📝 #آلن_دوباتن یک کتابِ فوقالعاده دارد به نام #هنر_سیر_و_سفر؛ که وقتی آن را میخوانی حیرتزده میشوی و تازه میفهمی که تا حالا هر چه سفر یا کوه و در و دشت و مهمانی رفتهای، فقط اتلاف وقت و هزینه بوده است. اصلا سفر رفتنهایت با حمام رفتنهایت هیچ تفاوتی نداشته است؛ فقط شکلشان فرق داشته، وگرنه میزان لذتی که از هر دو بردهای و خاصیت و فایدهی آن دو در زندگی تو یکسان بوده است. دوباتن به ما میفهماند که آقا جان/ خانم جان، حتی سفر کردن، ولو در حد دربند و دَرَکه و علی آبادِ کتول یا حتی پارکِ سرِ کوچه رفتن هم یکجور هنر است و نیازمند یادگیری. خیلی از ما چون این هنر را یاد نگرفتهایم، وقتی سفر میرویم به جای آنکه برای چند ماه انرژی ذخیره کنیم تازه وقتی برمیگردیم و درب خانهمان را باز میکنیم با نفسِ عمیق و از تهِ وجودمان میگوییم: «آخیش؛ هیچجا خانهی خود آدم نمیشود» (خصوصاً پدیدهی مستراح که یک معضل اساسی در زندگیِ روانیِ ما ایرانیها است)؛ و یکی دو هفته هم باید استراحت کنیم تا خستگیِ سفر دربیاید. تازه آنهم سفرهای امروزی، که به قول یکی از آقایانِ علما آنقدر راحت است که اصلا نه نماز شکسته میشود و نه روزه برداشته میشود.
📝 سفرِ زندگی هم همین است. اگر بلد نباشی خسته میشوی. خیلی زود پیر و چروک و فرسوده میگردی و مدام منتظر رهایی از زندگیِ الانت و فرارسیدنِ روزهای بهتر هستی. زندگی کردن هم بلَدی میخواهد. ما هیچوقت برای زندگی کردن تربیت نمیشویم. اصلا هیچوقت نمیفهمیم زندگی دقیقا چیست و کجاست؟ نه به خاطر مشکلات فردی و اجتماعی (اینها همه جا هست)؛ بلکه بهخاطر اینکه واقعاً هیچگاه درک نمیکنیم زندگی همین است که در آن هستیم. همین لحظههایی که منتظر تمام شدنشانیم. دقیقاً مثل کسی که تویِ باغ است و تک تک درختها را میبیند و از آنها میوه میخورَد، و مدام هم می پرسد: پس باغ کجاست؟
📝 اما اگر بلد باشی، به جایِ انتظارِ جانکاه برای رسیدن به مقصد، از کلِ جادهی زندگی لذت میبری؛ حتی از مشکلاتش؛ حتی از غرغرهای همسر و کجخلقیها و ناسازیهای بچهها. ما برای زندگی تربیت نشدهایم. ما زندگی کردن را نیاموختهایم. شیوهی همسرداری و بچهداریِ ما تنها تکرار بیارادهی همان الگوهایی است که با آنها تربیت شدهایم. همان چیزهایی را که از پدر و مادرهای خود دیدهایم و شنیدهایم تکرار میکنیم، و باز همانها را به فرزندانمان انتقال میدهیم. مگر اینکه شانس بیاوریم برخی از این یادگرفتهها تصادفاً چیزهای خوبی از کار دربیایند.
بیایید یاد بگیرم. هم هنرِ سفر کردن را و هم هنر زندگی کردن را. باور کنید ما نیازمند یادگیری هستیم؛ حتی در غریزیترین چیزها.
📝 [یک جملهی بیربط هم اینجا بگویم. خیلی از ما بهخاطرِ همان بلد نبودن؛ حتی نمیدانیم شهرهایمان چه جاهایی برای دیدن دارد. یعنی خدا نکند که یک روز تعطیل پیش بیاید؛ هول بَرِمان میدارد که کجا برویم. لطفاً به یک گروه #طبیعتگردی در شهرهایتان متصل شوید؛ باور کنید حتی بد آب و هواترین جاهای ایران آنقدر جایِ دیدنی دارد که وقت کم بیاورید].
✍دکتر محسن زندی
🆔 @SayehSokhan
📝 سفرِ زندگی هم همین است. اگر بلد نباشی خسته میشوی. خیلی زود پیر و چروک و فرسوده میگردی و مدام منتظر رهایی از زندگیِ الانت و فرارسیدنِ روزهای بهتر هستی. زندگی کردن هم بلَدی میخواهد. ما هیچوقت برای زندگی کردن تربیت نمیشویم. اصلا هیچوقت نمیفهمیم زندگی دقیقا چیست و کجاست؟ نه به خاطر مشکلات فردی و اجتماعی (اینها همه جا هست)؛ بلکه بهخاطر اینکه واقعاً هیچگاه درک نمیکنیم زندگی همین است که در آن هستیم. همین لحظههایی که منتظر تمام شدنشانیم. دقیقاً مثل کسی که تویِ باغ است و تک تک درختها را میبیند و از آنها میوه میخورَد، و مدام هم می پرسد: پس باغ کجاست؟
📝 اما اگر بلد باشی، به جایِ انتظارِ جانکاه برای رسیدن به مقصد، از کلِ جادهی زندگی لذت میبری؛ حتی از مشکلاتش؛ حتی از غرغرهای همسر و کجخلقیها و ناسازیهای بچهها. ما برای زندگی تربیت نشدهایم. ما زندگی کردن را نیاموختهایم. شیوهی همسرداری و بچهداریِ ما تنها تکرار بیارادهی همان الگوهایی است که با آنها تربیت شدهایم. همان چیزهایی را که از پدر و مادرهای خود دیدهایم و شنیدهایم تکرار میکنیم، و باز همانها را به فرزندانمان انتقال میدهیم. مگر اینکه شانس بیاوریم برخی از این یادگرفتهها تصادفاً چیزهای خوبی از کار دربیایند.
بیایید یاد بگیرم. هم هنرِ سفر کردن را و هم هنر زندگی کردن را. باور کنید ما نیازمند یادگیری هستیم؛ حتی در غریزیترین چیزها.
📝 [یک جملهی بیربط هم اینجا بگویم. خیلی از ما بهخاطرِ همان بلد نبودن؛ حتی نمیدانیم شهرهایمان چه جاهایی برای دیدن دارد. یعنی خدا نکند که یک روز تعطیل پیش بیاید؛ هول بَرِمان میدارد که کجا برویم. لطفاً به یک گروه #طبیعتگردی در شهرهایتان متصل شوید؛ باور کنید حتی بد آب و هواترین جاهای ایران آنقدر جایِ دیدنی دارد که وقت کم بیاورید].
✍دکتر محسن زندی
🆔 @SayehSokhan