مهوش خانم می گفت به خانواده اش گفته بودند هنوز با مرخصی اش موافقت نشده است بنابراین کسی هم به پیشوازاش نرفته بود. وقتی از در زندان بیرون می آید هیچ کس مقابل زندان نبوده. آدرس خانه را نداشت. فقط می دانست خانواده اش آخرین بار به خیابان ملاصدرا نقل مکان کرده اند. ساک اش را به دوش می اندازد و در طول خیابان منتهی به بزرگراه به راه می افتد. می گوید: "راه رفتن در خیابان پس از 8 سال و نیم برایم سخت بود. مانند کودک سه ساله از همه چی در هراس بودم. از راه رفتن تنها در خیابان، از ماشین ها و ...
راننده ی خانمی سوارش می کند. چهره اش به نظر راننده آشنا می آید. خانم راننده می گوید: "خانم، چهره تان آشناست از کجا می آیی؟ داخل بودی؟ یا از خارج می آیی؟
من به مهوش خانم گفتم که: مهوش خانم بهش می گفتی از داخلِ داخل میام !! "
مهوش شهریاری از رهبران جامعه بهایی در ایران (یاران ایران) پس از 8 سال و نیم زندان و چند روز مرخصی که برای اولین بار به او داده شده بود، ساعاتی پیش به زندان برگشت.
از فیسبوک رضا خندان (همسر نسرین ستوده)
goo.gl/qup7md
مهوش ثابت، شاعر و معلم بهایی را بیشتر بشناسیم:
وقتی «قاضی مقیسه» حکم بیست زندان تعزیری را به بانو مهوش ثابت ابلاغ کرد، مهوش که تا پیش از آن حرفی نزده بود، چشم در چشمان قاضی دادگاهش گفت:« آقای قاضی اگر حکم اعدام میدادید با کلاستر بودها» لبخندی زده و از اتاق بیرون آمده بود.
او تا کنون از مرخصی محروم بود، و تنها 5 روز برای درمان بیماریش مرخصی آمد.
http://bit.ly/1PEjUv3
رواداری یا تلورانس یکی از پروژههای تواناست. از طریق سایت زیر میتوانید به منابع جامعی که آموزشکده تهیه کرده است دسترسی پیدا کنید:
bit.ly/1RtZYec
اطلاعات بیشتر دربارهی مدارای مذهبی : http://bit.ly/1ZppjIC
حقوق اقلیتها در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران:
http://bit.ly/1QUEeV6
@Tavaana_TavaanaTech
راننده ی خانمی سوارش می کند. چهره اش به نظر راننده آشنا می آید. خانم راننده می گوید: "خانم، چهره تان آشناست از کجا می آیی؟ داخل بودی؟ یا از خارج می آیی؟
من به مهوش خانم گفتم که: مهوش خانم بهش می گفتی از داخلِ داخل میام !! "
مهوش شهریاری از رهبران جامعه بهایی در ایران (یاران ایران) پس از 8 سال و نیم زندان و چند روز مرخصی که برای اولین بار به او داده شده بود، ساعاتی پیش به زندان برگشت.
از فیسبوک رضا خندان (همسر نسرین ستوده)
goo.gl/qup7md
مهوش ثابت، شاعر و معلم بهایی را بیشتر بشناسیم:
وقتی «قاضی مقیسه» حکم بیست زندان تعزیری را به بانو مهوش ثابت ابلاغ کرد، مهوش که تا پیش از آن حرفی نزده بود، چشم در چشمان قاضی دادگاهش گفت:« آقای قاضی اگر حکم اعدام میدادید با کلاستر بودها» لبخندی زده و از اتاق بیرون آمده بود.
او تا کنون از مرخصی محروم بود، و تنها 5 روز برای درمان بیماریش مرخصی آمد.
http://bit.ly/1PEjUv3
رواداری یا تلورانس یکی از پروژههای تواناست. از طریق سایت زیر میتوانید به منابع جامعی که آموزشکده تهیه کرده است دسترسی پیدا کنید:
bit.ly/1RtZYec
اطلاعات بیشتر دربارهی مدارای مذهبی : http://bit.ly/1ZppjIC
حقوق اقلیتها در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران:
http://bit.ly/1QUEeV6
@Tavaana_TavaanaTech
Instagram
.
مهوش خانم می گفت به خانواده اش گفته بودند هنوز با مرخصی اش موافقت نشده است بنابراین کسی هم به پیشوازاش نرفته بود. وقتی از در #زندان بیرون می آید هیچ کس مقابل زندان نبوده. آدرس خانه را نداشت. فقط می دانست خانواده اش آخرین بار به خیابان ملاصدرا نقل مکان کرده…
مهوش خانم می گفت به خانواده اش گفته بودند هنوز با مرخصی اش موافقت نشده است بنابراین کسی هم به پیشوازاش نرفته بود. وقتی از در #زندان بیرون می آید هیچ کس مقابل زندان نبوده. آدرس خانه را نداشت. فقط می دانست خانواده اش آخرین بار به خیابان ملاصدرا نقل مکان کرده…
۳۱۴۵ روز از حبس ناعادلانه مهوش شهریاری (ثابت) گذشت بدون یک روز مرخصی.
