شعر پارسی
66.6K subscribers
371 photos
39 videos
2.27K links
هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است ...

فرسته‌ی نخست:
https://t.me/ShearZii/1

تبلیغ و تبادل:
@Rodin66

کانال‌های ادبی:
@vir486
@ShearZii
Download Telegram
که چشم بد از فر تو دور باد
همه روزگاران تو سور باد

فردوسی / شـــعر پارسی
ای آنکه به آئین عجم خُرده گرفتی
نوروز همان پاسخ دندان شکن ماست

ما زنده برآنیم که آرام نگیریم
این آیه‌ی کوتاه، تمام سخن ماست

حسن قریبی / شـــعر پارسی
‌دشمنانمان می‌توانند
همه‌ی گل‌ها را بچینند
ولی هرگز
نخواهند توانست
بر بهار
چیره شوند...

پابلو نرودا / شـــعر پارسی
عمریست مرا تیره و کاریست نه راست
محنت همه افزوده و راحت کم و کاست

شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست
ما را ز کس دگر نمیباید خواست

خیام / شـــعر پارسی
مثل گل‌های
ترک خورده کاشی شده‌ام

بعد تو پیر که نه
من متلاشی شده‌ام...

مهدی نظام‌آبادی / شـــعر پارسی
متکلّم را تا کسی عيب نگيرد سخنش صلاح نپذيرد.

مشو غرّه بر حُسنِ گفتارِ خويش
به تحسينِ نادان و پندارِ خويش
 

سعدی / شـــعر پارسی
در فراقش می‌نویسم نامه‌ای وز دستِ من
خامه خون می‌گرید و خط خاک بر سر می‌کند

سلمان ساوجى / شـــعر پارسی
کسی جز عشقِ‌ شیرین نیست مردِ‌ بیستون کندن
محبّت تهمتِ ‌بیجا به نوکِ تیشه می‌بندد

نجیب کاشانی / شـــعر پارسی
کسی یا رب مبادا پایمال رشک همچشمی
حنا چندان که بوسد دست او خون می‌کند ما را

بیدل دهلوی / شـــعر پارسی
بوی خون می‌آید از چاه زنخدانت، بلی
بوی خون آید که چندین دل درو انباشتی

اوحدی / شـــعر پارسی
قصه چه کنم که اشتیاقِ تو چه کرد؟
با من دل پر زرق و نفاقِ تو چه کرد

چون زلفِ درازِ تو شبی می‌باید
تا با تو بگویم که فراقِ تو چه کرد

مهستی گنجوی / شـــعر پارسی
ترا مقصود آن باشد که قربانِ رهت گردم
ربایی دل که گیری جان ز من آهسته آهسته

فیض کاشانی / شـــعر پارسی
مشکل آن باشد که با اغیار بینی یار را
ورنه غمهایِ شبِ هجران چنان دشوار نیست

عندلیب کاشانی / شـــعر پارسی
فرامشی زِ فراموشیِ تو می‌خیزد
اگر تو یاد کنی، یاد می‌کنیم تو را

صائب تبریزی / شـــعر پارسی
بالا کشید زلف و دلم کی به من رسد؟
کو را به بام برد و زِ ته نردبان کشید

اميرخسرو دهلوى / شـــعر پارسی
دید خورشید رخش وز سر انصاف به ماه
گفت:من سایه ی او بودم و خورشید این است

سیف فرغانی / شـــعر پارسی
من و سجودِ بت، از ایزدم مترسانید
من آفریده‌ی عشقم، نه آفریده‌ی او

فصیحی هروی / شـــعر پارسی
خوش آن زمان که عتابت بهانه‌ساز نبود
زبانِ تیغِ‌جفا اینقَدَر دراز نبود

کلیم کاشانی / شـــعر پارسی
به کوی میکده هرکس که رفت باز آمد
ز قید هستی این نشئه بی‌نیاز آمد

هزار شکر که ایران چو کبک زخمی باز
برون ز پنجه شاهین و شاهباز آمد

بگو که پنهان گردند قاطعان طریق
از آنکه قافلهٔ دزد رفته باز آمد

مدرس از ره ترکیه و حجاز و عراق
دوباره چون شتر لوک بی‌جهاز آمد

چه احترام بر آن حاجی است مرد مرا
که بی‌وضو سوی حج رفت و بی‌نماز آمد

میان دیو و سلیمان چه امتیاز که رفت
سوی سبا و ز کف داد امتیاز آمد

برفت کاش مساوات بر نمی‌گردید
که مشت ما بر بیگانه کرد باز آمد

وکیل یزد چه گودرز فاتحی وافور
به کف گرفته چه گرزی و چون گراز آمد

ز من بگوی به لوطی غلامحسین دگر
مگیر معرکه یک مشت حقه‌باز آمد

فدای سرو که چون تن به زیر بار نداد
گَهِ نمایش آزاد و سرفراز آمد

به نی بگوی که از ناله در خود آتش زن
که عارف همچو تو نالان به سوز و ساز آمد

عارف قزوینی / شـــعر پارسی
یا رب ز بادِ فتنه نگه دار خاک پارس
چندان که خاک را بُوَد و باد را بقا

سعدی / شـــعر پارسی