تقدیم به آستان حضرت باب الحوائج
#موسی_ابن_جعفر علیه السلام:
زندان رواق روشنی شد، غرق نورت
دیوارها نمناک از شرم حضورت
دهلیزها مست اند هنگام عبورت
زنجیر، تسبیحی به دستان صبورت
این بندها در بند زلف دلپذیرت
موسای این طوری و هارونها اسیرت
ای هفت دریا، غرق در دریای صبرت!
هفت آسمان، مبهوت در پهنای صبرت
ای هفت شهر عشق در معنای صبرت!
زانو زدند ایوبها در پای صبرت
آقا! به این حجم از بلا عادت ندارم
باید بگویم شاعرم، طاقت ندارم
سنگینی شلاق و آن بازو!... خدایا!
زنجیر بر آن قامت دلجو!... خدایا!
چنگال زندانبان و آن گیسو! ... خدایا!
خون و شکست طاق آن ابرو!... خدایا!
هر چند در دستان او جام بلا بود
از تشنگی دائم به یاد کربلا بود
معصومه دلتنگ است چشمانش به راه است
فهمیدهاند انگار یوسف بیگناه است
بر صورتش اما چرا ردی سیاه است؟
پایان این قصه گمانم اشتباه است
یوسف میآید روی تابوت است اما
از اشک یاران دجله مبهوت است اما
در بند بود و عالمی دربند اویند
در بند دستان سخاوتمند اویند
بسیاری از سادات از پیوند اویند
انبوهی از فرزانگان، فرزند اویند
وا میکند بر روی ما بنبستها را
#باب_الحوائج شد بگیرد دستها را
#قاسم_صرافان
@GhasemSarafan
@Tasnimnews
#موسی_ابن_جعفر علیه السلام:
زندان رواق روشنی شد، غرق نورت
دیوارها نمناک از شرم حضورت
دهلیزها مست اند هنگام عبورت
زنجیر، تسبیحی به دستان صبورت
این بندها در بند زلف دلپذیرت
موسای این طوری و هارونها اسیرت
ای هفت دریا، غرق در دریای صبرت!
هفت آسمان، مبهوت در پهنای صبرت
ای هفت شهر عشق در معنای صبرت!
زانو زدند ایوبها در پای صبرت
آقا! به این حجم از بلا عادت ندارم
باید بگویم شاعرم، طاقت ندارم
سنگینی شلاق و آن بازو!... خدایا!
زنجیر بر آن قامت دلجو!... خدایا!
چنگال زندانبان و آن گیسو! ... خدایا!
خون و شکست طاق آن ابرو!... خدایا!
هر چند در دستان او جام بلا بود
از تشنگی دائم به یاد کربلا بود
معصومه دلتنگ است چشمانش به راه است
فهمیدهاند انگار یوسف بیگناه است
بر صورتش اما چرا ردی سیاه است؟
پایان این قصه گمانم اشتباه است
یوسف میآید روی تابوت است اما
از اشک یاران دجله مبهوت است اما
در بند بود و عالمی دربند اویند
در بند دستان سخاوتمند اویند
بسیاری از سادات از پیوند اویند
انبوهی از فرزانگان، فرزند اویند
وا میکند بر روی ما بنبستها را
#باب_الحوائج شد بگیرد دستها را
#قاسم_صرافان
@GhasemSarafan
@Tasnimnews