Forwarded from Deleted Account
#روزگار_دوزخی_آقای_ایاز
#رضا_براهنی
.
همزمان با نوشتن «قصه نویسی »، براهنی به نوشتن رمان «روزگار دوزخمی آقای ایاز» نیز مشغول بود؛ که شاید این رمان و کتاب «قصه نویسی » را بتوان دو اثر در هم تنیده و تفکیک ناپذیر از یکدیگر دانست . چراکه از پس سطرهای «قصه نویسی »، حضور پنهان نویسنده یی که رمان دغدغه اصلی اوست قابل تشخیص است .
همچنان که از دل سطرسطر رمان «روزگار دوزخی آقای ایاز» تئوریسینی سربرون می آورد که در حین حرکت خلاقانه در متن رمان ، به روند این حرکت و نحوه شکل گیری آن نیز می اندیشد. در «روزگار دوزخی آقای ایاز» نویسنده توانسته از راوی فاصله بگیرد و زبانی خلق کند که خواننده را همگام با راوی به تب و تاب و شیون بیندازد و بیهوده نیست که راوی در سطری از رمان ، می گوید: «مرا که ورق می زنید خودتان ورق می خورید.»
«روزگار دوزخی آقای ایاز» به محض انتشار توسط «ساواک » توقیف و مثله شد، درست مثل تن «منصور» که در صفحات آغازین همین رمان «مثله » می شد و انگار نویسنده در لحظه نوشتن رمان ، مثله شدن آن را پیشاپیش می دید و اینجاست که بی اختیار، طنین صدای نویسنده از مقدمه یکی از چاپ های «قصه نویسی » به گوش می رسد:
«ما به وسیله اعمال خود حوادث آینده را پیشگویی می کنیم بی آنکه خود دانسته باشیم که در ساختن آینده شرکت کرده ایم . بخشی از وجود من چهار نعل به سوی تحولات آینده می تاخت بی آنکه من خودم به آن وقوف داشته ، آن را آگاهانه به سوی آینده رهبری کرده باشم . انسان بی آنکه خود بداند گاهی غافلگیر می کند و آن وقت خود به وسیله خودش غافلگیر می شود.»
و انگار صحنه مثله شدن رمان توسط «ساواک »، پیش چشم نویسندگان جان می گیرد. صحنه یی که در آن ، نویسنده در حالی که شاهد نابودی اثر خویش است ، شاید باردیگر صدای «سلطان محمود» را از لابه لای سطرهای رمان خود می شنود که به «ایاز» فرمان می دهد: «اره را بیار بالا.»
پس از مثله شدن «روزگار دوزخی آقای ایاز»، براهنی چند رمان دیگر منتشر کرد که از آن میان می توان به «رازهای سرزمین من »، «آواز کشتگان » و «آزاده خانم و نویسنده اش » اشاره کرد.
ر
#رضا_براهنی
.
همزمان با نوشتن «قصه نویسی »، براهنی به نوشتن رمان «روزگار دوزخمی آقای ایاز» نیز مشغول بود؛ که شاید این رمان و کتاب «قصه نویسی » را بتوان دو اثر در هم تنیده و تفکیک ناپذیر از یکدیگر دانست . چراکه از پس سطرهای «قصه نویسی »، حضور پنهان نویسنده یی که رمان دغدغه اصلی اوست قابل تشخیص است .
همچنان که از دل سطرسطر رمان «روزگار دوزخی آقای ایاز» تئوریسینی سربرون می آورد که در حین حرکت خلاقانه در متن رمان ، به روند این حرکت و نحوه شکل گیری آن نیز می اندیشد. در «روزگار دوزخی آقای ایاز» نویسنده توانسته از راوی فاصله بگیرد و زبانی خلق کند که خواننده را همگام با راوی به تب و تاب و شیون بیندازد و بیهوده نیست که راوی در سطری از رمان ، می گوید: «مرا که ورق می زنید خودتان ورق می خورید.»
