کانال نایین ما
289 subscribers
333 photos
116 videos
15 files
292 links
معرفی ویژه‌ی
#فرهنگ ، #مشاهیر ، #افتخارات_نائین ، #تاریخ_نائین ، #تاریخ_ایران_باستان و
#بناهای‌تاریخی و باستانی
#آیینها و مراسم و جشنهای ایران باستان و اکنون
#نائین_ما

تبلیغات رایگان
@Mrm2161

صفحه اینستاگرام https://Instagram.com/naeene_ma
Download Telegram
@Naeene_Ma
#خاطره

#قصه فاطمه سلطان انارکی
یادم می آید در سالهای ۳۹و۴۰ که هنوز پایبند اهل و عیال نشده بودم با یکی دو همکار دیگر در چوپانان زندگی مشترکی داشتیم، گهگاهی پیرزنی از تبار انارکیها بنام فاطمه سلطان که خود می گفت بیش از ۷۰سال دارد، به دیدار ما می آمد. ما برای آنکه بهانه‌ای برای کمک به او داشته باشیم، از او میخواستیم برای ما فال بگیرد و یا قصه ای بگوید. آن خدابیامرز هم فقط یک قصه در حافظه داشت که برای ما تکراری شده بود. او قصه اش را با زبان محلی انارکی اینگونه تعریف میکرد:.

«ایکی بی ایکی نَبی، غیر از خیدا هیشْکی نَبی، سالی وَرفُ وارینُ سَرما وُ یَخی بی، تو کِیا هیچی نَبی، کَتَه ها خالی از گِندُمُ یَه بی، نَه جُلییُ پِلاسی، نَه کیلَکُ نَه تیرینی، نَه پِی، نَه مای، نَه عامَه اُ نَه خالَه، فَقَط یَک ماجونو بی ای جی پیرُ خیرِف بی، هِر شِو گُ رَسا قِصَه شُوات، دی جی دیجوری شُوات؛
وَرف اِیَه وارینَه اِیَه، اِحمدَچو صِحرا شییَه، وَشَّه وُ نالون ایشییَه، از حُولی جِنُّ پَری، پوس مارُش نادِرُ، آشی وَلگُش بار دِرُ، چِمچَه نَدارَ اوخورَه، خُی سالی کیچَهَ اوخورَه »

ترجمه کلمات محلی قصه فوق:
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود، سال برف و باران و سرما و یخ بود، در خانه‌ها هیچی نبود، ظرفهای نگهداری گندم و جو خالی بود، نه پارچه‌ای و نه لحافی، نه اجاقی و نه تنوری، نه پدری و نه مادری، نه عمه ای و نه خاله ای، فقط یک مادربزرگ آن هم پیر و خرفت که هر شب قصه میگفت، قصه ای پر از غصه و غم، آن را اینطوری میگفت:
برف و باران می آید، احمد کوچولو به صحرا رفته، گرسنه و خسته رفته، از ترس جن و پری، پوست ماری به گردن دارد، آش برگ پخته است، که قاشقی برای خوردن ندارد، با تکه شکسته کوزه سفالین که در کوچه ریخته میخورد.

با تشکر فراوان از استاد فرهیخته
آقای حسین میرزابیگی نائینی
#خاطره #فرهنگ_نایین
#نائین_ما

🌷همراهان گرامی، شما میتواند خاطرات قدیمی خود و اطرافیانتان را برای ما ارسال کنید تا آنها را دربخش #خاطره در این فضا به تحریر درآوریم. 🌷

🌺همراه مهربان ما باشید🌺

ارتباط با ادمین، @Mrm2161

صفحه اینستاگرام، naeene.ma

🆔 @Naeene_Ma
@Naeene_Ma

#خاطره
به یاد دارم وقتی کودکی خردسال بودم مادربزرگم، مرحوم سکینه خانم زوجه استاد محمدِ یوسف، برای آموزش من جهت امیدوار بودن به خداوند، مرا در دامن خود می‌نشاند و برایم این اشعار را می‌خواند؛

الله الله به جانم...... ذکر سر زبانم
نادعلی بخوانم........ شاید که در نمانم
کریم هر دوعالم....... یارب ببین چه حالم
مرغ شکسته بالم..... تاب قفس ندارم
الله تویی قادر......... درمانده منم ، حاضر
تغییر شده حالم...... تقدیر نما کارم
الله تو یارما باش.....خودت حصار ما باش
خدایش بیامرزاد 🍂

سپاس ویژه از همراه مهربان
سرکارخانم افضل‌زاده نایینی

#خاطره
#فرهنگ #نائین_ما

همراهان مهربان، شما نیز می‌توانید خاطرات قدیمی خود و اطرافیان عزیزتان را برای ما ارسال نمایید تا آنها را در بخش #خاطره ، در این رسانه، به تحریر درآوریم.

🌺 همراه مهربان ما باشید. 🌺

صفحه اینستاگرام 👈 naeene.ma

ارتباط با ادمین 👈 @Mrm2161

🆔 @Naeene_Ma
@Naeene_Ma
#خاطره

خاطره ای بسیار قابل تأمل و تأسف، ارسالی از مخاطبی دلشکسته که تأکید داشتند خاطرهٔ ایشان بدون نام در این بخش گنجانده شود و ما به رسم ادب، نامشان را جویا نشدیم.
🌷لطفا حوصله کرده و تا انتها مطالعه فرمایید.

