نشر سایه سخن
9.72K subscribers
13K photos
4.74K videos
270 files
3.77K links


📚📚کتابخانه ای همراه؛
همراه با شما تا هنر زندگی🌹🌹

خرید کتاب:
⬇️⬇️⬇️⬇️
www.sayehsokhan.com

📚ثبت سفارش مستقیم کتاب در دایرکت اینستاگرام:
👇👇👇👇
https://b2n.ir/s05391

آدرس: خ 12فروردین، کوچه بهشت آیین، پ 19 همکف
تلفن:66496410
Download Telegram
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
📩 #از_شما

آن چه زبیریان از امام حسین(ع) آموختند!

کلیشه رایج آن است که حماسه بزرگی که حسین‌بن‌علی (ع) در سال ۶۱ هجری در کربلا بنا نهاد، بعدها تأثیر خود را در میان هر حرکت دوستان او که بوی آزادگی می‌داد، به جای گذاشت.

مشکل من با این کلمه دوستان و بعدهاست.
تاریخ را که ورق بزنیم درخواهیم یافت که آن داستان زیبا و زشت کربلا، آثار حیات‌بخش خود را بی‌درنگ حتی در میان کسانی که دوستدار امام‌حسین نبودند بر جای نهاد.

برویم سراغ پیر مو سپید تاریخ و از زبان او این حقیقت را بشنویم:
زبیریان یا همان فرزندان زبیر بن عوام صحابی معروف، اگر دشمن امام حسین نبودند، هواخواه و طرفدار او هم نبودند، چه پدرشان در جنگ جمل به دست سپاه علی(ع) کشته شده بود و حسین را یک رقیب سیاسی می‌دیدند که تا زنده است، مردم به فرزندان زبیر اقبال نمی‌کنند. عبدالله بن زبیر بعد از مرگ یزید و پس از کشمکش‌های فراوان با دیگر مدعيان، حجاز را تصرف کرد و در مکه‌ به عنوان امیرالمؤمنین بر کرسی خلافت نشست. برادرش مُصعَب نیز که جنگاوری دلیر بود با کشتن مختار، بر عراق چیره شد. کار بر مراد زبیریان جلو می‌رفت تا عبدالملک مروان، بقایای بنی‌امیه را در دمشق دور خود جمع کرد و حکومت شام و مصر را در قبضه قدرت خود گرفت. چون به قول متین سعدی شیرازی دو پادشاه در اقلیمی نگنجند، عبدالملک عزم آن کرد که حکومت زبیریان را براندازد. او قصد عراق کرد و با وعده‌هایی که داد، فرماندهان زبیری را تطمیع کرد و بسیاری از آنان را از دور مصعب دور کرد.

مصعب دو راه داشت یا تسلیم شود و به خواری و ذلت به شام برده شود تا چگونه با او رفتار گردد و یا آماده مرگ حتمی شود. گزارش‌گر ما عروه بن مغیره بن شعبه از بزرگان کوفه است. او می‌گوید که صبحگاهی که مصعب از خیمه و خرگاه خود بيرون شد تا صفوف سپاه کم شمارش را آراسته و منظم کند، چشمش به من افتاد. نزدیک شد و گفت: "ماجرای حسین بن علی و حکم عبیدالله بن زیاد چه بود؟" فهمیدم که عزم جانبازی و مرگ کرده است. گفتم: "حسین حکم پسر زیاد را قبول نکرد و تن به مرگ داد".

مصعب در من خیره شد و این شعر را خواند (با ترجمه از عربی): "چه کردی تو ای هاشمی مرد والا... که باید تاسی کنند بر تو آزادگانی". پس مصعب با سپاهی اندک بر دشمنی که او را احاطه کرده بود حمله آورد و خود و فرزند جوانش کشته شدند و سر آن‌ها به شام و مصر فرستاده شد.

