شعر پارسی
69K subscribers
300 photos
31 videos
2.15K links
هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است ...

فرسته‌ی نخست:
https://t.me/ShearZii/1

تبلیغ و تبادل:
@Rodin66

کانال‌های ادبی:
@vir486
@ShearZii
Download Telegram
دادن از روی زمین خاک بنی‌آدم به باد
کمترین بازیچه ی طفل پریزاد من است

محتشم کاشانی / شـــعر پارسی
ما چشم در راهِ بهار دیگری بودیم
جویای روز و روزگار دیگری بودیم

آن خواجهٔ خضری که آمد خشکسال آورد
ما تشنه و چشم‌انتظار دیگری بودیم


بُن‌بستی از این‌سان نبود آن کوچه‌سارِ شوق
ما رهسپار رهگذار دیگری بودیم

همچون پیازی پوست‌ها بر پوست‌ها، افسوس!
بعد از رهایی در حصارِ دیگری بودیم

گُلخانهٔ تنگ و چراغ نفتی و گرماش
وقفِ تو! ما محوِ بهار دیگری بودیم

شد آسمان بی‌آسمان و صبح شد بی‌صبح
چون دید ما را در گذارِ دیگری بودیم

نخ را بکش تا این عروسک، راهِ خود گیرد
ما بیقرارانِ مدارِ دیگری بودیم.

محمدرضا شفیعی کدکنی / شـــعر پارسی
ای که سر تا قدمم را به جنون داشته‌ای
تا مرا داشته‌ای،‌ غرقه به خون داشته‌ای

عرفی شیرازی / شـــعر پارسی
نیَم اهلِ زهد و توبه به من آر ساغرِ مِی
که به صدق توبه کردم زِ عبادت ریایی

عراقى / شـــعر پارسی
من و یک لحظه جدایی ز تو، آن گاه حیات؟
اینقدر صبر به عاشق نسپرده است کسی

صائب تبریزی / شـــعر پارسی
دانه‌ای بود غمش در دلم از همّتِ عشق
خوشه گردید امید است که خرمن گردد

طالب آملی / شـــعر پارسی
تا درین زندان فانی زندگانی باشدت
کنج عزلت گیر تا گنج معانی باشدت

این جهان را ترک کن تا چون گذشتی زین جهان
این جهانت گر نباشد آن جهانی باشدت

کام و ناکام این زمان در کام خود درهم شکن
تا به کام خویش فردا کامرانی باشدت

روزکی چندی چو مردان صبر کن در رنج و غم
تا که بعداز رنج گنج شایگانی باشدت

روی خود را زعفرانی کن به بیداری شب
تا به روز حشر روی ارغوانی باشدت

گر به ترک عالم فانی بگویی مردوار
عالم باقی و ذوق جاودانی باشدت

صبحدم درهای دولتخانه‌ها بگشاده‌اند
عرضه کن گر آن زمان راز نهانی باشدت

تا کی از بی حاصلی ای پیرمرد بچه طبع
در هوای نفس مستی و گرانی باشدت

از تن تو کی شود این نفس سگ سیرت برون
تا به صورت خانهٔ تن استخوانی باشدت

گر توانی کشت این سگ را به شمشیر ادب
زان پس ار تو دولتی جویی نشانی باشدت

گر بمیری در میان زندگی عطاروار
چون درآید مرگ عین زندگانی باشدت

عطار / شـــعر پارسی
آخرين لحظه تلخ ديدار
سر به سر پوچ ديدم جهان را
باد ناليد و من گوش كردم
خش خش برگ‌های خزان را
باز خواندی
باز راندی
باز بر تخت عاجم نشاندی
باز در كام موجم كشاندی
گر چه در پرنيان غمی شوم
سال‌ها در دلم زيستی تو
آه هرگز ندانستم از عشق
چيستی تو
كيستی تو

فروغ فرخزاد / شـــعر پارسی
برقع چه احتیاج که از حسرتِ جمال
بی هم نشسته‌ایم، چو با هم نشسته‌ايم

رضی‌الدین آرتیمانی / شـــعر پارسی
من اين آواز پاكت را،
درين غمگين خراب آباد،
چو بوی بالهای سوخته‌ات پرواز خواهم داد
بخوان آواز تلخت را،
ولكن دل به غم مسپار

مهدی اخوان‌ثالث / شـــعر پارسی
رقیب قدر وصال تو را نمی‌داند
ز چنگ هجر ندیده‌ست گوشمال تو را

اهلی ترشیزی / شـــعر پارسی
عاشق به ساده‌لوحیِ ما نیست در جهان
کز وعده‌ی تو دل به وفا بسته‌ایم ما

صائب تبریزی / شـــعر پارسی
کُشته‌ی دشمن چه غم دارد؟ که دشمن، دشمن است
گریه بر آن کُشته باید کرد، کاو را یار کُشت

حیدر یغما / شـــعر پارسی
چیست چندین التفاتِ آشکارا با رقیب؟
جانبِ ما یک نظر ناکرده پنهانی هنوز

هلالی / شـــعر پارسی
حرفِ شبِ وصال که عمرش دراز باد!
کوته تر است از آن که زِ دل بر زبان رسد

کلیم کاشانی / شـــعر پارسی
از می عشقت چنان مستم که نیست
تا قیامت روی هشیاری مرا

مولانا / شـــعر پارسی
آشنایان ره عشق گرم خون بخورند
ناکسم گر به شکایت سوی بیگانه روم

حافظ / شـــعر پارسی
کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبر باید طالب نوروز را

سعدی / شـــعر پارسی
زین گلستان عاقبت چون باد می‌باید گذشت
بر درختی هر زمان چون تاک پیچیدن چرا؟

صائب تبریزی / شـــعر پارسی
دارم امید عاطفتی از جناب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست

دانم که بُگذرد ز سرِ جرمِ من که او
گرچه پریوش است ولیکن فرشته خوست

چندان گریستیم که هر کس که برگذشت
در اشکِ ما چو دید روان گفت کـ‌این چه جوست؟

هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان
موی است آن میان و ندانم که آن چه موست

دارم عجب ز نقشِ خیالش که چون نرفت
از دیده‌ام که دَم به دَمش کار شُست و شوست

بی گفت و گوی زلفِ تو دل را همی‌کشد
با زلف دلکَش تو که را روی گفت و گوست؟

عمریست تا ز زلفِ تو بویی شنیده‌ام
زان بوی در مشامِ دلِ من هنوز بوست

حافظ بد است حالِ پریشانِ تو، ولی
بر بویِ زلفِ یار پریشانیَت نکوست

حافظ / شـــعر پارسی