#کتاب_صوتی
#قمارباز
🎙گوینده: آرمان سلطان زاده
نویسنده: #فئودور_داستایوسکی
مترجم: سروش حبیبی
کارگردان: دامون آذری
ناشر صوتی: آوانامه
ناشر متنی: نشر چشمه
🌐 @bankema
🆔 @sayehsokhan
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
#قمارباز
🎙گوینده: آرمان سلطان زاده
نویسنده: #فئودور_داستایوسکی
مترجم: سروش حبیبی
کارگردان: دامون آذری
ناشر صوتی: آوانامه
ناشر متنی: نشر چشمه
🌐 @bankema
🆔 @sayehsokhan
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
Audio
@bankema کانال بایگانی
#کتاب_صوتی
#قمارباز
🎙گوینده: آرمان سلطان زاده
نویسنده: #فئودور_داستایوسکی
مترجم: سروش حبیبی
کارگردان: دامون آذری
ناشر صوتی: آوانامه
ناشر متنی: نشر چشمه
#قسمت_پانزدهم
🌐 @bankema
🆔 @sayehsokhan
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
#قمارباز
🎙گوینده: آرمان سلطان زاده
نویسنده: #فئودور_داستایوسکی
مترجم: سروش حبیبی
کارگردان: دامون آذری
ناشر صوتی: آوانامه
ناشر متنی: نشر چشمه
#قسمت_پانزدهم
🌐 @bankema
🆔 @sayehsokhan
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنارِ بیشهای خفته.
شوریدهای که در آن سفر همراهِ ما بود نعرهای برآورد و راهِ بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت.
چون روز شد، گفتمش: آن چه حالت بود؟
گفت: بلبلان را دیدم که به نالش در آمده بودند از درخت، و کبکان از کوه و غوکان در آب و بَهایم از بیشه؛
اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خُفته.
دوش مرغی به صبح مینالید
عقل و صبرم ببُرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلِص را
مگر آواز من رسید به گوش
گفت باور نداشتم که تو را
بانگِ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم: این شرطِ آدمیّت نیست
مرغْ تسبیحگوی و من خاموش
#گلستان_سعدی
🆔 @Sayehsokhan
شوریدهای که در آن سفر همراهِ ما بود نعرهای برآورد و راهِ بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت.
چون روز شد، گفتمش: آن چه حالت بود؟
گفت: بلبلان را دیدم که به نالش در آمده بودند از درخت، و کبکان از کوه و غوکان در آب و بَهایم از بیشه؛
اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خُفته.
دوش مرغی به صبح مینالید
عقل و صبرم ببُرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلِص را
مگر آواز من رسید به گوش
گفت باور نداشتم که تو را
بانگِ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم: این شرطِ آدمیّت نیست
مرغْ تسبیحگوی و من خاموش
#گلستان_سعدی
🆔 @Sayehsokhan
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی
#حافظ
🆔 @sayehsokhan
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی
#حافظ
🆔 @sayehsokhan
وقتی جنگی آغاز میگردد هر کسی باید سهمی پرداخت کند.
سیاستمداران باید سلاح،
ثروتمندان باید مخارج جنگ
و فقرا هم باید فرزندانشان را گسیل دارند.
وقتی جنگ تمام میگردد
سیاستمداران دست یکدیگررامیفشارند،
ثروتمندان قیمتها را افزایش میدهند
و فقرا نیز به دنبال گور فرزندانشان میگردند.
- آرتور شوپنهاور
🆔 @sayehsokhan
سیاستمداران باید سلاح،
ثروتمندان باید مخارج جنگ
و فقرا هم باید فرزندانشان را گسیل دارند.
وقتی جنگ تمام میگردد
سیاستمداران دست یکدیگررامیفشارند،
ثروتمندان قیمتها را افزایش میدهند
و فقرا نیز به دنبال گور فرزندانشان میگردند.
- آرتور شوپنهاور
🆔 @sayehsokhan
#کتاب_صوتی
#قمارباز
🎙گوینده: آرمان سلطان زاده
نویسنده: #فئودور_داستایوسکی
مترجم: سروش حبیبی
کارگردان: دامون آذری
ناشر صوتی: آوانامه
ناشر متنی: نشر چشمه
🌐 @bankema
🆔 @sayehsokhan
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
#قمارباز
🎙گوینده: آرمان سلطان زاده
نویسنده: #فئودور_داستایوسکی
مترجم: سروش حبیبی
کارگردان: دامون آذری
ناشر صوتی: آوانامه
ناشر متنی: نشر چشمه
🌐 @bankema
🆔 @sayehsokhan
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
Audio
@bankema کانال بایگانی
#کتاب_صوتی
#قمارباز
🎙گوینده: آرمان سلطان زاده
نویسنده: #فئودور_داستایوسکی
مترجم: سروش حبیبی
کارگردان: دامون آذری
ناشر صوتی: آوانامه
ناشر متنی: نشر چشمه
#قسمت_شانزدهم
🌐 @bankema
🆔 @sayehsokhan
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
#قمارباز
🎙گوینده: آرمان سلطان زاده
نویسنده: #فئودور_داستایوسکی
مترجم: سروش حبیبی
کارگردان: دامون آذری
ناشر صوتی: آوانامه
ناشر متنی: نشر چشمه
#قسمت_شانزدهم
🌐 @bankema
🆔 @sayehsokhan
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
📩 #از_شما
❣️به نام حضرت دوست❣️
🐝کندوی عسل ساختار اجتماعی جالبی دارد. ملکه و انواع مختلف زنبورهای کارگر در کنار یکدیگر زندگی میکنند. اما تاکنون محققان موفق به یافتن زنبورهای وکیل و قاضی نشدهاند!
زنبورها احتیاجی به وکیل ندارند، چون خطر فراموش کردن یا نقض قوانین کندو وجود ندارد. هیچکس به حق دیگری دستدرازی نمیکند. ملکه غذای نظافتچیان را با دوز و کلک از چنگشان درنمیآورد و آنها هم هرگز برای حقوق و مزایای بیشتر اعتصاب نمیکنند…و عجیب اینکه محصول تولیدیشان بالاترین کیفیت محصولات است سالیان سال بدون تاریخ گذشته با کیفیت است.
✅ جرم و خطا برای انسان چیز جدیدی نیست و از همان ابتدای خلقت گریبانگیرش بوده است. اما ای کاش انسان در مقام اشرف مخلوقات، زندگی اجتماعی، تعامل با همنوع و رعایت حقوق دیگران را بگونهای محترم میشمرد که علاوه بر عنوان اشرف مخلوقات، در عمل نیز اشرف بودنش را ثابت مینمود.
✍محمدحسین فرقانی
🆔 @sayehsokhan
❣️به نام حضرت دوست❣️
🐝کندوی عسل ساختار اجتماعی جالبی دارد. ملکه و انواع مختلف زنبورهای کارگر در کنار یکدیگر زندگی میکنند. اما تاکنون محققان موفق به یافتن زنبورهای وکیل و قاضی نشدهاند!
زنبورها احتیاجی به وکیل ندارند، چون خطر فراموش کردن یا نقض قوانین کندو وجود ندارد. هیچکس به حق دیگری دستدرازی نمیکند. ملکه غذای نظافتچیان را با دوز و کلک از چنگشان درنمیآورد و آنها هم هرگز برای حقوق و مزایای بیشتر اعتصاب نمیکنند…و عجیب اینکه محصول تولیدیشان بالاترین کیفیت محصولات است سالیان سال بدون تاریخ گذشته با کیفیت است.
✅ جرم و خطا برای انسان چیز جدیدی نیست و از همان ابتدای خلقت گریبانگیرش بوده است. اما ای کاش انسان در مقام اشرف مخلوقات، زندگی اجتماعی، تعامل با همنوع و رعایت حقوق دیگران را بگونهای محترم میشمرد که علاوه بر عنوان اشرف مخلوقات، در عمل نیز اشرف بودنش را ثابت مینمود.
✍محمدحسین فرقانی
🆔 @sayehsokhan
💠 *حکایت آموزنده*
کسی که درجه تیمساری داشت و در ارتش خدمت می کرد، روزی مطلبی را تعریف کرد که فوق العاده زیبا بود:
تعریف می کرد در سال 1350 هنگامی که با درجه سرهنگی در ارتش خدمت میکردم، آزمونی در ارتش برگزار گردید تا افراد برگزیده در رشته حقوق، عهده دار پست های مهم قضائی در دادگاه های نظامی ارتش گردند.
در این آزمون، من و 25 نفر دیگر، رتبه های بالای آزمون را کسب نموده و به دانشگاه حقوق قضائی راه یافتیم.
دوره تحصیلی یک ساله بود و همه، با جدیت دروس را میخواندیم.
یک هفته مانده به پایان دوره، روزی از درب دژبانی در حال رفتن به سر کلاس بودم که ناگهان دیدم دو نفر دژبان با یک نفر لباس شخصی منتظر من هستند
و به محض ورود من، فرد لباس شخصی که با ارائه مدرک شناسائی، خود را از پرسنل سازمان امنیت معرفی می کرد مرا البته با احترام، دستگیر و با خود به نقطه نامعلومی برده و به داخل سلول انفرادی انداختند.
هر چه از آن لباس شخصی علت بازداشتم را می پرسیدم چیزی نمی گفت و فقط می گفت من مأمورم و معذور و چیز بیشتری نمیدانم!
اول خیلی ترسیده بودم وقتی بداخل سلول انفرادی رفتم و تنها شدم
افکار مختلفی ذهنم را آزار میداد
از زندان بان خواستم تلفنی به خانه ام بزند و حداقل، خانواده ام را از نگرانی خلاص کنند که ترتیب اثری نداد و مرا با نهایت غم و اندوه، در گوشه بازداشتگاه، به حال خود رها کرد.
آن روز شب شد و روزهای دیگر هم به همان ترتیب، گذشت و گذشت، تا این که روز نهم، در حالی که انگار صد سال گذشته بود، سپری شد.
صبح روز نهم، مجددا" دیدم همان دو نفر دژبان بهمراه همان لباس شخصی، بدنبال من آمده و مرا با خود برده و یکراست به اتاق رئیس دانشگاه که درجه سرلشگری داشت بردند.
افکار مختلف و آزار دهنده، لحظه ای مرا رها نمی کرد و شدیدا" در فشار روحی بودم.
وقتی به اتاق رئیس دانشگاه رسیدم، در کمال تعجب دیدم تمام همکلاس های من هم با حال و روزی مشابه من، در اتاق هستند و البته همگی هراسان و بسیار نگران بودند.
وقتی همه دوستانم را دیدم که به حال و روز من دچار شده اند کمی جرأت بخرج دادم و از بغل دستی خود، آهسته پرسیدم، دیدم وضعیت او هم شبیه من است!
ناگهان همهمه ای بپا شد که ناگهان در اتاق باز شد و سرلشگر رئیس دانشگاه وارد اتاق شده و ما همگی بلند شده و ادای احترام کردیم.
رئیس دانشگاه، با خوشروئی تمام، با یکایک ما دست داده و در حالی که معلوم بود از حال و روز همه ما، کاملا" آگاه بود این چنین به ما پاسخ داد:
هر کدام از شما، که افسران لایقی هم هستید پس از فارغ التحصیلی، ریاست دادگاهی را، در سطح کشور بعهده خواهید گرفت، و حالا این بازداشتی شما، آخرین واحد درسی شما بود که بایستی پاس می کردید و در مقابل اعتراض ما گفت:
این کار را کردیم تا هنگامی که شما در مسند قضاوت نشستید، قدرتمند شدید و قلم در دست تان بود، از آن سوءاستفاده نکنید و از عمق وجودتان، حال و روز کسی را که محکوم می کنید درک کرده و بی جهت و از سر عصبانیت و یا مسائل دیگر، کسی را بیش از حد جرمش، به زندان محکوم نکنید!
در خاتمه نیز، از همه ما عذرخواهی کامل بعمل آمد و همه ما نفس راحتی کشیدیم.
...
«سعدی میگه»
*زیر پایت چون ندانی، حال مور*
*همچو حال توست، زیر پای فیل*
🆔 @sayehsokhan
کسی که درجه تیمساری داشت و در ارتش خدمت می کرد، روزی مطلبی را تعریف کرد که فوق العاده زیبا بود:
تعریف می کرد در سال 1350 هنگامی که با درجه سرهنگی در ارتش خدمت میکردم، آزمونی در ارتش برگزار گردید تا افراد برگزیده در رشته حقوق، عهده دار پست های مهم قضائی در دادگاه های نظامی ارتش گردند.
در این آزمون، من و 25 نفر دیگر، رتبه های بالای آزمون را کسب نموده و به دانشگاه حقوق قضائی راه یافتیم.
دوره تحصیلی یک ساله بود و همه، با جدیت دروس را میخواندیم.
یک هفته مانده به پایان دوره، روزی از درب دژبانی در حال رفتن به سر کلاس بودم که ناگهان دیدم دو نفر دژبان با یک نفر لباس شخصی منتظر من هستند
و به محض ورود من، فرد لباس شخصی که با ارائه مدرک شناسائی، خود را از پرسنل سازمان امنیت معرفی می کرد مرا البته با احترام، دستگیر و با خود به نقطه نامعلومی برده و به داخل سلول انفرادی انداختند.
هر چه از آن لباس شخصی علت بازداشتم را می پرسیدم چیزی نمی گفت و فقط می گفت من مأمورم و معذور و چیز بیشتری نمیدانم!
اول خیلی ترسیده بودم وقتی بداخل سلول انفرادی رفتم و تنها شدم
افکار مختلفی ذهنم را آزار میداد
از زندان بان خواستم تلفنی به خانه ام بزند و حداقل، خانواده ام را از نگرانی خلاص کنند که ترتیب اثری نداد و مرا با نهایت غم و اندوه، در گوشه بازداشتگاه، به حال خود رها کرد.
آن روز شب شد و روزهای دیگر هم به همان ترتیب، گذشت و گذشت، تا این که روز نهم، در حالی که انگار صد سال گذشته بود، سپری شد.
صبح روز نهم، مجددا" دیدم همان دو نفر دژبان بهمراه همان لباس شخصی، بدنبال من آمده و مرا با خود برده و یکراست به اتاق رئیس دانشگاه که درجه سرلشگری داشت بردند.
افکار مختلف و آزار دهنده، لحظه ای مرا رها نمی کرد و شدیدا" در فشار روحی بودم.
وقتی به اتاق رئیس دانشگاه رسیدم، در کمال تعجب دیدم تمام همکلاس های من هم با حال و روزی مشابه من، در اتاق هستند و البته همگی هراسان و بسیار نگران بودند.
وقتی همه دوستانم را دیدم که به حال و روز من دچار شده اند کمی جرأت بخرج دادم و از بغل دستی خود، آهسته پرسیدم، دیدم وضعیت او هم شبیه من است!
ناگهان همهمه ای بپا شد که ناگهان در اتاق باز شد و سرلشگر رئیس دانشگاه وارد اتاق شده و ما همگی بلند شده و ادای احترام کردیم.
رئیس دانشگاه، با خوشروئی تمام، با یکایک ما دست داده و در حالی که معلوم بود از حال و روز همه ما، کاملا" آگاه بود این چنین به ما پاسخ داد:
هر کدام از شما، که افسران لایقی هم هستید پس از فارغ التحصیلی، ریاست دادگاهی را، در سطح کشور بعهده خواهید گرفت، و حالا این بازداشتی شما، آخرین واحد درسی شما بود که بایستی پاس می کردید و در مقابل اعتراض ما گفت:
این کار را کردیم تا هنگامی که شما در مسند قضاوت نشستید، قدرتمند شدید و قلم در دست تان بود، از آن سوءاستفاده نکنید و از عمق وجودتان، حال و روز کسی را که محکوم می کنید درک کرده و بی جهت و از سر عصبانیت و یا مسائل دیگر، کسی را بیش از حد جرمش، به زندان محکوم نکنید!
در خاتمه نیز، از همه ما عذرخواهی کامل بعمل آمد و همه ما نفس راحتی کشیدیم.
...
«سعدی میگه»
*زیر پایت چون ندانی، حال مور*
*همچو حال توست، زیر پای فیل*
🆔 @sayehsokhan
Forwarded from سخنرانیها
🔊 فایل صوتی
شنوتو
سومین پادکست تاریکخانه تاریخ
محمدعلی فروغی ؛ ناصحی که همچنان گوش شنوا می جوید
فروغی سیاستمداری واقعگرا و ملیگرا بود. فروغی به اختیار خودش برای روی کار اومدن رضاشاه مشارکت کرد چون که این اتفاق رو ضامن ثبات و حفظ تمامیت ارضی ایران می دونست. همین دلایل هم باعث شد که در شهریور 20 برای حفظ سلطنت پهلوی تلاش کنه. الان که بیشتر از هفتاد سال از اون دوران میگذره هنوز هم صدای نصیحت های فروغی از رادیو تهران که فرد فرد ملت رو به مسئولیت پذیری، قانون گرایی و ایران دوستی ترغیب میکنه، گوش شنوا میطلبه.
گویندگان:محمد ناظمی
.
🆔 @sokhanranihaa
🆑کانال سخنرانی ها
🌹
شنوتو
سومین پادکست تاریکخانه تاریخ
محمدعلی فروغی ؛ ناصحی که همچنان گوش شنوا می جوید
فروغی سیاستمداری واقعگرا و ملیگرا بود. فروغی به اختیار خودش برای روی کار اومدن رضاشاه مشارکت کرد چون که این اتفاق رو ضامن ثبات و حفظ تمامیت ارضی ایران می دونست. همین دلایل هم باعث شد که در شهریور 20 برای حفظ سلطنت پهلوی تلاش کنه. الان که بیشتر از هفتاد سال از اون دوران میگذره هنوز هم صدای نصیحت های فروغی از رادیو تهران که فرد فرد ملت رو به مسئولیت پذیری، قانون گرایی و ایران دوستی ترغیب میکنه، گوش شنوا میطلبه.
گویندگان:محمد ناظمی
.
🆔 @sokhanranihaa
🆑کانال سخنرانی ها
🌹
Telegram
attach 📎