هوای حوا
42.1K subscribers
21.8K photos
1.38K videos
8 files
15.4K links
تو آدم
من حوا
سیبی در کار باشد یا نه
با تو
بهشت جاریست...

كانال رسمى هواى حوا
@MarYamBa
Pics,poems & graphics

⚠️کپی بدون ذکر منبع 📛

📍اینستاگرام:
instagram.com/havaye.havva



🍀کانال دوم :
@Madam_Miim
Download Telegram
📝

قدیما یه شاگرد کفاشی بود، هر روز میرفت لب رودخونه برای درست کردن کفش، چرم می‌شست؛

اوستاش هر روز قبل رفتن بهش سیلی میزد، می‌گفت اینو میزنم تا چرم رو آب نبره! یه روز شاگرد داشت میشُست که چرم رو آب برد، با خودش گفت اوستا هر روز به من چَک میزد که آب نبره چرم رو، الان بفهمه قطعا زنده م نمیذاره!

با ترس و لرز رفت و هرجوری بود به اوستاش گفت جریان رو، ولی اوستاش گفت باشه عیب نداره. شاگرد با تعجب پرسید نمی‌زنیم؟ اوستاش گفت من میزدم که چرم رو آب نبره! الان که آب برده دیگه فایده ای نداره...

زندگیم همینه، تمام تلاش‌تون رو بکنید چرم رو آب نبره، وقتی چرمتون رو آب برد دیگه فایده نداره، حرص نخورید...

💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
Dooset Daram
Babak Jahanbakhsh
نگاهش
به نوبرانه های گیلاس بود
گفت من تجربه کرده ام
هیچ جا به
زیبایی آغوش کسی که
دوستش داری نیست♥️

👤#وحید_قرقانی
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
آهسته مرا ببوس،
انگار که زخمی را می‌دوزی...

💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
📝


  من از زیستن در چنین جامعه‌ای می‌ترسم

مادر همسرم را به یکی از درمانگاه‌های شهر بردیم. به واحدی از آن مجموعه مراجعه کردیم تا ویلچری در اختیارمان بگذارند تا بتوانیم ایشان را از ماشین به داخل درمانگاه منتقل کنیم.

مسئول آن واحد گفت که چیزی بدهیم به‌عنوان ضمانت، برای اطمینان از اینکه ویلچر را برمی‌گردانیم.

کارت قبول نکرد و گفت تلفن همراه بدهیم. تلفن همراه را دادیم. خواهش کرد تا تلفن همراه را در مقابل چشمانش روشن کنیم تا مطمئن شود که تلفن روشن است و کار می‌کند!

در کمال تعجب نگاهش کردیم. متوجه شد که از این درخواست جا خورده‌ایم. دلیل را پرسیدیم. گفت تاکنون چند تلفن همراه اسقاطی و به‌دردنخور را به عنوان ضمانت به او داده‌اند و بعد ویلچر را برده‌اند و نیاورده‌اند. باز تعجب کردیم.

باورمان نشد. رفت و چند تلفن همراه اسقاطی آورد و نشانمان داد. گفت در ازای هر کدام از اینها یک ویلچر از درمانگاه برده‌اند و نیاورده‌اند!

گاهی اوقات یک تومور بسیار کوچک، نشانۀ وجود بیماری ناگوار و دهشتناک در جسم است. آنچه گفتم شاید در نگاه نخست کوچک و بی‌اهمیت جلوه کند ولی از منظر اجتماعی نشانۀ‌ای بزرگ است.

من از زیستن در چنین جامعه‌ای می‌ترسم و به هیچ وجه نمی‌توانم نگرانی‌ام را پنهان کنم.

👤 دکتر فردین علیخواه
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تجربه‌ ام را باور کن...

عشق باید خودش بیاید،
ناگهان و بی‌صدا...

آمدنش دست ما نیست؛
هیچکس آدرس عشق را ندارد...!

👤گابریل گارسیا مارکز
💟@dialecticofsolitude
📝


نقل است ساربانی در آخر عمر خود، شترش را صدا می‌زند و به دلیل اذیت و آزاری که بر شترش روا داشته از او حلالیت می‌طلبد.

