان که تویی ..
دلم زِ سینه برون شد ز بَس تَپید،
بیا...
👤#سیمین_بهبهانی
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
به گامهای کَسان،
می برم گمان که تویی ..
دلم زِ سینه برون شد ز بَس تَپید،
بیا...
👤#سیمین_بهبهانی
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
📝
اگر شما در ماههای گذشتهی سال به هر دلیلی از افسردگی در رنج بودهاید یا بیدل و دماغ و بیحوصله بودید، چون سوگوارِ از دست دادنهای مختلفی بودهاید (عزیزی را از دست دادهاید؛ چه به واسطهی مرگ، چه مهاجرت، چه تمام شدنِ رابطهای عاطفی یا ازدواج. امنیت مالی یا شغلیتان را از دست دادهاید)، یا تغییرات بزرگی را تجربه کردهاید که هضمش زمان میبرد و فعلا با اضطرابِ ناشی از ناآشنا بودنِ شرایط دست و پنجه نرم میکنید، یا کسی را از نزدیکانتان میشناسید که چنین تجربههایی را از سر گذرانده، از خود یا او انتظار نداشته باشید که به ناگهان همچون نوشدارویی معجزهآسا تمام آن احوالات را ناپدید کند و شما مانند ققنوسی از آتش برخاسته، ناگهان آدم دیگری شوید.
این فشارِ شفاهای ضربتی و افسانهای فقط وضعیتِ روانی آسیبدیدهی شما را شکنندهتر میکند.
مثل اینکه از کسی که تمام استخوانهایش شکسته و در گچ است بخواهیم فقط به خاطرِ اینکه عروسی مهمی دعوت شده و برای اینکه زودتر حالش خوب شود، بخواهیم برقصد.
گاهی درک کردنِ آدمها یعنی به آنها اجازه دهیم حالشان خوش نباشد، بدون آنکه ترکشان کنیم.
هر ساختارِ روانی با سرعتِ مناسبِ خودش از بحرانها عبور میکند.
👤#نیلوفر_کیانراد
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
اگر شما در ماههای گذشتهی سال به هر دلیلی از افسردگی در رنج بودهاید یا بیدل و دماغ و بیحوصله بودید، چون سوگوارِ از دست دادنهای مختلفی بودهاید (عزیزی را از دست دادهاید؛ چه به واسطهی مرگ، چه مهاجرت، چه تمام شدنِ رابطهای عاطفی یا ازدواج. امنیت مالی یا شغلیتان را از دست دادهاید)، یا تغییرات بزرگی را تجربه کردهاید که هضمش زمان میبرد و فعلا با اضطرابِ ناشی از ناآشنا بودنِ شرایط دست و پنجه نرم میکنید، یا کسی را از نزدیکانتان میشناسید که چنین تجربههایی را از سر گذرانده، از خود یا او انتظار نداشته باشید که به ناگهان همچون نوشدارویی معجزهآسا تمام آن احوالات را ناپدید کند و شما مانند ققنوسی از آتش برخاسته، ناگهان آدم دیگری شوید.
این فشارِ شفاهای ضربتی و افسانهای فقط وضعیتِ روانی آسیبدیدهی شما را شکنندهتر میکند.
مثل اینکه از کسی که تمام استخوانهایش شکسته و در گچ است بخواهیم فقط به خاطرِ اینکه عروسی مهمی دعوت شده و برای اینکه زودتر حالش خوب شود، بخواهیم برقصد.
گاهی درک کردنِ آدمها یعنی به آنها اجازه دهیم حالشان خوش نباشد، بدون آنکه ترکشان کنیم.
هر ساختارِ روانی با سرعتِ مناسبِ خودش از بحرانها عبور میکند.
👤#نیلوفر_کیانراد
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
Forwarded from 🍀 مادام میم - Madame Mim 🍀
📝
واقعاً جگر شیر و قلبِ مسیحایی میخواهد اینکه بروی بهزیستی و سرپرستی بچهای را بر عهده بگیری .
بچههای ندیده و نشناخته که حتی هیچ تصویر روشنی از آیندهاش نداری .
حتی نمیَدانی دو سالِ دیگر چه اتفاقی خواهد افتاد .
*اما تو قمار میکنی . یک قمارعاشقانه .*
مشکلات بدنی و تربیتی و اجتماعی و فرهنگیِ احتمالی را به جان میخری و دل به دریا میزنی . شاید به خاطرِ همین قمار عاشقانه بود که پیامبر میگفت هر کس یتیمی را سرپرستی کند در بهشت همنشین من خواهد بود .
حالا فکر کن امروز یک جفت زن و شوهرِ جوانِ ژیگولویِ خفنِ را ببینی که گزینهٔ موردنظرشان نه یک بچهٔ خوشگل و سالم و تپل مپل و مو بور و چشم آبی باشد
بلکه اصرار دارند که فقط و فقط یک بچهٔ عقب افتاده و بیمار را سرپرستی کنند
و وقتی بعد از چند ماه دوَندگی به خواستهشان میرسند ، چنان شادند که انگار خبرِ برنده شدن در بزرگترین لاتاریِ عالم را به آنها دادهاند .
تصورش هم آدم را مبهوت میکند .
تنها کاری که از دستم برمیآمد این بود که رفتم جلو و با بغض گفتم : شما آدم نیستید لعنتیها . شما فرشتهاید . شما تجسمِ خداوند رویِ زمین هستید .
راستَش ! برخیها را که میبینی تازه میفمهی که آن جوابِ خدا به فرشتهها در اعتراض به خلقت انسان ، شوخی نبوده است .
