📝
گاهی مدلِ خستگیِ آدم، لالمونی گرفتنه...
دلت می خواد به احترام این بی کلامی، دنیا هم برای چند دقیقه سکوت کنه، شاید هم برای چند روز...
مثل اون لحظه توو تاکسی وقتی وراجی کردن های راننده به اوج خودش رسید کم مونده بود با یک حرکت سریع، ترمز دستی رو بکشم و وقتی صدای سُر خوردنِ چرخ روی آسفالت بلند شد در رو باز کنم، از ماشین پیاده شم و برم....
این بزرگترین لطفی بود که اون لحظه می تونستم در حقِ خستگیم بکنم؛
اما انگار چرخ دنیا با حرف زدن می چرخه و با سکوت به جاهای باریک می رسه که اینهمه کلمه دوروبرمونه...
کمن آدمایی که بدونن دنیا با نگاه کردنه که عمقِ خودش رو نشون میده، قابل تحمل می شه و می شه ادامهش داد...
اون راننده اگر وسط وراجی هاش یک لحظه به صورت منقبض من نگاه می کرد شاید همه چیز رو می فهمید...
قبل تر ها فکر می کردم حرف زدن آدم رو سبک می کنه اما مدتیه فهمیدم گاهی کلماتی که از فشار و خفقان یا حتی به خوشحالی توو فضا رها می کنی ممکنه با وزن بیشتری روی شونه های خودت فرود بیان...
گاهی حرف نزدن چقدر خوبه!
و البته نشنیدن...
نشنیدن جمله هایی که توقع شنیدنش رو نداشتی...
توو زندگی روزی می رسه که می فهمی باید خودت رو برای هر احتمالی آماده کنی... خوب و بد این احتمالات، اینکه از سمت چه کسی یا در مورد چه موضوعی اون احتمال واقع بشه اونقدری مهم نیست که آمادگیِ تو...
تو باید آمادهی هضم کردنش باشی...
باید با تک تک سلول هات صحبت کنی و بهشون حالی کنی که اصلا به دنیا اومدن که همین هارو ببینن، همین غیره منتظره ها رو... و ازشون بخوای که از زاویه درست ببینن؛
نگاه کردن از زاویه درست ممکنه خیلی از این دغدغه ها رو آروم آروم یا به سرعت از مرکزِ افکار خارج کنه و فرصت دیدنِ تصویرهای جالب تری فراهم بشه...
برای همینه که گاهی با تمام وجود درک کردم تنهایی معجزات خاصِ خودش رو داره... آرامشی شبیه مواجهه با دشت، جنگل، کوه، دریا...
مناظری که فقط موسیقی در اون ها جاریه؛ بدون تولیدِ هیچ کلمه ای، بدون تحمیل هیچ بارِ اضافه ای... و این سخاوتِ بی توقعِ طبیعته: تقدیمِ یک موسیقیِ بی کلام برای حظ بردن از لحظهی حال...
وقت هایی که با کلمات هیچ کاری نداری، سرگرم کننده ترین اوقات فراغتِ دنیاست
👤 #پریسا_زابلی_پور
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
گاهی مدلِ خستگیِ آدم، لالمونی گرفتنه...
دلت می خواد به احترام این بی کلامی، دنیا هم برای چند دقیقه سکوت کنه، شاید هم برای چند روز...
مثل اون لحظه توو تاکسی وقتی وراجی کردن های راننده به اوج خودش رسید کم مونده بود با یک حرکت سریع، ترمز دستی رو بکشم و وقتی صدای سُر خوردنِ چرخ روی آسفالت بلند شد در رو باز کنم، از ماشین پیاده شم و برم....
این بزرگترین لطفی بود که اون لحظه می تونستم در حقِ خستگیم بکنم؛
اما انگار چرخ دنیا با حرف زدن می چرخه و با سکوت به جاهای باریک می رسه که اینهمه کلمه دوروبرمونه...
کمن آدمایی که بدونن دنیا با نگاه کردنه که عمقِ خودش رو نشون میده، قابل تحمل می شه و می شه ادامهش داد...
اون راننده اگر وسط وراجی هاش یک لحظه به صورت منقبض من نگاه می کرد شاید همه چیز رو می فهمید...
قبل تر ها فکر می کردم حرف زدن آدم رو سبک می کنه اما مدتیه فهمیدم گاهی کلماتی که از فشار و خفقان یا حتی به خوشحالی توو فضا رها می کنی ممکنه با وزن بیشتری روی شونه های خودت فرود بیان...
گاهی حرف نزدن چقدر خوبه!
و البته نشنیدن...
نشنیدن جمله هایی که توقع شنیدنش رو نداشتی...
توو زندگی روزی می رسه که می فهمی باید خودت رو برای هر احتمالی آماده کنی... خوب و بد این احتمالات، اینکه از سمت چه کسی یا در مورد چه موضوعی اون احتمال واقع بشه اونقدری مهم نیست که آمادگیِ تو...
تو باید آمادهی هضم کردنش باشی...
باید با تک تک سلول هات صحبت کنی و بهشون حالی کنی که اصلا به دنیا اومدن که همین هارو ببینن، همین غیره منتظره ها رو... و ازشون بخوای که از زاویه درست ببینن؛
نگاه کردن از زاویه درست ممکنه خیلی از این دغدغه ها رو آروم آروم یا به سرعت از مرکزِ افکار خارج کنه و فرصت دیدنِ تصویرهای جالب تری فراهم بشه...
