#داستانک #شب
#شهرداری_که_رفتگر_شد !
اوایـل انقلاب بود ، در گرگ ومیش سحر برای خرید از خـانه بیرون آمدم . چشمم به رفتگـر محله افتاد که مثـل همیشه در حال کار بود، دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای #پوشانده. نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود
کنجکاوم شد ، سلام دادم و دیدم رفتگر امـروز آقا مهدی باکـری است! آقا مهـدی، شمـا اینجا چه کار میکنید؟ اما آقا مهدی علاقه ای به جـواب دادن نداشت. ادامـه دادم ، آقا مـهدی شما #شهرداری ، رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کار؟ جارو رو بدین به من ، شما آخه چرا
خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیرزبون آقا مهدی رو کشیدم. زن رفتگر، مریض شده بوده ؛ بهش مرخصی نمی دادن میگفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم ؛ رفته بود پیش آقا مهدی ، بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش
اشک توی چشمام حلقه زد هرچی اصرار کردم آقا مهدی #جارو رو بهم نداد ؛ ازم خواهش کـرد که هر چه سریع تر از آنجا برم تا دیگـران متوجه نشوند ، رفتگر آن روز محله ما ، شهردار اورمیه بود...
#شب_خوش
ارسالی سرکار خانم عابدینی
#دانشگاه_آزاد_اسلامی
واحد #شهربابک استان #کرمان
با ما باشید
@IAzadUn
#شهرداری_که_رفتگر_شد !
اوایـل انقلاب بود ، در گرگ ومیش سحر برای خرید از خـانه بیرون آمدم . چشمم به رفتگـر محله افتاد که مثـل همیشه در حال کار بود، دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای #پوشانده. نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود
کنجکاوم شد ، سلام دادم و دیدم رفتگر امـروز آقا مهدی باکـری است! آقا مهـدی، شمـا اینجا چه کار میکنید؟ اما آقا مهدی علاقه ای به جـواب دادن نداشت. ادامـه دادم ، آقا مـهدی شما #شهرداری ، رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کار؟ جارو رو بدین به من ، شما آخه چرا
خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیرزبون آقا مهدی رو کشیدم. زن رفتگر، مریض شده بوده ؛ بهش مرخصی نمی دادن میگفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم ؛ رفته بود پیش آقا مهدی ، بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش
اشک توی چشمام حلقه زد هرچی اصرار کردم آقا مهدی #جارو رو بهم نداد ؛ ازم خواهش کـرد که هر چه سریع تر از آنجا برم تا دیگـران متوجه نشوند ، رفتگر آن روز محله ما ، شهردار اورمیه بود...
#شب_خوش
ارسالی سرکار خانم عابدینی
#دانشگاه_آزاد_اسلامی
واحد #شهربابک استان #کرمان
با ما باشید
@IAzadUn