📝
نیروهایی هستند که به نظر شر می رسند ولی درواقع به تو می آموزند که چگونه "افسانه شخصی" ات را محقق کنی. آنها هستند که ذهن و اراده تو را آماده می کنند. چون یک حقیقت بزرگ در این جهان وجود دارد:
تو هر که باشی و هر چه بکنی وقتی واقعا چیزی را بخواهی این خواست در روح جهان متولد می شود و این ماموریت تو در روی زمین است.
تحقق "افسانه شخصی" تنها وظیفه انسان است. همه چیز در خدمت یک چیز است.
👤 #پائولو_کوئیلو
🆔 @SayehSokhan
نیروهایی هستند که به نظر شر می رسند ولی درواقع به تو می آموزند که چگونه "افسانه شخصی" ات را محقق کنی. آنها هستند که ذهن و اراده تو را آماده می کنند. چون یک حقیقت بزرگ در این جهان وجود دارد:
تو هر که باشی و هر چه بکنی وقتی واقعا چیزی را بخواهی این خواست در روح جهان متولد می شود و این ماموریت تو در روی زمین است.
تحقق "افسانه شخصی" تنها وظیفه انسان است. همه چیز در خدمت یک چیز است.
👤 #پائولو_کوئیلو
🆔 @SayehSokhan
💭 ؛ #قصه 240
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یک حکیم سالخوردهی چینی از دشتی پر از برف رد میشد که به زنی برخورد که گریه میکرد.
حکیم پرسید:
- شما چرا گریه میکنید؟
- چون به زندگیام فکر میکنم، به جوانیام، به آن چهرهی زیبایی که در آینه میدیدم و مردی که دوستش داشتم.
این از رحمت خدا به دور است که به من توانایی به خاطر آوردن گذشته را داده است. او میدانست که من بهار زندگیام را به خاطر میآورم و گریه میکنم.
حکیم در آن دشت پر برف ایستاد
و به نقطهای خیره شد و به فکر فرو رفت.
عاقبت، گریهی زن بند آمد.
او پرسید:
- شما در آنجا چه میبینید؟
حکیم پاسخ داد:
- دشتی پر از گل سرخ. خداوند وقتی به من توانایی به یاد آوردن را داد، نسبت به من لطف داشت.
میدانست که من در زمستان همیشه میتوانم بهار را به خاطر بیاورم و لبخند بزنم...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#پائولو_کوئیلو
📖 @MyLibraries
🆔 @sayehsokhan
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یک حکیم سالخوردهی چینی از دشتی پر از برف رد میشد که به زنی برخورد که گریه میکرد.
حکیم پرسید:
- شما چرا گریه میکنید؟
- چون به زندگیام فکر میکنم، به جوانیام، به آن چهرهی زیبایی که در آینه میدیدم و مردی که دوستش داشتم.
این از رحمت خدا به دور است که به من توانایی به خاطر آوردن گذشته را داده است. او میدانست که من بهار زندگیام را به خاطر میآورم و گریه میکنم.
حکیم در آن دشت پر برف ایستاد
و به نقطهای خیره شد و به فکر فرو رفت.
عاقبت، گریهی زن بند آمد.
او پرسید:
- شما در آنجا چه میبینید؟
حکیم پاسخ داد:
- دشتی پر از گل سرخ. خداوند وقتی به من توانایی به یاد آوردن را داد، نسبت به من لطف داشت.
میدانست که من در زمستان همیشه میتوانم بهار را به خاطر بیاورم و لبخند بزنم...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#پائولو_کوئیلو
📖 @MyLibraries
🆔 @sayehsokhan