چنین گفت #رستم به #اسفندیار
که کردار ماند ز ما یادگار
در شاهنامه ما با دو #قهرمان روبرو هستیم. یکی #اسفندیار و دیگری #رستم که هر دو قهرمان هستند. یکی در خدمت مذهب و دیگری در خدمت میهن. هر دو هم هفت خوانی که برای هر قهرمان لازمه را گذراندن. (قهرمان در کشاکش روزگار و دست و پنجه نرم کردن با شدائد درست میشه و هرگز ساختنی نیست)
اسفندیار همانند پدر و پدربزرگش #گشتاسب و #لهراسب در پی نشر آیین زرتشتی بود. باصطلاح درپی تحقق #حکومت_خدا بر روی زمین، در پی #برپایی_شریعت در جامعه. معتقد بود حکومت از آن خداست.
در طرف مقابل رستم #ملیگرا بود.
سخن و کردار اسفندیار همانند حرف و عمل قاسم سلیمانی بود که میگفت «ملی گرایی در ایران با هدف مقابله با اسلام و مذهب درست شد»
قاسم سلیمانی میگفت «جریان ملیگرایی در ایران یک دروغ است» و اسفنديار هم چنین باور و اعتقادی داشت.
قاسم سلیمانی حتی اگر او را قهرمان بدانید ولی بدانید که همچون اسفنديار هرگز به ایران و ایرانی نمیاندیشید.
قاسم سلیمانی همانطور که بارها و بارها گفته و از همه مهمتر عملکردش نشان میدهد در پی تحقق حکومت الله بر جهان بود.
اسفندیار قهرمان #دین_زرتشت بود و قاسم سلیمانی قهرمان افکار التقاطی #اخوانالمسلمینی با نام مستعار #اسلام_ناب_محمدی
قاسم سلیمانی همانند اسفندیار قهرمان #جنگهای_مقدس_مذهبی هست.
قاسم سلیمانی سرباز ایران نبود بلکه یک #مجاهد بود و کیست نداند که زمانی که تلاش برای تحقق اهداف دینی و اعتقادی که خودشان بهش میگن مجاهدت در سرزمینی حاکم بشه، جایی برای حضور ملیگرایی، اندیشیدن به مردم آن سرزمین وجود نخواهد داشت؟
اسفندیار رویینتنی که هنگام غسل تعمید داده شدن چشمشان را بسته بود.
چشمی که به جای باز بودن و دیدن روشنایی، باعث دگماندیشی و تاریکی شده بود. او دیگر قادر به درک حقایق جهان نبود.
و جالب اینکه درست مثل انگشتر اهدایی رهبر به قاسم سلیمانی که باعث وهم رویینتنی او شده بود، هرگز نمیتونست بپذیره که دنیا تغییر کرده و اگر نگوییم که کشتیبان سیاست دیگر اتخاذ کرده، حداقل باید چشمانش را باز کند و ببیند که دیگر کسی پذیرای افکار #الاهیات_رهایی_بخش نیست.
به گمان من و به گمان خيلیها سوزناک ترین رزم در شاهنامه رزم رستم و اسفندیار هست. حتی تصویر سازی ای که فرودسی میکنه بیانگر همین موضوع هست. از نغمه سوزناک بلبل میگه تا منو تو را آماده یک تراژدی کند
نگه کن سحرگاه تا بشنوی
ز بلبل سخن گفتنی پهلوی
همی نالد از مرگ اسفندیار
ندارد به جز ناله زو یادگار
عمق تراژدی اینجا بود و هست که ایدئولوژی باعث جدایی و رویارویی دو دوست میشه. و در این سرزمین همیشه همین بوده که هر زمانی که قهرمانان و پادشاهان در پی رواج مذهب از هر نوعی بودن غیر از جدایی و اتمیزه کردن مردم هیچ دستاوردی نداشته.
بهانه دلیری و رویارویی اسفندیار گفته پدر بعنوان موبد مذهبی (پیر مغان) بود که رستم از راه خدا خارج شده و باید به جنگ او بروی (بدون نیاز به علامت تعجب زیرا در این چهل ساله شاهد چنین فرمانهایی بودیم)
گشتاسب به اسفندیار میگفت که باید آیین زرتشتی را اقصی نقاط کشور( فلات ایران) نشر دهی، و رهبر هم از قاسم سلیمانی همین درخواست را داشت.
نکته جالب توجه اینکه نه لهراسب خیرهسری گشتاسب را تحمل کرد و نه گشتاسب خیرهسری فرزندش اسفندیار را، چرا که در ادیان #خیرهسری و #تمرد امری ناپسند است. و قاسم سلیمانی همانند اسفندیار از محلی (عاغا) گزیده شد که به آن اطمینان داشت. ولی هیچ وقت پدر بر فرزند اعتماد نداشت. چه گشتاسب به اسفندیار اعتمادی نداشت و چه خامنهای به قاسم سلیمانی و سایر سربازان گوش به فرمانش هرگز اعتمادی نداشته. چرا که در مذهب به کسی گرین کارت نمیدن. (و البته بازنشستگی هم معنی نداره و تا دم مرگ باید در پی تحقق اهداف متعالی مذهبی باشی)
و سخن آخر اینکه دو سه روز پیش خامنهای سخن از #ایمان و #غیرت_دینی به میان آورد و این همان حرفیست که گشتاسبها به فرزندانشان اسفنديارها میزدند.
چرا باید قاسم سلیمانی و قریب میلیونها هموطن ما در راه لهراسب، گشتاسب، خمینی و خامنهای جان بدن؟؟ چرا بلایی سر ما آوردن که مجبوریم روبروی هموطن خودمان بایستیم. چرا امثال من و شما مجبور میشیم قاسم سلیمانی را بکوبیم؟! آیا غیر از این است که اینها به فرمان پیر مغان (رهبر مذهبی) جان هزاران انسان هموطن خودشان را که دگرانديش بودند گرفتن؟
@KhiresarMotamared
که کردار ماند ز ما یادگار
در شاهنامه ما با دو #قهرمان روبرو هستیم. یکی #اسفندیار و دیگری #رستم که هر دو قهرمان هستند. یکی در خدمت مذهب و دیگری در خدمت میهن. هر دو هم هفت خوانی که برای هر قهرمان لازمه را گذراندن. (قهرمان در کشاکش روزگار و دست و پنجه نرم کردن با شدائد درست میشه و هرگز ساختنی نیست)
اسفندیار همانند پدر و پدربزرگش #گشتاسب و #لهراسب در پی نشر آیین زرتشتی بود. باصطلاح درپی تحقق #حکومت_خدا بر روی زمین، در پی #برپایی_شریعت در جامعه. معتقد بود حکومت از آن خداست.
در طرف مقابل رستم #ملیگرا بود.
سخن و کردار اسفندیار همانند حرف و عمل قاسم سلیمانی بود که میگفت «ملی گرایی در ایران با هدف مقابله با اسلام و مذهب درست شد»
قاسم سلیمانی میگفت «جریان ملیگرایی در ایران یک دروغ است» و اسفنديار هم چنین باور و اعتقادی داشت.
قاسم سلیمانی حتی اگر او را قهرمان بدانید ولی بدانید که همچون اسفنديار هرگز به ایران و ایرانی نمیاندیشید.
قاسم سلیمانی همانطور که بارها و بارها گفته و از همه مهمتر عملکردش نشان میدهد در پی تحقق حکومت الله بر جهان بود.
اسفندیار قهرمان #دین_زرتشت بود و قاسم سلیمانی قهرمان افکار التقاطی #اخوانالمسلمینی با نام مستعار #اسلام_ناب_محمدی
قاسم سلیمانی همانند اسفندیار قهرمان #جنگهای_مقدس_مذهبی هست.
قاسم سلیمانی سرباز ایران نبود بلکه یک #مجاهد بود و کیست نداند که زمانی که تلاش برای تحقق اهداف دینی و اعتقادی که خودشان بهش میگن مجاهدت در سرزمینی حاکم بشه، جایی برای حضور ملیگرایی، اندیشیدن به مردم آن سرزمین وجود نخواهد داشت؟
اسفندیار رویینتنی که هنگام غسل تعمید داده شدن چشمشان را بسته بود.
چشمی که به جای باز بودن و دیدن روشنایی، باعث دگماندیشی و تاریکی شده بود. او دیگر قادر به درک حقایق جهان نبود.
و جالب اینکه درست مثل انگشتر اهدایی رهبر به قاسم سلیمانی که باعث وهم رویینتنی او شده بود، هرگز نمیتونست بپذیره که دنیا تغییر کرده و اگر نگوییم که کشتیبان سیاست دیگر اتخاذ کرده، حداقل باید چشمانش را باز کند و ببیند که دیگر کسی پذیرای افکار #الاهیات_رهایی_بخش نیست.
به گمان من و به گمان خيلیها سوزناک ترین رزم در شاهنامه رزم رستم و اسفندیار هست. حتی تصویر سازی ای که فرودسی میکنه بیانگر همین موضوع هست. از نغمه سوزناک بلبل میگه تا منو تو را آماده یک تراژدی کند
نگه کن سحرگاه تا بشنوی
ز بلبل سخن گفتنی پهلوی
همی نالد از مرگ اسفندیار
ندارد به جز ناله زو یادگار
عمق تراژدی اینجا بود و هست که ایدئولوژی باعث جدایی و رویارویی دو دوست میشه. و در این سرزمین همیشه همین بوده که هر زمانی که قهرمانان و پادشاهان در پی رواج مذهب از هر نوعی بودن غیر از جدایی و اتمیزه کردن مردم هیچ دستاوردی نداشته.
بهانه دلیری و رویارویی اسفندیار گفته پدر بعنوان موبد مذهبی (پیر مغان) بود که رستم از راه خدا خارج شده و باید به جنگ او بروی (بدون نیاز به علامت تعجب زیرا در این چهل ساله شاهد چنین فرمانهایی بودیم)
گشتاسب به اسفندیار میگفت که باید آیین زرتشتی را اقصی نقاط کشور( فلات ایران) نشر دهی، و رهبر هم از قاسم سلیمانی همین درخواست را داشت.
نکته جالب توجه اینکه نه لهراسب خیرهسری گشتاسب را تحمل کرد و نه گشتاسب خیرهسری فرزندش اسفندیار را، چرا که در ادیان #خیرهسری و #تمرد امری ناپسند است. و قاسم سلیمانی همانند اسفندیار از محلی (عاغا) گزیده شد که به آن اطمینان داشت. ولی هیچ وقت پدر بر فرزند اعتماد نداشت. چه گشتاسب به اسفندیار اعتمادی نداشت و چه خامنهای به قاسم سلیمانی و سایر سربازان گوش به فرمانش هرگز اعتمادی نداشته. چرا که در مذهب به کسی گرین کارت نمیدن. (و البته بازنشستگی هم معنی نداره و تا دم مرگ باید در پی تحقق اهداف متعالی مذهبی باشی)
و سخن آخر اینکه دو سه روز پیش خامنهای سخن از #ایمان و #غیرت_دینی به میان آورد و این همان حرفیست که گشتاسبها به فرزندانشان اسفنديارها میزدند.
چرا باید قاسم سلیمانی و قریب میلیونها هموطن ما در راه لهراسب، گشتاسب، خمینی و خامنهای جان بدن؟؟ چرا بلایی سر ما آوردن که مجبوریم روبروی هموطن خودمان بایستیم. چرا امثال من و شما مجبور میشیم قاسم سلیمانی را بکوبیم؟! آیا غیر از این است که اینها به فرمان پیر مغان (رهبر مذهبی) جان هزاران انسان هموطن خودشان را که دگرانديش بودند گرفتن؟
@KhiresarMotamared