شعر پارسی
69.5K subscribers
295 photos
30 videos
2.13K links
هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است ...

فرسته‌ی نخست:
https://t.me/ShearZii/1

تبلیغ و تبادل:
@Rodin66

کانال‌های ادبی:
@vir486
@ShearZii
Download Telegram
زین گلستان عاقبت چون باد می‌باید گذشت
بر درختی هر زمان چون تاک پیچیدن چرا؟

صائب تبریزی / شـــعر پارسی
دارم امید عاطفتی از جناب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست

دانم که بُگذرد ز سرِ جرمِ من که او
گرچه پریوش است ولیکن فرشته خوست

چندان گریستیم که هر کس که برگذشت
در اشکِ ما چو دید روان گفت کـ‌این چه جوست؟

هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان
موی است آن میان و ندانم که آن چه موست

دارم عجب ز نقشِ خیالش که چون نرفت
از دیده‌ام که دَم به دَمش کار شُست و شوست

بی گفت و گوی زلفِ تو دل را همی‌کشد
با زلف دلکَش تو که را روی گفت و گوست؟

عمریست تا ز زلفِ تو بویی شنیده‌ام
زان بوی در مشامِ دلِ من هنوز بوست

حافظ بد است حالِ پریشانِ تو، ولی
بر بویِ زلفِ یار پریشانیَت نکوست

حافظ / شـــعر پارسی
گفتم همیشه فکر وصال تو می‌کنم
در خنده شد که این همه فکر محال چیست؟

هلالی / شـــعر پارسی
همیشه دامنم از اشکِ دیده تر بادا
که هرچه می‌رسدم، کارِ چشم‌هایِ من است

حیدر‌ یغما / شـــعر پارسی
روشن‌ترین غرور و دلیلِ تکبرش
آن دیردیر لب به تکلم گشودن است

محتشم کاشانی / شـــعر پارسی
نیامد سروِ من بیرون که بر گِردِ سرش گردم
به سانِ گرد باد از غم به خود پیچیدم و رفتم

وحشی بافقی / شـــعر پارسی
رسید و از مژه گل بر سرم فشاند و برفت
چو دید رفتنی‌ام، لحظه‌ای بماند و برفت

زِ تربتم چو فغان خاست کین شهیدِ وفاست
زِ دور فاتحه‌ای بر سرم بخواند و برفت

طالب آملی / شـــعر پارسی
به دست و تیغِ کسی خونِ من حنا بسته‌ست
به حیرتم که عجب تهمت بجا بسته‌ست

بيدل دهلوى / شـــعر پارسی
وصلش اولْ قدم اندر نظرم آسان بود
هجر آمد به میان،کارِ مرا مشکل کرد

رفعت سمنانی / شـــعر پارسی
من وفا می‌کنم و نیستم آگه که مرا
از چه رو کشته‌ى شمشیرِ جفا می‌خواهند

خواجوی كرمانى / شـــعر پارسی
ماهِ تابان را شبی نسبت به رویت کرده‌ام
سال‌ها شد تا خجالت دارم از رویِ شما

سلمان ساوجى / شـــعر پارسی
به حرف آمدی و زخمِ کهنه‌ام نو شد
به حیرتم چه نمک بود گفت وگویِ تو را

بيدل دهلوى / شـــعر پارسی
یا دیدن دوست یا هوایش
دیگر چه کند کسی جهان را


مولانا / شـــعر پارسی
به بزم باده‌نوشی وعده‌ی هم‌مشربی دارم
که عذر پاک‌دامانی‌ست، بدتر از گناه آنجا

اشرف مازندرانی / شـــعر پارسی
از شهر دلم، نامِ دهی بیش نماند
از پیرهن صبر، زهی بیش نماند

از بس که گسست شوق و بر هم بستم
از رشته‌ی عمرم گرهی بیش نماند

شکیبی اصفهانی / شـــعر پارسی
آن می که هست آب خضر شرمسار از آن
ساقی بیا و یک دوسه ساغر بیار از آن

این نیم‌جان که هست مرا سود با من‌است
گیری بهای نیم نگه گر هزار از آن

گفتی کنم به زخم دگر کار تو تمام
زحمت مکش دگر که گذشته‌است کار از آن

بر مهر و ماه گر گذری با چنین جمال
گیری شکیب از این و ربایی قرار از آن

سوی نگارخانه‌ی چین رو که بسترند
تمثالهای مانی صورت نگار از آن

آنی که حال صد چو منی گر دهی به باد
بر دامن دلت ننشیند غبار از آن

جنس گرانبهاست محبت ولی رفیق
از ما نمی‌خرند به مفت این دیار از آن

رفیق اصفهانی / شـــعر پارسی
لعبت شیرین اگر تُرُش ننشیند
مدعیانش طمع کنند به حلوا

سعدی / شـــعر پارسی
دل بردنِ چنین زِ اسیرانِ ساده دل
گوهر به حیله از کفِ طفلان ربودن است

محتشم کاشانی / شـــعر پارسی
دلم دلی نه که در وی بگنجد اینهمه غم
غمش غمی نه که از دل بدر توان کردن

فيض كاشانى / شـــعر پارسی
ساعدِ او بارها در معرضِ عرضِ صفا
رعشه‌ی غیرت بر اندامِ بلور انداخته است

صائب تبریزی / شـــعر پارسی