شعر پارسی
67.3K subscribers
352 photos
38 videos
2.24K links
هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است ...

فرسته‌ی نخست:
https://t.me/ShearZii/1

تبلیغ و تبادل:
@Rodin66

کانال‌های ادبی:
@vir486
@ShearZii
Download Telegram
انتقامِ هرزه‌گویان را به خاموشی گذار
تیغ می‌گوید جوابِ مرغِ بی‌هنگام را ...

صائب تبریزی / شـــعر پارسی
خود را چو یافتی همه عالم از آن توست
چشم از جهان بپوش، طلبکار خویش باش

صائب تبریزی / شـــعر پارسی
هیچ چیز کمک نمی‌کند؛ یا خودم به دادِ خودم می‌رسم، یا دیگر تمام شده‌ام ...

فردریش نیچه
جلوه‌ها کردم و نشناخت مرا اهل دلی
منم آن سوسن وحشی که به ویرانه دمید

رهی معیری / شـــعر پارسی
بارزترین ویژگی جامعه و مردم عادی و متوسط این است که حتی برای یک لحظه نمی‌توانند بدون منفعت کار کنند.

فردریش نیچه
گر سر برود فدای پایت
دست از تو نمی‌کنم رها من


سعدی / شـــعر پارسی
با درد توام خوشست ازیراک
هم دردی و هم دوای دردی

سعدی / شـــعر پارسی
کمی تاریخ خواندن لازم آید شیخ و سلطان را
که غیر از قصه‌ی عبرت در او تکرار هم باشد

حسین جنتی / شـــعر پارسی
دردا که دردِ من به دوا کم نمی‌شود
راضی شدم به مردن و آن هم نمی‌شود

یقینی لاهیجی / شـــعر پارسی
گر من سخن نگویم در وصف روی و مویَت
آیینه‌ات بگوید پنهان که بی‌نظیری

سعدی / شـــعر پارسی
تنهایی چیزهای زیادی به انسان می‌آموزد
اما تو نرو!
بگذار من نادان بمانم.

ناظم حکمت / شـــعر پارسی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شربتی تلختر از زهر فراقت باید
تا کند لذت وصل تو فراموش مرا

سعدی / شـــعر پارسی
فروتنی‌ست دلیل رسیدگانِ کمال
که چون سوار به منزل رسد، پیاده شود

صائب تبریزی / شـــعر پارسی
به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب
جهان و کار جهان بی‌ثبات و بی‌محل است

حافظ / شـــعر پارسی
شور آوردم که گاو گردون نکشد
دیوانگیی که صد چو مجنون نکشد

هم من بکشم که شور تو جان منست
جان خود را بگو کسی چون نکشد

مولانا / شـــعر پارسی
هزار عاشق دیوانه در من است که هرگز
به هیچ بند و فسونی نمی کنند رهایت

دل است جای تو تنها و جز خیال تو کس نیست
اگر هر آینه، غیر از تویی نشست به جایت

حسین منزوی / شـــعر پارسی
نیم ساعت پیش خدا را دیدم!
قوز‌کرده با پالتوی مشکی بلندش
سرفه‌کنان در حیاط
از کنار دو سرو سیاه گذشت
و روبه‌روی ایوانی که من ایستاده بودم آمد
آواز که خواند تازه فهمیدم
پدرم را با او اشتباه گرفته‌ام!

حسین پناهی / شـــعر پارسی
ای دل ز عبير عشق كم گوی
خود بو برد آن‌كه يار باشد

مولوی / شـــعر پارسی
آن که هلاک من همی‌خواهد و من سلامتش
هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش

میوه نمی‌دهد به کس باغ تفرجست و بس
جز به نظر نمی‌رسد سیب درخت قامتش

داروی دل نمی‌کنم کان که مریض عشق شد
هیچ دوا نیاورد باز به استقامتش

هر که فدا نمی‌کند دنیی و دین و مال و سر
گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش

جنگ نمی‌کنم اگر دست به تیغ می‌برد
بلکه به خون مطالبت هم نکنم قیامتش

کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی
کان چه گناه او بود من بکشم غرامتش

هر که هوا گرفت و رفت از پی آرزوی دل
گوش مدار سعدیا بر خبر سلامتش

سعدی / شـــعر پارسی