☕️ قطعه ای از کتاب
در سیاره بعدی میخواره ای مسکن داشت. این دیدار بسیار کوتاه بود ولی شازده کوچولو را در اندوهی بزرگ فرو برد.
او که میخواره را ساکت و خاموش در پشت تعداد زیادی بطری خالی و تعداد زیادی بطری پر دید پرسید:
_تو اینجا چه میکنی؟
میخواره گرفته و غمگین جواب داد:
_می نوشم
شازده کوچولو از او پرسید:
_چرا می نوشی؟
میخواره جواب داد:
_برای فراموش کردن
شازده کوچولو که دلش به حال او سوخته بود پرسید:
_چه چیز را فراموش کنی؟
میخواره که از خجالت سر به زیر انداخته بود اقرار کرد
_فراموش کنم که شرمنده ام
_شازده کوچولو که دلش می خواست کمکش کند پرسید:
_شرمنده از چه؟
میخواره که به یکباره مهر سکوت بر لب زد گفت:
_شرمنده از میخوارگی!
و شازده کوچولو مات و متحیر از آنجا رفت.
در بین راه با خود می گفت: راستی راستی که این آدم بزرگها خیلی خیلی عجیبند!
📕 #شازده_کوچولو
✍ #آنتوان_دوسنت_اگزوپری
@Library_Telegram
در سیاره بعدی میخواره ای مسکن داشت. این دیدار بسیار کوتاه بود ولی شازده کوچولو را در اندوهی بزرگ فرو برد.
او که میخواره را ساکت و خاموش در پشت تعداد زیادی بطری خالی و تعداد زیادی بطری پر دید پرسید:
_تو اینجا چه میکنی؟
میخواره گرفته و غمگین جواب داد:
_می نوشم
شازده کوچولو از او پرسید:
_چرا می نوشی؟
میخواره جواب داد:
_برای فراموش کردن
شازده کوچولو که دلش به حال او سوخته بود پرسید:
_چه چیز را فراموش کنی؟
میخواره که از خجالت سر به زیر انداخته بود اقرار کرد
_فراموش کنم که شرمنده ام
_شازده کوچولو که دلش می خواست کمکش کند پرسید:
_شرمنده از چه؟
میخواره که به یکباره مهر سکوت بر لب زد گفت:
_شرمنده از میخوارگی!
و شازده کوچولو مات و متحیر از آنجا رفت.
در بین راه با خود می گفت: راستی راستی که این آدم بزرگها خیلی خیلی عجیبند!
📕 #شازده_کوچولو
✍ #آنتوان_دوسنت_اگزوپری
@Library_Telegram