یکایک آزار و اذیت‌هایی که بر شتر بیچاره آورده را نام می‌برد از جمله زدن شتر با تازیانه، آب و غدا ندادن، بار اضافه زدن و …. همه را بر می‌شمرد و می‌پرسد آیا مرا حلال می‌کنی؟

شتر در جواب می‌گوید همه این‌ها را که گفتی حلال می‌کنم اما یک بار با من کاری کردی که آن را هرگز نمی‌توانم حلال کنم و تو را ببخشم. ساربان پرسید آن چه کاری بود؟

شتر جواب داد یک بار افسار مرا به دُم یک خر بستی. من اگر تو را بخاطر همه آزار و اذیت‌ها ببخشم، بخاطر این تحقیر هرگز تو را نخواهم بخشید.

ضرب‎المثل “افسار شتر بر دم خر بستن” اشاره به سپردن عنان کار به افراد نالایق دارد و این‌که افرادی نالایق بدون داشتن تخصص و شایستگی لازم، متصدی پست و مقامی شوند.

وجود این افراد در راس امور باعث وارد شدن خسارات زیادی چه از بعد مادی و چه از بعد روانی می‌شود مانند فرار استعدادها، دلسرد شدن افراد شایسته، کاهش تعهد سازمانی و... .

💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
📝

می‌پرسی کدامین احساس در عشق شگفت‌انگیز است؟
می‌گویم : امنیت
این که حس کنی کسی قلبت را تنگ
در آغوش می‌گیرد نه دستانت را...

💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
📝

زندگی، همیشه آواز " رسیدن " را سر نمیدهد ، همه وقت که حالِ دل ، حال دلدادگی نیست ، گاه گداری هم پیش می آید که باید برای تمام شدن رابطه ای لحظه شماری کرد وقتی دل شکسته ات نمی خواهد دوباره بازگردی! هرکجا که حرف عشق به میان بیاید دست و دلت نلرزد بیفتی به جان خودت و بایستی برای دیدار پایانی یک اشتباه.
کنار آمدن با درد یک عشق بی فرجام بهتر از رسیدنی ست که طعم کَزَش تمام عمر از یادت نرود !
زندگی همیشه آواز رسیدن را سر نمی دهد اما هر نرسیدنی هم هرچند تلخ ، به معنای پایان رابطه با روزگار نیست ، بعضی از تلخی ها را باید قورت داد تا ناخوشی اش خاطرت را آزرده تر از این ها نکند . . .

👤 #حاتمه_ابراهیم_زاده
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
📝

مامان دیشب می‌گفت: «آن‌وقت‌ها که خانه بودی هم توی اتاق دربسته‌ات بودی و نمی‌دیدمت اما باز هم حالا دلگیرتر است.»
به‌خنده گفتم نمی‌شود تصور کنی که هنوز توی اتاقم، در را بسته‌ام و پشت آن نوشته‌ام «لطفاً در بزنید»؟
گفت: «نه، چون بوی تو دیگر نمی‌آید.»

مامان گاهی برای خودش شاعر می‌شود. این‌که از میان همه‌ی چیزهایی که می‌توان در نسبت خانه تعریف کرد، دنبال بوها باشی، شاعرانگی پنهانی دارد.

من یک بار بعدِ خداحافظی از عزیزی تا آخر شب دست‌هایم را نشستم تا عطرش از میان انگشت‌هایم نپرد. چون این‌طوری خیال می‌کردم همراه اویم.
عطرها مقدم بر صدایند. گاهی حتی مقدم بر خاطره‌اند. راه می‌افتند میان مولکول‌های هوا و به آن‌ها کالبد می‌دهند و یک تنِ خیالی از صاحب خود می‌سازند که دلتنگ‌کننده‌تر است‌. چون هم هست هم نمی‌توانی در آغوشش بگیری. این است که عطرها می‌توانند در مواقعی موجودات بسیار بی‌رحمی باشند.

👤 سارا آناهید
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
نگاهِ چشمِ تو غارتگرِ دل و دین است...