یک چیزهائی هم هست که ارزشش را داشت خداوند این موجودِ پرهزینهٔ مغرورِ تخریبگر را بیافریند . چیزهائی که ما نمیدانیم . خوبیهائی که در زیرِ پوست این شهر در جریان است ...
👤محسن زندی
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
واقعاً جگر شیر و قلبِ مسیحایی میخواهد اینکه بروی بهزیستی و سرپرستی بچهای را بر عهده بگیری .
بچههای ندیده و نشناخته که حتی هیچ تصویر روشنی از آیندهاش نداری .
حتی نمیَدانی دو سالِ دیگر چه اتفاقی خواهد افتاد .
*اما تو قمار میکنی . یک قمارعاشقانه .*
مشکلات بدنی و تربیتی و اجتماعی و فرهنگیِ احتمالی را به جان میخری و دل به دریا میزنی . شاید به خاطرِ همین قمار عاشقانه بود که پیامبر میگفت هر کس یتیمی را سرپرستی کند در بهشت همنشین من خواهد بود .
حالا فکر کن امروز یک جفت زن و شوهرِ جوانِ ژیگولویِ خفنِ را ببینی که گزینهٔ موردنظرشان نه یک بچهٔ خوشگل و سالم و تپل مپل و مو بور و چشم آبی باشد
بلکه اصرار دارند که فقط و فقط یک بچهٔ عقب افتاده و بیمار را سرپرستی کنند
و وقتی بعد از چند ماه دوَندگی به خواستهشان میرسند ، چنان شادند که انگار خبرِ برنده شدن در بزرگترین لاتاریِ عالم را به آنها دادهاند .
تصورش هم آدم را مبهوت میکند .
تنها کاری که از دستم برمیآمد این بود که رفتم جلو و با بغض گفتم : شما آدم نیستید لعنتیها . شما فرشتهاید . شما تجسمِ خداوند رویِ زمین هستید .
راستَش ! برخیها را که میبینی تازه میفمهی که آن جوابِ خدا به فرشتهها در اعتراض به خلقت انسان ، شوخی نبوده است .
یک چیزهائی هم هست که ارزشش را داشت خداوند این موجودِ پرهزینهٔ مغرورِ تخریبگر را بیافریند . چیزهائی که ما نمیدانیم . خوبیهائی که در زیرِ پوست این شهر در جریان است ...
👤محسن زندی
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
Forwarded from هوای حوا
قسمت غم انگیز تنهایی، "بی پناهی" است.
این که یک شب، یک روز، یک جایی دلت بخواهد از همه دردهای دنیا پناه ببری به آغوشی، نوازشی، گفتگویی، درست می شودی، بوسه ای، حضوری، دیداری.... و هیچکس هیچ جای جهانت نباشد. بار دنیا و آدمهایش بیفتد روی شانه های نحیفت، به هر طرف که نگاه کنی آیه های عذاب به سمتت دوان باشد، پناه همه باشی به قدر بضاعت دلت ، عالم و آدم را مراقبت کنی و کسی نباشد که اگر بارت را از شانه ات بر نمی دارد، لااقل به آزار کلام جانت را نفرساید.
در دنیای آدمهای تنها، سایه ای نیست برای خنک شدن. همیشه ظهر داغ مرداد است، وسط کویر خشکی که مارهای غاشیه دارد.عادت می کنیم به سوختن، و کم کم تمام می شویم،بی این که یاد گرفته باشیم آسودن در امن دلبرانه یار چه معنا دارد.
ما، خسته های مکدر تاریخ،فرزندان آزرده خواهش و دوری، قبیله تنهای دلتنگ. که به فریب هر سلامی لبخند زدیم و هر بوسه ای شکنجه ای شد به جانمان. ما، که در سکوت فرسودیم و همانطور که می مردیم،هرکس حالمان را پرسید با لبخند گفتیم خوبم.
خوبیم.به خوبی ماده سگ پیری که با درد و عذاب هفت توله مرده به دنیا آورده باشد...
👤حمید سلیمی
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
این که یک شب، یک روز، یک جایی دلت بخواهد از همه دردهای دنیا پناه ببری به آغوشی، نوازشی، گفتگویی، درست می شودی، بوسه ای، حضوری، دیداری.... و هیچکس هیچ جای جهانت نباشد. بار دنیا و آدمهایش بیفتد روی شانه های نحیفت، به هر طرف که نگاه کنی آیه های عذاب به سمتت دوان باشد، پناه همه باشی به قدر بضاعت دلت ، عالم و آدم را مراقبت کنی و کسی نباشد که اگر بارت را از شانه ات بر نمی دارد، لااقل به آزار کلام جانت را نفرساید.
در دنیای آدمهای تنها، سایه ای نیست برای خنک شدن. همیشه ظهر داغ مرداد است، وسط کویر خشکی که مارهای غاشیه دارد.عادت می کنیم به سوختن، و کم کم تمام می شویم،بی این که یاد گرفته باشیم آسودن در امن دلبرانه یار چه معنا دارد.
ما، خسته های مکدر تاریخ،فرزندان آزرده خواهش و دوری، قبیله تنهای دلتنگ. که به فریب هر سلامی لبخند زدیم و هر بوسه ای شکنجه ای شد به جانمان. ما، که در سکوت فرسودیم و همانطور که می مردیم،هرکس حالمان را پرسید با لبخند گفتیم خوبم.
خوبیم.به خوبی ماده سگ پیری که با درد و عذاب هفت توله مرده به دنیا آورده باشد...
👤حمید سلیمی
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva