🔶 چرا بازپس میگردیم؟..
🔸این توده تا از ریشه پاك نشود هیچ كوشش سود نخواهد داشت. آری رضاشاه به كارهایی برخاست ولی چون همه با زور فشار میبود نتیجهاش جز این نتوانستی بود.
🔸كسانی میگویند : این راه كه شما پیش گرفتهاید راه بسیار دوریست. میگویم : همانا كه نیك نیندیشیدهاید ، و خواست ما را نمیدانید.
🔸میگویند : از نكوهشها كه به شاعران و صوفیان میكنید ، و از خردهها كه به كیشها میگیرید بسیاری میرنجند.
میگویم : ما را از رنجش آنان چه باكست؟!. آنان اگر بخرد و پاكدرون بودندی از آمیغها نرنجیدندی ، و چون نیستند چه بهتر كه برنجند و از ما كناره جویند.
زنده یاد #احمد_کسروی_تبریزی
🔸این توده تا از ریشه پاك نشود هیچ كوشش سود نخواهد داشت. آری رضاشاه به كارهایی برخاست ولی چون همه با زور فشار میبود نتیجهاش جز این نتوانستی بود.
🔸كسانی میگویند : این راه كه شما پیش گرفتهاید راه بسیار دوریست. میگویم : همانا كه نیك نیندیشیدهاید ، و خواست ما را نمیدانید.
🔸میگویند : از نكوهشها كه به شاعران و صوفیان میكنید ، و از خردهها كه به كیشها میگیرید بسیاری میرنجند.
میگویم : ما را از رنجش آنان چه باكست؟!. آنان اگر بخرد و پاكدرون بودندی از آمیغها نرنجیدندی ، و چون نیستند چه بهتر كه برنجند و از ما كناره جویند.
زنده یاد #احمد_کسروی_تبریزی
🔶 خردههایی که به کیش شیعیگری توان گرفت
هفتم : آن بارگاهها که در مشهد و قم و عبدالعظیم و بغداد و سامره و کربلا و نجف و دیگر شهرهاست و شیعیان به زیارت روند خود جداگانه داستانیست. اگر دیدهاید ، هر یکی بتخانهی باشکوهی میباشد. از صدها فرسنگ راه به زیارت میآیند ، با گردنهای کج و چشمهای نمناک در برابر در میایستند ، سیدی یا ملایی پیش افتاده بانگ برمیدارد : «أأدخل یا الله ، أأدخل یا رسول الله ...» سپس به درون میروند ، گرد صندوق آهنین یا سیمین میگردند ، آنها را میبوسند ، سر پائین آورده مینیایند. آیا این بتپرستی نیست؟!.
این به آنان برمیخورد که ما این بارگاهها را بت میخوانیم ، چه باید کرد که راستی همینست. هر چیزی که جز خدا بپرستند و دستاندرکار جهانش دانند بُت باشد.
گفتگو میانهی خداپرستی و بتپرستی بر سرِ آنست که آیا جز خدا کسی را در این جهان دستی هست؟!. خداپرستی میگوید : نیست ، بتپرستی میگوید : هست. آنگاه خداپرستی (یا بهتر گویم : دین) میگوید : خدا این جهان را از روی آئینی میگرداند و هر کاری در این جهان راهی میدارد که جز از آن راه نتواند بود : کسی که بیمار است باید پی درمان باشد ، کسی اگر بیچیز است باید به کاری یا پیشهای پردازد و چیزدار گردد ، کسی اگر خشنودی خدا را میخواهد باید به نیکوکاری کوشد. همچنین در دیگر کارها. گفتگو بر سر اینهاست نه بر سر آنکه تندیسههای چوبین و آهنین پرستند یا گنبدهای سیمین و زرین. اگر مردمان یک کس زندهای را دستاندرکارهای خدا شمارند و از او بهبود بیماری یا گشایش کار یا مانند آن خواهند نیز بت خواهد بود اگرچه آدمیای زنده میباشد. [1]
شگفت آنکه دربارهی این زیارت رفتن «حدیثها» از پیشوایانشان میدارند : هر کس به زیارت رود همهی گناهانش آمرزیده شود ، بهشت به او بایا[=واجب] گردد ، به هر گامی کاخی از زر و سیم و بلور برایش سازند ، صد حوری به نامش نویسند ... از بس سرگرم سیاست بودهاند از گفتن هیچ گزافهای بازنایستادهاند.