او در روزهای گذشته به مرخصی آمد.
او یکی از هفت نفر اعضا یاران ایران است که در تاریخ پانزدهم اسفند ماه ۸۶ در شهر مشهد بازداشت شد، سایر اعضای یاران در بیست و پنج اردیبهشت ماه سال بعد بازداشت شدند.
مرخصی او اولین مرخصی پس از ۹ سال حبس است. او ۹ روز در مرخصی بود و به زندان بازگشت.
نگار ثابت دختر مهوش شهریاری در نامهای مینویسد:
goo.gl/XwOsjU
٩سال به ٩ روز ... ميشود هر سال به يك روز ...
خوب؛ خيلي هم نا عادلانه نيست !
حداقل براي اين يادآوري ها كافي بود !
مثلا يادمان رفته بود طعم داشتنت را، چراغ روشن خانه را، آرامش دل قرص را، عطر ياس گيس سپيدت را!
مثلا يادمان رفته بود روزگاري مراسم " خانواده خوشبخت" داشتيم: جعبه اي شكلات خارجي كه از راههاي دور به دستمان ميرسيد، صبر ميكرديم تا بابا از سر كارش به خانه بيايد و تو خسته از جلسات بي وقفه شبانه روزي ات، كشان كشان به خانه رنگ پريده امان برسي تا دور هم بنشينيم و چاي عطري دم كنيم و شكلاتي در دهانمان بگذاريم و سبكبال بخنديم به اينهمه خوشبختي خارجي!! يادمان رفته بود كه منفجر نشده ايم، چهار، پنج، شش و دوباره شش، پنج و چهار نَفَر نشده ايم؛ آنهم چارپاره اي تكه پاره!!! يكي اسير در اعماق زمين اوين ، يكي راهي غربت در كشور چين و دو ديگري اسير حبس هاي خانگي در ايران زمين ..
يادمان رفته بود كه ما هم سهمي داريم از شب نشيني ها و غزل خواني ها و درددل كردنهاي نيمه شبها..
يادمان رفته بود روي تخت ولو شويم و بلند فرياد بكشيم: مامااااان ؛ بيا! و تو چون معجزه اي، نه در خواب كه در بيداري؛ بيايي!
يادمان رفته بود بي دغدغه و بي منت؛ بي سر خم كردن و بي نامه نگاري، آغوش كشيدن ها را ..
يادمان رفته بود طعم خورشت كرفست را؛ و يا بوسه شب بخير را و يا بوسه خيس حمام را ...
ما همه چيز از يادمان رفته بود ، ٩ سال كم نيست براي فراموش كردنها و يا اقلاً تلاش براي اين زنده به گور كردن خاطرات...
ما قانع شده بوديم به هفته اي بيست دقيقه تقسيم شدن بين شش نَفَر آنهم از پشت شيشه هاي لك دار و گوشيهاي خراب ..
ما عادت كرده بوديم به آغوش كشيدنهاي ثانيه اي تحت نظرها ..
ما عادت كرده بوديم كه هر يك در خلوت تنهايي خود، چراغي، شمعي روشن كنيم و يا حتي در تاريكي مطلق به خود خير مقدم گوييم، بنشينيم و به سقف خيره شويم !
ما عادت كرده بوديم پيش خودمان خاطرات خوش قديم را مزه مزه كنيم و خاطرات تلخ اين دوران را در قبرستان خاطرات؛ زنده زنده به گوربسپاريم..
امروز؛ از ساعتي كه رفتي، مدام ميشنوم:
"تو ماهي و من ماهي اين بركه كاشي.. اندوه بزرگيست زماني كه نباشي ..."
...
ما يادمان رفته بود و يا حداقل تمام تلاش خود را ميكرديم اينهمه خفه ماندن، خفه مردن را !
حال اما، يادمان آوردي مادر من؛ همه خوشبختي خانواده خوشبختمان را ؛
همه ميگويند چيزي نمانده خدا را شكر ! شاكر باشيد، قوي باشيد، اين نيز بگذرد ...
بله، خدا را شكر!
بله؛ ميگذرد اين ثانيه هاي نا تمام !
بله؛ اين نيز بگذرد؛
مرگ هم در رسد !
در همین رابطه:
مهوش ثابت؛ شاعر و معلم بهایی زندانی
http://bit.ly/1PEjUv3
@Tavaana_TavaanaTech
او در روزهای گذشته به مرخصی آمد.
او یکی از هفت نفر اعضا یاران ایران است که در تاریخ پانزدهم اسفند ماه ۸۶ در شهر مشهد بازداشت شد، سایر اعضای یاران در بیست و پنج اردیبهشت ماه سال بعد بازداشت شدند.
مرخصی او اولین مرخصی پس از ۹ سال حبس است. او ۹ روز در مرخصی بود و به زندان بازگشت.
نگار ثابت دختر مهوش شهریاری در نامهای مینویسد:
goo.gl/XwOsjU
٩سال به ٩ روز ... ميشود هر سال به يك روز ...
خوب؛ خيلي هم نا عادلانه نيست !
حداقل براي اين يادآوري ها كافي بود !
مثلا يادمان رفته بود طعم داشتنت را، چراغ روشن خانه را، آرامش دل قرص را، عطر ياس گيس سپيدت را!
مثلا يادمان رفته بود روزگاري مراسم " خانواده خوشبخت" داشتيم: جعبه اي شكلات خارجي كه از راههاي دور به دستمان ميرسيد، صبر ميكرديم تا بابا از سر كارش به خانه بيايد و تو خسته از جلسات بي وقفه شبانه روزي ات، كشان كشان به خانه رنگ پريده امان برسي تا دور هم بنشينيم و چاي عطري دم كنيم و شكلاتي در دهانمان بگذاريم و سبكبال بخنديم به اينهمه خوشبختي خارجي!! يادمان رفته بود كه منفجر نشده ايم، چهار، پنج، شش و دوباره شش، پنج و چهار نَفَر نشده ايم؛ آنهم چارپاره اي تكه پاره!!! يكي اسير در اعماق زمين اوين ، يكي راهي غربت در كشور چين و دو ديگري اسير حبس هاي خانگي در ايران زمين ..
يادمان رفته بود كه ما هم سهمي داريم از شب نشيني ها و غزل خواني ها و درددل كردنهاي نيمه شبها..
يادمان رفته بود روي تخت ولو شويم و بلند فرياد بكشيم: مامااااان ؛ بيا! و تو چون معجزه اي، نه در خواب كه در بيداري؛ بيايي!
يادمان رفته بود بي دغدغه و بي منت؛ بي سر خم كردن و بي نامه نگاري، آغوش كشيدن ها را ..
يادمان رفته بود طعم خورشت كرفست را؛ و يا بوسه شب بخير را و يا بوسه خيس حمام را ...
ما همه چيز از يادمان رفته بود ، ٩ سال كم نيست براي فراموش كردنها و يا اقلاً تلاش براي اين زنده به گور كردن خاطرات...
ما قانع شده بوديم به هفته اي بيست دقيقه تقسيم شدن بين شش نَفَر آنهم از پشت شيشه هاي لك دار و گوشيهاي خراب ..
ما عادت كرده بوديم به آغوش كشيدنهاي ثانيه اي تحت نظرها ..
ما عادت كرده بوديم كه هر يك در خلوت تنهايي خود، چراغي، شمعي روشن كنيم و يا حتي در تاريكي مطلق به خود خير مقدم گوييم، بنشينيم و به سقف خيره شويم !
ما عادت كرده بوديم پيش خودمان خاطرات خوش قديم را مزه مزه كنيم و خاطرات تلخ اين دوران را در قبرستان خاطرات؛ زنده زنده به گوربسپاريم..
امروز؛ از ساعتي كه رفتي، مدام ميشنوم:
"تو ماهي و من ماهي اين بركه كاشي.. اندوه بزرگيست زماني كه نباشي ..."
...
ما يادمان رفته بود و يا حداقل تمام تلاش خود را ميكرديم اينهمه خفه ماندن، خفه مردن را !
حال اما، يادمان آوردي مادر من؛ همه خوشبختي خانواده خوشبختمان را ؛
همه ميگويند چيزي نمانده خدا را شكر ! شاكر باشيد، قوي باشيد، اين نيز بگذرد ...
بله، خدا را شكر!
بله؛ ميگذرد اين ثانيه هاي نا تمام !
بله؛ اين نيز بگذرد؛
مرگ هم در رسد !
در همین رابطه:
مهوش ثابت؛ شاعر و معلم بهایی زندانی
http://bit.ly/1PEjUv3
@Tavaana_TavaanaTech
Instagram
توانا: آموزشكده جامعه مدنى
. ۳۱۴۵ روز از #حبس_ناعادلانه #مهوش_شهریاری (ثابت) گذشت بدون یک روز مرخصی. او در روزهای گذشته به مرخصی آمد. او یکی از هفت نفر اعضا #یاران_ایران است که در تاریخ پانزدهم اسفند ماه ۸۶ در شهر مشهد بازداشت شد، سایر اعضای یاران در بیست و پنج اردیبهشت ماه سال بعد…