- فروغی بسطامی
📝

با الفاظى شبيه به اينكه "هيچى نمي‌شوى، كودن ..."
از دبيرستان تيزهوشان، علامه حلى معروف اخراج شد،

پدر و مادر يك هفته پشت در مدير مدرسه البرز نشستند تا آقاى دزفوليان رخصت داد تا نوجوان را ببيند:

-معدل ١١ نشان مي‌دهد كه درس را كه رها كرده‌اى، واضحا هم اعلام كرده اى كه مي‌خواهى شاگرد مكانيك بشوى تو ميكانيكى محل، چرا؟

-درس را دوست ندارم.
- جاى درس تو اين ماهها چه كرده‌اى؟
-برنامه نويسى
-آقاى مسگرى! يك مساله برايش طرح كنيد كه برايش كدنويسى كند.
يك ربع بعد:

-آقاى مدير! من برگه اين پسر را كه تصحيح مي‌كنم، ميبينم كه اين بچه نابغه است، ثبت نامش كنيد (عليرغم اينكه مدرسه البرز شرط معدل ١٧ داشت).

-پسرجان! من به اعتبار خودم ثبت نام مشروط می‌كنم تو را، آبروى من را نبرى پسر اخراجى علامه حلى، با رتبه دورقمى، مكانيك دانشگاه صنعتى شريف قبول ميشود و رتبه يك كنكور ارشد همانجا به رشته ام بى اى مي‌رود.

"روزى در اوج موفقيت هاى تحصيلى دانشگاهى، برگه برنامه نويسى را پيدا كردم كه آقاى مسگرى به عنوان آزمون ورودى از من گرفته بود، سوال درباره حركت مهره اسب شطرنج از نقطه آ به نقطه ب بود ولى در نهايت تعجب فهميدم كاملا غلط حل كرده بودم! به هر زحمتى بود مسگرى را پيدا كردم؛ ازش پرسيدم با اينكه اين مساله را اشتباه كد زده بودم ولى شما اعلام كرديد اين بچه نابغه است، چرا؟

من را به ياد آورد و خنديد و گفت: آقاى دزفوليان بهم گفته بود اين بچه غرورش شكسته شده در مدرسه قبلى، هر طور برگه اش بود مهم نيست، تو بلند جلوى خودش و پدر و مادرش بگو كه "نابغه" است"؛ او نياز دارد دوباره برخيزد وگرنه شاگرد ميكانيك مي‌شود.

پی نوشت:
من این خاطره را در یک مبارک سحری، شخصا از محمدرضا شعبانعلى شنیدم، وقتی به انتهای خاطره رسید، بغض کرد و گریست و من نیز گریستم؛ به یاد تمام کسانی که بزرگوارانه پای رویای کودکان و نوجوانان سرزمینشان ایستادند.

👤علیرضا شیری
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آنجا که هیچ نیست
به یاد بیاور که دوستت دارم ♥️


🍀 @Madam_Miim
💟 @HaVaYe_HaVvA
استکان چای را مقابلش چرخاند، رو به جمع کرد و گفت: خیلی باید شانس بیاورید که خدا شما را با یک آدمِ حسابی، هم‌مسیر کند و نوک پیکان نگاهش را سمت من چرخاند و لبخند زد و حس کردم نگاهش از همیشه متفاوت‌تر بود و در عمق چشمانش قدردانی و عشقی بی‌اندازه موج می‌زد. کمی مکث کرد و ادامه‌داد: مثل من که خدا خیلی دوستم داشت...
همین یک جمله و اعتراف کافی بود تا احساس کنم لااقل یک بخش کوتاه از ماموریت جهانم را درست انجام داده‌ام و بعد از مدت‌ها، نفسی عمیق بکشم.
حس خوبی‌ست این‌که جایی قدر آدم دانسته شود و آدم حس کند توان و انرژی‌اش، به هر میزان، به چشم آمده و وظیفه تلقی نشده!
گاهی بعضی حرف‌ها و رفتارها آدم را لبریز می‌کند. لبریز از اندوه یا لبریز از شوق و من آن لحظه از تمام احساسات خوب جهان لبریز بودم. انگار تمام عمر دویده‌بودم و جنگیده‌بودم و دوام آورده‌بودم تا همین را بشنوم...

