شعر پارسی
68.2K subscribers
318 photos
36 videos
2.19K links
هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است ...

فرسته‌ی نخست:
https://t.me/ShearZii/1

تبلیغ و تبادل:
@Rodin66

کانال‌های ادبی:
@vir486
@ShearZii
Download Telegram
جوانان دانای دانش‌پذیر
سزد گر نشینند بر جایِ پیر

فردوسی / شـــعر پارسی
شرم از حضور مرده‌دلان جهان مدار
این قوم را تصور سنگ مزار کن

صائب تبریزی / شـــعر پارسی
آن سیه‌چرده که شیرینیِ عالم با اوست
چشمِ میگون لبِ خندان دلِ خرم با اوست

گرچه شیرین‌ دهنان پادشهانند ولی
او سلیمانِ زمان است که خاتم با اوست

روی خوب است و کمالِ هنر و دامن پاک
لاجرم همتِ پاکان دو عالم با اوست

خال مُشکین که بدان عارض گندمگون است
سِرِّ آن دانه که شد رهزنِ آدم با اوست

دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران
چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست

با که این نکته توان گفت که آن سنگین‌ دل
کُشت ما را و دمِ عیسیِ مریم با اوست

حافظ از معتقدان است گرامی دارش
زان که بخشایشِ بس روحِ مکرم با اوست

حافظ / شـــعر پارسی
خرم آن بقعه که آرامگه یار آنجاست
راحت جان و شفای دل بیمار آنجاست

من در این جایْ همین صورت بی‌جانم و بس
دلم آنجاست که آن دلبر عیار آنجاست

تنم اینجاست سَقیم و دلم آنجاست مُقیم
فلک اینجاست ولی کوکب سیار آنجاست

آخر ای باد صبا بویی اگر می‌آری
سوی شیراز گذر کن که مرا یار آنجاست

درد دل پیش که گویم؟ غم دل با که خورم؟
روم آنجا که مرا مَحرم اسرار آنجاست

نکند میلْ دل من به تماشای چمن
که تماشای دل آنجاست که دلدار آنجاست

سعدی این منزل ویران چه کنی؟ جای تو نیست
رخت بربند که منزلگه احرار آنجاست

سعدی / شـــعر پارسی
دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من

چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من

هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من

تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من

خوش می روی در جان من خوش می کنی درمان من
ای دین و ای ایمان من ای بحر گوهردار من

از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من

مولانا / شـــعر پارسی
از وصلِ مكرّر نتوان برد تمتّع
حيف است كه معشوق، وفا داشته باشد

نجیب کاشانی / شـــعر پارسی
ای فراموشی کجایی تا به فریادم رسی
باز احوال دل غم پرورم آمد به یاد...

بیدل دهلوی / شـــعر پارسی
دلم به‌ زلفِ تو عهدی که بسته بود شکستی
میانِ ما و تو مویی علاقه بود گسستی

قاآنی / شـــعر پارسی
رخ خوب خویشتن را به چه پوشی از نظرها؟
که به حسرت تو رفتم به دو دیده خاک درها

برت آمدیم یک دم، ز برای دست بوسی
چو ملول گشتی از ما، ببریم درد سرها

تو به ناز خفته هرشب، ز منت خبر نباشد
که زخون دیده گریم ز غمت به رهگذرها

عجب آمدم که: بعضی ز تو غافلند، مردم
مگر از ره بصارت خللیست در بصرها؟

نتوانم از خجالت که: بر تو آورم جان
که شنیدم: التفاتی نکنی به مختصرها

ز لبت نبات خیزد، چو خنده برگشایی
بهل این شکر فروشی، که بسوختی جگرها

بر آن کمان ابرو دل اوحدی چه سنجد؟
که به زخم تیر مژگان بشکافتی سپرها

اوحدی / شـــعر پارسی
دعوای من و جهان
به پایان رسیده
زیرا از ما دو تا
فقط جهان مانده است.

بیژن جلالی / شـــعر پارسی
گر پس از جور به انصاف گراید چه عجب؟
از حیا روی به ما گر ننماید چه عجب؟

بودش از شکوه خطر ور نه سری داشت به من
به مزارم اگر از مهر بیاید چه عجب؟

رسم پیمان به میان آمده خود را نازم
گفته باشد که ز گفتن چه گشاید چه عجب؟

شیوه ها دارد و من معتقد خوی ویم
شوقم از رنجش او گر بفزاید چه عجب؟

چون کشد می، کشدم رشک که در پرده جام
از لب خویش اگر بوسه رباید چه عجب؟

طره درهم و پیراهن چاکش نگرید
اگر از ناز به خود هم نگراید چه عجب؟

هرزه میرم شمرد، وز پی تعلیم رقیب
به وفا پیشگیم گر بستاید چه عجب؟

کار با مطربه زهره نهادی دارم
گر لبم ناله به هنجار سراید چه عجب؟

آن که چون برق به یک جای نگیرد آرام
گله‌اش در دل اگر دیر نپاید چه عجب؟

با چنین شرم که از هستی خویشش باشد
غالب ار رخ به ره دوست نساید چه عجب؟

غالب دهلوی / شـــعر پارسی
به نامه یاد نکردن نه از فراموشی است
ز دوریت به قلمْ دستِ من نمی چسبد

صائب تبريزى / شـــعر پارسی
شعر پارسی pinned Deleted message
دیگران از خُم مِی مستند و من
مستِ لیلی‌ام نه خُم دیدم نه مِی

جامی / شـــعر پارسی
تا هر زمان اسیر نماید دلِ دگر
هر لحظه سرزند مَهَم از محفلِ دگر

عندليب كاشانى / شـــعر پارسی
بگریز ای میر اجل از ننگ ما از ننگ ما
زیرا نمی‌دانی شدن همرنگ ما همرنگ ما

از حمله‌های جند او وز زخم‌های تند او
سالم نماند یک رگت بر چنگ ما بر چنگ ما

اول شرابی درکشی سرمست گردی از خوشی
بیخود شوی آنگه کنی آهنگ ما آهنگ ما

زین باده می‌خواهی برو اول تنک چون شیشه شو
چون شیشه گشتی برشکن بر سنگ ما بر سنگ ما

هر کان می احمر خورد بابرگ گردد برخورد
از دل فراخی‌ها برد دلتنگ ما دلتنگ ما

بس جره‌ها در جو زند بس بربط شش تو زند
بس با شهان پهلو زند سرهنگ ما سرهنگ ما

ماده است مریخ زمن این جا در این خنجر زدن
با مقنعه کی تان شدن در جنگ ما در جنگ ما

گر تیغ خواهی تو ز خور از بدر برسازی سپر
گر قیصری اندرگذر از زنگ ما از زنگ ما

اسحاق شو در نحر ما خاموش شو در بحر ما
تا نشکند کشتی تو در گنگ ما در گنگ ما

مولانا / شـــعر پارسی
پیشت به قدر غیر مرا اعتبار نیست
بی اعتبار کرده فلک این‌قَدَر مرا

وحشی بافقی / شـــعر پارسی
نشاطِ یکشبه ى دهر را غنیمت دان
که می رود چو حنا این نگارْ دست به دست

صائب تبريزى / شـــعر پارسی
يارىِ چرخ و مددكارىِ ساقى است يكى
هركه را دست گرفته است زِ پا مى افتد

نجيب كاشانى / شـــعر پارسی
گفتم: چو کشتی‌ام چه دهی خون‌بهایِ ما
گر خون‌بها کنند تقاضا برایِ‌ ما

گفتا: هزار چون تو به میدانِ عاشقی
سر می‌بریم و خون نچکد بر قبایِ ما

حیدر یغما / شـــعر پارسی