یکی نپرسیده : رفتن به دیدن بارگاهی چیست و چه سودی دارد که خدا این پاداشها را دهد؟!... آخر پاداش در برابر یک کار سودمند تواند بود. به یک کار بیهودهای پاداش از خدا چه سزاست؟!. گفتن چنین دروغهایی بنام خدا ، آیا نشان خدانشناسی نیست؟!... آیا گفتن : «هر که حسین را در کربلا زیارت کند خدا را در عرش زیارت کرده» (2) با خدا گستاخی و بیفرهنگی نیست.
شگفتتر اینکه از آن بارگاهها نتوانستنی (معجزه) نیز چشم دارند و داستانها پدید آورند : فلان کور را بینا گردانید ، و بَهمان بیمار را تندرست ساخت ، فلان دشمن را کُشت و بَهمان بدخواه را سنگ گردانید.
شاهی که به ضربت دو انگشت از معجزه ابن قیس را کُشت
بنیادگزار اسلام با آن جایگاه والایی که میداشت و با آن کار خدایی که پیش میبرد ، چون جهودان و ترسایان فشار آورده نتوانستنی میخواستند در پاسخشان میگفت : من نتوانم. قرآن پر از اینگونه پاسخهاست. ولی نوادگان هیچکارهی او در زندگی نتوانستنی میکردهاند بجای خود كه پس از مرگشان نیز میکنند. افسوس از این نادانی!.
اگر تاریخ را نگریم تاکنون بارها در پیرامون آن گنبدها کشتار رخ داده و هزاران کسان کشته شدهاند و هیچ کاری از آنها دیده نشده (و نبایستی دیده شود). در زمان شاهعباس در سال ٩٨٨ که عبدالمؤمنخاناُزبک با جنگ و خونریزی به مشهد دست یافت ، انبوه مردم از ملایان و سیدها و دیگران به «آستانهی مقدسه» پناه برده چنین میدانستند که از کشتار خواهند رهید. ولی ازبکان با شمشیرهای آخته به درون درآمدند و دست به کشتار گشادند و به کسی دریغ نگفته زنده نگزاردند. در عالمآرا مینویسد : «از صحیح القولی استماع رفت که میرمحمدحسین مشهور به میر بالای سر که از سادات مشهد مقدّس و در صلاح و تقوی و عبادت درجهی عالی داشت در بالای سرِ ضریح مبارک به نماز و طاعت و تلاوت قیام نموده کمتر از آن مقام شریف حرکت کردی در روز هولناک بدستور معتاد در بالای سر نشسته به تلاوت مشغول بود یکی از ازبکان از خدا بیخبر دست در کمر او زده بیرون میکشید. میر بیچاره از هول جان و کشاکش و اضطراب دست بر پنجرهی ضریح مبارک زده محکم گرفت. ازبک دیگری شمشیری انداخته قطع ید او نمود و دستش در محجر مانده او را کشیدند و پارهپاره کردند».
(کتاب داوری سات 30 از 105)
[1] : پس تفاوتی بدینسان پدید میآید : بتپرست که همیشه گشایش کار را از بتها طلب میکرده و نیک و بدِ کارهایش را به آنها بسته میدانسته ، پس از باور یافتن به خداپرستی دیگر میبایست بخود تکیه کند و کارها را از راهش انجام دهد. همین تکیه کردن بخود تفاوت چشمگیری در رفتار یک آدمی و زندگانی او پدید میآورد. ـ و
(2) : من زار الحسین فی كربلا كان كمن زار الله فی عرشه.
زنده یاد #احمد_کسروی_تبریزی
@OmidIranAzad
هفتم : آن بارگاهها که در مشهد و قم و عبدالعظیم و بغداد و سامره و کربلا و نجف و دیگر شهرهاست و شیعیان به زیارت روند خود جداگانه داستانیست. اگر دیدهاید ، هر یکی بتخانهی باشکوهی میباشد. از صدها فرسنگ راه به زیارت میآیند ، با گردنهای کج و چشمهای نمناک در برابر در میایستند ، سیدی یا ملایی پیش افتاده بانگ برمیدارد : «أأدخل یا الله ، أأدخل یا رسول الله ...» سپس به درون میروند ، گرد صندوق آهنین یا سیمین میگردند ، آنها را میبوسند ، سر پائین آورده مینیایند. آیا این بتپرستی نیست؟!.
این به آنان برمیخورد که ما این بارگاهها را بت میخوانیم ، چه باید کرد که راستی همینست. هر چیزی که جز خدا بپرستند و دستاندرکار جهانش دانند بُت باشد.
گفتگو میانهی خداپرستی و بتپرستی بر سرِ آنست که آیا جز خدا کسی را در این جهان دستی هست؟!. خداپرستی میگوید : نیست ، بتپرستی میگوید : هست. آنگاه خداپرستی (یا بهتر گویم : دین) میگوید : خدا این جهان را از روی آئینی میگرداند و هر کاری در این جهان راهی میدارد که جز از آن راه نتواند بود : کسی که بیمار است باید پی درمان باشد ، کسی اگر بیچیز است باید به کاری یا پیشهای پردازد و چیزدار گردد ، کسی اگر خشنودی خدا را میخواهد باید به نیکوکاری کوشد. همچنین در دیگر کارها. گفتگو بر سر اینهاست نه بر سر آنکه تندیسههای چوبین و آهنین پرستند یا گنبدهای سیمین و زرین. اگر مردمان یک کس زندهای را دستاندرکارهای خدا شمارند و از او بهبود بیماری یا گشایش کار یا مانند آن خواهند نیز بت خواهد بود اگرچه آدمیای زنده میباشد. [1]
شگفت آنکه دربارهی این زیارت رفتن «حدیثها» از پیشوایانشان میدارند : هر کس به زیارت رود همهی گناهانش آمرزیده شود ، بهشت به او بایا[=واجب] گردد ، به هر گامی کاخی از زر و سیم و بلور برایش سازند ، صد حوری به نامش نویسند ... از بس سرگرم سیاست بودهاند از گفتن هیچ گزافهای بازنایستادهاند.
یکی نپرسیده : رفتن به دیدن بارگاهی چیست و چه سودی دارد که خدا این پاداشها را دهد؟!... آخر پاداش در برابر یک کار سودمند تواند بود. به یک کار بیهودهای پاداش از خدا چه سزاست؟!. گفتن چنین دروغهایی بنام خدا ، آیا نشان خدانشناسی نیست؟!... آیا گفتن : «هر که حسین را در کربلا زیارت کند خدا را در عرش زیارت کرده» (2) با خدا گستاخی و بیفرهنگی نیست.
شگفتتر اینکه از آن بارگاهها نتوانستنی (معجزه) نیز چشم دارند و داستانها پدید آورند : فلان کور را بینا گردانید ، و بَهمان بیمار را تندرست ساخت ، فلان دشمن را کُشت و بَهمان بدخواه را سنگ گردانید.
شاهی که به ضربت دو انگشت از معجزه ابن قیس را کُشت
بنیادگزار اسلام با آن جایگاه والایی که میداشت و با آن کار خدایی که پیش میبرد ، چون جهودان و ترسایان فشار آورده نتوانستنی میخواستند در پاسخشان میگفت : من نتوانم. قرآن پر از اینگونه پاسخهاست. ولی نوادگان هیچکارهی او در زندگی نتوانستنی میکردهاند بجای خود كه پس از مرگشان نیز میکنند. افسوس از این نادانی!.
اگر تاریخ را نگریم تاکنون بارها در پیرامون آن گنبدها کشتار رخ داده و هزاران کسان کشته شدهاند و هیچ کاری از آنها دیده نشده (و نبایستی دیده شود). در زمان شاهعباس در سال ٩٨٨ که عبدالمؤمنخاناُزبک با جنگ و خونریزی به مشهد دست یافت ، انبوه مردم از ملایان و سیدها و دیگران به «آستانهی مقدسه» پناه برده چنین میدانستند که از کشتار خواهند رهید. ولی ازبکان با شمشیرهای آخته به درون درآمدند و دست به کشتار گشادند و به کسی دریغ نگفته زنده نگزاردند. در عالمآرا مینویسد : «از صحیح القولی استماع رفت که میرمحمدحسین مشهور به میر بالای سر که از سادات مشهد مقدّس و در صلاح و تقوی و عبادت درجهی عالی داشت در بالای سرِ ضریح مبارک به نماز و طاعت و تلاوت قیام نموده کمتر از آن مقام شریف حرکت کردی در روز هولناک بدستور معتاد در بالای سر نشسته به تلاوت مشغول بود یکی از ازبکان از خدا بیخبر دست در کمر او زده بیرون میکشید. میر بیچاره از هول جان و کشاکش و اضطراب دست بر پنجرهی ضریح مبارک زده محکم گرفت. ازبک دیگری شمشیری انداخته قطع ید او نمود و دستش در محجر مانده او را کشیدند و پارهپاره کردند».
(کتاب داوری سات 30 از 105)
[1] : پس تفاوتی بدینسان پدید میآید : بتپرست که همیشه گشایش کار را از بتها طلب میکرده و نیک و بدِ کارهایش را به آنها بسته میدانسته ، پس از باور یافتن به خداپرستی دیگر میبایست بخود تکیه کند و کارها را از راهش انجام دهد. همین تکیه کردن بخود تفاوت چشمگیری در رفتار یک آدمی و زندگانی او پدید میآورد. ـ و
(2) : من زار الحسین فی كربلا كان كمن زار الله فی عرشه.
زنده یاد #احمد_کسروی_تبریزی
@OmidIranAzad
🔶چرا بجای سود زیان میبینیم؟..
@OmidIranAzad
🔸آن آسیبی كه مغول بایران رسانیده تا امروز جبران نشده. از چنان داستان بزرگی چگونه کسی بیك گوشهی بسیار پست و بیبهایش چسبد و از اثر آن بادبیات (یا بشعر سرایی) گفتگو كند؟!.
🔸🔸ما اگر از داستان مغول بگفتگو پردازیم باید این نكته را دنبال كنیم كه چگونهایرانیان بآن آسانی زبون مغولان گردیدند؟!.. ایران آن روز چه از حیث بزرگی و پهناوری و چه از حیث انبوهیِ مردم چند برابر ایران كنونی بود ، با اینحال چه علت داشت كه سیهزار سپاه یَمه و سوتای[دو سردار چنگیز] از آنسر كشور درآمدند و كشتاركنان از اینسر بیرون رفتند؟!.. آیا این درماندگی چه علت داشت؟!.. باید اینها را جستجو كرد و بدست آورد و مایهی عبرت گردانید. تاریخ آیینهی عبرتست. باید از حوادث آن درس زندگانی آموخت. باینهاست كه باید پرداخت. گفتگو از اینكه تشبیه زلف بمار در چه زمانی بوده چه سودی تواند داشت؟!..
اینست نمونهای از درسهایی كه شاگردان در دبیرستانها و دانشكدهها میخوانند. پیداست كه این درسها نه تنها سودی نمیدهد و خرد و فهم جوانان را برشد و نمو وانمیدارد زیانهایی نیز بآنها میرساند و خردها و فهمشان را از كار میاندازد. مَثل اینها مَثل آن كشتزاریست كه شما بجای گندم و جو و سیبزمینی ، علفهای هرزه در آن بكارید. نتیجهی این رفتار شما تنها آن نخواهد بود كه از سود كشاورزی بیبهره گردید و از رنج خود بهره برندارید ، گذشته از این ، یك زیانی هم درمیان خواهد بود و اینكه از نیروی زمین بسیار خواهد كاست. بلكه باید گفت : آن زمین مسموم گردیده دیگر بآسانی درخور كشت گندم و جو نخواهد بود.
جوانان كه گرانبهاترین سالهای زندگانی خود را با این چیزهای بیهوده بسر میبرند از یكسو چون همان چیزها را سرمایهای برای خود میپندارند با یك غروری بمیدان زندگانی درمیآیند و همچون كسان فریب خورده با همهی تهیدستی خود را توانگر و دارای سرمایه میشمارند و در نتیجهی همین غرور تن بآموختن حقایق زندگانی نمیدهند. از یكسو نیز چنانكه گفتیم این چیز[ها] مغزهای آنان را فرسوده گردانیده بیكاره میسازد.
🔸پس از همهی اینها ، جوانان چون بیرون میآیند بیكار نایستاده كتابها تألیف میكنند ، گفتارها مینویسند ، روزنامهها بنیاد میگزارند ، مجلهها بچاپ میرسانند ، و بدین وسیله همان آموختههای خود را با چیزهای دیگری كه از اندیشهی خود بآنها افزودهاند در بیرون پراكنده میگردانند. كوتاهسخن آنكه در بیرون دبیرستان و دانشكده نیز یك محیطی مانند آنچه در درون آنها بوده پدید میآورند كه دیگر راهی برای رهایی از آموختههای بیهوده باز نمیماند.
اینست راز آنكه در این پنجاهوشش سال از كوششهایی كه در راه بنیادگزاردن دبستانها و دبیرستانها و دانشكدهها رفته نتیجهی مطلوبه بدست نیامده و آنهمه امیدها مبدل بنومیدی گردیده.
این موضوع بسیار مهم و خود شایستهی آنست كه در این باره یك كتاب جداگانه تألیف گردد و من برای آنكه خوانندگان را نرنجانم باین اندازه بس كرده گفتار را بپایان میرسانم.
(پرچم روزانه شمارههای 97 و 98)
پایان
زنده یاد #احمد_کسروی_تبریزی
@OmidIranAzad
@OmidIranAzad
🔸آن آسیبی كه مغول بایران رسانیده تا امروز جبران نشده. از چنان داستان بزرگی چگونه کسی بیك گوشهی بسیار پست و بیبهایش چسبد و از اثر آن بادبیات (یا بشعر سرایی) گفتگو كند؟!.
🔸🔸ما اگر از داستان مغول بگفتگو پردازیم باید این نكته را دنبال كنیم كه چگونهایرانیان بآن آسانی زبون مغولان گردیدند؟!.. ایران آن روز چه از حیث بزرگی و پهناوری و چه از حیث انبوهیِ مردم چند برابر ایران كنونی بود ، با اینحال چه علت داشت كه سیهزار سپاه یَمه و سوتای[دو سردار چنگیز] از آنسر كشور درآمدند و كشتاركنان از اینسر بیرون رفتند؟!.. آیا این درماندگی چه علت داشت؟!.. باید اینها را جستجو كرد و بدست آورد و مایهی عبرت گردانید. تاریخ آیینهی عبرتست. باید از حوادث آن درس زندگانی آموخت. باینهاست كه باید پرداخت. گفتگو از اینكه تشبیه زلف بمار در چه زمانی بوده چه سودی تواند داشت؟!..
اینست نمونهای از درسهایی كه شاگردان در دبیرستانها و دانشكدهها میخوانند. پیداست كه این درسها نه تنها سودی نمیدهد و خرد و فهم جوانان را برشد و نمو وانمیدارد زیانهایی نیز بآنها میرساند و خردها و فهمشان را از كار میاندازد. مَثل اینها مَثل آن كشتزاریست كه شما بجای گندم و جو و سیبزمینی ، علفهای هرزه در آن بكارید. نتیجهی این رفتار شما تنها آن نخواهد بود كه از سود كشاورزی بیبهره گردید و از رنج خود بهره برندارید ، گذشته از این ، یك زیانی هم درمیان خواهد بود و اینكه از نیروی زمین بسیار خواهد كاست. بلكه باید گفت : آن زمین مسموم گردیده دیگر بآسانی درخور كشت گندم و جو نخواهد بود.
جوانان كه گرانبهاترین سالهای زندگانی خود را با این چیزهای بیهوده بسر میبرند از یكسو چون همان چیزها را سرمایهای برای خود میپندارند با یك غروری بمیدان زندگانی درمیآیند و همچون كسان فریب خورده با همهی تهیدستی خود را توانگر و دارای سرمایه میشمارند و در نتیجهی همین غرور تن بآموختن حقایق زندگانی نمیدهند. از یكسو نیز چنانكه گفتیم این چیز[ها] مغزهای آنان را فرسوده گردانیده بیكاره میسازد.
🔸پس از همهی اینها ، جوانان چون بیرون میآیند بیكار نایستاده كتابها تألیف میكنند ، گفتارها مینویسند ، روزنامهها بنیاد میگزارند ، مجلهها بچاپ میرسانند ، و بدین وسیله همان آموختههای خود را با چیزهای دیگری كه از اندیشهی خود بآنها افزودهاند در بیرون پراكنده میگردانند. كوتاهسخن آنكه در بیرون دبیرستان و دانشكده نیز یك محیطی مانند آنچه در درون آنها بوده پدید میآورند كه دیگر راهی برای رهایی از آموختههای بیهوده باز نمیماند.
اینست راز آنكه در این پنجاهوشش سال از كوششهایی كه در راه بنیادگزاردن دبستانها و دبیرستانها و دانشكدهها رفته نتیجهی مطلوبه بدست نیامده و آنهمه امیدها مبدل بنومیدی گردیده.
این موضوع بسیار مهم و خود شایستهی آنست كه در این باره یك كتاب جداگانه تألیف گردد و من برای آنكه خوانندگان را نرنجانم باین اندازه بس كرده گفتار را بپایان میرسانم.
(پرچم روزانه شمارههای 97 و 98)
پایان
زنده یاد #احمد_کسروی_تبریزی
@OmidIranAzad