کتابخانه تلگرام
79K subscribers
2.87K photos
703 videos
10.5K files
1.95K links
انواع کتاب کمیاب و ممنوعه
رمان، داستان
علمی، تخیلی، آموزشی
تاریخی، سیاسی
مطالب و داستانهای آموزنده و ...

ارتباط با ادمین:⬇️
@Library_Telegram_Bot

صفحه اینستاگرام کانال⬇️
https://www.instagram.com/library_telegram/
Download Telegram
#قصه

روزی امتحان جامعه شناسی ملل داشتیم، استاد سر کلاس آمد و می‌دانستیم که 10 سئوال از تاریخ کشورها خواهدداد.

دکتر بنی‌احمد فقط 1 سئوال داد و رفت :
"مادر یعقوب لیث صفار از چه نظر در تاریخ معروف است؟"

از هر که پرسیدم نمی‌دانست تقلب آزاد بود چون ممتحنی نبود، اما براستی کسی نمی‌دانست ...

همه 2 ساعت نوشتیم از صفات برجسته این مادر؛
از شمشیرزنیش،
از آشپزی برای سربازان،
از برپا کردن خیمه ها در جنگ،
از عبادتهایش و …

استاد بعد 2 ساعت آمد و ورقه ها را جمع کرد و رفت

14 تیر 1354 برای جواب آزمون امتحان تاریخ ملل رفتیم.

در تابلو مقابل اسامی همه با خط درشت نوشته شده بود "مردود!"

برای اعتراض به ورقه به سالن دانشسرا رفتیم ...

استاد آمد گفت: کسی اعتراض دارد؟

همه گفتیم: آری!

گفت: خوب پاسخ صحیح را چرا ننوشتید؟!

پرسیدیم: پاسخ صحیح چه بود استاد؟

گفت : در هیچ کتاب تاریخی نامی از مادر یعقوب لیث صفار برده نشده، پاسخ صحیح " نمیدانم " بود.

همه 5 صفحه نوشته بودید اما کسی شهامت نداشت بنویسد نمیدانم!

@Library_Telegram
📕 دارالمجانین

تالیف محمدعلی جمالزاده

#معرفی_کتاب:

💠کتاب پیش رو، یمی از آثار معروف ادبیات پارسی است که در آن به قصه و جریانی کاملا سنتی از ایران زمان مشروطه(قبل،فعل،بعد) است که غرق شدن جامعه سنتی و ناآگاه و دور از سواد ایران که در آن زمان اکثریت جمعیت ایران را تشکیل میداد میپردازد.

💠 آغشتگی ذهنهای سنتی مردم ایران به خرافات و موهوماتی که اکثرا خود آنها دلیل و باعث بوجود آمدن آن بودند، نقطه عطف این قصه است که سعی دارد مخاطب را در معرض دستپروده خودشان قرار دهد و نشان دهد که ما خود، در بیشتر مواقع باعث پنهان ماندن حقیقتی هستند که موجب پسرفت و عقب ماندگی شده است. که با مخور قرار دادن داستان و شخصیتهایی که نویسنده آنها را به خود منتسب میکند و خود را نیز در تقش اصلی قصه قرار میدهد که اتفاقات برای او، از نگاه او و به زبان اون نگارش شده است.

💠 ابتدا و دیباچه کتاب اینچنین شروع میشود:

✴️محمدعلی جمالزاده در دیباجهٔ دارالمجانین می‌نویسد، توی دکان میرزا محمود کتابفروش نشسته بود که پیرزنی تعدادی کتاب برای فروش آورد. شوهر پیرزن به اتهام دزدی از دارالمجانین اخراج شده و از ترس بازخواست متواری است. جمالزاده کتابی از پیرزن می‌خرد. پیرزن به جای سه عباسی طلب جمالزاده، کاغذهای دست‌نویس لوله کرده‌ای به او می‌دهد. جمالزاده بعد از مدتی به سراغ کاغذهای دست‌نویس می‌رود، شروع به خواندن می‌کند و رمان دارالمجانین آغاز می‌شود.

✴️محمود (نویسنده دست‌نویس) در ابتدا از خصوصیات و خصایل پدرش می‌گوید. پس از مرگ پدر به خانهٔ عموی خسیس اش می‌رود. در ادامه از عموی خسیس اش، عشق اش به دختر عموی زیبایش بلقیس، از آقامیرزا عبدالحمید، منشی عمو و دوست صمیمی اش رحیم، پسر میرزا عبدالحمید می‌نویسد. رحیم علاقهٔ جنون آمیزی به اعداد دارد و «تضاد بین واحد و کثیر و فرد و زوج را منشأ همهٔ اختلاف‌ها» می‌داند. روزی نامه عاشقانهٔ محمود به بلقیس به دست عمویش می‌افتد. به ناچار از خانهٔ عمو بیرون می‌زند و به خانهٔ دوست روانپزشکش دکتر همایون می‌رود. به کمک دکتر همایون که عقل درست و حسابی ندارد، رحیم را به دارالمجانین می‌برند. در ملاقات رحیم در دارالمجانین است که با هدایتعلی آشنا می‌شود.

✴️خیلی چیزهای غریب و عجیب از او حکایت می‌کردند. از آن جمله می‌گفتند از همان بچگی که برای تحصیل به فرنگستان رفته بود کاسهٔ عقلش موبرداشته بود و چیزیش می‌شده است. هدایتعلی از فرنگستان عروسکی چینی به قد یک آدم با خودش به تهران می‌آورد و پشت پردهٔ اتاق اش پنهان می‌کند و به آن عشق می‌ورزد. خانواده اش با دیدن حرکات جنون آمیزش او را به دارالمجانین می‌آورند. در دارالمجانین روزی گذرش به بخش دیوانگان خطرناک می‌افتد. در آن جا با دیدن دیوانهٔ خطرناکی که با تیله شکسته‌ای شکمش را پاره می‌کرد و نقشی به شکل سه قطره خون بر دیوار می‌کشید، دچار تب شدیدی شد. خانواده اش آمدند و او را به خانه بردند. پس از آن که تبش قطع شد، همه جا سه قطره خون می‌دید. برای این که سر عقل بیاید، از خانوادهٔ سرشناسی برایش زن می‌گیرند. شب عروسی زنی هرجایی به خانه می‌آورد و تازه عروس از او طلاق می‌گیرد. بعد از طلاق تصویر دختری را روی قلمدان می‌بیند و عاشقش می‌شود. دختر به دیدار هدایتعلی می‌آید و در خانه اش می‌میرد. پس از دفن جسد در خرابه‌های شهر ری، گلدان عتیقهٔ زیرخاکی ای پیدا می‌کند که تصویر صورت دختر بر آن است. پس از گم شدن اسرارآمیز گلدان، حال هدایتعلی بدتر می‌شود و خانواده اش او را به دارالمجانین می‌آورند.

#دارالمجانین
#محمدعلی_جمالزاده
#ادبیات_پارسی
#داستان #قصه

@Library_Telegram