انتقامِ هرزهگویان را به خاموشی گذار
تیغ میگوید جوابِ مرغِ بیهنگام را ...
صائب تبریزی / شـــعر پارسی
تیغ میگوید جوابِ مرغِ بیهنگام را ...
صائب تبریزی / شـــعر پارسی
بارزترین ویژگی جامعه و مردم عادی و متوسط این است که حتی برای یک لحظه نمیتوانند بدون منفعت کار کنند.
فردریش نیچه
فردریش نیچه
کمی تاریخ خواندن لازم آید شیخ و سلطان را
که غیر از قصهی عبرت در او تکرار هم باشد
حسین جنتی / شـــعر پارسی
که غیر از قصهی عبرت در او تکرار هم باشد
حسین جنتی / شـــعر پارسی
شور آوردم که گاو گردون نکشد
دیوانگیی که صد چو مجنون نکشد
هم من بکشم که شور تو جان منست
جان خود را بگو کسی چون نکشد
مولانا / شـــعر پارسی
دیوانگیی که صد چو مجنون نکشد
هم من بکشم که شور تو جان منست
جان خود را بگو کسی چون نکشد
مولانا / شـــعر پارسی
هزار عاشق دیوانه در من است که هرگز
به هیچ بند و فسونی نمی کنند رهایت
دل است جای تو تنها و جز خیال تو کس نیست
اگر هر آینه، غیر از تویی نشست به جایت
حسین منزوی / شـــعر پارسی
به هیچ بند و فسونی نمی کنند رهایت
دل است جای تو تنها و جز خیال تو کس نیست
اگر هر آینه، غیر از تویی نشست به جایت
حسین منزوی / شـــعر پارسی
نیم ساعت پیش خدا را دیدم!
قوزکرده با پالتوی مشکی بلندش
سرفهکنان در حیاط
از کنار دو سرو سیاه گذشت
و روبهروی ایوانی که من ایستاده بودم آمد
آواز که خواند تازه فهمیدم
پدرم را با او اشتباه گرفتهام!
حسین پناهی / شـــعر پارسی
قوزکرده با پالتوی مشکی بلندش
سرفهکنان در حیاط
از کنار دو سرو سیاه گذشت
و روبهروی ایوانی که من ایستاده بودم آمد
آواز که خواند تازه فهمیدم
پدرم را با او اشتباه گرفتهام!
حسین پناهی / شـــعر پارسی
آن که هلاک من همیخواهد و من سلامتش
هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش
میوه نمیدهد به کس باغ تفرجست و بس
جز به نظر نمیرسد سیب درخت قامتش
داروی دل نمیکنم کان که مریض عشق شد
هیچ دوا نیاورد باز به استقامتش
هر که فدا نمیکند دنیی و دین و مال و سر
گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش
جنگ نمیکنم اگر دست به تیغ میبرد
بلکه به خون مطالبت هم نکنم قیامتش
کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی
کان چه گناه او بود من بکشم غرامتش
هر که هوا گرفت و رفت از پی آرزوی دل
گوش مدار سعدیا بر خبر سلامتش
سعدی / شـــعر پارسی
هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش
میوه نمیدهد به کس باغ تفرجست و بس
جز به نظر نمیرسد سیب درخت قامتش
داروی دل نمیکنم کان که مریض عشق شد
هیچ دوا نیاورد باز به استقامتش
هر که فدا نمیکند دنیی و دین و مال و سر
گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش
جنگ نمیکنم اگر دست به تیغ میبرد
بلکه به خون مطالبت هم نکنم قیامتش
کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی
کان چه گناه او بود من بکشم غرامتش
هر که هوا گرفت و رفت از پی آرزوی دل
گوش مدار سعدیا بر خبر سلامتش
سعدی / شـــعر پارسی