شعر پارسی
68.9K subscribers
301 photos
31 videos
2.16K links
هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است ...

فرسته‌ی نخست:
https://t.me/ShearZii/1

تبلیغ و تبادل:
@Rodin66

کانال‌های ادبی:
@vir486
@ShearZii
Download Telegram
دولتی بود که مُردیم به هنگامِ وداع
آن قَدَر زنده نماندیم که محمل برود

نظیری نیشابوری / شـــعر پارسی
گفتم جفات تا کِی؟گفتا همیشه باشد
از ما وفا نیاید،شاید شنیده باشی

فيض كاشانى / شـــعر پارسی
‌پیش از این اغیار در چشمم نمودِ یار داشت
این زمان از یار وحشت می‌کنم اغیاروار!

صائب تبریزی / شـــعر پارسی
یاد باد آن‌که چو من عزمِ سفر می‌کردم
بر میان دستِ تو هر لحظه کمر بود مرا

خواجوی کرمانی / شـــعر پارسی
مرا که شغل هم‌آغوشی است با زنار
اگر به سبحه دهم دستِ دوستی ننگ است

به این که کعبه نمایان شود زِ پا منشین
که نیم‌گام جدایی هزار فرسنگ است

عرفی شیرازی / شـــعر پارسی
به امیدِ تو شبِ خویش به پایان آریم
آن جفادیده که بودیم، همانیم هنوز

ادیب نیشابوری / شـــعر پارسی
کس بدی در حقِ من با من به غیرِ من نکرد
انتقام عالمی از خویشتن می‌خواستم

نجیب کاشانی / شـــعر پارسی
فلک زین کج‌روی‌هایت نمی‌گویم که برگردی
شبِ وصل است خواهم اندکی آهسته‌تر گردی

فیضی دکنی / شـــعر پارسی
آن جفت که طاق است قد و سایه ی توست
وان طاق که جفت است جز ابرویِ تو نیست

مهستی گنجوی / شـــعر پارسی
ساقی بده آن کوزهٔ یاقوتِ روان را
یاقوت چه ارزد بده آن قوتِ روان را

اول پدر پیر خورد رطل دمادم
تا مدعیان هیچ نگویند جوان را

تا مست نباشی نبری بار غم یار
آری شتر مست کشد بار گران را

ای روی تو آرام دل خلق جهانی
بی روی تو شاید که نبینند جهان را

در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت
حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را

آنک عسل اندوخته دارد مگس نحل
شهد لب شیرین تو زنبور میان را

زین دست که دیدار تو دل می‌برد از دست
ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را

یا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
یا جان بدهم تا بدهی تیر امان را

وان گه که به تیرم زنی اول خبرم ده
تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را

سعدی ز فراق تو نه آن رنج کشیدست
کز شادی وصل تو فرامُش کند آن را

ور نیز جراحت به دوا باز هم آید
از جای جراحت نتوان بُرد نشان را

سعدی / شـــعر پارسی
جایِ آن است که محروم شویم از جنت
گنهی بدتر از این نیست که آدم شده‌ایم

نجیب کاشانی / شـــعر پارسی
به پیر میکده گفتم چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن

حافظ / شـــعر پارسی
رسیده است به جایی جنونِ من صائب
که هیچ کس زِ عزیزان نمی‌دهد پندم

صائب تبريزى / شـــعر پارسی
مگیر ترکِ جفا و بکن جفایِ دگر
که باشد از تو جفایِ دگر، وفایِ دگر

بلا فرستی و من باز بسته دل به امید
که از تو باز رسد بر سرم بلایِ دگر

کمال خجندی / شـــعر پارسی
از من جدا مشو که اگر نیم گام راه
رفتی...میا که زنده نبینی دگر مرا

حیدر یغما / شـــعر پارسی
دوستی را که به عمری فراچنگ آرند، نشايد که به يک دم بيازارند.

سنگی به چند سال شود لعل‌پاره‌ای
زنهار تا به يک نَفَسش نشکنی به سنگ


گلستان سعدی / شـــعر پارسی
می‌آمدم که تنگ در آغوش گیرمت
سنگِ سرِ مزارِ توام سنگِ‌ راه شد

غنی کشمیری / شـــعر پارسی
حبیب ، خواریِ من خواست بر مرادِ رقیب
خدا مرادِ دلِ هرکسی روا نکند

ادیب نیشابوری / شـــعر پارسی
به ناز آن چشم را از خواب مگشای
همان بهتر که باشد فتنه در خواب

هلالى جغتايى / شـــعر پارسی
کند بد گوئیم با غیر و من بازی دهم خود را
که دیگر دوست در بندِ فریبِ دشمن است امشب

محتشم کاشانی / شـــعر پارسی