This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🦋دوست داشتنت...
دوست داشتنت وظیفهام که نبود، فریضهام بود بهجا آوردمش، تا پای جان؛ در هر مکان و در هر دقیقهای.
دوست داشتنت عشق که نبود، آیین بود بدان مشرف شدم بی قیل و قال و بیبوق و کرنایی.
دوست داشتنت نماز که نبود اما گزاردمش ، شبانروزی هزار رکعت به وقت صبح و ظهر و شام.
دوست داشتنت زکات که نداشت اما پرداختمش به هر دمی و به هر بازدمی به هر نفس.
دوست داشتنت دینی بود که مخفیانه به آن ایمان آوردم، دینی که جز تنهایی ثوابی نداشت...
✍️ #عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari
🆔 @Sayehsokhan
دوست داشتنت وظیفهام که نبود، فریضهام بود بهجا آوردمش، تا پای جان؛ در هر مکان و در هر دقیقهای.
دوست داشتنت عشق که نبود، آیین بود بدان مشرف شدم بی قیل و قال و بیبوق و کرنایی.
دوست داشتنت نماز که نبود اما گزاردمش ، شبانروزی هزار رکعت به وقت صبح و ظهر و شام.
دوست داشتنت زکات که نداشت اما پرداختمش به هر دمی و به هر بازدمی به هر نفس.
دوست داشتنت دینی بود که مخفیانه به آن ایمان آوردم، دینی که جز تنهایی ثوابی نداشت...
✍️ #عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari
🆔 @Sayehsokhan
Forwarded from اتچ بات
🌟شهرزاد قصهات را بگو
هر زنی شهرزاد است. هر زنی باید جرأت کند و راوی قصه شگفت خودش باشد. هر زنی باید سرانجام روزی از این هزار و یک شب ترس و تردید بیرون بیاید.
شاید قصه گوی تاریخ بخواهد تا ابد تو را در «روزی روزگاری در سرزمینی دور» زندانی کند. اما تو باید کلیدی پیدا کنی، تدبیری، چارهای، تیشهای، کلنگی…و از زندانِ روزی روزگاری به در آیی.
زندگی در قصههای این و آن و محبوس ماندن در خطوط سوگنامه سرنوشت، روایت تکرار و قصه دردناک بسیاری از زنان است.
من زنان زیادی را میشناسم که در قصه دیوان گیر افتادهاند و زنان زیاد تری را میشناسم که دلبرِ دیواند. نه آن دیو که سرانجام به بوسهای انسان میشود، بلکه آن دیو که دلبرش را در آخر دیوگونه میکند.
گاهی من از دلبران، بیشتر از دیوان میترسم. زیرا هر بار که زنهاری درباره دیوی میدهم، حتماً دلبری از گوشهای خیز بر میدارد، خنجر دیوش را قرض میگیرد و بانگ میکند که من زندگی به جادوی دیو را دوستتر دارم تا هراس رهایی را. من به دیو و دیومنشی و دیو سالاری محتاج و مبتلایم!
اما باور کن که هیچ شجاعتی بالاتر از دلیریِ دلبری نیست که از فرمان دیوی سر میپیچد.
دلبر باش اما نه در بند دیو.
روزی روزگاری در سرزمینی دور، دیگر بس است.
هم اینک، همین جا،
قصه تازهات را شروع کن…
✍️ #عرفان_نظرآهاری
#شهرزاد_قصه_ات_را_بگو
#زنان_نورونار
#ایران_پایدار
@erfannazarahari
🆔 @Sayehsokhan
هر زنی شهرزاد است. هر زنی باید جرأت کند و راوی قصه شگفت خودش باشد. هر زنی باید سرانجام روزی از این هزار و یک شب ترس و تردید بیرون بیاید.
شاید قصه گوی تاریخ بخواهد تا ابد تو را در «روزی روزگاری در سرزمینی دور» زندانی کند. اما تو باید کلیدی پیدا کنی، تدبیری، چارهای، تیشهای، کلنگی…و از زندانِ روزی روزگاری به در آیی.
زندگی در قصههای این و آن و محبوس ماندن در خطوط سوگنامه سرنوشت، روایت تکرار و قصه دردناک بسیاری از زنان است.
من زنان زیادی را میشناسم که در قصه دیوان گیر افتادهاند و زنان زیاد تری را میشناسم که دلبرِ دیواند. نه آن دیو که سرانجام به بوسهای انسان میشود، بلکه آن دیو که دلبرش را در آخر دیوگونه میکند.
گاهی من از دلبران، بیشتر از دیوان میترسم. زیرا هر بار که زنهاری درباره دیوی میدهم، حتماً دلبری از گوشهای خیز بر میدارد، خنجر دیوش را قرض میگیرد و بانگ میکند که من زندگی به جادوی دیو را دوستتر دارم تا هراس رهایی را. من به دیو و دیومنشی و دیو سالاری محتاج و مبتلایم!
اما باور کن که هیچ شجاعتی بالاتر از دلیریِ دلبری نیست که از فرمان دیوی سر میپیچد.
دلبر باش اما نه در بند دیو.
روزی روزگاری در سرزمینی دور، دیگر بس است.
هم اینک، همین جا،
قصه تازهات را شروع کن…
✍️ #عرفان_نظرآهاری
#شهرزاد_قصه_ات_را_بگو
#زنان_نورونار
#ایران_پایدار
@erfannazarahari
🆔 @Sayehsokhan
Telegram
attach 📎