Forwarded from Azadi | آزادی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 اینجا ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی است، که در آن حتی کودکان هم از زندگی عادی و کودکی کردن محرومند. کودکان کار توسط پیمانکار شهرداری کرج در یکی از مراکز بخش حمل و تفکیک زباله نگهداری می شوند و به عنوان کارگر در این مرکز مورد سو استفاده قرار می گیرند.
در بازدید سرزده نماینده دادستانی کرج از یکی از مراکز بخش حمل و تفکیک زباله که توسط پیمانکار شهرداری کرج اداره میشود، از کودکان کار سوالاتی در خصوص نگهداری آنان در این محل پرسیده می شود و کودکان قربانی گویی بر اساس ترسی که بر آنها القا شده از ارائه پاسخی روشن خودداری می کنند.
#کودکان_کار #شهرداری_کرج #کودکان_زبالهگرد #فقر
@SepehrAzadi
در بازدید سرزده نماینده دادستانی کرج از یکی از مراکز بخش حمل و تفکیک زباله که توسط پیمانکار شهرداری کرج اداره میشود، از کودکان کار سوالاتی در خصوص نگهداری آنان در این محل پرسیده می شود و کودکان قربانی گویی بر اساس ترسی که بر آنها القا شده از ارائه پاسخی روشن خودداری می کنند.
#کودکان_کار #شهرداری_کرج #کودکان_زبالهگرد #فقر
@SepehrAzadi
Forwarded from اتحادیه آزاد کارگران ایران
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴پای درد دلهای #کودکان_زبالهگرد؛
دلم برای پلو و گوشت لک زده/ آرزو دارم کارنکنم، فقط درس بخوانم...
«آنها» کودکند؛ هنوز کودکند؛ سیزده یا نهایت چهارده ساله؛ اما صورتها، صورت کودک نیست؛ روی چهرهها، گرد سیاه و بویناک زباله نشسته و دستها، از فرط سیاهی و پینه، دستان خسته و رنجور پیرمرد هفتادساله است؛ اما «محمد»، «شیپور» و «رحمان» هنوز کودکند؛ تنها وقتی کنارت میایستند و ناغافل بلند میخندند، مشخص میشود که هنوز کودکی را پشت سر نگذاشتهاند؛ فقط وقتی مثل یک کودک قهقهه میزنند، وقتی صداهای ظریف و بلوغ نکردهشان را میشنوی، یادت میآید که ما آدمها، شاد و خرم در حال قدم زدن و ورزش هستیم و اینها، کودکانِ زود به پیری نشسته، در حال زبالهگردی…
«نان درآوردن از زبالههای مردم» دردناک است؛ همیشه چهرههای خسته زبالهگردها، نشانی روشن از تاراج حیات انسانی با غم نان است؛ هر وقت کیسه گونیهای بر پشت نهادهشان را میبینی، فقط یک واژه میتواند گویای همه چیز باشد: رنج؛ رنج زیستن به سختترین شیوهی ممکن...
🔻بخشی از گزارش نسرین هزاره مقدم
@ettehad
دلم برای پلو و گوشت لک زده/ آرزو دارم کارنکنم، فقط درس بخوانم...
«آنها» کودکند؛ هنوز کودکند؛ سیزده یا نهایت چهارده ساله؛ اما صورتها، صورت کودک نیست؛ روی چهرهها، گرد سیاه و بویناک زباله نشسته و دستها، از فرط سیاهی و پینه، دستان خسته و رنجور پیرمرد هفتادساله است؛ اما «محمد»، «شیپور» و «رحمان» هنوز کودکند؛ تنها وقتی کنارت میایستند و ناغافل بلند میخندند، مشخص میشود که هنوز کودکی را پشت سر نگذاشتهاند؛ فقط وقتی مثل یک کودک قهقهه میزنند، وقتی صداهای ظریف و بلوغ نکردهشان را میشنوی، یادت میآید که ما آدمها، شاد و خرم در حال قدم زدن و ورزش هستیم و اینها، کودکانِ زود به پیری نشسته، در حال زبالهگردی…
«نان درآوردن از زبالههای مردم» دردناک است؛ همیشه چهرههای خسته زبالهگردها، نشانی روشن از تاراج حیات انسانی با غم نان است؛ هر وقت کیسه گونیهای بر پشت نهادهشان را میبینی، فقط یک واژه میتواند گویای همه چیز باشد: رنج؛ رنج زیستن به سختترین شیوهی ممکن...
🔻بخشی از گزارش نسرین هزاره مقدم
@ettehad