«روزگار دوزخی آقای ایاز» به محض انتشار توسط «ساواک » توقیف و مثله شد، درست مثل تن «منصور» که در صفحات آغازین همین رمان «مثله » می شد و انگار نویسنده در لحظه نوشتن رمان ، مثله شدن آن را پیشاپیش می دید و اینجاست که بی اختیار، طنین صدای نویسنده از مقدمه یکی از چاپ های «قصه نویسی » به گوش می رسد:
«ما به وسیله اعمال خود حوادث آینده را پیشگویی می کنیم بی آنکه خود دانسته باشیم که در ساختن آینده شرکت کرده ایم . بخشی از وجود من چهار نعل به سوی تحولات آینده می تاخت بی آنکه من خودم به آن وقوف داشته ، آن را آگاهانه به سوی آینده رهبری کرده باشم . انسان بی آنکه خود بداند گاهی غافلگیر می کند و آن وقت خود به وسیله خودش غافلگیر می شود.»
و انگار صحنه مثله شدن رمان توسط «ساواک »، پیش چشم نویسندگان جان می گیرد. صحنه یی که در آن ، نویسنده در حالی که شاهد نابودی اثر خویش است ، شاید باردیگر صدای «سلطان محمود» را از لابه لای سطرهای رمان خود می شنود که به «ایاز» فرمان می دهد: «اره را بیار بالا.»
پس از مثله شدن «روزگار دوزخی آقای ایاز»، براهنی چند رمان دیگر منتشر کرد که از آن میان می توان به «رازهای سرزمین من »، «آواز کشتگان » و «آزاده خانم و نویسنده اش » اشاره کرد.
ر
Forwarded from .
بینام:
📙 روزگار دوزخی آقای ایاز
✍ رضا براهنی
419 صفحه
همزمان با نوشتن "قصه نویسی"،براهنی به نوشتن رمان "روزگار دوزخمی آقای ایاز" نیز مشغول بود؛که شاید این رمان و کتاب "قصه نویسی" را بتوان دو اثر در هم تنیده و تفکیک ناپذیر از یکدیگر دانست.
چراکه از پس سطرهای"قصه نویسی"، حضور پنهان نویسنده یی که رمان دغدغه اصلی اوست قابل تشخیص است.
همچنان که از دل سطر سطر رمان "روزگار دوزخی آقای ایاز" تئوریسینی سر برون می آورد که در حین حرکت خلاقانه در متن رمان به روند این حرکت و نحوه شکل گیری آن نیز می اندیشد.
در "روزگار دوزخی آقای ایاز" نویسنده توانسته از راوی فاصله بگیرد و زبانی خلق کند که خواننده را همگام با راوی به تب و تاب و شیون بیندازد و بیهوده نیست که راوی در سطری از رمان می گوید:"مرا که ورق می زنید خودتان ورق می خورید."
#روزگار_دوزخی_آقای_ایاز
#رضا_براهنی
@library_Telegram
📙 روزگار دوزخی آقای ایاز
✍ رضا براهنی
419 صفحه
همزمان با نوشتن "قصه نویسی"،براهنی به نوشتن رمان "روزگار دوزخمی آقای ایاز" نیز مشغول بود؛که شاید این رمان و کتاب "قصه نویسی" را بتوان دو اثر در هم تنیده و تفکیک ناپذیر از یکدیگر دانست.
چراکه از پس سطرهای"قصه نویسی"، حضور پنهان نویسنده یی که رمان دغدغه اصلی اوست قابل تشخیص است.
همچنان که از دل سطر سطر رمان "روزگار دوزخی آقای ایاز" تئوریسینی سر برون می آورد که در حین حرکت خلاقانه در متن رمان به روند این حرکت و نحوه شکل گیری آن نیز می اندیشد.
در "روزگار دوزخی آقای ایاز" نویسنده توانسته از راوی فاصله بگیرد و زبانی خلق کند که خواننده را همگام با راوی به تب و تاب و شیون بیندازد و بیهوده نیست که راوی در سطری از رمان می گوید:"مرا که ورق می زنید خودتان ورق می خورید."
#روزگار_دوزخی_آقای_ایاز
#رضا_براهنی
@library_Telegram
📘#روزگار_دوزخی_آقای_ایاز
✍️#رضا_براهنی
روزگار دوزخی آقای ایاز/ رضا براهنی
روزگار دوزخی آقای ایاز، روزگار دوزخی منِ نویسنده، خواننده و “من”های دیگری است که این داستان از اعماق تاریخ زندگانی و ژرفناهای زبان آنها بیرون کشیده شده است. و به این مناسبت نقطهی پایانی بر سیلانِ ذهنی برجستهترین و ضد انسانیترین حوادثی که در بستر تحول اجتماعی و ادبی این زبان روی داده، نهاده است. زبان در اینجا به ظاهر، زبان اوّلشخصِ مفرد، یعنی زبان راوی است. و راوی خود بازیگری است که اگر در خصیصهها و حالتهای روحی او نیک نگریسته شود، خواهیم دانست که او نه راوی، بل بازگوکنندهی ذهنیت تاریخیِ زبان و طوطی اسرارگوی آن است. چنانکه زبان، زبانِ اسرار، وقتی در دهان راوی سر باز میکند، نخست راوی، سپس بازیگران دیگر درنوردیده شده و به اعماق زبان و حقیقت تاریخی آن و زمینههای سکوت و فریاد و زخمها و رنج هایی که بر پیکرهی داستانی آن پیچیده شده و آنک قسمتی از هستی آن ـ زبان ـ را تشکیل می دهند، پرتاب میشوند؛ که محل تجلّی، هیاهو، غوغا و بازی حقیقی زندگی بازیگران آن جاست. آنجا که هر عنصر داستانی، بی که نویسنده در شکافتن و کاوُش در روح، فکر و هویت آنها اصرار ورزد، یا حقّـه یا شیوهای ادبی به کار بندد، خود عریان و برافروخته به تجلّی برمی خیزند. چنانکه هر کاراکتر این رمان، یک مجسمهی عریان ـ اگر چه پوشیده در خرق عادات و اخلاقیات و کنهی افکار قدیمی ما ـ است. مجسمهای که هر حرکت، حرف، اشاره و هر نگاه و هرگونه رفتارش بازتابی از درون و انعکاسی از عملکردهای او در گذشته های دور و در صحنهی مهمترین حوادث تاریخی و اجتماعی را به نمایش می گذارد.
✨قسمتی از داستان:
گفت: «ارّه را بیار بالا! »
و من درحالیکه پاهاى خشک و لاغر و خاک آلوده وخونآلودهی آن یکى را میدیدم و تماشا میکردم و میترسیدم و آب دهنام خشک شده بود و نفسام در نمیآمد، ارّهی بزرگ و سفید و براق و وحشى را که دندانههای تیز و درشت و خشن و بیرحم داشت در یک دست گرفتم و با دست دیگر محکم پلههاى نردبان را یک یک چسبیدم و تماشا کنان و بهت زده از پشت آن یکى که نفساش سنگین بود و زیر لباش چیزی میگفت که نشنیدم، بالا رفتم و در بالا رفتن چشمام نه به زمین بود و نه به آسمان، بلکه نخست به پاها و بعد به ساق پاها و بعد به رانهای سیاه وسوخته، و یا حتی بهتر است بگویم، رانهاى کهنهی عتیقهی او، آن یکى بود که هنوز میترسم اسماش را بر زبان بیاورم، گرچه اسماش را سخت دوست دارم. و البتّه لنگی مندرس بود آنجا، سرخ و خاکسترى و آلوده به خون بر دور کمرش که کمرى باریک بود و موهاى دور کمرش آنچنان آلوده به خون بود که گوئى ناخنهائى باریک و خنجرسان و منحوس خواسته بودند مو را بکنند و در عوض پوست زیر مو را کنده بودند، ولى مو همچنان در میان تفالههاى راکد مانده بود و چون خون زیادى در آنجا نبود، عصارهی تن را که چیزی چون خونابه بود به سختى بیرون کشیده بودند و موها را آلوده کرده بودند و موها را کثیف و چرک وخونآلوده کرده بودند.
گفت: «ارّه را بیار بالا!» گفتم: «آوردم!» گفت: «تندتر!» گفتم: «تندتر آوردم» و تند کردم، ولى مگر میتوانستم؟ چشمهایم را بستم که نبینم، ولى مگر میتوانستم؟ مگر ممکن بود کور شوم و نبینم؟ در برابر چشمام میخى آلوده به خون بود که تیزىی براق خونآلودهاش، از وسط، از پشت مرد ـ همو که ناماش را سخت دوست داشتم ـ گذشته، ازچوببست نیز گذشته، اینک از برابر چشم من سر در آورده بود. چشم باز کردم و میخ را نگاه کردم. همان که پیش از باز کردن چشم دیده بودم.
#درخواستی
https://telegram.me/Library_Telegram
✍️#رضا_براهنی
روزگار دوزخی آقای ایاز/ رضا براهنی
روزگار دوزخی آقای ایاز، روزگار دوزخی منِ نویسنده، خواننده و “من”های دیگری است که این داستان از اعماق تاریخ زندگانی و ژرفناهای زبان آنها بیرون کشیده شده است. و به این مناسبت نقطهی پایانی بر سیلانِ ذهنی برجستهترین و ضد انسانیترین حوادثی که در بستر تحول اجتماعی و ادبی این زبان روی داده، نهاده است. زبان در اینجا به ظاهر، زبان اوّلشخصِ مفرد، یعنی زبان راوی است. و راوی خود بازیگری است که اگر در خصیصهها و حالتهای روحی او نیک نگریسته شود، خواهیم دانست که او نه راوی، بل بازگوکنندهی ذهنیت تاریخیِ زبان و طوطی اسرارگوی آن است. چنانکه زبان، زبانِ اسرار، وقتی در دهان راوی سر باز میکند، نخست راوی، سپس بازیگران دیگر درنوردیده شده و به اعماق زبان و حقیقت تاریخی آن و زمینههای سکوت و فریاد و زخمها و رنج هایی که بر پیکرهی داستانی آن پیچیده شده و آنک قسمتی از هستی آن ـ زبان ـ را تشکیل می دهند، پرتاب میشوند؛ که محل تجلّی، هیاهو، غوغا و بازی حقیقی زندگی بازیگران آن جاست. آنجا که هر عنصر داستانی، بی که نویسنده در شکافتن و کاوُش در روح، فکر و هویت آنها اصرار ورزد، یا حقّـه یا شیوهای ادبی به کار بندد، خود عریان و برافروخته به تجلّی برمی خیزند. چنانکه هر کاراکتر این رمان، یک مجسمهی عریان ـ اگر چه پوشیده در خرق عادات و اخلاقیات و کنهی افکار قدیمی ما ـ است. مجسمهای که هر حرکت، حرف، اشاره و هر نگاه و هرگونه رفتارش بازتابی از درون و انعکاسی از عملکردهای او در گذشته های دور و در صحنهی مهمترین حوادث تاریخی و اجتماعی را به نمایش می گذارد.
✨قسمتی از داستان:
گفت: «ارّه را بیار بالا! »
و من درحالیکه پاهاى خشک و لاغر و خاک آلوده وخونآلودهی آن یکى را میدیدم و تماشا میکردم و میترسیدم و آب دهنام خشک شده بود و نفسام در نمیآمد، ارّهی بزرگ و سفید و براق و وحشى را که دندانههای تیز و درشت و خشن و بیرحم داشت در یک دست گرفتم و با دست دیگر محکم پلههاى نردبان را یک یک چسبیدم و تماشا کنان و بهت زده از پشت آن یکى که نفساش سنگین بود و زیر لباش چیزی میگفت که نشنیدم، بالا رفتم و در بالا رفتن چشمام نه به زمین بود و نه به آسمان، بلکه نخست به پاها و بعد به ساق پاها و بعد به رانهای سیاه وسوخته، و یا حتی بهتر است بگویم، رانهاى کهنهی عتیقهی او، آن یکى بود که هنوز میترسم اسماش را بر زبان بیاورم، گرچه اسماش را سخت دوست دارم. و البتّه لنگی مندرس بود آنجا، سرخ و خاکسترى و آلوده به خون بر دور کمرش که کمرى باریک بود و موهاى دور کمرش آنچنان آلوده به خون بود که گوئى ناخنهائى باریک و خنجرسان و منحوس خواسته بودند مو را بکنند و در عوض پوست زیر مو را کنده بودند، ولى مو همچنان در میان تفالههاى راکد مانده بود و چون خون زیادى در آنجا نبود، عصارهی تن را که چیزی چون خونابه بود به سختى بیرون کشیده بودند و موها را آلوده کرده بودند و موها را کثیف و چرک وخونآلوده کرده بودند.
گفت: «ارّه را بیار بالا!» گفتم: «آوردم!» گفت: «تندتر!» گفتم: «تندتر آوردم» و تند کردم، ولى مگر میتوانستم؟ چشمهایم را بستم که نبینم، ولى مگر میتوانستم؟ مگر ممکن بود کور شوم و نبینم؟ در برابر چشمام میخى آلوده به خون بود که تیزىی براق خونآلودهاش، از وسط، از پشت مرد ـ همو که ناماش را سخت دوست داشتم ـ گذشته، ازچوببست نیز گذشته، اینک از برابر چشم من سر در آورده بود. چشم باز کردم و میخ را نگاه کردم. همان که پیش از باز کردن چشم دیده بودم.
#درخواستی
https://telegram.me/Library_Telegram
Telegram
کتابخانه تلگرام
انواع کتاب کمیاب و ممنوعه
رمان، داستان
علمی، تخیلی، آموزشی
تاریخی، سیاسی
مطالب و داستانهای آموزنده و ...
ارتباط با ادمین:⬇️
@Library_Telegram_Bot
صفحه اینستاگرام کانال⬇️
https://www.instagram.com/library_telegram/
رمان، داستان
علمی، تخیلی، آموزشی
تاریخی، سیاسی
مطالب و داستانهای آموزنده و ...
ارتباط با ادمین:⬇️
@Library_Telegram_Bot
صفحه اینستاگرام کانال⬇️
https://www.instagram.com/library_telegram/
📕 #روزگار_دوزخی_آقای_ایاز
✍ دکتر رضا براهنی
📝ملاحظات
دکتر رضا براهنی از نویسندگان بنام ایران زمین و از استادان برجسته ادبیات می باشد.دکتر براهنی سابقه ای طولانی در مبارزات علیه استبداد و زورگویی فرهنگی دارد،به اضافه این که دکتر براهنی در احقاق حقوق بانوان نیز پیش قدم بود.
کتاب های تاریخ مذکر ایران ،روزگار دوزخی ایاز ،آزاده خانم و نویسنده اش،آوازهای سرزمین من ،و نوشته های متعدد دیگر از آثار این اندیشمند فرزانه می باشد ،همچنین استاد آثار ترجمه و تألیفات زیادی در زمینه ادبیات دارد.براهنی دستی هم در شعر نو دارد.
استاد دوبار از ایران تبعید شد زمان قبل از انقلاب و بعد از انقلاب. اندیشه های بحق ایشان میتواند برای نسل جوان رهگشا باشد. در حال حاضر دکتر در کانادا ساکن هستند.
@Library_Telegram
✍ دکتر رضا براهنی
📝ملاحظات
دکتر رضا براهنی از نویسندگان بنام ایران زمین و از استادان برجسته ادبیات می باشد.دکتر براهنی سابقه ای طولانی در مبارزات علیه استبداد و زورگویی فرهنگی دارد،به اضافه این که دکتر براهنی در احقاق حقوق بانوان نیز پیش قدم بود.
کتاب های تاریخ مذکر ایران ،روزگار دوزخی ایاز ،آزاده خانم و نویسنده اش،آوازهای سرزمین من ،و نوشته های متعدد دیگر از آثار این اندیشمند فرزانه می باشد ،همچنین استاد آثار ترجمه و تألیفات زیادی در زمینه ادبیات دارد.براهنی دستی هم در شعر نو دارد.
استاد دوبار از ایران تبعید شد زمان قبل از انقلاب و بعد از انقلاب. اندیشه های بحق ایشان میتواند برای نسل جوان رهگشا باشد. در حال حاضر دکتر در کانادا ساکن هستند.
@Library_Telegram
Rozgare_Dozakhiye_Aghaye_Ayaz.pdf
8.3 MB
📕 #روزگار_دوزخی_آقای_ایاز
✍ دکتر رضا براهنی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Library_Telegram
کتابهای رایگان بیشتر در⬆️
درخواست کتاب⬇️
@Library_Telegram_Bot
✍ دکتر رضا براهنی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Library_Telegram
کتابهای رایگان بیشتر در⬆️
درخواست کتاب⬇️
@Library_Telegram_Bot