سپاه پیروز اُموی روی به مکه گذاشت تا کار عبدالله بن زبیر را تمام کند و بساط خلافت او را برچیند. عبدالملک فرماندهی آن سپاه را به حجاج بن یوسف داد؛ مردی بی‌رحم و در خونریزی بی‌باک و سفاک. پسر زبیر به محاصره افتاد و هفت ماه این حصر به طول انجامید. سپاهیان عبدالله که دریافتند ستاره بخت زبیریان افول کرده، تسلیم شدند و جان به در بردند و پسر زبیر ماند و گروهی از یارانش که به او ایمان داشتند. حجاج پیام فرستاد که: "عبدالله! تسلیم شو. تو را به شام می‌فرستم تا عبدالملک در مورد تو حکم کند". پسر زبیر آن شب را فرصت خواست تا بیاندیشد. شب به سرای مادرش اسما در آمد؛ دختر ابوبکر نخستین خلیفه مسلمین و همسر زبیر. اسما عمری دراز کرده بود ولی سخت هوشیار بود. پسر را که مردد دید گفت: "آیا آنچه تا کنون کرده‌ای برای دین بوده یا دنیا؟" پسر گفت: "به خدای که از بهر دین بوده است". ادامه سخن مادر را از کتاب مشهور تاریخ ابوالفضل بیهقی نقل می‌کنم: "نگاه کن که حسین علی رضی الله عنهما چه کرد، او کریم بود و بر حکم عبیدالله زیاد تن نداد و تو کمتر از حسین علی نِه ای". پس عبدالله زبیر از سخنان مادر به هیجان آمد، جامه تردید از روح و جان بیرون کرد و آماده کارزار شد. فردای آن روز و پس از نبردی سخت، عبدالله بن زبیر با جسم خونین دنیا را ترک گفت.

می‌خواهم بگویم که واقعه کربلا نه فقط برای دوستان و علاقمندان امام حسین، بلکه به تمام  کسانی که به راه و روش او نیز وابستگی فکری و روحی نداشتند، درس آزادگی و احیای دوباره داده و می‌دهد.

هنوز بیش از ده سال از انتخاب مرگی آگاهانه در صحرایی خشک‌ از سوی حسین بن علی نگذشته بود که مردان عرصه سیاست آن دوره، آن هنگام که در عرصه بازی شطرنج سیاست کیش می‌شدند و می‌بایست میان زنده ماندن توام با خفت و خواری و یا چشیدن طعم زخم شمشیر و نیزه یکی را انتخاب می‌کردند، با تاسی به کار بزرگی که امام‌ حسین در کربلا کرده بود، مرگ شرافتمندانه را انتخاب می‌کردند. این دو راه متضاد همواره در مقابل آدمیان قرار می‌گیرد و چون هر روز که سپری می‌کنیم عاشوراست و هرجا که زندگی می‌کنیم کربلا، ما نیز بایستی به انتخاب خود آگاه باشیم!


#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من

🆔 @sayehsokhan
📩 #از_شما

نَفَس حق حاجی و گرمای تورم

تهران ۱۲۶۱ هجری قمري تابستان بسیار گرمی داشت؛ مثل حالا، با این تفاوت که طهرانی‌های آن روزگار برای فرو نشاندن گرمای هوا و خشک کردن عرق روی پیشانی نه از کولرهای آبی و گازی، بلکه از بادبزن‌های دستی استفاده می‌کردند که دومنظوره بود؛ هم هوا را جابه‌جا می‌کرد و هم آلت قتاله بود، چون احیانا بر سر پشه‌های سمجی که خواب یا استراحت را از صاحب بادبزن گرفته بودند فرود می‌آمد و از شمار آن‌ها کم می‌کرد.

در چنین هوای تافته‌ای محمد شاه قاجار چاره را در آن دید که به باغ قلهک پناه ببرد؛ ولی چه فایده که آنجا هم جز هوای دم کرده در میان درختان در هم تنیده نصیبی نیافت. شاه قجر درمانده شد، چون دریغ از قدری نسیم خنک که  شخص اول کشور در مجاور لطافت آن بتواند بیماری آزاردهنده نقرس خود را از یاد ببرد. مثل همیشه که در می‌ماند، متوسل به حاجی شد؛صدراعظم صوفی مسلک و درویش رفتار.