«اواخر خرداد ماه ۱۳۶۵ بود شبی صاف و آرام، پدرم که ساکش را از قبل بسته و آماده کرده بود آنرا برداشت و با شوق با ما خداحافظی کرد و همه ما را بوسید و کاملأ داوطلبانه عزم سفر کرد به مقصد اهواز، نمیدانم چرا در دلم آشوب بود از خانه که بیرون رفت، دور از چشم دیگران به کوچه رفتم و او را دوباره در آغوش گرفتم و گریه میکردم و او مرا میبوسید و نوازش میکرد تا آرام شوم و گفت که سه ماه دیگر برمیگردم و رفت.
چند روز یکبار نامه ای از او به دستمان میرسید تا اینکه خبر دار شدیم پدر میخواهد برگردد، راستش را بخواهید ترسیدم چون هنوز دو ماه بیشتر از سفرش نگذشته بود و قرار بود بعد از سه ماه برگردد. دو روز بعد از این خبر با ماشین دولتی پدر را به خانه آوردند، از دیدنش سر از پا نمیشناختم، ولی رنگ به چهره نداشت، ناخوش بود، دایم سرفه میکرد و تنفسش مشکل بود. روز بعد او را به بیمارستان ۲۲بهمن بردیم بستری شد و با اکسیژن نفس میکشید دکترها گفتند این از آثار مواد شیمیایی است. در مدت کوتاه بیماریش او را برای درمان به شهرهای یزد و اصفهان میبردیم، روزهای آخر عمرش که در بیمارستان نایین بستری بود به من و برادر بزرگترم و مادرم گفت؛ یک وصیت دارم که باید عملی کنید میدونم روزهای آخر عمرمه، همیشه پشت و مراقب همدیگه باشید و اجازه ندید نامم را در لیست بنیاد شهید ثبت کنند من بخاطر خدا رفتم و اگه لایق باشم خودش مرا با شهدا محشور میکنه.
نیمه دوم شهریور بود که به درجه رفیع شهادت رسید و چه درست بود زمان سه ماهه اش، مادرم اجازه نداد نامش در لیست بنیاد شهید ثبت شود.
من از شهادت پدر گمنامم ناراحت نیستم او خود راهش را انتخاب کرد، فقط عذاب میکشم که اکثر مسؤولین خون شهیدانی چون پدرم را پایمال میکنند.
این خاطره را گفتم تا کمی از درد ناگفته ام بعد از سی و چند سال کم شودو بگویم که ما فرزندان شهدا از عملکرد مسؤولینی که به خیال خود از شهدا پله ترقی ساختند و به ما خیانت میکنند راضی نیستیم. ببخشید اگه اشتباه نگارش دارم آخه اشک جلو دیدم را گرفته. »

سپاس ویژه از ارسال کننده این خاطره زیبا🌹
🌺این خاطره سوزناک ارزش خواندن و انتشار را دارد.

#شهدا_شرمنده_ایم #شهیدگمنام #غیرت #مرام #مردانگی
#نائین_ما
🆔 @Naeene_Ma
@Naeene_Ma

#خاطره

در سال ۱۳۴۸که با پدرم به خراسان رفته بودیم چون وارد صحن امام رضا«ع» شدیم و باران هم میبارید، ایشان در آن روز مقداری کسالت داشتند و مجبور شدند در همان گوشه صحن قدری استراحت کنند. همین طور که نشستند ناگهان یکی از زائران در حالی که از کنار پدرم عبور میکرد با کفش گلی از روی قبای پدرم رد شد و چند قدمی رفت و برگشت و گفت آقا ببخشید که ندیدم با پای گلی از روی قبای شما عبور کردم. در جواب، پدرم به آن رهگذر فرمودند آقا اشکالی ندارد گل پای زوار امام رضا هم تبرک است.
ما باید از اخلاق آن مرد بزرگ اندرز بگیریم، درود خداوند به روان پاکش. بنده چند بیت شعر درباره همین موضوع سرودم که تقدیم میگردد.
نمونه‌ای از درس اخلاق پدر بزرگوارم حضرت حجه‌الاسلام والمسلمین #میرزاحسین_مصاحبی در سال ۱۳۴۸در صحن امام رضا«ع»

داستانی گویم از خلق پدر
تا بگیری درس از آن والاگهر

در حریم ثامن و ضامن رضا
باب من بنشست آنجا از قضا

زائری در صحن با کفش گلی
پا نهادش جامه ی صاحبدلی

ناگهان برگشت نزد باب من
چون زبان بگشود گفتا این سخن

گفت عذر میخواهم کنون نزد شما
چون لباست شد گلی با پای من

در جوابش گفت بابم این سخن
شد گل کفشت تبرک بهر من

رهگذر از این پیام مسرور شد
با تبسم او ز بابم دور شد

تا ابد باقیست نام این پدر
کار او درس است از بهر بشر

گر مصاحب وصف او را گفته است
آنچه دیده از برایش سفته است

محمد علی مصاحبی ۱۳۸۹/۵/۱۰
شاعری از محله محمدیه ی نائین

#شاعرنایینی #ادب #فرهنگ_نایین
#نائین_ما

🆔 @Naeene_Ma