آن که هلاک من همیخواهد و من سلامتش
هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش
میوه نمیدهد به کس باغ تفرجست و بس
جز به نظر نمیرسد سیب درخت قامتش
داروی دل نمیکنم کان که مریض عشق شد
هیچ دوا نیاورد باز به استقامتش
هر که فدا نمیکند دنیی و دین و مال و سر
گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش
جنگ نمیکنم اگر دست به تیغ میبرد
بلکه به خون مطالبت هم نکنم قیامتش
کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی
کان چه گناه او بود من بکشم غرامتش
هر که هوا گرفت و رفت از پی آرزوی دل
گوش مدار سعدیا بر خبر سلامتش
سعدی / شـــعر پارسی
هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش
میوه نمیدهد به کس باغ تفرجست و بس
جز به نظر نمیرسد سیب درخت قامتش
داروی دل نمیکنم کان که مریض عشق شد
هیچ دوا نیاورد باز به استقامتش
هر که فدا نمیکند دنیی و دین و مال و سر
گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش
جنگ نمیکنم اگر دست به تیغ میبرد
بلکه به خون مطالبت هم نکنم قیامتش
کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی
کان چه گناه او بود من بکشم غرامتش
هر که هوا گرفت و رفت از پی آرزوی دل
گوش مدار سعدیا بر خبر سلامتش
سعدی / شـــعر پارسی
تو را نگاه میکنم و همه چیز عریان میشود
زورقها در آب های کم عمقند...
خلاصه کنم: دریا بی عشق سرد است!
جهان این گونه آغاز میشود:
موجها گهوارهی آسمان را میجنبانند
(تو در میان ملافهها جابهجا میشوی
و خواب را فرا میخوانی)
بیدار شو تا از پیات روان شوم
تنم بیتاب تعقیب توست!
میخواهم عمرم را با عشق تو سر کنم
از دروازهی سپیده تا دریچهی شب
میخواهم با بیداریِ تو رویا ببینم...
پل الوار / شـــعر پارسی
زورقها در آب های کم عمقند...
خلاصه کنم: دریا بی عشق سرد است!
جهان این گونه آغاز میشود:
موجها گهوارهی آسمان را میجنبانند
(تو در میان ملافهها جابهجا میشوی
و خواب را فرا میخوانی)
بیدار شو تا از پیات روان شوم
تنم بیتاب تعقیب توست!
میخواهم عمرم را با عشق تو سر کنم
از دروازهی سپیده تا دریچهی شب
میخواهم با بیداریِ تو رویا ببینم...
پل الوار / شـــعر پارسی
شنیدهام سخنی خوش که پیرِ کنعان گفت
«فِراق یار، نه آن میکند که بتوان گفت»
حدیثِ هولِ قیامت که گفت واعظِ شهر
کنایتیست که از روزگارِ هجران گفت
نشانِ یارِ سفرکرده از کِه پُرسم باز؟
که هر چه گفت بَریدِ صبا، پریشان گفت
فغان که آن مهِ نامهربانِ مِهرگُسِل
به تَرکِ صحبتِ یاران خود چه آسان گفت
من و مقامِ رضا بعد از این و شُکرِ رقیب
که دل به دردِ تو خو کرد و ترکِ درمان گفت
غمِ کهن به میِ سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی این است؛ پیرِ دهقان گفت
گره به باد مزن گر چه بر مراد رود
که این سخن به مَثَل، باد با سلیمان گفت
به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
تو را که گفت که این زال تَرک دَستان گفت؟
مزن ز چون و چرا دم که بندهٔ مُقبِل
قبول کرد به جان، هر سخن که جانان گفت
که گفت حافظ از اندیشهٔ تو آمد باز؟
من این نگفتهام آن کس که گفت بُهتان گفت
حافظ / شـــعر پارسی
«فِراق یار، نه آن میکند که بتوان گفت»
حدیثِ هولِ قیامت که گفت واعظِ شهر
کنایتیست که از روزگارِ هجران گفت
نشانِ یارِ سفرکرده از کِه پُرسم باز؟
که هر چه گفت بَریدِ صبا، پریشان گفت
فغان که آن مهِ نامهربانِ مِهرگُسِل
به تَرکِ صحبتِ یاران خود چه آسان گفت
من و مقامِ رضا بعد از این و شُکرِ رقیب
که دل به دردِ تو خو کرد و ترکِ درمان گفت
غمِ کهن به میِ سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی این است؛ پیرِ دهقان گفت
گره به باد مزن گر چه بر مراد رود
که این سخن به مَثَل، باد با سلیمان گفت
به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
تو را که گفت که این زال تَرک دَستان گفت؟
مزن ز چون و چرا دم که بندهٔ مُقبِل
قبول کرد به جان، هر سخن که جانان گفت
که گفت حافظ از اندیشهٔ تو آمد باز؟
من این نگفتهام آن کس که گفت بُهتان گفت
حافظ / شـــعر پارسی
📍مکتب فکری فیلسوف های برجسته تاریخ در ادوار مختلف :
📚مدت مطالعه هر مورد = ۱۰ دقیقه
( آیتم مورد نظر را لمس کنید )
📍ارسطو
📍افلاطون
📍رنه دکارت
📍کانت
📍هگل
📍اسپینوزا
📍شوپنهاور
📍نیچه
📍هایدگر
📍ویلیام جیمز
📍کی یرکگور
📍جان لاک
📍فرانسیس بیکن
📍ویتگنشتاین
📍دیوید هیوم
📍ژان پل سارتر
📍کارل مارکس
📍اپیکور
📍آلبر کامو
📍ژان ژاک روسو
📍ماکیاولی
📍لایب نیتس
📍مارکوس اورلیوس
📍جرج بارکلی
🔸آدرس سایت :
https://ecokaghaz.com/
🔸دانلود اپلیکیشن از مایکت :
https://dlapp.appiro.ir/orders/5309/ecokaghaz.apk
🔸کانال تلگرام :
https://t.me/ecokaghaz
📚مدت مطالعه هر مورد = ۱۰ دقیقه
( آیتم مورد نظر را لمس کنید )
📍ارسطو
📍افلاطون
📍رنه دکارت
📍کانت
📍هگل
📍اسپینوزا
📍شوپنهاور
📍نیچه
📍هایدگر
📍ویلیام جیمز
📍کی یرکگور
📍جان لاک
📍فرانسیس بیکن
📍ویتگنشتاین
📍دیوید هیوم
📍ژان پل سارتر
📍کارل مارکس
📍اپیکور
📍آلبر کامو
📍ژان ژاک روسو
📍ماکیاولی
📍لایب نیتس
📍مارکوس اورلیوس
📍جرج بارکلی
🔸آدرس سایت :
https://ecokaghaz.com/
🔸دانلود اپلیکیشن از مایکت :
https://dlapp.appiro.ir/orders/5309/ecokaghaz.apk
🔸کانال تلگرام :
https://t.me/ecokaghaz
قربان آن بناگوش وان برق گوشواره
با هم چه خوش نمایند آن صبح و این ستاره
مائیم و کهنه دلقی دلگیرِ از دو عالم
سر چون جرس کشیده در جَیب پارهپاره
چون کار رفت از دست گیرد سپهر دستت
دریا غریقِ مرده افکنده بر کناره
روز از برم چو رفتی شب آمدی بخوابم
این است اگر کسی را عمری بوَد دوباره
روشندلان ندارند دلبستگی به فرزند
بر شعله سهل باشد مهجوریِ شراره
آن نشئهای که بخشد بگذشتن از دو عالم
در کیش میکِشان چیست یک مستی گذاره
با چرخ سرفرازی نتوان ز پیش بردن
جایی که سقف پست است نتوان شدن سواره
همچون کلیم دیگر یک نامشخصی کو
آگاه و مستِ غفلت پُر شغل و هیچکاره
کلیم کاشانی / شـــعر پارسی
با هم چه خوش نمایند آن صبح و این ستاره
مائیم و کهنه دلقی دلگیرِ از دو عالم
سر چون جرس کشیده در جَیب پارهپاره
چون کار رفت از دست گیرد سپهر دستت
دریا غریقِ مرده افکنده بر کناره
روز از برم چو رفتی شب آمدی بخوابم
این است اگر کسی را عمری بوَد دوباره
روشندلان ندارند دلبستگی به فرزند
بر شعله سهل باشد مهجوریِ شراره
آن نشئهای که بخشد بگذشتن از دو عالم
در کیش میکِشان چیست یک مستی گذاره
با چرخ سرفرازی نتوان ز پیش بردن
جایی که سقف پست است نتوان شدن سواره
همچون کلیم دیگر یک نامشخصی کو
آگاه و مستِ غفلت پُر شغل و هیچکاره
کلیم کاشانی / شـــعر پارسی