👤#نرگس_صرافیان_طوفان
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
چه سود از شرح این دیوانگی‌ها،
بی‌قراری‌ها؟
تو مه بی‌مهری و حرف منت باور نمی‌آید

#مهدی‌اخوان‌ثالث
@Havaye_Havva
📝

به قلبش نگاه کرد و در سکوت زخم‌هایش را بوسید. قلبش همانطور که به تپیدنش ادامه میداد گفت:
تحمل کردن این زخم‌ها با من و
امیدوار ماندن و ادامه دادن با تو…باشه؟
یکبار دیگر یادش افتاد که همیشه قلبش به درستی مسیر را نشان داده بود، همیشه
به درستی گفته بود چه میخواهد و چه باید بکند.
پس با اندوه اما مصمم گفت: باشه.


👤"پونه مقيمى"
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آدم امن تون و پیدا کنید و بچسبید بهش.
قیافه و تیپ،پول و ثروت تحصیلات و هر چیز دیگه ای مهمه ولی بخدا قسم اینکه کنار آدم امنی باشی که هیچوقت کوچیکت نکنه..دلتنگی هاتو غر زدن ندونه باهات عصبی نباشه خیلی می ارزه ...
بچسبید به آدم امن زندگی تون

👤#عادله_زمانی
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
📝

توییت زده بود:

من نمی‌خوام وقتی ناراحتم می‌کنی ازم معذرت بخوای، می‌خوام وقتی می‌دونی چه کاری ناراحتم می‌کنه هیچوقت اون کارو انجام ندی!!!

🍀 @Madam_Miim
💟 @HaVaYe_HaVvA
📝

شاید در بهشت بشناسمت!

این جمله سرفصل یک داستان بسیار زیبا و پندآموز است که در یک برنامه‌ی تلوزیونی مطرح شد.

مجری یک برنامه‌ی تلوزیونی که مهمان او فرد ثروتمندی بود، این سوال را از او پرسید: مهم‌ترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟

فرد ثروتمند چنین پاسخ داد: چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی خوشبختی را چشیدم.

در مرحله‌ی اول گمان می‌کردم خوشبختی در جمع‌آوری ثروت و کالاست، اما این چنین نبود.

در مرحله‌ی دوم چنین به گمانم می‌رسید که خوشبختی در جمع‌آوری چیزهای کمیاب و ارزشمند است، ولی تاثیرش موقت بود.

در مرحله‌ی سوم با خود فکر کردم که خوشبختی در به دست آوردن پروژه‌های بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی و غیره است، اما باز هم آن‌طور که فکر می‌کردم نبود.

در مرحله‌ی چهارم اما یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد. پیشنهاد این بود که برای جمعی از کودکان معلول صندلی‌های مخصوص خریده شود، و من هم بی‌درنگ این پیشنهاد را قبول کردم.
اما دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدیه را خود تقدیم آنان کنم. وقتی به جمعشان رفتم و هدیه‌ها را به آنان تحویل دادم، خوشحالی که در صورت آنها نهفته بود واقعا دیدن داشت! کودکان نشسته بر صندلی خود به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لب‌هایشان نقش بسته بود.

اما آن چیزی که طعم حقیقی خوشبختی را با آن حس کردم چیز دیگری بود!

هنگامی که قصد رفتن داشتم، یکی از آن کودکان آمد و پایم را گرفت! سعی کردم پای خود را با مهربانی از دستانش جدا کنم اما او درحالی که با چشمانش به صورتم خیره شده بود این اجازه را به من نمی‌داد!

خَم شدم و خیلی آرام از او پرسیدم: آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟

این جوابش همان چیزی بود که معنای حقیقی خوشبختی را با آن فهمیدم...

او گفت: می‌خواهم چهره‌ات را دقیق به یاد داشته باشم تا در لحظه‌ی ملاقات در بهشت، شما را بشناسم. در آن هنگام جلوی پروردگار جهانیان دوباره از شما تشکر کنم!


👤 مترجم ضیاء رئیسی
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva