☕️ قطعی از کتاب
سالها بعد قهرمان فیلم کسی نیست،
که شهر را از دست هیولای غولپیکر
نجات دهد،
به تنهایی از عجیبترین زندانها فرار کند
و یا یک تنه ارتشی را حریف باشد ...
سالها بعد،
قهرمان قصه کسی است
که جرات میکند؛
میان آدمها عاشق شود...!
✍ #نادر_ابراهیمی
@Library_Telegram
سالها بعد قهرمان فیلم کسی نیست،
که شهر را از دست هیولای غولپیکر
نجات دهد،
به تنهایی از عجیبترین زندانها فرار کند
و یا یک تنه ارتشی را حریف باشد ...
سالها بعد،
قهرمان قصه کسی است
که جرات میکند؛
میان آدمها عاشق شود...!
✍ #نادر_ابراهیمی
@Library_Telegram
☕️ قطعه ای از کتاب
زندگی قبل از هر چیز زندگیست .
گل می خواهد، #موسیقی می خواهد ، زیبایی می خواهد.
زندگی،
حتی اگر یکسره جنگیدن هم باشد، خستگی در کردن می خواهد.
عطر شمعدانی ها را بوییدن میخواهد.
خشونت هست، قبول ؛ اما #خشونت ، اصل که نیست زائده است، انگل است ، مرض است.
ما باید به اصلمان برگردیم.
زخم را که مظهر خشونت است، با زخم نمی بندند.
با نوار نرم و پنبه پاک می بندند، با محبت ، با #عشق.
📕 #آتش_بدون_دود
✍ #نادر_ابراهیمی
@Library_Telegram
زندگی قبل از هر چیز زندگیست .
گل می خواهد، #موسیقی می خواهد ، زیبایی می خواهد.
زندگی،
حتی اگر یکسره جنگیدن هم باشد، خستگی در کردن می خواهد.
عطر شمعدانی ها را بوییدن میخواهد.
خشونت هست، قبول ؛ اما #خشونت ، اصل که نیست زائده است، انگل است ، مرض است.
ما باید به اصلمان برگردیم.
زخم را که مظهر خشونت است، با زخم نمی بندند.
با نوار نرم و پنبه پاک می بندند، با محبت ، با #عشق.
📕 #آتش_بدون_دود
✍ #نادر_ابراهیمی
@Library_Telegram
#تلنگر
کسی که در برابر بتهوون، باخ و موتزارات، فروتنانه سکوت اختیار کند، به تار جلیل شهناز، عود نریمان، آواز شجریان و ترانه ی "اندک اندک" شهرام ناظری عاشقانه گوش بسپارد، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد...
کسی که مولوی را قدری بشناسد، حافظ را قدری بخواند، خیام را گهگاه زیر لب زمزمه کند، و تک بیت های ناب صائب را دوست بدارد، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد...
کسی که زیبائی نستعلیق و شکسته، عظمت خوف انگیز کاشی کاری های اصفهان، و اوج زیبائی طبیعت را در رودبارک احساس کرده باشد، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد...
"شاید سخت، شاید دردمندانه، شاید در فشار؛ اما بدون شک به درستی زندگی خواهد کرد..."
#نادر_ابراهیمی
@Library_Telegram
کسی که در برابر بتهوون، باخ و موتزارات، فروتنانه سکوت اختیار کند، به تار جلیل شهناز، عود نریمان، آواز شجریان و ترانه ی "اندک اندک" شهرام ناظری عاشقانه گوش بسپارد، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد...
کسی که مولوی را قدری بشناسد، حافظ را قدری بخواند، خیام را گهگاه زیر لب زمزمه کند، و تک بیت های ناب صائب را دوست بدارد، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد...
کسی که زیبائی نستعلیق و شکسته، عظمت خوف انگیز کاشی کاری های اصفهان، و اوج زیبائی طبیعت را در رودبارک احساس کرده باشد، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد...
"شاید سخت، شاید دردمندانه، شاید در فشار؛ اما بدون شک به درستی زندگی خواهد کرد..."
#نادر_ابراهیمی
@Library_Telegram
☕️ قطعه ای از کتاب
به یادم هست ، روزی مصرّانه ، به تو می گفتم: " ما هرگز خسته نخواهیم شد...هرگز"
اما مدتی است ، پی فرصتی میگردم شیرینم ،
تا به تو بگویم ، ما نیز ،
خسته میشویم... و خسته شدن ، حق ماست ؛
این که خسته می شویم و از نفَس می افتیم و در زانوهایمان،
دردی حس میکنیم ، مسأله ای نیست
مسأله این است که بتوانیم زیر درختی ، کنار جوی آبی ،
روی تخته سنگی ، "در کنار هم" بنشینیم ،
و خستگی از تن و روح، بتکانیم
خسته نشدن ، خلافِ طبیعت است
همچنان که، خسته ماندن
دیگر نمی گویم که ما تا زنده ایم ، خسته نخواهیم شد
بلکه می گویم: ما هرگز ، خسته نخواهیم ماند ..
📕 یک عاشقانه آرام
✍ #نادر_ابراهیمی
@Library_Telegram
به یادم هست ، روزی مصرّانه ، به تو می گفتم: " ما هرگز خسته نخواهیم شد...هرگز"
اما مدتی است ، پی فرصتی میگردم شیرینم ،
تا به تو بگویم ، ما نیز ،
خسته میشویم... و خسته شدن ، حق ماست ؛
این که خسته می شویم و از نفَس می افتیم و در زانوهایمان،
دردی حس میکنیم ، مسأله ای نیست
مسأله این است که بتوانیم زیر درختی ، کنار جوی آبی ،
روی تخته سنگی ، "در کنار هم" بنشینیم ،
و خستگی از تن و روح، بتکانیم
خسته نشدن ، خلافِ طبیعت است
همچنان که، خسته ماندن
دیگر نمی گویم که ما تا زنده ایم ، خسته نخواهیم شد
بلکه می گویم: ما هرگز ، خسته نخواهیم ماند ..
📕 یک عاشقانه آرام
✍ #نادر_ابراهیمی
@Library_Telegram
( یک داستان کوتاه ولی عبرتانگیز )
روزی یکی از دوستانم که در تلویزیون مسئولیت داشت برایم تعریف کرد: آنقدر آدمهای سالم آمدند و به من گفتند در ادارۀ خریدِ سازمان تو در تلویزیون، دزدی و سواستفادههای کلان میشود که حوصلهام سررفت و پیش خودم گفتم تغییری در این دستگاه بدهم که زبانشان بسته شود.
توی خانوادۀ ما، از قدیم یک مادر و پسر زحمتکش و نجیب زندگی میکردند که پسر، دیگر مردی شده بود برای خودش و چقدر آقا و سربهزیر و پاک، تمام حساب و کتاب زندگی ما دستش بود، صدایش کردم و داستانِ (ادارۀ خرید تلویزیون) را از آغاز تا انجام برایش گفتم و گفتم: بیا به تلویزیون و بشو یکی از مسئولان خرید فقط مسئول خرید و یک نمونۀ درست به من ارائه بده تا بتوانم پوست این دزدها را بکنم.
گفت: چشم آقا
خب ... فردا صبح آقا را بردم سرکار و گفتم: خریدهای کلی فلان بازار را بدهند به او و جوانِ سراپا طهارت ما شروع کرد به خرید، بعضی شبها که او را در خانه میدیدم و میپرسیدم: جواد چه خبر؟ جواب میداد: اوضاع روبه راه است آقا اما عاقبت شد آنچه نبایست میشد.
یکروز رئیس اداره خرید آمد به دیدنم و خیلی نرم و مهربان و با حسن نیت دو تا برگِ خرید در باب یک جنس معین، مشابه و از یک کارخانه گذاشت جلوی من، یکی از آنها خرید جواد بود و دیگری خرید دیگری، گفت: این جواد آقا چون تازهکار است سرش مختصری کلاه میگذارند البته با استعداد است و زود یاد میگیرد اما فعلا از سادهلوحی او سوءاستفاده میکنند ...
من هم جواد را صدا کردم و گفتم: این دو تا صورت خرید را ببین، جواد نگاه کرد و نگاه کرد و نگاه کرد بعد اشک آمد توی چشمش اما چیزی نگفت و رفت، یکی دو بار دیگر این داستان در مورد اجناس مختلف تکرار شد تا آنکه به یکباره همه چیز تغییر کرد و گزارشهای «گرانخری» جواد نادر و نادرتر شد بعد هم دیگر هیچ اثری از آن گزارشها باقی نماند تا شبی که آمد به دیدنم و ناگهان گفت: آقا میخواهم استعفا بدهم!!
راستش از همان اولِ کار که رفتم به من پیشنهاد یک درصد باج دادند و رد کردم، گفتند: « ببین پسرجان، نه تو و نه گندهتر از تو نمیتواند این اوضاع را عوض کند خودت خراب میشوی اما زورت نمیرسد ما را خراب کنی پس زور بیخود نرن و عرق بیخود نریز چون به هیچ جا نمیرسی »
اما بعد از مدتی همه به ظاهر قبول کرده بودند که من یکی دزد نیستیم و با خلقیاتم کنار آمدند تا آنکه ماجرای آن کاغذ خریدها شروع شد، عقلم نمیرسید که چرا اینطور است؟ رفتم و با یکی از فروشندهها از در دوستی وارد شدم و سوال کردم، فهمیدم که مامور خریدهای دیگر میروند و با یک «تخفیف خاص» خرید میکنند تخفیفهایی که گاهی حتی فروشندهها متضرر میشدند اما به زور از آنها میگرفتند تا افرادی مثل من کمکم بیاعتبار شوند و خودشان را عوض کنند
راستش من هم دیدم نمیشود به راه آنها رفتم تا پیش شما بیاعتبار نشوم و بعد از آن شروع کردم به کمی و کمی گرانتر خریدن تا جایی که بعد از ٣ ماه نرخهای رسمی مملکت را هم عوض کردم ولی نشد و این پولها از گلوی ما پایین نرفت.
بله ... من هم دیدم حیف است که این جوان شبیه آن گرگان شود استعفایش را قبول کردم و «سیستم» بعد از آن بدون عیب و نقص به کار خودش ادامه داد و هنوز هم میدهد ...
📕 ابن مشغله
✍ #نادر_ابراهیمی
@Library_Telegram
روزی یکی از دوستانم که در تلویزیون مسئولیت داشت برایم تعریف کرد: آنقدر آدمهای سالم آمدند و به من گفتند در ادارۀ خریدِ سازمان تو در تلویزیون، دزدی و سواستفادههای کلان میشود که حوصلهام سررفت و پیش خودم گفتم تغییری در این دستگاه بدهم که زبانشان بسته شود.
توی خانوادۀ ما، از قدیم یک مادر و پسر زحمتکش و نجیب زندگی میکردند که پسر، دیگر مردی شده بود برای خودش و چقدر آقا و سربهزیر و پاک، تمام حساب و کتاب زندگی ما دستش بود، صدایش کردم و داستانِ (ادارۀ خرید تلویزیون) را از آغاز تا انجام برایش گفتم و گفتم: بیا به تلویزیون و بشو یکی از مسئولان خرید فقط مسئول خرید و یک نمونۀ درست به من ارائه بده تا بتوانم پوست این دزدها را بکنم.
گفت: چشم آقا
خب ... فردا صبح آقا را بردم سرکار و گفتم: خریدهای کلی فلان بازار را بدهند به او و جوانِ سراپا طهارت ما شروع کرد به خرید، بعضی شبها که او را در خانه میدیدم و میپرسیدم: جواد چه خبر؟ جواب میداد: اوضاع روبه راه است آقا اما عاقبت شد آنچه نبایست میشد.
یکروز رئیس اداره خرید آمد به دیدنم و خیلی نرم و مهربان و با حسن نیت دو تا برگِ خرید در باب یک جنس معین، مشابه و از یک کارخانه گذاشت جلوی من، یکی از آنها خرید جواد بود و دیگری خرید دیگری، گفت: این جواد آقا چون تازهکار است سرش مختصری کلاه میگذارند البته با استعداد است و زود یاد میگیرد اما فعلا از سادهلوحی او سوءاستفاده میکنند ...
من هم جواد را صدا کردم و گفتم: این دو تا صورت خرید را ببین، جواد نگاه کرد و نگاه کرد و نگاه کرد بعد اشک آمد توی چشمش اما چیزی نگفت و رفت، یکی دو بار دیگر این داستان در مورد اجناس مختلف تکرار شد تا آنکه به یکباره همه چیز تغییر کرد و گزارشهای «گرانخری» جواد نادر و نادرتر شد بعد هم دیگر هیچ اثری از آن گزارشها باقی نماند تا شبی که آمد به دیدنم و ناگهان گفت: آقا میخواهم استعفا بدهم!!
راستش از همان اولِ کار که رفتم به من پیشنهاد یک درصد باج دادند و رد کردم، گفتند: « ببین پسرجان، نه تو و نه گندهتر از تو نمیتواند این اوضاع را عوض کند خودت خراب میشوی اما زورت نمیرسد ما را خراب کنی پس زور بیخود نرن و عرق بیخود نریز چون به هیچ جا نمیرسی »
اما بعد از مدتی همه به ظاهر قبول کرده بودند که من یکی دزد نیستیم و با خلقیاتم کنار آمدند تا آنکه ماجرای آن کاغذ خریدها شروع شد، عقلم نمیرسید که چرا اینطور است؟ رفتم و با یکی از فروشندهها از در دوستی وارد شدم و سوال کردم، فهمیدم که مامور خریدهای دیگر میروند و با یک «تخفیف خاص» خرید میکنند تخفیفهایی که گاهی حتی فروشندهها متضرر میشدند اما به زور از آنها میگرفتند تا افرادی مثل من کمکم بیاعتبار شوند و خودشان را عوض کنند
راستش من هم دیدم نمیشود به راه آنها رفتم تا پیش شما بیاعتبار نشوم و بعد از آن شروع کردم به کمی و کمی گرانتر خریدن تا جایی که بعد از ٣ ماه نرخهای رسمی مملکت را هم عوض کردم ولی نشد و این پولها از گلوی ما پایین نرفت.
بله ... من هم دیدم حیف است که این جوان شبیه آن گرگان شود استعفایش را قبول کردم و «سیستم» بعد از آن بدون عیب و نقص به کار خودش ادامه داد و هنوز هم میدهد ...
📕 ابن مشغله
✍ #نادر_ابراهیمی
@Library_Telegram
☕️ قطعه ای از کتاب
عزیز من ؛
این ـــ ممکن نیست. در شرایطی که امکان وصول به قضاوتی عادلانه برای همه کس وجود ندارد،
این مطلقاً مهم نیست که را چگونه قضاوت میکنند، بلکه مهم این است که ما، در خلوتی سرشار از صداقت و در نهایت قلبمان، خویشتن را چگونه داوری کنیم.
از قدیم گفتهاند، و خوب هم، که:
عظیمترین دروازههای اَبَر شهرهای جهان را میتوان بست؛ امّا دهانِ حقیر آن موجودی را که نتوانسته نیروهایش را در راستای تولیدِ مفید یا در خدمت به ملّت، مهین، فرهنگ، جامعه، و آرمان به کار گیرد،
حتّی برای لحظهیی نمیتوان بست.
آیا میدانی با ساز همگان رقصیدن و آنگونه پای کوبیدن و گل افشاندن که همگان را خوش آید و تحسین همگان را برانگیزد، از ما چه چیز خواهد ساخت؟
عمیقاً یک دلقڬ؛
یک دلقڬ درباری دردمند دلآزرده،
که بر دار رفتار خویشتن آونگ است تا آخرین لحظههای حیات.
ما تا زمانی که میکوشیم خود را خالصانه و عادلانه قضاوت کنیم،
از قضاوت دیگران نخواهیم ترسید و نخواهیم رنجید.
📕 چهل_نامه_کوتاه_به_همسرم
✍ #نادر_ابراهیمی
@Library_Telegram
عزیز من ؛
این ـــ ممکن نیست. در شرایطی که امکان وصول به قضاوتی عادلانه برای همه کس وجود ندارد،
این مطلقاً مهم نیست که را چگونه قضاوت میکنند، بلکه مهم این است که ما، در خلوتی سرشار از صداقت و در نهایت قلبمان، خویشتن را چگونه داوری کنیم.
از قدیم گفتهاند، و خوب هم، که:
عظیمترین دروازههای اَبَر شهرهای جهان را میتوان بست؛ امّا دهانِ حقیر آن موجودی را که نتوانسته نیروهایش را در راستای تولیدِ مفید یا در خدمت به ملّت، مهین، فرهنگ، جامعه، و آرمان به کار گیرد،
حتّی برای لحظهیی نمیتوان بست.
آیا میدانی با ساز همگان رقصیدن و آنگونه پای کوبیدن و گل افشاندن که همگان را خوش آید و تحسین همگان را برانگیزد، از ما چه چیز خواهد ساخت؟
عمیقاً یک دلقڬ؛
یک دلقڬ درباری دردمند دلآزرده،
که بر دار رفتار خویشتن آونگ است تا آخرین لحظههای حیات.
ما تا زمانی که میکوشیم خود را خالصانه و عادلانه قضاوت کنیم،
از قضاوت دیگران نخواهیم ترسید و نخواهیم رنجید.
📕 چهل_نامه_کوتاه_به_همسرم
✍ #نادر_ابراهیمی
@Library_Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رویا، مِلکِ شخصیِ من است. از مال دنیا فقط همین را دارم و همین را میخواهم و آن را بسیار دوست میدارم و بیزارم از آنها که آگاهانه، رویاهای مرا پاره میکنند.
من، با رویا به راههای خلاف نمیروم و با رویا، شهوت نمیرانم. رویا، برای من، یعنی پیوسته به سیر و سیاحت در گذشتهها رفتن، تصویرهای لحظهای خاص از کف رفتهی بازنیامدنی را پیش چشم خیال آوردن و آن لحظهها را ترمیم کردن، تصحیح کردن و از نو ساختن. جبرانِ خطا در ذهن، آماده سازی خویش است برای آینده.
📕 #مردی_در_تبعید_ابدی
✍ #نادر_ابراهیمی
@Library_Telegram
من، با رویا به راههای خلاف نمیروم و با رویا، شهوت نمیرانم. رویا، برای من، یعنی پیوسته به سیر و سیاحت در گذشتهها رفتن، تصویرهای لحظهای خاص از کف رفتهی بازنیامدنی را پیش چشم خیال آوردن و آن لحظهها را ترمیم کردن، تصحیح کردن و از نو ساختن. جبرانِ خطا در ذهن، آماده سازی خویش است برای آینده.
📕 #مردی_در_تبعید_ابدی
✍ #نادر_ابراهیمی
@Library_Telegram
قرنهاست که ما ملّتِ فردا هستیم. در زندگیِ غمانگیزمان امروزْ نداریم، و همه چیزمان شده: انشاءاللّه دُرُست خواهد شد، برادر!
📕 بر جاده های آبی سرخ
✍ #نادر_ابراهیمی
@Library_Telegram
📕 بر جاده های آبی سرخ
✍ #نادر_ابراهیمی
@Library_Telegram
☕️ قطعهای از کتاب
راه تنها زمانی بسیار دراز است که در ابتدای آن باشی، یا حتی در کمرکشِ آن. در پایان، به ناگهان میبینی که یک لحظه بیشتر نبوده است و بسی کمتر از لحظه.
در حقیقت این کوتاهی یا بلندی راه نیست که مسئله ماست. مسئله آن چیزیست که ما، در امتداد این راه برای دیگران که ناگزیر از پی ما میآیند باقی میگذاریم تا که طی کردنش را مختصری مطبوع، گوارا، شیرین و لذت بخش کند.
پس، حق است که خودمان را، اگر نه برای ساختن کاروانسراهای بزرگ و آب انبارهای خنک، لااقل برای بر پا داشتنِ یک سایبان کوچک، خلق یک بیت شعرِ خوب، روشن کردن یک چراغِ ابدی، و یا ضبط یک صدای مهربانِ"خسته نباشی" خسته کنیم، خسته کنیم و از نفس بیاندازیم. به حق که چه از نفس افتادنِ شیرینیست آن و چه خستگی غریبی...
📕 #ابوالمشاغل
✍ #نادر_ابراهیمی
@Library_Telegram
راه تنها زمانی بسیار دراز است که در ابتدای آن باشی، یا حتی در کمرکشِ آن. در پایان، به ناگهان میبینی که یک لحظه بیشتر نبوده است و بسی کمتر از لحظه.
در حقیقت این کوتاهی یا بلندی راه نیست که مسئله ماست. مسئله آن چیزیست که ما، در امتداد این راه برای دیگران که ناگزیر از پی ما میآیند باقی میگذاریم تا که طی کردنش را مختصری مطبوع، گوارا، شیرین و لذت بخش کند.
پس، حق است که خودمان را، اگر نه برای ساختن کاروانسراهای بزرگ و آب انبارهای خنک، لااقل برای بر پا داشتنِ یک سایبان کوچک، خلق یک بیت شعرِ خوب، روشن کردن یک چراغِ ابدی، و یا ضبط یک صدای مهربانِ"خسته نباشی" خسته کنیم، خسته کنیم و از نفس بیاندازیم. به حق که چه از نفس افتادنِ شیرینیست آن و چه خستگی غریبی...
📕 #ابوالمشاغل
✍ #نادر_ابراهیمی
@Library_Telegram
☕️ قطعهای از کتاب
عشق در لحظه پدید می آید ، دوست داشتن در امتداد زمان. این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.عشق ، معیارها را در هم می ریزد؛ دوست داشتن بر پایه ی معیارها بنا می شود.عشق ناگهان و ناخواسته شعله می کشد ، دوست داشتن از شناختن و خواستن سرچشمه می گیرد. عشق، قانون نمی شناسد ، دوست داشتن اوج احترام به مجموعه ای از قوانین عاطفی ست. عشق ، فوران می کند - چون آتشفشان ، و شره می کند - چون آبشاری عظیم ؛ دوست داشتن ، جاری می شود.
📕 #آتش_بدون_دود
✍ #نادر_ابراهیمی
@Library_Telegram
عشق در لحظه پدید می آید ، دوست داشتن در امتداد زمان. این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.عشق ، معیارها را در هم می ریزد؛ دوست داشتن بر پایه ی معیارها بنا می شود.عشق ناگهان و ناخواسته شعله می کشد ، دوست داشتن از شناختن و خواستن سرچشمه می گیرد. عشق، قانون نمی شناسد ، دوست داشتن اوج احترام به مجموعه ای از قوانین عاطفی ست. عشق ، فوران می کند - چون آتشفشان ، و شره می کند - چون آبشاری عظیم ؛ دوست داشتن ، جاری می شود.
📕 #آتش_بدون_دود
✍ #نادر_ابراهیمی
@Library_Telegram
انسان آهسته آهسته عقب نشینی میکند،
هیچکس یکباره معتاد نمیشود،
یکباره سقوط نمیکند،
یکباره وا نمیدهد،
یکباره خسته نمیشود،
رنگ عوض نمیکند،
تبدیل نمیشود و ازدست نمیرود،
زندگی بسیار آهسته از شکل میافتد و تکرار خستگی بسیار موذیانه و پاورچین رخنه میکند؛
قدم اول را اگر به سوی حذف چیزهای خوب برداریم
شک نکن که قدمهای بعدی را شتابان برخواهیم داشت.
#نادر_ابراهیمی
@Library_Telegram
هیچکس یکباره معتاد نمیشود،
یکباره سقوط نمیکند،
یکباره وا نمیدهد،
یکباره خسته نمیشود،
رنگ عوض نمیکند،
تبدیل نمیشود و ازدست نمیرود،
زندگی بسیار آهسته از شکل میافتد و تکرار خستگی بسیار موذیانه و پاورچین رخنه میکند؛
قدم اول را اگر به سوی حذف چیزهای خوب برداریم
شک نکن که قدمهای بعدی را شتابان برخواهیم داشت.
#نادر_ابراهیمی
@Library_Telegram