🔊#کتاب_صوتی
📕#سه_قطره_خون
✍#صادق_هدایت
🎤#عباس_چهاردهی
سه قطره خون/صادق هدایت
دیروز بود که اطاقم را جدا کردند ، آیا همانطوریکه ناظم وعده داد من حالا بکلی معالجه شده ام و هفتۀ دیگر آزاد خواهم شد؟ آیا نا خوش بوده ام؟ یکسال است ، در تمام این مدت هرچه التماس میکردم کاغذ و قلم میخواستم بمن نمیدادند. همیشه پیش خودم گمان میکردم هر ساعتی که قلم و کاغذ بدستم بیفتد چقدر چیزها که نخواهم نوشت...ولی دیروز بدون اینکه خواسته باشم کاغذ و قلم را برایم آوردند. چیزیکه آنقدر آرزو میکردم ، چیزی که انتظارش را داشتم...!اما چه فایده...از دیروز تا حالا هرچه فکر میکنم چیزی ندارم که بنویسم. مثل اینست که کسی دست مرا میگیرد یا بازویم بی حس میشود. حالا که دقت میکنم مابین خطهای درهم و برهمی که روی کاغذ کشیده ام تنها چیزی که خوانده میشود اینست:"سه قطره خون"
***
" آسمان لاجوردی، باغچهی سبز و گلهای روی تپه باز شده، نسیم آرامی بوی گلها را تا اینجا میآورد. ولی چه فایده؟ من دیگر از چیزی نمیتوانم كیف بكنم، همه اینها برای شاعرها و بچهها و كسانیكه تا آخر عمرشان بچه میمانند خوبست _ یك سال است كه اینجا هستم، شبها تا صبح از صدای گربه بیدارم، این ناله های ترسناك، این حنجرهی خراشیده كه جانم را به لب رسانیده، صبح هم هنوز چشممان باز نشده كه انژكسیون بی كردار...! چه روزهای دراز و ساعتهای ترسناكی كه اینجا گذرانیدهام، با پیراهن و شلوار زرد روزهای تابستان در زیرزمین دور هم جمع میشویم و در زمستان كنار باغچه جلو آفتاب می نشینیم، یك سال است كه میان این مردمان عجیب و غریب زندگی میكنم. هیچ وجه اشتراكی بین ما نیست، من از زمین تا آسمان با آنها فرق دارم - ولی نالهها، سكوتها، فحشها، گریهها و خندههای این آدمها همیشه خواب مرا پراز كابوس خواهد كرد.
https://telegram.me/Library_Telegram
📕#سه_قطره_خون
✍#صادق_هدایت
🎤#عباس_چهاردهی
سه قطره خون/صادق هدایت
دیروز بود که اطاقم را جدا کردند ، آیا همانطوریکه ناظم وعده داد من حالا بکلی معالجه شده ام و هفتۀ دیگر آزاد خواهم شد؟ آیا نا خوش بوده ام؟ یکسال است ، در تمام این مدت هرچه التماس میکردم کاغذ و قلم میخواستم بمن نمیدادند. همیشه پیش خودم گمان میکردم هر ساعتی که قلم و کاغذ بدستم بیفتد چقدر چیزها که نخواهم نوشت...ولی دیروز بدون اینکه خواسته باشم کاغذ و قلم را برایم آوردند. چیزیکه آنقدر آرزو میکردم ، چیزی که انتظارش را داشتم...!اما چه فایده...از دیروز تا حالا هرچه فکر میکنم چیزی ندارم که بنویسم. مثل اینست که کسی دست مرا میگیرد یا بازویم بی حس میشود. حالا که دقت میکنم مابین خطهای درهم و برهمی که روی کاغذ کشیده ام تنها چیزی که خوانده میشود اینست:"سه قطره خون"
***
" آسمان لاجوردی، باغچهی سبز و گلهای روی تپه باز شده، نسیم آرامی بوی گلها را تا اینجا میآورد. ولی چه فایده؟ من دیگر از چیزی نمیتوانم كیف بكنم، همه اینها برای شاعرها و بچهها و كسانیكه تا آخر عمرشان بچه میمانند خوبست _ یك سال است كه اینجا هستم، شبها تا صبح از صدای گربه بیدارم، این ناله های ترسناك، این حنجرهی خراشیده كه جانم را به لب رسانیده، صبح هم هنوز چشممان باز نشده كه انژكسیون بی كردار...! چه روزهای دراز و ساعتهای ترسناكی كه اینجا گذرانیدهام، با پیراهن و شلوار زرد روزهای تابستان در زیرزمین دور هم جمع میشویم و در زمستان كنار باغچه جلو آفتاب می نشینیم، یك سال است كه میان این مردمان عجیب و غریب زندگی میكنم. هیچ وجه اشتراكی بین ما نیست، من از زمین تا آسمان با آنها فرق دارم - ولی نالهها، سكوتها، فحشها، گریهها و خندههای این آدمها همیشه خواب مرا پراز كابوس خواهد كرد.
https://telegram.me/Library_Telegram
Telegram
کتابخانه تلگرام
انواع کتاب کمیاب و ممنوعه
رمان، داستان
علمی، تخیلی، آموزشی
تاریخی، سیاسی
مطالب و داستانهای آموزنده و ...
ارتباط با ادمین:⬇️
@Library_Telegram_Bot
صفحه اینستاگرام کانال⬇️
https://www.instagram.com/library_telegram/
رمان، داستان
علمی، تخیلی، آموزشی
تاریخی، سیاسی
مطالب و داستانهای آموزنده و ...
ارتباط با ادمین:⬇️
@Library_Telegram_Bot
صفحه اینستاگرام کانال⬇️
https://www.instagram.com/library_telegram/
📕 #سه_قطره_خون
✍ #صادق_هدایت
دیروز بود که اطاقم را جدا کردند ، آیا همانطوریکه ناظم وعده داد من حالا بکلی معالجه شده ام و هفتۀ دیگر آزاد خواهم شد؟ آیا نا خوش بوده ام؟ یکسال است ، در تمام این مدت هرچه التماس میکردم کاغذ و قلم میخواستم بمن نمیدادند. همیشه پیش خودم گمان میکردم هر ساعتی که قلم و کاغذ بدستم بیفتد چقدر چیزها که نخواهم نوشت...ولی دیروز بدون اینکه خواسته باشم کاغذ و قلم را برایم آوردند. چیزیکه آنقدر آرزو میکردم ، چیزی که انتظارش را داشتم...!اما چه فایده...از دیروز تا حالا هرچه فکر میکنم چیزی ندارم که بنویسم. مثل اینست که کسی دست مرا میگیرد یا بازویم بی حس میشود. حالا که دقت میکنم مابین خطهای درهم و برهمی که روی کاغذ کشیده ام تنها چیزی که خوانده میشود اینست:"سه قطره خون"
***
" آسمان لاجوردی، باغچهی سبز و گلهای روی تپه باز شده، نسیم آرامی بوی گلها را تا اینجا میآورد. ولی چه فایده؟ من دیگر از چیزی نمیتوانم كیف بكنم، همه اینها برای شاعرها و بچهها و كسانیكه تا آخر عمرشان بچه میمانند خوبست _ یك سال است كه اینجا هستم، شبها تا صبح از صدای گربه بیدارم، این ناله های ترسناك، این حنجرهی خراشیده كه جانم را به لب رسانیده، صبح هم هنوز چشممان باز نشده كه انژكسیون بی كردار...! چه روزهای دراز و ساعتهای ترسناكی كه اینجا گذرانیدهام، با پیراهن و شلوار زرد روزهای تابستان در زیرزمین دور هم جمع میشویم و در زمستان كنار باغچه جلو آفتاب می نشینیم، یك سال است كه میان این مردمان عجیب و غریب زندگی میكنم. هیچ وجه اشتراكی بین ما نیست، من از زمین تا آسمان با آنها فرق دارم - ولی نالهها، سكوتها، فحشها، گریهها و خندههای این آدمها همیشه خواب مرا پراز كابوس خواهد كرد.
@Library_Telegram
✍ #صادق_هدایت
دیروز بود که اطاقم را جدا کردند ، آیا همانطوریکه ناظم وعده داد من حالا بکلی معالجه شده ام و هفتۀ دیگر آزاد خواهم شد؟ آیا نا خوش بوده ام؟ یکسال است ، در تمام این مدت هرچه التماس میکردم کاغذ و قلم میخواستم بمن نمیدادند. همیشه پیش خودم گمان میکردم هر ساعتی که قلم و کاغذ بدستم بیفتد چقدر چیزها که نخواهم نوشت...ولی دیروز بدون اینکه خواسته باشم کاغذ و قلم را برایم آوردند. چیزیکه آنقدر آرزو میکردم ، چیزی که انتظارش را داشتم...!اما چه فایده...از دیروز تا حالا هرچه فکر میکنم چیزی ندارم که بنویسم. مثل اینست که کسی دست مرا میگیرد یا بازویم بی حس میشود. حالا که دقت میکنم مابین خطهای درهم و برهمی که روی کاغذ کشیده ام تنها چیزی که خوانده میشود اینست:"سه قطره خون"
***
" آسمان لاجوردی، باغچهی سبز و گلهای روی تپه باز شده، نسیم آرامی بوی گلها را تا اینجا میآورد. ولی چه فایده؟ من دیگر از چیزی نمیتوانم كیف بكنم، همه اینها برای شاعرها و بچهها و كسانیكه تا آخر عمرشان بچه میمانند خوبست _ یك سال است كه اینجا هستم، شبها تا صبح از صدای گربه بیدارم، این ناله های ترسناك، این حنجرهی خراشیده كه جانم را به لب رسانیده، صبح هم هنوز چشممان باز نشده كه انژكسیون بی كردار...! چه روزهای دراز و ساعتهای ترسناكی كه اینجا گذرانیدهام، با پیراهن و شلوار زرد روزهای تابستان در زیرزمین دور هم جمع میشویم و در زمستان كنار باغچه جلو آفتاب می نشینیم، یك سال است كه میان این مردمان عجیب و غریب زندگی میكنم. هیچ وجه اشتراكی بین ما نیست، من از زمین تا آسمان با آنها فرق دارم - ولی نالهها، سكوتها، فحشها، گریهها و خندههای این آدمها همیشه خواب مرا پراز كابوس خواهد كرد.
@Library_Telegram
☕️قطعهای از کتاب
آسمان لاجوردی، باغچه سبز و گلهای روی تپه باز شده، نسیم آرامی بوی گلها را تا اینجا میآورد. ولی چه فایده؟ من دیگر از چیزی نمیتوانم کیف بکنم، همه اینها برای شاعرها و بچهها و کسانی که تا آخر عمرشان بچه میمانند خوبست.
📕 #سه_قطره_خون
✍ #صادق_هدایت
@Library_Telegram
آسمان لاجوردی، باغچه سبز و گلهای روی تپه باز شده، نسیم آرامی بوی گلها را تا اینجا میآورد. ولی چه فایده؟ من دیگر از چیزی نمیتوانم کیف بکنم، همه اینها برای شاعرها و بچهها و کسانی که تا آخر عمرشان بچه میمانند خوبست.
📕 #سه_قطره_خون
✍ #صادق_هدایت
@Library_Telegram
☕️ قطعهای از کتاب
ما همه مان تنهاییم، نباید گول خورد، زندگی یک زندان است، زندان های گوناگون. ولی بعضی ها به دیوار زندان صورت می کشند و با آن خودشان را سرگرم می کنند بعضی ها می خواهند فرار بکنند، دستشان را بیهوده زخم می کنند، و بعضی ها هم ماتم می گیرند، ولی اصل کار اینست که باید خودمان را گول بزنیم، همیشه باید خودمان را گول بزنیم، ولی وقتی می آید که آدم از گول زدن خودش هم خسته میشود ...
📕 #سه_قطره_خون
✍ #صادق_هدایت
@Library_Telegram
ما همه مان تنهاییم، نباید گول خورد، زندگی یک زندان است، زندان های گوناگون. ولی بعضی ها به دیوار زندان صورت می کشند و با آن خودشان را سرگرم می کنند بعضی ها می خواهند فرار بکنند، دستشان را بیهوده زخم می کنند، و بعضی ها هم ماتم می گیرند، ولی اصل کار اینست که باید خودمان را گول بزنیم، همیشه باید خودمان را گول بزنیم، ولی وقتی می آید که آدم از گول زدن خودش هم خسته میشود ...
📕 #سه_قطره_خون
✍ #صادق_هدایت
@Library_Telegram