شعر پارسی
68.8K subscribers
305 photos
31 videos
2.16K links
هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است ...

فرسته‌ی نخست:
https://t.me/ShearZii/1

تبلیغ و تبادل:
@Rodin66

کانال‌های ادبی:
@vir486
@ShearZii
Download Telegram
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم

حافظ / شـــعر پارسی
سمت او رفت نگاهت، دل من ریخت بِهم
فکرم از اینکه زنم، ریخت بهم

حلقه‌ی دست تو دور بدنش، خنده‌ی او...
حرف من نیست فقط، شهر تنم ریخت بهم!

بعد تو بنده‌ی چاییُ تبُ سیگار..؟ نه!
نازنینم همه‌ی زندگی‌ام ریخت بهم...

چشم‌هایم خبر از رنج درونم دارند؛
بعد تو حالت غمگین شدنم ریخت بهم...

فرناز حسینی / شـــعر پارسی
خوشا آن دل، که دلدارش تو گردی
خوشا جانی، که جانانش تو باشی

خوشی و خرمی و کامرانی
کسی دارد که خواهانش تو باشی

عراقی / شـــعر پارسی
کجاست هم‌نفسی؟ تا به شرح عرضه دَهَم
که دل چه می‌کشد از روزگارِ هجرانش

حافظ / شـــعر پارسی
عشق او ما را گرفت از چنگ دیگر دلبران
تن برون بردیم از این میدان، ولی جان باختیم...

محتشم کاشانی / شـــعر پارسی
در خودم گم شده بودم تو صدایم کردی
عاشقم کردی و کشتی و رهایم کردی

افشین یداللهی / شـــعر پارسی
تو سبز جاودان بمان که من
پرنده‌ای مهاجرم که از فراز باغ با صفای تو
به دور دست مه گرفته پر گشوده‌ام.

سیاوش کسرایی / شـــعر پارسی
به روی شانه‌ات روزی، به جای شانه‌های من
به اشک و ناله تابوتی به سوی خاک خواهی برد

طاها محمدی / شـــعر پارسی
من نشستم بروی مِی بخری برگردی؛
ترسم این است مسلمان شده باشی جایی!

مهدی فرجی / شـــعر پارسی
با بلایی چون بلای هجر عمری کرد صبر
آن‌چه وحشی کرد هرگز هیچ ایوبی نکرد

وحشی بافقی / شـــعر پارسی
خَم به اَبرو میبری، جانم به قربانت رَود
ناز مَکن جانِ دلم، دل را به یَغما میبری!

مریم میرزایی / شـــعر پارسی
من نمیدانم چه چیزی پایبندم کرده است
کوه اگر پا داشت تا حالا از اینجا رفته بود

حسین جنتی / شـــعر پارسی
به کشوری که در آن ذره‌ای معارف نیست
اگر که مرگ ببارد کسی مخالف نیست

بگو به مجلس شورا چرا معارف را
هنوز منزلت کمترین مصارف نیست

وکیل بی‌هنر از موش مرده می‌ترسد
ولی ز مردن ابناء نوع خائف نیست

کند قبیلهٔ دیگر حقوق او پامال
هر آن قبیله که بر حق خویش واقف نیست

نشاط محفل ناهید و نغمهٔ داود
تمام‌ یکسره جمع است حیف «‌عارف‌» نیست

«‌بهار» عاطفه از ناکسان مدار طمع
که در قلوب کسان ذره‌ای عواطف نیست

ملک‌الشعرا بهار / شـــعر پارسی
زِ پرده چون به در آیی برایِ دیدنِ رویت
هزار یوسفِ کنعان زِ قعرِ چاه برآید

امیرخسرو دهلوی / شـــعر پارسی
مرا با دوست میباید که رویارو سخن گویم
نه با او دیگری مشغول و من با او سخن گویم

اوحدى / شـــعر پارسی
دی گرمیش به غیر نه از روی قهر بود
افروخت آتشی که مرا گرمتر کند

محتشم كاشانى / شـــعر پارسی
در این خاک زر خیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین

همه دینشان مردی و داد بود
وزآن کشور آزاد و آباد بود

فردوسی / شـــعر پارسی
بی‌کار ماند شستِ غمِ او که بر دلم
از بس که زخم هست دگر جایِ تیر نیست

خاقانى / شـــعر پارسی
بادِ صبا از کویِ تو،گر بگذرد سوی چمن
گل غنچه گردد،تا کند بویِ تو پنهان در بغل

نازم خدنگِ غمزه را،کز لذتِ آزارِ او
از هم جراحت هایِ دل،دزدند پیکان در بغل

قدسی مشهدی / شـــعر پارسی
گاهی وفا و گاه جفا با دلم کنی
هم یار بوده‌ای و هم اغیار بوده‌ای

از راهِ مهر آمدی و سوختی مرا
آسان نموده اول و دشوار بوده‌اى

فيض كاشانى / شـــعر پارسی