فراق را دلی از سنگ سختتر باید
مرا دلیست که با شوق بر نمیآید
هنوز با همه بدعهدیت دعاگویم
بیا و گر همه دشنام میدهی شاید
اگر چه هر چه جهانت به دل خریدارند
منت به جان بخرم تا کسی نیفزاید
بکش چنان که توانی که بنده را نرسد
خلاف آن چه خداوندگار فرماید
نه زنده را به تو میلست و مهربانی و بس
که مرده را به نسیمت روان بیاساید
مپرس کشته شمشیر عشق را چونی
چنان که هر که ببیند بر او ببخشاید
پدر که چون تو جگرگوشه از خدا میخواست
خبر نداشت که دیگر چه فتنه میزاید
توانگرا در رحمت به روی درویشان
مبند و گر تو ببندی خدای بگشاید
به خون سعدی اگر تشنهای حلالت باد
تو دیر زی که مرا عمر خود نمیپاید
سعدی / شـــعر پارسی
مرا دلیست که با شوق بر نمیآید
هنوز با همه بدعهدیت دعاگویم
بیا و گر همه دشنام میدهی شاید
اگر چه هر چه جهانت به دل خریدارند
منت به جان بخرم تا کسی نیفزاید
بکش چنان که توانی که بنده را نرسد
خلاف آن چه خداوندگار فرماید
نه زنده را به تو میلست و مهربانی و بس
که مرده را به نسیمت روان بیاساید
مپرس کشته شمشیر عشق را چونی
چنان که هر که ببیند بر او ببخشاید
پدر که چون تو جگرگوشه از خدا میخواست
خبر نداشت که دیگر چه فتنه میزاید
توانگرا در رحمت به روی درویشان
مبند و گر تو ببندی خدای بگشاید
به خون سعدی اگر تشنهای حلالت باد
تو دیر زی که مرا عمر خود نمیپاید
سعدی / شـــعر پارسی
اگر به دولت برسی مست نگردی، مردی
گر به ذلت برسی، پست نگردی، مردی
اهل عالم همه بازیچه دست هوساند
گر تو بازیچه این دست نگردی، مردی
بدرالدین جامی / شـــعر پارسی
گر به ذلت برسی، پست نگردی، مردی
اهل عالم همه بازیچه دست هوساند
گر تو بازیچه این دست نگردی، مردی
بدرالدین جامی / شـــعر پارسی
بالا نکرده ساعد او را حیا هنوز
بیعت نکرده است به دستش حنا هنوز
آواز عندلیب به گوشش نخورده است
برگرد او نگشته نسیم صبا هنوز
در غنچه است جلوه گلزار شو خیش
دستش گلی نچیده ز رنگ حنا هنوز
گل عیب بیوفایی خود را علاج کرد
نشنیده است عهد تو بوی وفا هنوز
صدبار چین ابروی او داد رخصتم
من سر نمی کشم ز کمند وفا هنوز
ای دیده از غبار ره او چه دیده ای
در پرده است خاصیت توتیا هنوز
صائب هزار قاصد یأس آمد و گذشت
چون برق می پرد به رهش چشم ما هنوز
صائب تبریزی / شـــعر پارسی
بیعت نکرده است به دستش حنا هنوز
آواز عندلیب به گوشش نخورده است
برگرد او نگشته نسیم صبا هنوز
در غنچه است جلوه گلزار شو خیش
دستش گلی نچیده ز رنگ حنا هنوز
گل عیب بیوفایی خود را علاج کرد
نشنیده است عهد تو بوی وفا هنوز
صدبار چین ابروی او داد رخصتم
من سر نمی کشم ز کمند وفا هنوز
ای دیده از غبار ره او چه دیده ای
در پرده است خاصیت توتیا هنوز
صائب هزار قاصد یأس آمد و گذشت
چون برق می پرد به رهش چشم ما هنوز
صائب تبریزی / شـــعر پارسی
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم
گر قصد جفا داری اینَک من و اینَک سر
ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم
بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد
مِنبَعد بدان شرطم کز توبه بپرهیزم
سیم دل مسکینم در خاک درت گم شد
خاک سر هر کویی بیفایده میبیزم
در شهر به رسوایی دشمن به دفم برزد
تا بر دف عشق آمد تیر نظر تیزم
مجنون رخ لیلی چون قیس بنیعامر
فرهاد لب شیرین چون خسرو پرویزم
گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز
فرمان برمت جانا بنشینم و برخیزم
گر بی تو بود جنت بر کنگره ننشینم
ور با تو بود دوزخ در سلسله آویزم
با یاد تو گر سعدی در شعر نمیگنجد
چون دوست یگانه شد با غیر نیامیزم
سعدی / شـــعر پارسی
زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم
گر قصد جفا داری اینَک من و اینَک سر
ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم
بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد
مِنبَعد بدان شرطم کز توبه بپرهیزم
سیم دل مسکینم در خاک درت گم شد
خاک سر هر کویی بیفایده میبیزم
در شهر به رسوایی دشمن به دفم برزد
تا بر دف عشق آمد تیر نظر تیزم
مجنون رخ لیلی چون قیس بنیعامر
فرهاد لب شیرین چون خسرو پرویزم
گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز
فرمان برمت جانا بنشینم و برخیزم
گر بی تو بود جنت بر کنگره ننشینم
ور با تو بود دوزخ در سلسله آویزم
با یاد تو گر سعدی در شعر نمیگنجد
چون دوست یگانه شد با غیر نیامیزم
سعدی / شـــعر پارسی
منم آن شکسته سازی، که توام نمینوازی
چه فغان کنم ز دستی، که گسسته تار ما را
سیمین بهبهانی / شـــعر پارسی
چه فغان کنم ز دستی، که گسسته تار ما را
سیمین بهبهانی / شـــعر پارسی
آبها آیینهٔ سرو خرامان تواَند
بادها مشاطهٔ زلف پریشان تواَند
شبنشینان عاشق افسانههای زلف تو
صبح خیزان واله چاک گریبان تواَند
صائب تبریزی / شـــعر پرسی
بادها مشاطهٔ زلف پریشان تواَند
شبنشینان عاشق افسانههای زلف تو
صبح خیزان واله چاک گریبان تواَند
صائب تبریزی / شـــعر پرسی