حاج میرزا عباس ایروانی یا همان حاج میرزا آقاسی در طهران بود و امور مُدُن را تدبیر می‌کرد. مقر حکومتش دور و بر همین توپخانه فعلی بود. هر روز بر پتوی آبی رنگ خود می‌نشست و منشیان پیرامون او را می‌گرفتند و فرمان به چهار گوشه کشور می‌فرستاد. آن روز حاجی تازه کار را شروع کرده بود که حاجب‌الدوله با شتاب رسید و پیام شاه را آورد: "جناب حاجی! نَفَس شما حق است، گرمای دارالخلافه امان ما را بریده، به باغ قلهک التجا کرديم افاقه نکرد، اینجا هم جهنم دره‌ای شده بدتر از کاخ محمدیه. به داد ما برسید؛دعایی کنید تا قدری هوا تسکین یابد".

حاجی رسول شاه را روانه کرد و آنگاه مکنون دل را در پیش خواص نزدیکان خود گشود: "عجب گرفتاری شده‌ام، نمی‌دانم چه خاکی باید بر سر کنم؟ شاه گُمان دارد که من العیاذ بالله سلیمان نبی هستم که باد صبا را در فرمان خود داشته باشم تا دستور وزیدن دهم. من ضعیف و این حرف‌ها، خدا امور را خودش اصلاح کند" و خدا کار را اصلاح کرد.

نمی‌دانم خدا بر مردم طهران رحم آورد یا خواست بار دیگر قدرت خود را به دیدگان خاص یا عام  آورد که عصر آن روز باد از غرب و شرق وزیدن گرفت و هوای سوزان جای خود را به هوایی ملایم داد و آسمان و روح مردم دارالخلافه  تلطیف شد. مردم نفسی آسوده کشیدند و شاه که همه این‌ها را از نَفَس حق صدراعظم می‌دید مقام معنوی حاجی در نظرش دو چندان گشت و میرزا آقاسی هم حشمت و اعتباری مضاعف یافت.

این روزها هوا خیلی گرم شده و سیلی داغ خورشید روزها بر سر و روی ما نواخته می‌شود. با آنکه در زیر انواع خنک‌کننده‌های الکتریکی هستم صدای الغوث و الامانم به آسمان بلند است، دنبال یکی مثل حاجی میرزا آقاسی در ارکان دولت خیابان پاستور می‌گردم تا رقعه‌ای  برایش بنگارم و از دم عیسوی و نَفَس نفیسش طلب کاستن از حدت تنور گرمای آسمان کنم ولی با خود اندیشیدم که آنان نتوانستند از شدت گرمای تورم قیمت‌ها کم کنند، پس قاچ زین اسب دولت را محکم بگیرند و کار حاجی ایروانی پیشکش.


#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من

🆔 @sayehsokhan
Forwarded from عکس نگار
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
♻️ بفرمایید گاو آمده!

در یک مدرسه راهنمایی دخترانه چند سالی مدیر بودم. روزی چند دقیقه مانده به زنگ تفریح، مردی باظاهری آراسته وارد دفتر مدرسه شد.
گفت: «با خانم ناصری دبیر کلاس دوم کار دارم. می‌خواهم درباره درس و انضباط فرزندم از او سؤال کنم.»

از او خواستم خودش رامعرفی کند.
گفت: «من گاو هستم! خانم دبیر بنده را می‌شناسند! بفرمایید گاو آمده! ایشان متوجه می‌شوند چه کسی آمده!»

تعجب کردم و موضوع را به خانم ناصری، دبیر کلاس دوم گفتم. او هم تعجب کرد و گفت: «ممکن است این آقا اختلال روانی داشته باشد. یعنی چه گاو؟ من که چیزی نمی‌فهمم!»

ناچار از او خواستم پیش آن مرد برود. با اکراه پذیرفت و رفت. مرد آراسته، با احترام به خانم دبیر ما سلام داد و خودش را معرفی کرد:
«من گاو هستم!»

معلم جواب سلام داد و گفت:
«خواهش می‌کنم، ولی ...»


مرد ادامه داد:
«شما بنده را بخوبی می‌شناسید. من گاو هستم، پدر گوساله! همان دختر ۱۳ ساله‌ای که شما دیروز در کلاس، او را به همین نام صدا زدید ...»

دبیر ما به لکنت افتاد و گفت:
«آخه، می‌دونید ...»