برای همینه که گاهی با تمام وجود درک کردم تنهایی معجزات خاصِ خودش رو داره... آرامشی شبیه مواجهه با دشت، جنگل، کوه، دریا...
مناظری که فقط موسیقی در اون ها جاریه؛ بدون تولیدِ هیچ کلمه ای، بدون تحمیل هیچ بارِ اضافه ای... و این سخاوتِ بی توقعِ طبیعته: تقدیمِ یک موسیقیِ بی کلام برای حظ بردن از لحظهی حال...
وقت هایی که با کلمات هیچ کاری نداری، سرگرم کننده ترین اوقات فراغتِ دنیاست
👤 #پریسا_زابلی_پور
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
📝
محبوب من!
نمیدانم بعد از اینهمه ماه بیخبری میتوانم تو را همچنان محبوب من خطاب کنم؟!
همانطور که نمیدانستم وسط بازار سعدالسلطنه رضا اِسپل اسمم را میخواهد چه کار!
خیره شدم به حروف انگلیسی اسمم که رضا زد توی گوشیش درست وسط کادر سایت ناسا و بعد هم توضیح داد که اسمم روی یک تراشه میرود مریخ.
من مریخش را نشنیدم چرا که یک آن تو حی و حاضر شدی. تکیه داده بودی به یکی از ستوهای آجری حیاط. قرص ماه توی آسمانِ پشت سرت بالا آمده بود. صورتت توی تاریکی بود اما صدات را شنیدم که با اطمینان جوری که مو لای درزش نرود در جواب من که گفته بودم دلم میخواهد به ماه سفر کنم گفتی پس حتما میروی!
من به این احتمال غیر ممکن خندیده بودم آن وقتها. همانطور که به حرف رضا خندیدم قبل از این که صاعقهی خاطره بزند به سرم و وسط یکی از حیاطهای سعدالسلطنه جلوی رضا که دستپاچه شده بود بزنم زیر گریه.
اگر بودی لابد اسکرین شات سایت ناسا را که اسمم را با فونت درشت در خودش داشت برایت میفرستادم و به تو که خدای فراموش کردن حرفها و قولهات بودی آن مکالمهی چند سال پیش را یادآوری میکردم.
اما تا تو از اینجا که منم هزار سال نوری فاصله است و از دست تلسکوپ رضا هم کاری برنمیآید.
من فکر میکنم آدمهایی که زمانی بارها و بارها به سمت ماهشان جهیدهاند و زخمی و خاکی بر جا ماندهاند گوشه قلبشان حفرهای دارند شبیه ماه، خاکستری و سرد که توان این را دارد به آنی با اشارهای غلیان کند، نور بتاباند بر حسرت غریبشان و وسط شلوغترین بازارها به گریهشان بیندازد.
پس اگر هنوز از چشمهام میباری میتوانم تو را محبوب من خطاب کنم.
همین!
👤#پریسا_زابلی_پور
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
محبوب من!
نمیدانم بعد از اینهمه ماه بیخبری میتوانم تو را همچنان محبوب من خطاب کنم؟!
همانطور که نمیدانستم وسط بازار سعدالسلطنه رضا اِسپل اسمم را میخواهد چه کار!
خیره شدم به حروف انگلیسی اسمم که رضا زد توی گوشیش درست وسط کادر سایت ناسا و بعد هم توضیح داد که اسمم روی یک تراشه میرود مریخ.
من مریخش را نشنیدم چرا که یک آن تو حی و حاضر شدی. تکیه داده بودی به یکی از ستوهای آجری حیاط. قرص ماه توی آسمانِ پشت سرت بالا آمده بود. صورتت توی تاریکی بود اما صدات را شنیدم که با اطمینان جوری که مو لای درزش نرود در جواب من که گفته بودم دلم میخواهد به ماه سفر کنم گفتی پس حتما میروی!
من به این احتمال غیر ممکن خندیده بودم آن وقتها. همانطور که به حرف رضا خندیدم قبل از این که صاعقهی خاطره بزند به سرم و وسط یکی از حیاطهای سعدالسلطنه جلوی رضا که دستپاچه شده بود بزنم زیر گریه.
اگر بودی لابد اسکرین شات سایت ناسا را که اسمم را با فونت درشت در خودش داشت برایت میفرستادم و به تو که خدای فراموش کردن حرفها و قولهات بودی آن مکالمهی چند سال پیش را یادآوری میکردم.
اما تا تو از اینجا که منم هزار سال نوری فاصله است و از دست تلسکوپ رضا هم کاری برنمیآید.
من فکر میکنم آدمهایی که زمانی بارها و بارها به سمت ماهشان جهیدهاند و زخمی و خاکی بر جا ماندهاند گوشه قلبشان حفرهای دارند شبیه ماه، خاکستری و سرد که توان این را دارد به آنی با اشارهای غلیان کند، نور بتاباند بر حسرت غریبشان و وسط شلوغترین بازارها به گریهشان بیندازد.
پس اگر هنوز از چشمهام میباری میتوانم تو را محبوب من خطاب کنم.
همین!
👤#پریسا_زابلی_پور
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva