آموزشکده توانا
54.5K subscribers
32.8K photos
38.2K videos
2.55K files
19.5K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
گلرخ ایرایی، زندانی سیاسی محبوس در بند زنان زندان اوین، نامه‌ای تأثیرگذار دربارهٔ وریشه مرادی، هم‌بندی‌اش که به اعدام محکوم شده، نوشت.

متن این نامه به شرح زیر است؛

نامه گلرخ ایرایی، زندانی سیاسی درباره #وریشه_مرادی، زندانی سیاسی محکوم به اعدام هم‌بندش در بند زنان زندان اوین: یکی از کسانی که کودکان کوبانی را از حمله‌های مرگ‌بار داعش نجات داده بود، در کنارمان است!

شرف را بر جان ارجح داشتن فداکاری مطلق است و از اویی بر می‌آید که اهل مصالحه با ناحق نیست، حتا به بهای جان.

یک سال و چند ماه پیش، در یکی از شب‌های سرد زمستان وارد بند شد. کمی پیش‌تر نامش را از رفقا شنیده بودیم که نگرانش بودند و سراغش را می‌گرفتند. منتظر آمدنش بودیم. بعد از پنج ماه انفرادی آمد و خیلی زود با همه صمیمی شد. ناخودآگاه با زینب قیاسش می‌کردم. زینب که حالا هجدهمین بهار را در زندان سپری می‌کند و هر چه از او شنیده ایم مقاومت و ایستادگی‌ست.
یک بار که حرف از #زینب_جلالیان و مقاومتش بود، یکی از میان محفل گفت: «اگر به اعتراف تلویزیونی راضی می‌شد الان تو خونه‌ش بود.»
زینب نزدیک به دو دهه است که به خانه نرفته و طی این سال‌ها از زندانی به زندان دیگر و از شهری به شهر دیگر تبعید شد. به خانه نرفت اما در جای درست ایستاده است و مقاومتش گرمابخشِ خانه‌ی دل‌هامان شد. وریشه هم سال‌هاست که درِ خانه را پشت سر بست و رفت تا شعاری که همواره بر لب دارد را زندگی کند. «برای عقاب بلندپرواز آسمان‌ها، چگونه زیستن مهم است؛ نه چه اندازه زیستن.»
و چگونه زیستن را معنا بخشید در کوه‌های کوردستان و در راهی سخت پر فراز و نشیب در میدان نبردی نا‌برابر با نیروهای داعش که برای احیای بردگی آمده بودند و بر کودکان هم رحمی نداشتند.
و حالا وریشه مرادی، یکی از همان پیشمرگه‌هایی که با گیس‌های بافته شده و دستمالی با گل‌های رنگ و وارنگ بر سر، کودکان کوبانی را از حمله‌های مرگ‌بار داعش نجات داده بودند، در کنارمان است. با آرامشی عجیب در برابر حکم مرگی که گاه برای عوض شدنِ حال‌مان با آن هم شوخی می‌کند و با خنده‌ای که چالِ روی لُپ‌ش را عمیق تر می‌کند، می‌گوید: «این حکم برای اجراست.»

و ما که بغض می‌شویم و می‌خندیم و به این فکر می‌کنیم که آن‌چه می‌گوید اگرچه آتشی بر جان است، اما عظمتِ شکستنِ مرگ است در صدای زنی که مرگ را به زانو درمی‌آورد؛ به مقاومتی که آن را زندگی می‌کند.
به جنگ داعش رفته بود در روزهایی که ما سرودهای کوبانی را زیر لب زمزمه می‌کردیم و پیروزِ جنگِ کوبانی شد و از مردم بی‌پناه روژآوا در برابر حملات وحشیانه‌ی داعش دفاع کرد. در جمعِ پیشمرگه‌هایی که رویا و جوانی را و خانه و یار و دیار را پشت سر گذاشتند و درِ خانه را به مقصدِ دفاع از خلق‌های تحت ستم پشت سر بستند و هر روز به شکلی با مرگ دست به گریبان شدند. وریشه از میدان نبردی تن به تن با داعش می‌آید که دشمن مشترک همه (حتا دولت‌های در تخاصمِ با یکدیگر) است. شاید بخشی از آرامشِ امروزش به سبب مواجهه‌ی هر روزه‌اش با مرگ در میدان نبردی نابرابر بر سرِ زندگی باشد. بر سرِ زندگیِ کودکانِ آواره‌ای که باید پس از آن‌که شاهد بردگی جنسی مادرانشان و سرهای بریده شده‌ی پدرانشان بودند، دوباره به زندگی برمی‌گشتند و دوباره کودکی می کردند.
مثل صدها و هزاران همرزم‌اش در میدان نبردی تن به تن، که از زمین و آسمانش مرگ می‌بارید، ایستاد و ناجیِ مردم بی‌پناهی شد که اگر وریشه‌ها را نمی‌داشتند، دستانشان در میانه‌ی این بربریتِ دوباره هجوم آورده، بی یاور رها می‌شد. ایستاد و زندگی بخشید چرا که پر از شوق زندگی‌ست.
پُر از زندگی‌ست وقتی از «حیات آزاد» می‌گوید و «انقلابِ ذهنیتی» را تعریف می‌کند. حرف‌هایش شنیدنی ست اگرچه باورهایمان در دورترین نقطه از هم و بی تلاقیِ در هم بوده باشند. وریشه این دیوارها را که تا بلندای آسمانِ زندگی‌هامان را در برگرفته، دیوارهایی می‌بیند «که مشت‌های هزاران مبارز روی آن حک شده است» و با تاکید بر این‌که «هیچ چیزی نمی‌تواند کوچک‌ترین تردیدی در انجام وظایف انسانی‌اش ایجاد کند»، مرگ را نرم می‌کند؛ برای ما که بیش از خودش شوق رهایی‌اش را داریم و برای خودش که از زخمی عمیق بر پیکرش در جنگِ با داعش، جان به‌در برده است و رفقای بسیاری در آغوشش جان داده‌اند.

«داعش سر می‌برید، جمهوری اسلامی سر به دار می‌دهد»؛ این را که می‌گوید کابوسِ یک عمر شنیدنِ صدای اذان صبح و خوفِ بر دار شدنِ آدم‌ها در ذهن تداعی می‌شود.
وریشه هر روزش را با جمله‌ای که بر بالین‌ش با خطی زیبا نوشته است آغاز می‌کند. «ای زندگی یا با تو نخواهم زیست یا تو را با آزادی خواهم آراست.»

متن کامل در لینک زیر:
https://tinyurl.com/2s4y2dc2

#نه_به_اعدام #بیانیه #گلرخ_ایرایی #وریشه_مرادی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
باز سه‌شنبه شد و خانواده‌های دل‌نگران زندانیان سیاسی محکوم به اعدام با در دست داشتن تصاویر عزیزانشان، به مقابل زندان اوین رفتند تا بلکه صدایشان شنیده شود.

آن‌ها از زمان بازداشت عضو خانواده‌شان، در راهروهای دادسراها و دادگاه‌ها و جلوی در زندان‌ها پیگیر بوده‌اند. هر تماس تلفنی برایشان اضطراب ایجاد می‌کند. بازجویان و متولیان دستگاه‌های امنیتی و قضایی مرتب آن‌ها را سر دوانده‌اند. امیدشان حالا به مردم و نهادهای بین‌المللی است.
فشار افکار عمومی و فشار خارجی، می‌تواند در جلوگیری از اجرای احکام ظالمانه اعدام مؤثر باشد.
اعدام یک قتل حکومتی است. حکومتی که تلاش می‌کند منتقدان و مخالفان خود را با اعدام سرکوب کند.

امروز سه شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۴، خانواده‌های زندانیان سیاسی محکوم به اعدام با تجمع مقابل زندان اوین و با در دست داشتن تصاویر زندانیان و پارچه نوشته های #نه_به_اعدام به این احکام ضد انسانی اعتراض کردند و خواهان لغو احکام اعدام شدند.

#سه_شنبه_های_نه_به_اعدام
#پویا_قبادی #وحید_بنی_عامریان
#بابک_علیپور #اکبر_دانشورکار
#مهدی_حسنی #بهروز_احسانی_اسلاملو
#سید_محمد_تقوی_سنگدهی #ابوالحسن_منتظر #وریشه_مرادی #پخشان_عزیزی #منوچهر_فلاح #شریفه_محمدی #محمد_جواد_وفایی_ثانی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
همزمان با شصت‌و‌چهارمین هفته کارزار «سه‌شنبه‌های نه به اعدام»، خانواده‌های تعدادی از زندانیان سیاسی محکوم به اعدام در پارک پانزده خرداد شهرستان سقز به این حرکت اعتراضی پیوستند.
در این اقدام، عکس زندانیان سیاسی در کنار شعارهای مختلف ضد اعدام در دست اعضای خانواده گرفته شده.

هر هفته اعتراض‌ها به اعدام گسترده‌تر می‌شود و خانواده‌های این زندانیان با تمام تهدیدهایی که با آن مواجه هستند، به اعتراضشان می‌دهند و درخواست لغو احکام اعدام عزیزانشان را دارند.

خانواده‌های زندانیان را دریابیم.

#نه_به_اعدام #سقز #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
یکی از مخاطبان توانا روایتی به شرح زیر برای ما فرستاده است:

«درود بر شما،
امروز صبح در خیابان انقلاب، حوالی دانشگاه، شاهد صحنه‌ای بودم که هنوز از ذهنم پاک نشده. دو مأمور زن حجاب‌بان به دختری نوجوان که لباس کراپ پوشیده بود و حجاب نداشت، گیر داده بودند. کمی آن‌طرف‌تر، دو مأمور مرد کنار یک ون ایستاده بودند. دخترک، ترسیده اما مقاوم بود؛ سعی می‌کرد سوار ون نشود.

رهگذران بیشترشان بی‌تفاوت بودند، انگار عجله داشتند یا نمی‌خواستند درگیر شوند. چند نفر جمع شده بودند و تلاش می‌کردند موضوع را با حرف فیصله دهند. اما متأسفانه ماجرا به درگیری کشید؛ آن دو مأمور زن با زور سعی داشتند دختر بیچاره را به طرف ون ببرند.

من که سه بار سابقه بازداشت در اعتراضات را دارم، با اینکه خانواده‌ام بارها خواسته بودند خودم را به دردسر نیندازم، نتوانستم فقط تماشاگر باشم. جلو رفتم و دخالت کردم. چند ثانیه بیشتر نگذشت که یکی از مأموران مرد با مشت محکم زد توی چشمم. ضربه آن‌قدر شدید بود که به عقب پرت شدم و افتادم داخل جوی آب.

جمعیت داشت زیاد می‌شد، اما مأمور دیگر، همراه با یک نفر تازه‌وارد که نمی‌دانم از کجا پیدایش شد، با فریاد و تهدید مردم را متفرق می‌کردند. هرکسی را که موبایل به دست داشت، می‌گرفتند. آن دخترک بی‌پناه را سوار ون کردند... و من با چشمی کبود، بدنی کوفته و اعصابی به هم‌ریخته برگشتم سمت خانه.

تمام مسیر برگشت فقط به اشکال مختلف شکنجه‌ای فکر می‌کردم که ممکن است آن دختر تحمل کند... و حالا، این متن که تصویرش را فرستادم بازتاب همون حادثه‌ی امروز صبحه.»

«شکنجه شدن، گاهی با ابزار فیزیکی اتفاق می‌افته.
گاهی با تفتیش عقاید.
گاهی با حبس شدن توی سلول انفرادی.
و خیلی روش‌های دیگه.
اما شکنجه، لایه‌های نامرئی‌تر و البته دردناک‌تری هم داره.
مثلاً زندگی در جامعه‌ای که صاحبان قدرت و جیره‌خورهاشون نمی‌تونن تو رو خارج از چارچوب عقاید و منافع خودشون بپذیرن...
وقتی نمی‌تونی مطابق اندیشه‌هات زندگی کنی.
وقتی حضور داری، اما انکارت می‌کنن.
وقتی حق انتخاب‌هات محدود به دو راهه:
یا باید برای داشتن حداقل‌ها سکوت کنی و بابت بردگیِ تحمیلی، قدردانِ اربابت باشی؛
یا باید به‌خاطر نداشتن همون حداقل‌ها، سکوت نکنی و عمر و جوونی‌ت رو صرف فرار از تازیانه‌هاشون کنی.
اگه این اسمش شکنجه نیست... پس چیه؟»

او همچنین عکسی از صورت خود فرستاد ـ که نزد ما محفوظ است ـ و نوشت:

«اینم عکس چشم و گونه‌مه؛
البته درد اصلی نه این کبودی فیزیکی، که زندگی کردن در این حجم از بلاهت، سرکوب و خفقانه... چیزی فراتر از تحمل و عمقاً منزجرکننده است.»

#حق_انتخاب #شکنجه #نه_به_پوشش_اجباری #نه_به_جمهوری_اسلامی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روز گذشته، روز جهانی دروازه‌بان بود و میلاد زنیدپور بازیکن سابق تیم ملی فوتبال، این ویدیو را به یاد ناصر حجازی منتشر کرد

ناصر حجازی، ستاره‌ای که حاضر نشد عکس خمینی را در دست بگیرد و برای حذفش از تیم ملی یک قانون گذاشتند که هر کس بالای ۲۷ سال بود در تیم ملی جا ندارد!!
آن زمان ناصر حجازی ۲۸ ساله بود و از تیم ملی کنار گذاشته شد!
ناصر حجازی از لحاظ سیاسی همواره منتقد بود؛ چه در زمانی که حاضر نشد عکس روح‌الله خمینی را در دست بگیرد و چه زمانی که با صراحت طرح هدف‌مندی یارانه‌ها را زیر سوال بود.
حجازی در ۳۱ فروردین‌ماه ۱۳۹۰ در گفت‌وگویی به وضعیت بد اقتصادی ایران اعتراض کرد و گفت: «دولت می‌گوید چهل هزار تومان در ماه به مردم کمک می‌کنیم، مگر مردم گدا هستند؟ مردم ایران روی گنج خوابیده‌اند، نفت، گاز و ... دولت حق ندارد به مردم کمک کند. دولت باید کار کند و خدمت کند و زحمت و دسترنج مردم را دو دستی تقدیم آنها نماید.»
چند ورزشکار دیگر می‌شناسید که سمت مردم ایستاده باشند؟
بیش‌تر بخوانید:
ناصر حجازی، اسطوره‌ای که اسطوره ماند
https://tavaana.org/football_naser_hejazi/
#ناصر_حجازی #یاری_مدنی_توانا
#فوتبال
#نه_به_جمهوری_اسلامی

@Tavaana_TavaanaTech
نوشته شیوا شاه‌سیاه برای شریفه محمدی، فعال کارگری محبوس در زندان لاکان که برای دومین بار حکماعدامش تایید شده است.

شیوا شاه‌سیاه، فعال حقوق زنان پس از پذیرفته شدن درخواست اعاده دادرسی و توقف اجرای جکم، به‌تازگی از زندان لاکان آزاد شده است.


میانه روز است، همان چند ساعت آفتابی که در بهترین روزها -که احتمالا آسمان رشت درخشان است- نسیب گوشه‌ای از اتاق می‌شد رو به خاموشی است. نشسته‌ایم. هر کدام مشغول به کاری؛ تو مثل روزهای دیگر در حال یافتن راه‌حل‌هایی هستی برای تمراری نبودن روزها. برای زیستن دوباره و چندباره در بین دیوارها، راه‌حل‌هایی برای یادآوری حس زنده بودن در روزمرگی شبح‌وار و ویران‌کننده لاکان. شبحی که بین دیوار تا زندگی جاری بیرون آسوده لمیده و آرام‌آرام بین سلول‌هایمان جا باز می‌کند‌ شبحی که اگر تو اینگونه با توانایی بی‌نظیرت در زیستن معنای زندگی نبودی، مرا دست‌کم بی‌گمان می‌بلعید. چشمانت را می‌بندی، اول چشمانت می‌خندند و خط آشنای شوق زیر پلکت مرئی می‌شود؛ از لذت سکوت گردنه می‌گویی در میانه مسیر کوه. جایی که گاهی چندنفری رو به قله روانه شده‌اند و انگار انسان می‌ماند و تا چشم کار می‌کند دره‌ها، کوه‌ها، دامنه‌ها و ابرها، به توالی هم و جادویی. و تازه صداها در سکوت انسان شنیده می‌شوند. صدای بادی که از بین گون‌ها رد می‌شود، خش‌خش برگ و هوهوی باد: «آخ من عاشق سکوت اونجام، سکوت و نسیمی که از صورت آدم می‌گذره.» کل صورتت از تصور جایی که هستی، همان گردنه کوه‌هایی که تجسمشان می‌کنی، بین قله و پارکینگ ماشین‌ها، می‌درخشد. چشم‌بسته لحظه‌ای سکوت می‌کنی. انگار رد نسیم روی صورتت را حس می‌کنی‌. نگاهت می‌کنم و هرآنچه پشت پلک‌هایت از کوه می‌بینی، آرامش و خنکی نسیمی که انگار همین الان احاطه‌ات کرده، لحظه‌ای هیاهوی بی‌پایان لاکان را قطع می‌کند. در کوه و بین گردنه نشسته‌ای در انتظار هم‌نوردانت. بارها خطوط صورتت را به یاد می‌آورم. شنیدن هوهوی یاد، تکان‌خوردن پرنده و چرنده، و خطوط ریز آرامش و شوقی که روی گونه‌هایت و تک‌تک اجزای صورتت انداخته؛ تو کوه را می‌شناسی شریفه. تو مسیرهای پرپیچ‌وخم، طاقت‌فرسا و شگفت‌انگیز کوه را می‌شناسی. انگار حالا هم میانه پیچی نفس‌بر نشسته‌ای و می‌دانی مسیری هست. مسیر پاکوب کوه با توان و صبر و زندگی‌ات پیوند خورده‌. پیوندی که در تمام حرکات انگشتانت، دست‌هایت، صورتت، بدن و جستن راه‌حل‌های زندگی‌بخشت مرئی است و
حتم دارم که در تک‌تک سلول‌هایت جاری است.‌

متن کامل در اسلایدها

shiva_shahsiah

#شریفه_محمدی #نه_به_اعدام #بیانیه #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
نگار کورکور، خواهر زندانی سیاسی محکوم به اعدام مجاهد کورکور، درگذشت

نگار کورکور، پس از طی یک دوره سخت دست‌وپنجه نرم کردن با بیماری سرطان در کشور آلمان درگذشت.
او تا آخرین روزهای زندگیش از عشق به ایران و عشق به آزادی می‌گفت، اما در حسرت آزادی ایران و آزادی برادرش جانش را از دست داد.
نگار نهایت تلاشش را کرده بود تا صدای بی‌گناهی برادرش را به گوش همگان برساند.

یادش گرامی باد

درگذشت نگار را به خانواده او و‌ همه خانواده‌های دادخواه ایران، تسلیت می‌گوییم.

#نگار_کورکور #مجاهد_کورکور #نه_به_اعدام #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«نگار مبارز ایران
یکی از قهرمان های واقعی و الگو های ما
توی بدترین شرایطش توی بدترین حالش
باز نگران برادر بیگناهش بود
با صدایی که به زور در میومد عاشقانه خواستار بودن صدای #مجاهد_کورکور
تا لغو اعدام و روز ازادیش بود
چقدر دردناک برام که از افعال گذشته استفاده میکنم
به امید روزی که هیچ ( بودی) نباش و همه باشند🖤💔»

از صفحه سالار وطن‌شناس از مصدومان چشم
salar_vatanshenas


نگار کورکور رفت، اما ما برای آرزوی نگار و‌ نگارها می‌جنگیم، برای آزادی، برای #نه_به_اعدام برای فردای بدون جمهوری اسلامی


#نگار_کورکور #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بیانیه محمد ترکمانی، زندانی سیاسی سابق در سوگ نگار کورکور
چهارشنبه، ۲۷ فروردین ۱۴۰۴

تسلیت به ایران، به ایذه، به خوزستان؛
تسلیت به خانواده‌ داغ‌دار نگار کورکور،
دختری که در جوانی، به‌دست آخوندهای پست و آدم‌کش، در غربت، از نعمت زندگی محروم شد.

این داستان غم‌انگیز، یادآور سرنوشت هزاران دختر و پسر جوانی‌ است که طی بیش از چهل‌ و شش سال، در مسیر پرخون آزادی جان داده‌اند.
نگار کورکور، مبارزی شجاع، نترس و فداکار بود که در دیار غربت، دور از آغوش وطن، جان شیرینش را فدای آزادی کرد.

نگار، قطره‌ای از خون شرافت در جاده‌ای‌ بود که طی ۴۵ سال، از اجساد ملت مظلوم و شریف ایران انباشته شده؛ مردمی که آماج ستم و رگبار گلوله‌های این رژیم جنایتکار و جلاد قرار گرفتند.
تقریباً هیچ خانواده‌ای در ایران نیست که عزیزی را در این مسیر از دست نداده باشد.

تا زمانی که این حکومت بر مردم حاکم است و ماشین جلاد و غارت‌گر آن کار می‌کند، نگارهای دیگری که امروز زنده‌اند، در آینده قربانی خواهند شد.
هم‌وطن، بدانیم اگر این حکومت آدم‌کش باقی بماند، تا روزی که هست، تیغ بر گلو و گردن زن و مرد ایرانی خواهد نشست.
تا زمانی که ایران آزاد نشده، ما هیچ‌کس نیستیم؛ یا در بند دیوانه‌ایم، یا بی‌وطن، آواره‌ گِرد جهان.

تا یک جنبش ملی، این کثافت عمامه‌دار را از خاک ایران پاک نکند، مطمئن باشید که بار دیگر شاهد خواهیم بود که مردم در تیررس گلوله‌های مزدوران آن‌ها قرار می‌گیرند.
آخوندها غسل خون، وضوی خون گرفته‌اند؛ ریش و عمامه‌شان به خون «نگارها» آغشته است.
مردم ایران برای آن‌ها هیچ اهمیتی ندارند.

هم‌وطن، بیندیشیم؛
هنوز دست اتحاد به یکدیگر نداده‌ایم و متفرق مانده‌ایم.
تأسف ما، از نابودی همین اتحاد است.
ما مسئول خون ابوال کورکور، مجاهد کورکور، نگارها هستیم.

اگر متحد بودیم، اگر منیت‌ها را کنار گذاشته و به درد مشترک ایران اندیشیده بودیم،
امروز صدای‌مان هزار بار نیرومندتر بود؛
و در دفاع از ایران‌مان، این کوه پوشالی و پوکیده جمهوری اسلامی با یک نسیم در هم می‌ریخت.

ما در قبال میهن، خانه و کاشانه‌مان مسئولیم.
این مسئولیت را به دست فراموشی نسپاریم.
ما متعلق به خودمان نیستیم؛ ما متعلق به میهن‌مان، و به کسانی هستیم که نمی‌توانند حق خود را بگیرند.

#زنده_باد_آزادی
#زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد
محمد ترکمانی، زندانی سیاسی سابق

#محمد_ترکمانی #بیانیه #نگار_کور_کور
#نه_به_اعدام #مجاهد_کور_کور #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
«دق که ندانی چیست گرفتم دق که ندانی تو

روز گذشته خبر درگذشت نگار کورکور، خواهر زندانی سیاسی محکوم به اعدام، منتشر شد.
به یاد بیاوریم همسر عباس دریس، زندانی سیاسی محکوم به اعدام، هم پس از شنیدن رای دادگاه سکته کرد و جان سپرد.
به یاد بیاوریم همسر و مادر پیمان عارفی، زندانی سیاسی سابق که دوران زندان را در تبعید می‌گذراند، در راه تصادف کرده و جان باختند.

و مرگ تلخ هما سلطانی دختر عبدالفتاح سلطانی، زندانی سیاسی سابق، را زمانی که پدرش در زندان بود.
این موارد مرگ‌های معمولی نیستند مسبب اصلی آنها جمهوری اسلامی است.
دق که ندانی که چیست گرفتم دق که ندانی تو خانم زیبا
با توام ایرانه خانم زیبا
جا نگدازی مرا که می‌دوم از خود زیرزمین! آی وطن!»

پیام همراهان

و این روایات تا زمان حاکمیت جمهوری اسلامی بر کشورمان ادامه دارد.

دلیل شما برای گفتن نه به جمهوری اسلامی چیست؟

#یاری_مدنی_توانا
#نه_به_جمهوری_اسلامی
#نگار_کورکور
#نه_به_اعدام

@Tavaana_TavaanaTech