مرد گفت:
«بله، ممکن است واقعاً فرزندم مشکلی داشته باشد و من هم در این مورد به شما حق می‌دهم. ولی بهتر بود مشکل انضباطی او را با من نیز در میان می‌گذاشتید. قطعاً من هم می‌توانستم اندکی به شما کمک کنم.»

خانم دبیر و پدر دانش‌آموز مدتی با هم گفتگو کردند ...
آن آقا در خاتمه کارتی را به خانم دبیر ما داد و رفت. وقتی او رفت، کارت را با هم خواندیم. روی آن نوشته شده بود: دکتر فلانی، عضو هیأت علمی دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه.....

چند روز بعد از ایشان خواستم یک جلسه برای معلمان صحبت کنند. در کمال تواضع خواسته‌ام را قبول کردند، سخنرانی دلپذیری داشتند ...
ایشان می‌گفت:
«خشونت آن گونه كه ما فکر می کنیم فقط محدود به خشونت فيزيكی بدنی نيست. عموماً ما درگيری‌های فيزيكی یا تعرض جنسی را خشونت می‌دانیم. ولی واقعیت آنست که دامنه خشونت، حوزه‌های گسترده‌تری دارد از جمله خشونت زبانی.
وقتی توهین می‌کنیم،
قومی را مسخره می‌کنیم،
صاحبان یک عقیده را تحقیر می‌کنیم. وقتی تهمت یا برچسب می‌زنیم یا تهدید می‌کنیم،
همه اینها خشونت است؛
منتها خشونت زبانی. بدون خون و خونریزی است.
خشونت زبانی #از_درون می‌کُشد.

تا حالا هیچ کس را دیده‌اید به دلیل اینکه مسخره شده و یا فحش خورده باشد به اورژانس مراجعه‌ کند؟
یا به پلیس شکایت کند؟
قربانیان خشونت زبانی، اثری از جای زخم بر بدنشان یا مدرک دیگری ندارند.

خشونت ابتدا در ذهن شكل می‌گيرد،
بعد خود را در زبان نشان می‌دهد
و سپس زمینه‌ساز خشونت فیزیکی می‌شود.

وقتی رهبر یک گروه سیاسی در جامعه، افراد طرف مقابل ر ااحمق، مغرض و فاسد معرفی می‌کند، ما به عنوان طرفداران او آمادگی لازم را پیدا می‌کنیم که در زمان مناسب با ماشین از روی آن‌ها رد شویم.
چرا؟
چون دیگر آنها را شایسته زندگی نمی‌دانیم! 

وقتی در یک ورزشگاه صد هزار نفری، طرفداران تیم مقابل را با ده‌ها فحش آبدار و ناموسی می‌نوازیم، زمینه را برای زد و خورد بعد از بازی فراهم می‌کنیم.

وقتی دختر همسایه را قرتی خطاب می‌کنیم،
راننده کناری را یابو،
مشتری را گاو،
دانش‌آموز را خنگ
و فرد قانون‌مدار را اُسکُل،
و قانون را در کلام زیر پا می‌گذاریم، همه این‌ها خشونت‌های زبانی است. یعنی آمادگی برای خشونت رفتاری در آینده؛ از تعرض جنسی بگیرید تا صدمه فیزیکی.»

اما چه باید کرد؟

اولین کار این است که #مهارت_گفتگو را بیاموزیم. فقدان مهارت‌های گفت‌وگو باعث می‌شود افراد نتوانند آنچه که مدنظر دارند را به زبان روشن بیان کنند و ایده و احساس خود را در یک کلام خشن و تند تخلیه می‌کنند. تمرین گفتگو، تمرین تخلیه ذهن و قلب، به شیوه‌ای غیرخشونت‌آمیز است.

دومین کار این است که به خودمان بارها و بارها یادآوری کنیم کشتن آدم‌ها فقط به فرو کردن چاقو در سینه آنان نیست. دختر یا پسر، زن یا مردی کهگیلویه شخصیتش تخریب شده، شرافتش لکه‌دار شده، عزت نفسش لگدمال شده، دیگر زندگی نرمال نخواهد داشت.

آنگاه یاد خواهم گرفت کلمه گاو را فقط و فقط برای خود گاو بکار ببرم ...

🌐 @darvishane49

🆔 @sayehsokhan
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM