کتابخانه تلگرام
79K subscribers
2.87K photos
703 videos
10.5K files
1.95K links
انواع کتاب کمیاب و ممنوعه
رمان، داستان
علمی، تخیلی، آموزشی
تاریخی، سیاسی
مطالب و داستانهای آموزنده و ...

ارتباط با ادمین:⬇️
@Library_Telegram_Bot

صفحه اینستاگرام کانال⬇️
https://www.instagram.com/library_telegram/
Download Telegram
#بخوانیم

ذهن درست مانند پاندول ساعت است و اگر مشاهده كنی، همه روز این را خواهی دید.
تو تصمیمی را در یك حد اعلا میگیری و سپس به حد دیگر حركت می‌كنی.
تو خشمگین میشوی و سپس پشیمان میگردی.
سپس تصمیم میگیری: "نه، این كافی نیست. حالا من هرگز خشمگین نخواهم شد.
" ولی تو حد اعلا را نمیبینی.
" هرگز" یك حد اعلا است.
چگونه یقین داری كه دیگر هرگز خشمگین نخواهی شد؟
چه میگویی؟
بار دیگر بیندیش، "هرگز؟"
سپس به گذشته برو و ببین چند بار گفته ای، "من هرگز خشمگین نخواهم شد.
وقتی میگویی:
"من هرگز خشمگین نخواهم شد،"
تو نمیدانی كه با خشمگین شدن،
تو گشتاور جمع كرده ای تا به
حد اعلای دیگر بروی.
اینك احساس پشیمانی داری،
احساس بدی داری.
تصویری كه از خودت داشتی شكسته و مختل شده است. حالا دیگر نمیتوانی بگویی كه انسان خوبی هستی،
نمیتوانی بگویی كه انسانی دیندار هستی، خشمگین شده ای و چگونه میتوانی انسان با دیانتی باشی؟
انسان خوب چگونه میتواند خشمگین باشد؟
بنابراین توبه می‌كنی تا بار دیگر انسان خوبی بشوی.
دست‌كم در نظر خودت میتوانی احساس راحتی كنی، توبه كرده ای و تصمیم گرفته ای كه دیگر خشمگین نشوی.
آن تصویر شكسته شده، باردیگر به مقام سابق خودش دست یافته است.
حال احساس راحتی می‌كنی، به حد اعلای دیگر حركت كرده ای.
ولی ذهنی كه میگوید:
"حالا من هرگز خشمگین نخواهم شد،" بار دیگر خشمگین خواهد شد. و وقتی باردیگر خشمگین شدی،
پشیمانی و توبه ات را کاملا فراموش می‌كنی، تصمیمت از یادت می‌رود، همه چیز فراموش می‌شود.
پس ازاینكه خشمت فرو نشست، باردیگر تصمیم خواهد آمد و تو باردیگر پشیمان میشوی؛ و تو هرگز فریب ذهن را احساس نخواهی كرد.
همیشه چنین بوده است.
ذهن از خشم به پشیمانی حركت می‌كند و از پشیمانی به خشم.
در وسط بمان.
خشمگین نشو و پشیمان نشو،
اگر خشمگین بوده ای، لطفا دست‌ كم این‌ كار را بكن: توبه نكن،
به حد اعلای دیگر حركت نكن.
در وسط بمان.
بگو:
"من خشمگین بوده ام و انسان بدی بوده ام، یك انسان خشن.
من خشم داشتم. من چنین هستم."
ولی پشیمان نشو: به تفریط نرو.
در وسط بمان.
اگر بتوانی در وسط بمانی، گشتاور جمع نمی‌كنی و انرژی خشمگین ِ شدن دوباره را پیدا نخواهی كرد.

#اشو

@Library_Telegram
#بخوانیم

چرا کتاب‌خوان‌ها بهترین آدم‌هایی هستند که می‌توان عاشق‌شان شد؟

چندی پیش، مقاله‌ای در مجله تایم منتشر شد که نویسنده‌اش ادعا می‌کرد، آنچه «مطالعه عمیق» نامیده می‌شود به‌زودی از بین خواهد رفت؛ چرا که میزان مطالعه عمیق میان آدم‌ها کمتر شده و این روزها دیگر آدم‌ها سرسری کتاب می‌خوانند و با وجود مطالب خلاصه شده اینترنتی تعداد خواننده‌های کتاب‌ها روز به روز تقلیل پیدا می‌کند.

نکته وحشتناک ماجرا این جاست که مطالعات ثابت کرده، کتاب‌خوان‌ها در قیاس با افراد عادی آدم‌های خوب‌تر و باهوش‌تری هستند و شاید تنها آدم‌هایی روی این کره خاکی باشند که ارزش عاشق شدن را داشته باشند.

بر اساس مطالعاتی که روان‌شناسان در سال‌های ۲۰۰۶ و ۲۰۰۹ انجام داده‌اند، کسانی که رمان می‌خوانند میان انسان‌ها بیشترین قدرت همدلی با دیگران را دارند و قابلیتی دارند با عنوان «تئوری ذهن» که در کنار آنچه خود به آن اعتقاد دارند، می‌توانند عقاید، نظر و علائق دیگری دیگری را مدنظر قرار دهند و درباره آن قضاوت کنند.

آن‌ها می‌توانند بدون این که عقاید دیگران را رد کنند یا از عقیده خودشان دست بردارند، از شنیدن عقاید دیگران لذت ببرند.

تعجبی هم ندارد که کتاب‌خوان‌ها آدم‌های بهتری باشند. کتاب خواندن تجربه کردن زندگی دیگران با چشم غیرواقعی است. یاد گرفتن این نکته که چه طور بدون این که خودت در ماجرایی دخیل باشی، بتوانی دنیا را در چارچوب دیگری ببینی.

کتاب‌خوان‌ها به روح هزاران آدم و خرد جمعی همه این آدم‌ها دسترسی دارند. آن‌ها چیزهایی دیده‌اند که غیر کتاب‌خوان‌ها امکان ندارد از آن سر دربیاورند و مرگ انسان‌هایی را تجربه کرده‌اند که شما هرگز آن‌ها را نمی‌شناسید.

آن‌ها یاد گرفته‌اند که زن بودن چیست و مرد بودن یعنی چه. فهمیده‌اند که تماشای رنج دیگران یعنی چه. کتاب‌خوان‌ها بسیار از سن‌شان عاقل‌ترند.

تحقیق دیگری در سال ۲۰۱۰ ثابت کرده که هر چه‌قدر بیشتر برای کودکان کتاب بخوانیم، «تئوری ذهن» در آن‌ها قوی‌تر می‌شود و در نهایت باعث می‌شود این بچه‌ها واقعا عاقل‌تر شوند، با محیط‌شان بیشتر انطباق پیدا کنند و قدرت درک‌شان بالاتر برود.


تجربه‌های قهرمان‌های داستان‌ها تبدیل به تجربه‌های خود خواننده‌ها می‌شود. هر درد و رنجی که شخصیت داستان می‌کشد، تبدیل به باری می‌شود که خواننده باید تحمل کند. خواننده‌های کتاب‌ها هزاران بار زندگی می‌کنند و از هر کدام از این تجربه‌ها چیزی یاد می‌گیرند.


اگر دنبال کسی هستید که شما را تکمیل کند و فضای خالی قلب‌تان را پر کند، می‌توانید این کتاب‌خوان‌ها را در کافی‌شاپ‌ها، پارک‌ها و متروها پیدا کنید. چند دقیقه که صحبت کنید، آن‌ها را به جا خواهید آورد.


کتاب‌خوان‌ها با شما حرف نمی‌زنند، با شما رابطه برقرار می‌کنند.


آن‌ها در نامه‌ها یا مسج‌هایشان انگار برای‌تان شعر می‌نویسند. صرفا به سوالات‌تان جواب نمی‌دهند یا بیانیه صادر نمی‌کنند، بلکه با عمیق‌ترین فکرها و تئوری‌ها پاسخ شما را می‌دهند. شما را با دانش بالای کلمات و ایده‌هایشان مسحور خواهند کرد.

منبع: نشر نوگام

@Library_Telegram
.
#بخوانیم

فقط یک انسان کور است که فکر می کند درِ خروجی کجاست.
و راهی که می خواهد برود کجاست. فقط یک انسان نابینا است که منتظر می شود که کسی او را از جاده رد کند.
فقط یک انسانِ نابینا است که نیاز به مرشد و راهنما دارد.

اگر چشم داشته باشی خودت از جاده عبور می کنی؛ خودت درِ خروجی را پیدا می کنی، آن را می بینی!!!

دنیا به تمدن ها و فرهنگ ها ، تعلیم و تربیت و جوامع تقسیم شده است. همگی آنها با بازدید کنندگان از این دنیا ، با کودکان یک کار را می کنند.
بشریت بزرگترین جنایت را در حق کودکانِ خودش مرتکب شده است. کودکان به شما متکی هستند ،
کودکان گوسفند نیستند.
شما هم چوپان نیستید.
آنها معصوم هستند ، فکر می کنند که شما همه چیز را می دانید ،
ولی شما خوب می دانید که هیچ چیز نمی دانید!!!!
اینجا دنیایی عجیب است؛
کورهایی که عصاکش کورهای دیگر هستند ...

#اشو

@Library_Telegram
.
#بخوانیم


سبب ریشه‌ای تمام خدایان و اشباح شما،
ترس شما است.
سبب خلق بهشت و جهنم شما ترس‌‌های شماست.

روی دیگر ترس، طمع است.
هركجا ترس باشد، طمع نیز خواهد بود؛‌‌
هرجا طمع باشد، ترس هم خواهد بود.
این دو، دو روی یك سكّه هستند.
پس شما خدایان و اشباح را آفریده‌‌اید:
اشباح را از روی ترس و خدایان را از روی طمع ،
و شما به خلق بهشت و جهنّم پرداخته‌‌اید.
اگر عمیقاً به الهیات خود نگاه كنید هیچ چیز جز روانشناسی ترس و طمع نخواهید یافت.
دین واقعی تو را از ترس و طمع رها می‌سازد.
و تنها راه رهایی از ترس و طمع، این است كه:
تو قادر باشی تنها بمانی،
بتوانی به درون بروی،
به تاریكی‌‌های ژرفای درون نگاه كنی
و به سمت مركز وجودت بروی.

#اشو

@Library_Telegram
.
#بخوانیم

اگر ما دردهایِ درونِ آدم ها را میدانستیم و حالشان را میفهمیدیم بیشتر درک میکردیم و کمتر آزار میدادیم، کمتر از دستشان کفری میشدیم و کمتر قضاوت میکردیم، گاهی آدم ها آنقدر خسته و زخمی و بریده اند که نمیتوانند آرامش و تمرکزِ لازم را برای حفظ روابطشان داشته باشند، حرف هایشان، تیز و برّنده میشود و رفتارهایشان آزاردهنده، اما واقعا قصد و نیتِ بدی ندارند، آدم ها را درک کنیم، این بزرگترین کمکی ست که از هر کسی برایِ خوب کردن حال دیگران بر می آید،
به گفتار و رفتارهایِ آنیِ شان برچسب نزنیم...
آدم های امروز، همین اند، درد را انکار میکنند تا قوی به نظر برسند و روی پای خود ایستاده باشند، اما روزی کم می آورند و در نهایتِ خستگی، زیرِ آوارِ دردها و مشکلات و حرف هایِ ناگفته لِه میشوند و شما نمیدانید که در آن لحظه با یک روح خسته و متلاشی طرف هستی و چه سخت است.
لبخند زدن، در نهایتِ ویرانی به جای جبهه گیری و قضاوت درکشان کنید، کمی که بگذرد خودشان فاصله ها را کم میکنند و دوباره میخندند، وقتی که زخم هایشان را ترمیم کرده اند و درد هایشان را خوب وقتی که با مشکلات و نداشته هایشان کنار آمده اند.

@Library_Telegram
#بخوانیم

ابتدا خودتان را بپذیرید بعد وارد رابطه شوید.
اگر وقتی که احساس تنهایی میکنید، وارد یک رابطه شوید، دیگری را استثمار خواهید کرد.
دیگری وسیله ای برای ارضای شما میگردد.
شما از او استفاده خواهید کرد.
و هر کسی از مورد استفاده قرار گرفتن منزجر است.
چونکه هیچ انسانی اینجا نیست که وسیله ای برای کسی دیگر شود.
هرانسانی هدفی برای خودش است. هیچکس اینجا نیست که مانند یک شئ مورد استفاده قرار گیرد.
هرکسی اینجاست که مانند یک شاه مورد پرستش قرار گیرد.
هیچکس اینجا نیست که انتظارات هیچکس دیگر را برآورد.
هرکسی اینجاست تا فقط خودش
باشد.
بنابراین وقتیکه از روی احساس تنهایی به سمت هر رابطه ای حرکت کنید، آن رابطه پیشاپیش ورشکسته است.
رابطه قبل از تولد مرده است.
آن رابطه، بدبختی بیشتری برای شما ایجاد خواهد کرد.

و به یاد داشته باشید:
وقتی که از روی احساس تنهایی حرکت کنید، در رابطه با کسی خواهید افتاد که او هم احساس تنهایی دارد.
بنابراین وقتی که از روی احساس تنهایی راه بیفتید، انسانی از همان نوع را خواهید یافت،
انعکاس خود را در جایی خواهید یافت. دو گدا یکدیگر را ملاقات خواهند کرد.
و به یاد داشته باشید:
هرگاه دو بدبخت با هم ملاقات کنند،
این یک جمع معمولی نیست،
یک ضرب است.
آنها بدبختی های خیلی بیشتر از آنچه میتوانستند در تنهایی ایجاد کنند ،
برای یکدیگر ایجاد میکنند.

اول تنها و یگانه شوید.
اول شروع به لذت بردن از خود کنید. اول به خود عشق بورزید.
اول چنان بطور اساسی شاد شوید که اگر هیچکس هم نیامد، مهم نباشد، شما لبریز و سرشار هستید.
اگر هیچکس درِ شما را نزد، کاملا خوب است. شما احساس فقدان کسی را نمیکنید. شما در انتظار کسی نیستید که بیاید و بر در شما بکوبد. شما در خانه هستید. و آنگاه که با خود به صلح و هماهنگی رسیدید و عشق را در درون خود یافتید ،
بعد وارد رابطه با فرد دیگری شوید.

#اشو

@Library_Telegram
#بخوانیم

خشونت در هر حالت و شکلی
همواره مخرب است.
بنابراین، تنها آن درک هایی می توانند خلاق باشند که:
از اذهانِ سالم و آرام برخوردار باشند.
یک ذهن سالم در خودش متمرکز است، و مسابقه برای چیزی متفاوت شدن،
در آن نیست.

برای چیزی متفاوت شدن، فرد قادر نیست بداند که خودش کیست.
و نشناختن خود، ضعف پایه ای و اساسی است که از آن همه عقده های حقارت متولد می شوند.
هیچ نجات دیگری از این ضعف، بجز شناختن خود، وجود ندارد. نه جاه طلبیها، بلکه تنها شناختن خود، آدمی را از این ضعف رهایی می بخشد، و برای این امر، مطلقاً ضروری است که جاه طلبیها از ذهن زدوده شوند.
من بیاد یک حکایت در مورد تیمور لنگ و بایزاد افتادم. شاه بایزاد در جنگ
شکست خورد و نزد فاتح جنگ، تیمور لنگ آورده شد. تیمور لنگ با دیدن او
ناگهان با صدای بلند شروع به خندیدن کرد. بایزاد که مورد توهین قرار گرفته بود، بی درنگ سرش را بالا آورد و گفت: »تیمورلنگ، از پیروزی خود در نبرد خیلی مغرور نشو. بیاد داشته باش، کسی که به شکست دیگران می خندد، روزی به شکست خود اشک خواهد ریخت.
شاه بایزاد فقط یک چشم داشت و تیمور لنگ فقط یک پا داشت. با شنیدن سخنان بایزاد یک چشم، تیمور لنگ دوباره به شدت خندید و گفت:
من آنقدر احمق نیستم که به این پیروزی کوچک بخندم. من به شرایط خودمان- تو و خودم- می خندم! تو یک چشم هستی و من لنگ می باشم! من داشتم به این فکر می خندیدم که چرا خدا سلطنت را به تو و من که تک چشم و لنگ هستیم، عطا کرده است!

من دوست دارم به تیمور لنگ که در قبر خویش است بگویم:
این خطای خدا نیست، در حقیقت جز تک چشم و لنگ، هیچ کس دیگری مشتاق سلطنت نیست.
و آیا این درست نیست؟
آیا درست نیست که روزی که ذهن انسان سالم باشد هیچ سلطنتی وجود نخواهد داشت؟
آیا این درست نیست که آنهایی که سالم شده اند، همواره سلطنت خود را از دست داده اند؟
انسان هر گاه که هرگونه احساس حقارتی در خویش بیابد، می خواهد فرار کند. او به جهتی که دقیقاً عکس آن است، می گریزد و اشتباه در همین جا رخ می دهد. چونکه احساس حقارت، چیزی جز یک نشانه از فقر درونی نیست.
در عمق، هر شخصی از فقر درونی در رنج است. نوعی خلاء و خالی بودن توسط همه حس می شود.
تلاش می شود تا این خلاء درونی توسط اکتساب های ما پر شود.
اما چگونه ممکن است چاهِ تهیای درونی را از بیرون پر کرد؟
آنچه که بیرونی است به همین دلیل قادر به پر کردنِ چیزِ درونی نیست.
نهایتاً همه چیز، بیرونی است:
ثروت، مقام و رتبه، کیفیتها، قدرت، دین، خوبی، ترک کردن، دانش، خدا، نجات.

پس چه چیزی در درون است؟
بجز فقر، آن تهیا و آن هیچ چیز، چیزی در درون نیست. بنابراین، فرار از هیچ بودن، فرار از خود است.
فرار از آنها فرار از هستیِ خود است.
راه در فرار نکردن از آن، بلکه در زیستنِ آن قرار دارد.
برای آن شخصی که شهامت به خرج می دهد و بیدار می شود، آن تهیا پر می شود. برای او، خود آن تهیا، نجات بزرگ از آب در می آید. در آن تهیا همه چیز وجود دارد. در آن تهیا، هستی هست. خودِ آن هستی، خدا است.

#اشو

@Library_Telegram
.
#بخوانیم


من کسی را ثروتمند مینامم که:
از جهان مطلقاً سرخورده شده باشد، کسی که همۀ آنچه را که جهان میتواند بدهد، شناخته است و دریافته است که همه اش توهم است.
و او از فقر درونی اش آگاه شده است
که:
« هیچ ثروتی از جهان نمیتواند قلب گرسنۀ مرا راضی کند. هیچ چیزی از آنچه که بتوانم تحت مالکیت خود درآورم، هرگز نمیتواند مرا راضی نماید. فقر من توسط ثروتم حتی لمس هم نمیشود.»

من این فرد را ثروتمند مینامم چونکه او به دیدن بیهودگی همۀ ثروتها نائل آمده است. اما او فقیر هم هست، فقیر واقعی، چونکه فقر درونی اش را درک کرده است. او در روح فقیر است.
بنابراین نکتۀ اساسی این است که درک کنی که:
هرآنچه که بیرونی است،
تو را راضی نخواهد کرد.
خواه فقیر باشی یا ثروتمند، اهمیتی ندارد. اما برای فرد ثروتمند درک این امر آسانتر است. بهمین دلیل مرد فقیر به هوشمندی بیشتری نیاز دارد تا آنرا درک کند. برای فرد فقیر بسیار دشوار است درک کند که پول بی معناست.
اما برای فرد ثروتمند بسیار ساده است.
بنابراین من میگویم :
اگر فرد ثروتمند دیندار نشود
فوق العاده احمق است.
و اگر فرد فقیر دیندار شود،
فوق العاده باهوش است.
چون وقتی که داری خیلی ساده است دیدن اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده است.
اما وقتی نداری تصور اینکه حتی با داشتن هم اتفاقی نخواهد افتاد،
بسیار دشوار است.

#اشو

@Library_Telegram
.
#بخوانیم


بدبختي از دلبستگي بر مي خيزد.
ما به اشيا و به مكانها و به اشخاص دلبسته شده ايم.
معتاد دلبستگي شده ايم.
به همه چيز دلبسته و وابسته ايم و دلبستگي بدبختي به بار مي آورد،
زيرا زندگي پيوسته در حال تغيير است. زندگي در حركت دايم است. هيچگاه از حركت باز نمي ايستد حتي براي چند لحظه اي كوتاه.

آنگاه كه خورشيد طلوع مي كند از آن لذت ببر اما دلبسته آن نشو، آن يك عكس نيست. به زودي ناپديد مي شود. در حال ناپديد شدن است. همان لحظه كه نگاهش مي كني در حال ناپديد شدن است. به زودي شب از راه مي رسد اما نبايد نگران شد، زيرا شب نيز زيبايی خاص خود را دارد، ستارگان در آسمان ظاهر خواهند شد.
اما انسان دلبسته چنان كودن است كه مي كوشد به طلوع زيباي خورشيد دلبسته شود. دوست دارد براي هميشه ثابت و ايستا بماند.

اين كودنها نمي دانند كه بدنبال چه میگردند، براي طلوع خورشيد گريه سر مي دهند، زيرا كه ديگر نيست و در اثنای گريه كردن، ستارگان جديدي را كه در حال ظهور هستند از دست مي دهند!

انسان كودن همه چيز را از دست می دهد.
انسان خردمند از همه چيز لذت می برد.
از روز و شب لذت مي برد.
از تابستان و زمستان و از زندگی و مرگ لذت می برد.
انسان خردمند دلبسته نيست و در وارستگي و دلبسته نبودن بسي شور و حال است.

#اشو


@Library_Telegram
.
#بخوانیم


در افسانه های کهن و برخی از الگوهای تمثیلی روانشناسی به موجوداتی منفی و شیطانی که با نامهای مختلف در فرهنگهای مختلف شناخته شده اند اشاره شده که برای ادامه حیات از خشم، نفرت و درگیری و انرژی آن که نتیجه درگیری بین انسانهاست تغذیه می کنند.
بدین ترتیب برای بقای خود در پی ایجاد درگیری بیشتر هستند، آنها از اینکه در بین افراد جنگ و درگیری و نفرت ایجاد کنند لذت می برند، گویی در حال غذا پختن باشند و در انتظار وعده غذایی خود.
هر چه درگیری و نفرت و نزاع بیشتر باشد بهتر تغذیه شده و بهتر رشد می کنند در حالی که اگر گرسنه بمانند همچو حیوانات به دنبال شکار می گردند و اولین گزینه مناسبی را که ببینند می خورند.

سمبل روانشناسی، افسانه یا حقیقت، این به ما درس بزرگی می دهد: به افرادی که از ایجاد نزاع و درگیری لذت می برند پاسخ نده، اگر او آغاز کننده جنگ بود تو ادامه نده، هر چه آتشش بیشتر شود غذای بیشتری برای آنها آماده می کنید. در جامعه افراد زیادی هستند که بر خلاف افراد سالم که از شر و درگیری دوری می کنند، از ایجاد کردن جنگ و درگیری لذت می برند، آنها به هر وسیله شده خشم درون شما را تحریک می کنند تا جنگ شروع شود، به آنها پاسخ ندهید. تمام جنگهای بزرگ از یک درگیری کوچک شروع شدند، از یک درگیری لفظی، از یک نقطه، تمام آتش سوزیهای بزرگ از یک جرقه کوچک شروع شدند.
شخصیت روانی بسیاری از افراد آنها را به سوی ایجاد نزاع برای ارضاء کمبودها و عقده های درونیشان سوق می دهد، آنها با جنگ بیشتر احساس قدرت و بزرگ بودن می کنند، نیاز به اثبات آن دارند، چرا که یک روز در یک جا این الگوی فکری در ناخودآگاه آنها شکل گرفته که ضعیف هستند، بدین ترتیب می خواهند با درگیری و جنگ بیشتر، آن فکر را سرکوب کنند. به آنها غذا ندهید!
می توان در اوج قدرت بود اما عصبانی و آشفته نبود، خشم قدرت کاذب است، اما آرامش و ثبات قدرت مطلق است، هیچ چیز نمی تواند یک ذهن منعطف و متعادل را مغلوب سازد. همیشه نرمی بر سختی غلبه می کند، تمام جنگجویان حقیقی حتی در اوج آشفتگی و در میان میدان جنگ با تعادل و تسلط مبارزه می کنند.
هیچ چیز در این جهان چون آب، نرم و انعطاف پذیر نیست.
با این حال برای حل كردن آنچه سخت است، چیز دیگری ‌یارای مقابله با آب را ندارد.
نرمی بر سختی غلبه می كند و لطافت بر خشونت.
همه این را می دانند ولی كمتر كسی به آن عمل می كند.
انسان، نرم و لطیف زاده می شود و به هنگام مرگ خشك و سخت می شود.
گیاهان هنگامی كه سر از خاك بیرون می آورند نرم و انعطاف پذیرند
و به هنگام مرگ خشك و شكننده.
پس هر كه سخت و خشك است، مرگش نزدیك شده
و هر كه نرم و انعطاف پذیر، سرشار از زندگی است.

تائو تِ چینگ

@Library_Telegram
.
#بخوانیم


مهرورزیدن از پدیده های بس پرتوانی است که در آن «من» از میان میرود.

حالی است آکنده از هوشیاری محض، که هر دم آن در تپش است.
و هست راستین را به لرزه می افکند.
از فردیت تو دیگر چیزی بر جای نمیماند و در انرژی کلی غرقه میشوی.

پس آنگاه آرام آرام بگذار تا این حال فرا روی شیوه زیستن ات قرار گیرد.

باید آنچه در آن اوج مهرورزی بر تو حادث میشود در همه احوال در وجودت جاری شود، نه به سان تجربه ای زودگذر که همواره بر تو مستولی باشد.

پس از آن است که هر چه کنی و به هر جا که پا بگذاری، چه آن دم که آفتاب برمیدمد، همان احساس را خواهی داشت که گویی آرام آرام در همه هستی درهم آمیخته میشوی و یگانه،
یا آنگاه که پشت بر زمین تکیه داده ای و اختران آسمان را در نظاره ای، دگر باره آن احساس در هم آمیزی در برت میگیرد.
یا آن که گویی با زمین یکی گشته ای،

آرام آرام، مهرورزی آن راز پنهان و آن کلید گشایشگر را در دستانت خواهد نهاد،
که چه سان با همه هستی در عشق ورزی به سر بری،
و پس از آن، دیگر «من» غریب و افسانه نخواهد بود که میتوان چون افسانه ای به کارش بست، و اگر چون افسانه به کارش بندی دیگر تو را خطری نخواهد بود.

#اشو

@Library_Telegram
.
#بخوانیم


عشق، همان طور که تاج بر سرتان می گذارد، بر صلیب تان نیز می کشد.
عشق، همان طور که شما را می پروراند، شاخ و برگ تان را نیز می زند
و هَرَس می کند.
عشق، همان طور که از تنه یِ ستبرتان بالا می رود و نازک ترین شاخه هاتان را،
که در آفتاب می لرزند،
نوازش میکند،
به ریشه هاتان نیز فرود می آید
و آنها را که در خاک چنگ انداخته اند، می لرزاند.
عشق با شما چنین می کند
تا رازهای دلِ خود را بدانید، و بدین سان، به پاره ای از قلبِ بزرگِ زندگی بدل شوید.
اما اگر از سرِ ترس،
فقط در پیِ کام و نازِ عشق باشید،
بهتر آن است که عریانی تان را بپوشانید، از دسترسِ خرمن کوب عشق دور شوید، و به آن جهانِ یکنواخت و بی فصل بروید
که در آن می خندید،
اما نه با همه یِ وجود،
و می گریید،
اما نه با همه یِ وجود.

#خلیل_جبران


@Library_Telegram
.
#بخوانیم


میلیونها میلیون نفر به غلط خیال می کنند عاشقند، معتقدند که عشق می ورزند، در حالیکه این تنها تصور آنهاست. عشق شکوفایی نادری است، بعضی وقتها اتفاق می افتد. کمیاب است. چون تنها در صورتی رخ می دهد که ترس نباشد، قبل از آن ممکن نیست. این یعنی اینکه عشق تنها برای شخص بسیار بسیار روحی و مذهبی رخ می دهد. سکس برای همه امکانپذیر است، آشنایی برای همه رخ می دهد، ولی عشق نه. اگر چیزی برای پنهان کردن نداشته باشی پس نمی ترسی. می توانی رها باشی، می توانی تمام زواید را دور بریزی، می توانی دیگران را به عمق وجودت دعوت کنی. بخاطر بسپار: اگر به کسی اجازه دهی تا به عمق وجودت رخنه کند، دیگران هم چه مرد و چه زن این اجازه را به تو خواهند داد. چون وقتی به کسی اجازه نفوذ می دهی در واقع اعتماد بوجود می آید. وقتی تو نترسی، دیگران هم بی ترس می شوند. اگر در عشق تان ترس حضور داشته باشد، زن از شوهر و شوهر از زن بترسد، عشاق همیشه در ترس باشند، پس این عشق نیست، بلکه در کنار هم بودن دو نفر ترسو و متکی به هم است که با هم می جنگند، از هم بهره کشی می کنند، در پی دستکاری و کنترل یکدیگرند و از سلطه جویی و در تملک در آوردن یکدیگر ابایی ندارند. همه اینها وجود دارد ولی عشق غایب است.
اگر به عشق اجازه حضور بدهی، نیازی به نیایش، نیازی به مراقبه نیست. نیازی نیست به کلیسا یا معبد بروی. اگر عاشق باشی، می توانی خدا را کاملا فراموش کنی، چرا که از عشق، هر چیزی امکانپذیر است: مراقبه، عبادت، خداوند، همه چیز وجود خواهد داشت. این همان چیزی است که حضرت مسیح در مورد عشق می گوید: عشق خداست. اما عشق دشوار است، ترس باید کنار گذاشته شود. این چیز عجیبی است، تو ترسیده ای و چیزی برای از دست دادن نداری.
عارف کبیر جایی گفته است : «به مردم نگریستم، دیدم بسیار هراسانند، نمی دانم چرا، چون چیزی برای از دست دادن ندارند.» و ادامه می دهد: «آنها مثل برهنگانی هستند که هرگز برای شستشو به رودخانه نمی روند، چون می ترسند جایی نباشد تا بتوانند لباسهایشان را خشک کنند».
این حال و روز شماست. عریانید، بدون پوشش، ولی همیشه نگران لباس هایتان هستید. چه چیزی برای از دست دادن دارید؟ هیچ. این بدن سرانجام با مرگ متلاشی می شود... قبل از آنکه متلاشی شود، عشق را به آن هديه دهید. هر چیز دیگری که کسب کنید، گرفته خواهد شد. قبل از گرفتن، چرا آن را قسمت نمی کنید؟ این «تنها» راه صاحب شدن آن است. اگر بتوانید قسمت کنید و آنگاه واگذار نمایید، در این صورت استادید. بالاخره روزی از شما گرفته خواهد شد. چیزی برای ابد نزد شما باقی نمی ماند. مرگ همه چیز را نابود می کند. پس اگر درست از من اطاعت کنید، نزاع فقط بین مرگ و عشق در می گیرد و اگر بتوانید رها شوید، مرگ وجود نخواهد داشت. چون پیش از اینکه از شما گرفته شود، خود قبلا آن را واگذار کرده اید. آن را هدیه نموده اید، پس مرگی وجود ندارد.

#اشو



@Library_Telegram
#بخوانیم


عشق روزنه ای به جهان نامحدود است؛ جهانی بدون انتها. عشق آغاز می شود ولی هیچگاه خاتمه نمی یابد. عشق آغازی بی انتهاست. یک چیز را بخاطر بسپار: معمولأ ذهن دخالت گر است و نمی گذارد عشق بیکرانگی و وسعتش را داشته باشد. اگر تو واقعا کسی را دوست داشته باشی، فضای بیکرانی را به او می دهی. وجود گسترده تو تنها فضایی است برای او که در آن و با آن رشد کند. ذهن دخالت می کند و سعی دارد مالک شخص شود. بنابراین عشق تخریب می گردد. ذهن بسیار حریص است، ذهن سمی است. اگر کسی بخواهد به دنیای عشق وارد شود، باید ذهن را بدور بیندازد. ناچار است بدون مداخله ذهن زندگی کند. ذهن تنها در جایگاه خودش خوب عمل می کند. مثلا در تجارت کارایی دارد، آنگاه که در پی تنظیم بودجه هستید، ولی نه در حوزه عشق و یا فضای درونی. وقتی بحث ریاضی مطرح است، بکار می آید ولی به هنگام مراقبه لازم نیست. بنابراین ذهن برای جهان بیرونی فایده دارد، ولی برای امور درونی، خیلی راحت، به درد نمی خورد. بنابراین سعی کنید بیشتر و بیشتر عاشق شوید، عشقی بی قید و شرط.
با عشق بی کران باشید. درخت، پرنده، زمین، ستاره، مرد و زن، سیاه و سفید. همه و همه تنها یک زبان جهانی را درک می کنند و آن زبان عشق است. بنابراین این زبان را بیاموز و تا وقتی عاشق باشی جهانی تازه و کامل و بدون محدودیت پیش روی تو گشاده است. همیشه بخاطر بسپار که ذهن به مردم کمک می کند تا بسته باشند و ذهن از گستردگی وحشت دارد، چون ذهن اساس، از ترس حیات می یابد. هر چقدر شخصی بی ترس باشد، کمتر از ذهنش استفاده کند و برعکس.
شاید متوجه شده ای که وقتی می ترسی، وقتی نگرانی، وقتی چیزی برایت مشکل ساز می شود، ذهن بیشتر از همیشه به چشم می آید. بهنگام آشفتگی ها، ذهن با قدرت تمام حاضر می شود. اما وقتی مغشوش نیستی، ذهن حضور کم رنگ تری دارد. وقتی همه چیز به خوبی می گذرد، ترسی نیست، ذهن بتدریج عقب نشینی می کند. اما وقتی امور غلط از آب در می آید، ذهن فورا در مقابلتان قد علم می کند و راهنما می شود. ذهن در زمان خطر راهبر است، درست مثل سیاستمداران.

#اشو


@Library_Telegram
.
#بخوانیم

زن می داند این مرد بد است، خیلی خوب، اما چه کسی آن دیگری را می شناسد؟ او ممکن است بدتر باشد. حداقل شما به بدی و بی عشقی این مرد عادت کرده اید و می توانید آن را تحمل کنید. شما آن را تحمل می کنید چون پوست کلفت شده اید. وقتی با مرد جدیدی روبرو شوید، هرگز نمی دانید آیا باید دوباره از صفر شروع کنید. به همین دلیل است که مردم به چسبیدن به شناخته ها ادامه می دهند.
مردم را در لحظه مرگ تماشا کن، رنجشان از مرگ نیست، مرگ دردی ندارد، کاملا بی درد است، واقعا خوشایند است، درست مثل خوابی عمیق، فکر می کنید خواب عمیق دردناک باشد؛ اما مردم نگران مرگ، خواب عمیق و خوشایند نیستند، بلکه نگران شناخته ای هستند که از دست می دهند. ترس تنها یک معنی دارد: از دست دادن شناخته و ورود به ناشناخته. شهامت نقطه مقابل ترس است. همیشه آماده بدور انداختن شناخته باش. حتی منتظر رسیدن زمان مناسب نباش، جلوتر از خواسته عمل کن، تنها بدرون تازگی بیر. بی انتهایی تازگی و طراوت بسیار وسوسه انگیز است. آنگاه شهامت رخ می نماید. ترس از مرگ يقينا بزرگترین ترس است. و همینطور قوی ترین مخرب شهامت. بنابراین پیشنهادم به شما این است: اکنون که نمی توانید به عقب برگردید پس کاری را شروع کنید. در هر تجربه یا در هر چیزی همیشه آماده حرکت از شناخته به سوی ناشناخته باشید. حتی اگر ناشناخته از شناخته بدتر باشد، باز بهتر است. مهم نیست، تنها تغییر و آمادگی حرکت تان از شناخته به ناشناخته فوق العاده ارزشمند است. در هر نوع تجربه ای این آمادگی را حفظ کن که تو را برای پذیرش مرگ آماده می کند. چون مرگ وقتی بیاید، نمی توانی فورأ تصمیم بگیری: «من مرگ را بر می گزینم و زندگی را ترک می کنم» اینگونه تصمیمات را نمی توان ناگهانی گرفت. باید ذره ذره آماده شوید و لحظه به لحظه زندگی کنید. همچنان که بیشتر با زیبایی ناشناخته آشنا می شوید، کیفیت تازه ای در شما شکل می گیرد. کیفیتی که در درونتان وجود داشته ولی هرگز استفاده نمی کردید. قبل از اینکه مرگ فرا رسد، از شناخته به سوی ناشناخته حرکت کن. همیشه به خاطر بسپار: تازگی از کهنگی بهتر است.

#اشو

@Library_Telegram
#بخوانیم

شکست… پیروزی…
این تعبیرات قالبی را نمی‌توانم به کار برم. پیروزی‌هایی هست که انسان را به شور درمی‌آورد، پیروزی‌های دیگری هم هست که انسان را به پستی می‌گرایاند. شکست‌هایی هست که می‌کُشد و شکست‌های دیگری هم هست که بیدار می‌کند. زندگی با اعمال بیان می‌شود نه با اوضاع.

تنها پیروزی که دربارهٔ آن نمی‌توانم شک داشته باشم، قدرتی است که در دل دانه‌ها آشیان دارد. همین که دانه‌ای در دل خاک تیره کاشته شد، پیروز است. امّا گذشت زمان باید تا شاهد پیروزی وی، در وجود گندم، شویم.

📕 خلبان جنگ

آنتوان دوسنت اگزوپری

@Library_Telegram
.
#بخوانیم


اولین چیز بدن است
بدن پایه ی توست ، زمینت است ،
جایی است که در آن ریشه داری
ضد بدن بودن ، تو را نابود می کند ، شیزوفرنیکت می کند ،
بدبختت می کند ،
جهنم می آفریند
تو بدنی
مطمئناً تو بیشتر از بدنی ،
اما آن بیشتر بعداً پدیدار می شود
اول تو بدن هستی. بدن حقیقت پایه ای تو است ، پس هرگز برعلیه بدن نباش. هرگاه بر علیه بدن باشی ، بر علیه خدا هستی
هرگاه به بدنت بی احترامی کنی ، ارتباطت را با هستی از دست می دهی ، زیرا بدنت وسیله ارتباطی تو است. بدنت پل تو است
بدنت معبد تو است
تانترا احترام و عشق و قدردانی به بدن را می آموزد
بدن حیرت انگیز است
بدن بزرگترینِ رازها است.

#اشو

@Library_Telegram
.
#بخوانیم

عشق در درون انسان ھا نھفته است، فقط نیاز به آن است كه آزاد و رھا شود.
مسئله این نیست كه چگونه عشق را تولید كنیم
بلكه فقط این است كه چگونه پوشش ھا و موانع آن را برداریم
چیزي وجود دارد كه ما خود را با آن پوشش داده ایم و آن پوشش اجازه نمي دھد كه عشق به سطح بیاید.
سعي كنید از كسي كه در كار طبابت است بپرسید كه سلامت چیست
بسیار عجیب است، ولي ھیچ پزشكي در سراسر دنیا نمي تواند به شما بگوید كه سلامت چیست!
تمام علم پزشكي به سلامت توجه دارد، ولي ھیچكس نیست كه قادر باشد بگوید سلامت چیست.
اگر از پزشكان بپرسي، خواھند گفت:
"من فقط مي توانم بگویم كه بیماري و عوارض آن چیست. من عبارات فني و توصیفات مربوط به ھر مرض را مي دانم. ولي سلامت؟ در مورد سلامت چیزي نمي دانم. فقط مي توانم بگویم كه وقتي كه مرض نباشد، آنچه باقي است، سلامت است."
این به این سبب است كه سلامت در درون ھر انسان نھفته است.
سلامت، وراي تعاریف انسان ھا قرار دارد.
بیماري از بیرون مي آید، بنابراین مي تواند تعریف شود، سلامت از درون مي آید و براي ھمین قابل تعریف نیست.
فقط مي توانیم بگوییم كه نبود بیماري، سلامت است. ولي این تعریف سلامت نیست، ھیچ چیزي مستقیماً در مورد سلامت نگفته اید. حقیقت این است كه سلامت را نباید به وجود آورد:
سلامت یا توسط بیماري پوشیده شده و یا وقتي كه بیماري رفته باشد و یا درمان شده باشد، خودش را عیان مي كند.
سلامت در درون ما قرار دارد.
سلامت طبیعت ذاتي و فطري ما است.

عشق در درون ما است.
عشق طبیعت ذاتي ما است.
بنابراین اینكه از انسان ھا بخواھیم عشق را پرورش دھند عملي اساساً اشتباه است.
مسئله این نیست كه چگونه عشق را بپروریم
بلكه این است كه چگونه تحقیق كنیم و دریابیم كه چرا عشق قادر نبوده خودش را متجلي كند.
مانع چیست؟
مشكل در چیست؟
مانع دركجاست؟
اگر مانعي وجود نداشته باشد، عشق خودش را متجلي مي سازد، نیازي نیست كه درس داده شود یا توضیح داده شود
اگر موانعي چون فرھنگ خطا و شرطي شدگي ھاي تحمیلي وجود نداشته باشد، ھر انسان سرشار از عشق خواھد بود. این غیرقابل اجتناب است.
ھیچكس نمي تواند از عشق دوري كند.
عشق طبیعت فطري ما است.
رود گنگ از ھیمالیا جاري مي شود.
جریان یافتن برایش طبیعي است، زنده است، آب دارد، جاري است و اقیانوس را پیدا خواھد كرد. رودخانه از پاسبان یا از كشیش نمي پرسد كه
"اقیانوس كجاست؟"
آیا ھرگز رودخانه اي را دیده اید كه سرگذر بایستد و از پاسبان بپرسد كه "اقیانوس كجاست؟!"

جست و جوي اقیانوس در وجودش پنھان است.
و رودخانه انرژي دارد، پس مي تواند كوه ھا و صخره ھا را بشكافد، از دشت ھا عبور كند و به اقیانوس برسد. اقیانوس ھر چقدر ھم كه دور باشد، ھر چقدر پنھان باشد، رودخانه به یقین آن را خواھد یافت. و رودخانه ھیچ كتاب راھنما یا نقشه ندارد كه مسیر را نشانش دھد، ولي قطعاً به آن خواھد رسید.
ولي فرض كنید كه بر سر راھش سد بزنند!
فرض كنید دیوارھاي بلند در گرداگرد آن ساخته شود. آنوقت چه؟
رودخانه قادر است بر موانع طبیعي كه سر راه دارد فایق آید و آن ھا را از بین ببرد، ولي اگر موانع ساخته ي دست انسان باشند، آنگاه ممكن است كه رودخانه ھرگز به اقیانوس نرسد.
درك این تفاوت اھمیت دارد.
ھیچ "مانع طبیعي" در واقع،
مانع نیست.
براي ھمین است كه رودخانه به اقیانوس مي رسد: با شكافتن كوھستان ھا به آن مي رسد.
ولي اگر آن موانع اختراع انسانھا باشد، مي توانند مانع رسیدن رودخانه به اقیانوس شوند

#اشو

@Library_Telegram
#بخوانیم

اگر در تغییر عادت‌هایتان دچار مشکل شده‌اید، این به شما برنمی‌گردد بلکه مشکل از سیستم شماست. عادت‌های بد خودشان را دائم تکرار می‌کنند نه به این خاطر که شما نمی‌خواهید تغییر کنید بلکه به این دلیل که سیستمی که برای تغییر کردن انتخاب کرده‌اید اشتباه است.
عادت‌های اتمی فقط عادت‌های قدیمی کوچک نیستند بلکه عادت‌های کوچکی هستند که بخشی از یک سیستم بزرگتر را تشکیل می دهند.

در ابتدا این عادت‌های روزانه ناچیز به‌نظر می رسند اما به زودی آنها در کنار یکدیگر ساخته شده و منجر به پیروزی‌های بزرگتر می‌شوند.

موثرترین راه برای تغییر عادت‌های شما تمرکز بر روی آنچه می‌خواهید به دست آورید نیست بلکه شما باید بر آن که می‌خواهید به آن تبدیل شوید متمرکز شوید.

📕 خرده عادت‌ها

جیمز کلییر


@Library_Telegram
#بخوانیم

مردی در راه بازگشت به خانه بود که
در خیابان کودک فقیری را دید که غذایش را با سگی گرسنه تقسیم میکند
نزدیک رفت و پرسید :
چرا غذایت را به این حیوان نجس میدهی ؟
کودک سگ را بوسید و گفت :
از نظر من هیچ حیوانی نجس نیست
این سگ نه خانه دارد،نه غذا دارد،هیچکس را ندارد

اگر من کمکش نکنم میمیرد
مرد گفت :
سگ بی خانمان در همه جا وجود دارد
آیا تو میتوانی همه آنها را از مرگ نجات دهی؟
آیا تو میتوانی جهان را تغییر دهی؟
پسر نگاهی به سگ کرد و گفت :
کاری که من برای این سگ میکنم،تمام جهانش را تغییر میدهد.

@Library_Telegram