چو از بنفشۀ شب، بوی صبح برخیزد،
هزار وسوسه در جان من برانگیزد.
كبوترِ دلم از شوق، میگشاید بال
كه چون سپیده به آغوشِ صبح بگریزد.
دلی كه غنچۀ نشكفتۀ ندامت هاست
بگو به دامنِ باد سحر نیاویزد.
فدای دستِ نوازشگرِ نسیم شوم
كه خوش به جام شرابم شكوفه میریزد
تو هم مرا به نگاهی شكوفه باران كن!
در این چمن، كه گل از عاشقی نپرهیزد
لبی بزن به شراب من، ای شكوفۀ بخت
كه می خوش است كه با بوی گل درآمیزد!
فریدون مشیری / شـــعر پارسی
هزار وسوسه در جان من برانگیزد.
كبوترِ دلم از شوق، میگشاید بال
كه چون سپیده به آغوشِ صبح بگریزد.
دلی كه غنچۀ نشكفتۀ ندامت هاست
بگو به دامنِ باد سحر نیاویزد.
فدای دستِ نوازشگرِ نسیم شوم
كه خوش به جام شرابم شكوفه میریزد
تو هم مرا به نگاهی شكوفه باران كن!
در این چمن، كه گل از عاشقی نپرهیزد
لبی بزن به شراب من، ای شكوفۀ بخت
كه می خوش است كه با بوی گل درآمیزد!
فریدون مشیری / شـــعر پارسی
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
سعدی / شـــعر پارسی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
سعدی / شـــعر پارسی
عاشقت بودم ولی دیگر نمیخواهم تو را
فرق بین عشق و نفرت را تو دادی یاد من
آن اوایل خندهات بدجور بر دل مینشست
لایق عشقی که دادم را نبودی ماه من
با خودم گفتم که شاید دین و ایمان میشود
خود ندانستم که او شد قاتل ایمان من
خاطراتش میزند یک قوم قاجاری زمین
عاشقش بودم وگرنه، او کجا وُ قلب من
شاید این مهری که آید روی آبان ماهها
مهربانش میکند اما بجز دستان من
این خزان بو برده از عشقی که درگیرش شدم
با نسیمش میزند زخمی به روی درد من
جمعه ها با خلوتم یک جمعِ خونین میشویم
من غزل میگویم و با ناله گوییم وای من
دیدمت با دیگری گویا که مُردم یک نگاه
مرز بین عشق و نفرت را تو دادی یاد من
زهرا عسگری / شـــعر پارسی
فرق بین عشق و نفرت را تو دادی یاد من
آن اوایل خندهات بدجور بر دل مینشست
لایق عشقی که دادم را نبودی ماه من
با خودم گفتم که شاید دین و ایمان میشود
خود ندانستم که او شد قاتل ایمان من
خاطراتش میزند یک قوم قاجاری زمین
عاشقش بودم وگرنه، او کجا وُ قلب من
شاید این مهری که آید روی آبان ماهها
مهربانش میکند اما بجز دستان من
این خزان بو برده از عشقی که درگیرش شدم
با نسیمش میزند زخمی به روی درد من
جمعه ها با خلوتم یک جمعِ خونین میشویم
من غزل میگویم و با ناله گوییم وای من
دیدمت با دیگری گویا که مُردم یک نگاه
مرز بین عشق و نفرت را تو دادی یاد من
زهرا عسگری / شـــعر پارسی
در جواب بیوفایی، خلوتی با خود بساز
دست کم تنها شدن از دل شکستن بهتر است!
محمدحسن جمشیدی / شـــعر پارسی
دست کم تنها شدن از دل شکستن بهتر است!
محمدحسن جمشیدی / شـــعر پارسی
گر تو هم دلتنگ من هستی؛ نشانی بفِرست
گر که نیستی هم غمی نیست؛ سر سلامت باشی یار
فاطمه سپید / شـــعر پارسی
گر که نیستی هم غمی نیست؛ سر سلامت باشی یار
فاطمه سپید / شـــعر پارسی
من مهر تو بر تارک افلاک نهم
دست ستمت، بر دل غمناک نهم
هر جا که تو بر روی زمین پای نهی
پنهان بروم، دیده بر آن خاک نهم
مولوی / شـــعر پارسی
دست ستمت، بر دل غمناک نهم
هر جا که تو بر روی زمین پای نهی
پنهان بروم، دیده بر آن خاک نهم
مولوی / شـــعر پارسی
اولین بار که تو را دیدم
زخمی داشتی
که از دیگری بود
من تو را
با زخمهایت دوست داشتم...
جمال ثریا / شـــعر پارسی
زخمی داشتی
که از دیگری بود
من تو را
با زخمهایت دوست داشتم...
جمال ثریا / شـــعر پارسی
به جز تو قلبِ خودم را به هیچکس نسپردم
تو هم غمی به جهانم اضافه کردی و رفتی!
امید صباغ نو / شـــعر پارسی
تو هم غمی به جهانم اضافه کردی و رفتی!
امید صباغ نو / شـــعر پارسی
تو به صد آینه از دیدن خود، سیر نهای!
من به یک چشم ز دیدار تو، چون سیر شوم؟
صائب تبریزی / شـــعر پارسی
من به یک چشم ز دیدار تو، چون سیر شوم؟
صائب تبریزی / شـــعر پارسی
با کدام بال میتوان
از زوال روزها و سوزها گریخت!
با کدام اشک میتوان
پرده بر نگاهِ خیره زمان کشید؟
با کدام دست می توان
عشق را به بند جاودان کشید؟
با کدام دست؟
فروغ فرخزاد / شـــعر پارسی
از زوال روزها و سوزها گریخت!
با کدام اشک میتوان
پرده بر نگاهِ خیره زمان کشید؟
با کدام دست می توان
عشق را به بند جاودان کشید؟
با کدام دست؟
فروغ فرخزاد / شـــعر پارسی