پیش از این اغیار در چشمم نمودِ یار داشت
این زمان از یار وحشت میکنم اغیاروار!
صائب تبریزی / شـــعر پارسی
این زمان از یار وحشت میکنم اغیاروار!
صائب تبریزی / شـــعر پارسی
مرا که شغل همآغوشی است با زنار
اگر به سبحه دهم دستِ دوستی ننگ است
به این که کعبه نمایان شود زِ پا منشین
که نیمگام جدایی هزار فرسنگ است
عرفی شیرازی / شـــعر پارسی
اگر به سبحه دهم دستِ دوستی ننگ است
به این که کعبه نمایان شود زِ پا منشین
که نیمگام جدایی هزار فرسنگ است
عرفی شیرازی / شـــعر پارسی
ساقی بده آن کوزهٔ یاقوتِ روان را
یاقوت چه ارزد بده آن قوتِ روان را
اول پدر پیر خورد رطل دمادم
تا مدعیان هیچ نگویند جوان را
تا مست نباشی نبری بار غم یار
آری شتر مست کشد بار گران را
ای روی تو آرام دل خلق جهانی
بی روی تو شاید که نبینند جهان را
در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت
حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را
آنک عسل اندوخته دارد مگس نحل
شهد لب شیرین تو زنبور میان را
زین دست که دیدار تو دل میبرد از دست
ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را
یا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
یا جان بدهم تا بدهی تیر امان را
وان گه که به تیرم زنی اول خبرم ده
تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را
سعدی ز فراق تو نه آن رنج کشیدست
کز شادی وصل تو فرامُش کند آن را
ور نیز جراحت به دوا باز هم آید
از جای جراحت نتوان بُرد نشان را
سعدی / شـــعر پارسی
یاقوت چه ارزد بده آن قوتِ روان را
اول پدر پیر خورد رطل دمادم
تا مدعیان هیچ نگویند جوان را
تا مست نباشی نبری بار غم یار
آری شتر مست کشد بار گران را
ای روی تو آرام دل خلق جهانی
بی روی تو شاید که نبینند جهان را
در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت
حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را
آنک عسل اندوخته دارد مگس نحل
شهد لب شیرین تو زنبور میان را
زین دست که دیدار تو دل میبرد از دست
ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را
یا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
یا جان بدهم تا بدهی تیر امان را
وان گه که به تیرم زنی اول خبرم ده
تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را
سعدی ز فراق تو نه آن رنج کشیدست
کز شادی وصل تو فرامُش کند آن را
ور نیز جراحت به دوا باز هم آید
از جای جراحت نتوان بُرد نشان را
سعدی / شـــعر پارسی
مگیر ترکِ جفا و بکن جفایِ دگر
که باشد از تو جفایِ دگر، وفایِ دگر
بلا فرستی و من باز بسته دل به امید
که از تو باز رسد بر سرم بلایِ دگر
کمال خجندی / شـــعر پارسی
که باشد از تو جفایِ دگر، وفایِ دگر
بلا فرستی و من باز بسته دل به امید
که از تو باز رسد بر سرم بلایِ دگر
کمال خجندی / شـــعر پارسی
دوستی را که به عمری فراچنگ آرند، نشايد که به يک دم بيازارند.
سنگی به چند سال شود لعلپارهای
زنهار تا به يک نَفَسش نشکنی به سنگ
گلستان سعدی / شـــعر پارسی
سنگی به چند سال شود لعلپارهای
زنهار تا به يک نَفَسش نشکنی به سنگ
گلستان سعدی / شـــعر پارسی
کند بد گوئیم با غیر و من بازی دهم خود را
که دیگر دوست در بندِ فریبِ دشمن است امشب
محتشم کاشانی / شـــعر پارسی
که دیگر دوست در بندِ فریبِ دشمن است امشب
محتشم کاشانی / شـــعر پارسی