#سوزان_رابینسون با یک ضعف بینایی ژنتیکی متولد شده که درمانی ندارد، او از نظر قانون یک #نابینا (یا به تعبیر خودش، کمبینا) است و از برچسب «ناتوان» که به یدک میکشد متنفر است. در این سخنرانی خندهدار و شخصی، او به کاوش درباره تعصبات پنهان درون ما درباره ناتوانی میپردازد و با ارائه پنج نکته انتظارات ما را وارونه میکند.
src: @TEDPersianSubtitle
🆔 @SayehSokhan
👇👇👇👇
src: @TEDPersianSubtitle
🆔 @SayehSokhan
👇👇👇👇
دیشب برای تولد کارل بردمش یه رستوران عجیب که یکی از تجربههای عجیب زندگیم بود.
رستوران اسمش Dark Table هست و گارسونهاش همه #نابینا هستن.
بیرون #رستوران منو رو بهت نشون میدن و فقط میتونی اگه خواستی غذای اصلی رو انتخاب کنی. پیشغذا و دسر سورپرایز هستن.
💬
بعد همون ابتدا از بیرون رستوران یه پیشخدمت نابینا میاد و دست شما رو میگیره میبره تو. همه چیز تاریکه و اصلا و ابدا نمیشه چیزی رو دید. من قبلش فکر میکردم چشمم عادت میکنه و بعد از چند دقیقه میتونم احجام رو تشخیص بدم ولی به قدری همه چیز تاریکه که چشم اذیت میشه.
💬
پیشخدمت خودش رو معرفی میکنه و شما رو میبره میشونه سر میزتون. جای کارد و چنگال رو نشون میده و اگه احساس ترس یا استرس داشتین سعی میکنه آرومتون کنه. بعد براتون پیشغذا رو میاره که هیچ ایدهای ندارین چیه. به همین ترتیب غذای اصلی و دسر. حدودا ۲ ساعت این داستان طول میکشه.
💬
در این بین هر کاری داشتین میتونین اسم پیشخدمتتون رو صدا کنین و اون میاد کارتون رو راه میندازه. تلفنها همه قبل از ورود خاموش میشن. تجربهی عجیبیه. هیچ چیز رو نمیبینی. اینجوری آدمها بیشتر حرف میزنن. تماس دستی برای برقراری ارتباط بیشتر میشه.
💬
من به تصادف وقتی داشتم سعی میکردم ببینم اطرافم چیه، دستم خورد به یه خانوم میز بغلی. ازم پرسید دخترم یا پسر! گفتم دختر و عذرخواهی کردم. گفت خداروشکر که دختری و خندیدیم. دوست شدیم با هم و بقیه مدت حرف میزدیم.
💬
پروسهی حدس زدن چیزی که میخوری هم جذاب بود. من ته ظرفم رو لیس زدم چون هم خیلی خوشمزه بود، هم مطمئن نبودم تمومش کردم، هم کسی نمیدید :))) البته بعدش میشد ازشون پرسید چی به خوردمون دادن :)))
💬
پیشخدمت ما تصادفا یه دختر ایرانی بود. بهش به فارسی گفتم امشب تولد کارله. بعد از چند دقیقه تو اون فضایی که همه داشتن حرف میزدن یه صدایی بلند گفت "هی دوستان! امشب تولد کارله که بین شما نشسته داره غذا میخوره. با شمارش من براش تولدت مبارک بخونین" بعد همه جمعیت خوندن! خیلی حس خفنی بود.
FeeReeSHTeeH
🆔 @Sayehsokhan
رستوران اسمش Dark Table هست و گارسونهاش همه #نابینا هستن.
بیرون #رستوران منو رو بهت نشون میدن و فقط میتونی اگه خواستی غذای اصلی رو انتخاب کنی. پیشغذا و دسر سورپرایز هستن.
💬
بعد همون ابتدا از بیرون رستوران یه پیشخدمت نابینا میاد و دست شما رو میگیره میبره تو. همه چیز تاریکه و اصلا و ابدا نمیشه چیزی رو دید. من قبلش فکر میکردم چشمم عادت میکنه و بعد از چند دقیقه میتونم احجام رو تشخیص بدم ولی به قدری همه چیز تاریکه که چشم اذیت میشه.
💬
پیشخدمت خودش رو معرفی میکنه و شما رو میبره میشونه سر میزتون. جای کارد و چنگال رو نشون میده و اگه احساس ترس یا استرس داشتین سعی میکنه آرومتون کنه. بعد براتون پیشغذا رو میاره که هیچ ایدهای ندارین چیه. به همین ترتیب غذای اصلی و دسر. حدودا ۲ ساعت این داستان طول میکشه.
💬
در این بین هر کاری داشتین میتونین اسم پیشخدمتتون رو صدا کنین و اون میاد کارتون رو راه میندازه. تلفنها همه قبل از ورود خاموش میشن. تجربهی عجیبیه. هیچ چیز رو نمیبینی. اینجوری آدمها بیشتر حرف میزنن. تماس دستی برای برقراری ارتباط بیشتر میشه.
💬
من به تصادف وقتی داشتم سعی میکردم ببینم اطرافم چیه، دستم خورد به یه خانوم میز بغلی. ازم پرسید دخترم یا پسر! گفتم دختر و عذرخواهی کردم. گفت خداروشکر که دختری و خندیدیم. دوست شدیم با هم و بقیه مدت حرف میزدیم.
💬
پروسهی حدس زدن چیزی که میخوری هم جذاب بود. من ته ظرفم رو لیس زدم چون هم خیلی خوشمزه بود، هم مطمئن نبودم تمومش کردم، هم کسی نمیدید :))) البته بعدش میشد ازشون پرسید چی به خوردمون دادن :)))
💬
پیشخدمت ما تصادفا یه دختر ایرانی بود. بهش به فارسی گفتم امشب تولد کارله. بعد از چند دقیقه تو اون فضایی که همه داشتن حرف میزدن یه صدایی بلند گفت "هی دوستان! امشب تولد کارله که بین شما نشسته داره غذا میخوره. با شمارش من براش تولدت مبارک بخونین" بعد همه جمعیت خوندن! خیلی حس خفنی بود.
FeeReeSHTeeH
🆔 @Sayehsokhan