شعر پارسی
68.2K subscribers
317 photos
33 videos
2.18K links
هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است ...

فرسته‌ی نخست:
https://t.me/ShearZii/1

تبلیغ و تبادل:
@Rodin66

کانال‌های ادبی:
@vir486
@ShearZii
Download Telegram
جهد کن ار عهد تو را بشکنند
تا تو مگر عهد کسی نشکنی

ناصرخسرو / شـــعر پارسی
گفتم به بلبلی که: علاج فراق چیست؟
از شاخ گل به خاک فتاد و تپید و مرد!

حزین لاهیجی / شـــعر پارسی
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
می‌گویم و بعد از من گویند به دوران‌ها

سعدی / شـــعر پارسی
شیوه‌ی چشمت فریب جنگ داشت
ما ندانستیم و صلح انگاشتیم

حافظ / شـــعر پارسی
نخواهیم برگاه ضحاک را
مرآن اژدهادوش ناپاک را

فردوسی / شـــعر پارسی
04 Mahtabe Eshgh
Homayra
مهتاب عشق
با صدای بانو حمیرا /
شـــعر پارسی
خنک آن باد که از خاکِ درِ جانان است
که دل‌افروز و فرح‌بخش و عبیرافشان است

کافرم گر ز تو با لعبتِ چین پردازم
کان‌که را یار تویی خانه نگارستان است

زیرِ آن زلفِ سیه چهرِ جهان‌آرایی‌ست
آفتابی‌ست که در پردۀ شب پنهان است

مفلسم لیک تهی نیستم از عشقْ کنار
یا تویی یا که سرشکم گهرِ دامان است

حاش لله که ز دل کس ببَرَد مهرِ توام
عشق نبْوَد که نه آمیزشِ او با جان است

چاک دل را نکند سوزنِ فولادْ رفو
غمزه چون تیر زند بخیه‌گرش مژگان است

بهتر آن‌است که سودای دگر گیرد پیش
پیش زلف تو دلی‌را که سرِ سامان است

تو به‌این حُسن و لطافت نروی از دل ما
یوسف از جُرمِ نکویی‌ست که در زندان است

گر کُشی ور بنوازی چه بر آید ز وصال
پادشاهیّ و به مملوکِ خودت فرمان است.

وصال شیرازی / شـــعر پارسی
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید
تو یکی نه‌ای هزاری، تو چراغ خود برافروز

مولانا / شـــعر پارسی
دلبستگی را نصفه و نیمه نمی خواهم
یا که همه، یا هیچِ من، قانون من این است
جایی که ماندن را نمی‌فهمند، باید رفت
چون در بنای عاشقی این خشت زیرین است
افتاده ای دیگر ز چشمم یار دیرینم
عهد تو با من ترکمانچای است، ننگین است
تنها شدن، در خود شکستن، خون دل خوردن؛
تاوان یک رنگی در این دنیای رنگین است
بعد از تو قید عاشقی را می‌زنم قطعا
قلبم به چشمان خودم هم سخت بدبین است
تا خام چشمان کسی دیگر نگردم باز
در راه رفتن ها سرم همواره پایین است
روزی اگر، یاد من افتادی نیا سمتم
برگشتنت در بی کسی؟ این عینِ توهین است
شخصی دقیقا چون خودت، در طالعت باشد
این حرف من همچون دعا؟ یا مثل نفرین است؟

حمیدرضا گلشن / شـــعر پارسی
جان من و جان تو
بسته‌ست به همدیگر!
همرنگ شوم از تو؛
گر خیر بود گر شر

مولانا / شـــعر پارسی
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست

صائب تبریزی / شـــعر پارسی
عمری به هر کوی و گذر، گشتم که پیدایت کنم
اکنون که پیدا کرده‌ام، بنشین تماشایت کنم

الماسِ اشک شوق را، تاجی بـه گیسویت نَهم
گل‌های باغ شعر را، زیبِ سراپایت کنم

فریدون مشیری / شـــعر پارسی
خواهم كه به خلوتكده ای از همه دور
من باشم و من باشم و من باشم و من

مهدی اخوان‌ثالث / شـــعر پارسی
آن کس که تو را دارد، از عیش چه کم دارد؟
وان کس که تو را بیند، ای ماه چه غم دارد؟

مولانا / شـــعر پارسی
مرا هنگام رفتن در بغل کردی ولی این کار
دقیقا مثل بسم الله یک قصاب میماند

حسین جعفری / شـــعر پارسی
هزار عاشق دیوانه در من است که هرگز
به هیچ بند و فسونی نمی‌کنند رهایت

حسین منزوی / شـــعر پارسی
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد

عماد خراسانی / شـــعر پارسی
آرزویی را که حبس اش کرده‌ام در سینه‌ام
از همه زندانیان شهر زندانی‌تر است

کاظم بهمنی / شـــعر پارسی
باز شب آمد و خواب از سر من بیرون رفت
تا شبم چون گذرد، روز ندانم چون رفت

امیرخسرو دهلوی / شـــعر پارسی