ماجرای #شیخ و #درویش
شنیدم ڪه درویش وارسته ای
به همراه شیخی مقدس مآ ب
سفر می نمودند با همدگر
رسیدند جایی به رودی پر آب
جوان دختری ایلیاتی تبار
در آن جا در آن نقطه ی سوت و ڪور
برای رسیدن به آن سوی آب
به دنبال راهی برای عبور
به محضی ڪه دید آن دو را دخترک
از آن ها تقاضای امداد ڪرد
به او گفت درویش: بر روی چشم
ولی شیخ در غبغبش باد ڪرد
سپس گفت: ای ڪولی نازنین
به حق رموز الف الم میم
ڪه طبق اصول و فروع شریع
تو با بنده، من با تو نا محرمیم
تماس من و تو ست شرعن حرام
دچار عذاب جهنم شوی
ڪمک ڪردن تو ست نا محتمل
مگر این ڪه با بنده محرم شوی
فقیه دغل همچنان در سخن
ڪه درویش با زیرڪی و شتاب
سوی دخترک رفت و یاهو ڪنان
به دوشش گرفت و گذر ڪرد از آب
پس از آن دوباره سفر در سفر
ولی شیخ مجذوب در ذات حق
ڪسل گفت: و افتاد از خورد و خواب
فرو رفته در خود، فسرده، دمق
دو هفته پس از آن شبی حین خواب
به درویش رو ڪرد شیخ فقیه
ڪه: من در تعجب از اعمال تو
بگو ای لعین خبیث سفیه
ندانی حرام است آن ڪار تو
چگونه؟ به چه جراتی ای دغل
به نامحرمی دست یازیده ای؟
گرفتیش او را میان بغل؟
به او داد پاسخ: من آن دخترک
رها ڪردم آن جا در آن سوی آب
ولی تو گرفتار اویی هنوز؟
رهایش ڪن ای شیخ و راحت بخواب
چنین گفت هالو ی دانای راز
ڪه با این **** بسوز و بساز
#محمدرضا_عالی_پیام
#هالو
@Library_Telegram
شنیدم ڪه درویش وارسته ای
به همراه شیخی مقدس مآ ب
سفر می نمودند با همدگر
رسیدند جایی به رودی پر آب
جوان دختری ایلیاتی تبار
در آن جا در آن نقطه ی سوت و ڪور
برای رسیدن به آن سوی آب
به دنبال راهی برای عبور
به محضی ڪه دید آن دو را دخترک
از آن ها تقاضای امداد ڪرد
به او گفت درویش: بر روی چشم
ولی شیخ در غبغبش باد ڪرد
سپس گفت: ای ڪولی نازنین
به حق رموز الف الم میم
ڪه طبق اصول و فروع شریع
تو با بنده، من با تو نا محرمیم
تماس من و تو ست شرعن حرام
دچار عذاب جهنم شوی
ڪمک ڪردن تو ست نا محتمل
مگر این ڪه با بنده محرم شوی
فقیه دغل همچنان در سخن
ڪه درویش با زیرڪی و شتاب
سوی دخترک رفت و یاهو ڪنان
به دوشش گرفت و گذر ڪرد از آب
پس از آن دوباره سفر در سفر
ولی شیخ مجذوب در ذات حق
ڪسل گفت: و افتاد از خورد و خواب
فرو رفته در خود، فسرده، دمق
دو هفته پس از آن شبی حین خواب
به درویش رو ڪرد شیخ فقیه
ڪه: من در تعجب از اعمال تو
بگو ای لعین خبیث سفیه
ندانی حرام است آن ڪار تو
چگونه؟ به چه جراتی ای دغل
به نامحرمی دست یازیده ای؟
گرفتیش او را میان بغل؟
به او داد پاسخ: من آن دخترک
رها ڪردم آن جا در آن سوی آب
ولی تو گرفتار اویی هنوز؟
رهایش ڪن ای شیخ و راحت بخواب
چنین گفت هالو ی دانای راز
ڪه با این **** بسوز و بساز
#محمدرضا_عالی_پیام
#هالو
@Library_Telegram