از دور که سواد شهر پیدا شد، دود و آتش بود که از شهر زبانه همی کشید، به شهر که رسیدم، کشته بود که بر جای جای شهر فتاده بود، زنان و مردان و کودکان....
مهاجمان حتی بر حیوانات هم رحم نکرده آنها را نیز کشته بودند. ناگاه از برزنی صدای بربط شنیدیم، به کوی وارد شدیم و مردی را در حال بربط نوازی و رقص دیدیم.
گفتیم ای مرد، این چه حال است؟ با چشمانی گریان و حالی پریشان گفت: که سپاهیان مسلمان بر نیمروز تاخته و یزیدابن مهلب دستور کشتار همگان داد و کشتند و سوختند ، من به همراه اندکی بیرون از شهر بودیم و پس از رفتن آنان آمدیم.
حیرت زده گفتیم پس این نواختن و رقص از برای چیست ؟
گفت : مگر نمیدانید که امروز نوروز است؟.🌱
📒 #تاریخ_سیستان
👤 #احمد_کسروی
#نوروز_مبارک
🆔 @Sayehsokhan
مهاجمان حتی بر حیوانات هم رحم نکرده آنها را نیز کشته بودند. ناگاه از برزنی صدای بربط شنیدیم، به کوی وارد شدیم و مردی را در حال بربط نوازی و رقص دیدیم.
گفتیم ای مرد، این چه حال است؟ با چشمانی گریان و حالی پریشان گفت: که سپاهیان مسلمان بر نیمروز تاخته و یزیدابن مهلب دستور کشتار همگان داد و کشتند و سوختند ، من به همراه اندکی بیرون از شهر بودیم و پس از رفتن آنان آمدیم.
حیرت زده گفتیم پس این نواختن و رقص از برای چیست ؟
گفت : مگر نمیدانید که امروز نوروز است؟.🌱
📒 #تاریخ_سیستان
👤 #احمد_کسروی
#نوروز_مبارک
🆔 @Sayehsokhan