آموزشکده توانا
58.9K subscribers
29.3K photos
35.8K videos
2.54K files
18.4K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
احضار و تهدید کولبر ۷۰ ساله به خاطر مصاحبه با بی بی سی

از سه روز پیش که تصویرش منتشر شده، خیلی‌از مردم عادی با او تماس گرفته‌اند تا برای عفونت دندان و جراحی صورتش به او کمک کنند اما هنگ مرزی کارت رفت و آمدش را از او گرفته است. خضر عسگرزاده پیرمردهفتاد ساله‌ پیرانشهری است او از طریق کولبری امرار معاش می‌کند. سه روز پیش تلویزیون بی بی سی گزارشی از کولبران در منطقه کردستان عراق پخش کرد، خضر یکی از سوژه‌های آن گزارش بود.

پیرمردی که ده لاستیک را که حدود 120 کیلوگرم وزن داشتند یک روی کولش می‌انداخت و راهش را می‌گرفت تا مرز را رد کند، او در این گزارش می‌گوید برای هر بار که این کار را انجام می‌دهد شصت هفتاد هزارتومان گیرش می‌آید.

خضر عسگرزاده به خاطر همین گزارش اما تهدید شده: «هنگ مرزی کارتم را گرفتند که وقتی بر می‌گردم کارت را بگیرم اما موقع برگشت گفتند که کارت را اداره اطلاعات پیرانشهر گرفته و باید بروی آنجا و پیگیری کنی.»

کارت رفت و آمد مرز که به گفته خضر به کارت کولبری معروف شده بر ای مردم مناطق مرز نشین صادر می‌شود. او به ایران وایر می‌گوید: «مردم مناطق مرزی وقتی این کارت را دارند، اجازه دارند هفته‌ای یکبار به آن طرف مرز بروند و یکسری جنس با خودشان از آن طرف مرز بیاورند، این بارها گمرکی ندارند. کسانی این کارت را دارند به شکل قانونی کولبری می‌کنند. می‌توانند هفته‌ای یک بار بروند و جنس بیاورند.»

به گفته خضر کارت رفت و آمد باید به امضای هنگ مرزی، اداره اطلاعات شهرستان و فرمانداری برسد. او روز گذشته به اداره اطلاعات پیرانشهر مراجعه کرده: «گفتند ما این کارت را به تو داده‌ایم که بروی بار بیاوری نه این که بروی و با بی بی سی مصاحبه کنی! گفتند تو آبروی کشور را برده‌ای ! من هم گفتم من چیز بدی نگفتم، این آقا می‌خواست به من کمک کند من هم گفتم خدا پدرت را بیامرزد. آنقدر بار برایش سنگین بود که نتوانست بلندش کند. من هیچ چیز علیه کشور نگفتم، از زندگی خودم گفتم و از کارم. کار غیر قانونی هم نمی‌کنم کارت رفت و آمد دارم . اما کارتم را پس ندادند و گفتند می‌خواهیم کارتت را باطل کنیم.»

او ماجرای کولبران سردشتی و بهمنی را که روی سرشان آوار شده را شنیده: «چهار تا جوان کولبر سردشتی زیر بهمن مردند، کولبری سخت است اما اگر کسی چاره‌ دیگری داشته باشد که سراغ کولبری نمی‌رود.»

خضر عسگرزاده پدر پنج فرزند است. همه فرزندانش پسر هستند و 4 تای آن‌ها ازدواج کرده‌اند اما هیچ‌کدام به لحاظ مادی در وضعیت مناسبی نیستند که به او کمک کنند: «خودم هم که نه بیمه‌ای دارم و نه چیزی، چاره‌ای جز کولبری ندارم.»

او 14 سال در اداره کشاورزی پیرانشهر کار می‌کرده اما بعد از چهارده سال اخراج می‌شود: «کارگری و انبارداری می‌کردم اما گفتند تو سواد نداری، خانواده شهدا هم که نیستی، اداره نیازی به تو ندارد.» او مدتی در عراق زندگی کرده و بعد از بازگشت به ایران کولبری را انتخاب کرده کاری که خیلی از همشهری‌هایش برای امرار معاش انتخاب می‌کنند. زمستان و تابستان و گرما و سرما ندارد. او هفته‌ای یکبار به کردستان عراق می‌رود: «یه پولی به موتوری می‌دهم و بار را تا یک جایی برایم میآورند بعد حدود یک کیلومتر پیاده روی دارم . بعضی وقت‌ها شصت ، هفتاد تومان برایم می‌ماند اما بالاخره باید پول تاکسی، موتور و ... هم بدهم.»

صورت خضر به خاطر عفونت‌های مکرر دندان و سکته‌ای که کرده فرمش را از دست داده. او می‌گوید: «چند بار عمل جراحی کردم، حالا باید عمل دیگری انجام دهم که هزینه‌اش خیلی زیاد بود و پول ندارم اما یک دکتر ی محبت کرده و قرار است شنبه در ارومیه من را ببیند و به وضعیتم رسیدگی کنند.»

مردم عادی زیادی هم از طرف محلی‌ها توانسته‌اند او را پیدا کنند: «مردم خیلی تماس می‌گیرند، می‌گویند می‌خواهیم کمک کنیم من هم شماره کارت می‌دهم، هر کسی هر چقدر بتواند بریزد پنج هزارتومان، ده هزار تومان و...»

او هنو زکمک زیادی جمع نکرده اما تماس‌های مردم و پرسیدن شماره کارتش دلش را گرم کرده: «همه محبت می‌کنند که انشالله بتوانم صورت و دندان‌ها را درست کنم.» از او می‌پرسم بعد از مداوا باز هم کولبری می‌کنید؟ بدون معطللی می‌گوید: «کولبری نکنم چه کار کنم، زندگی سخت است. چاره‌ای ندارم، بچه‌هایم هم از خودم مستضعف تر هستند.»

ایران وایر
goo.gl/dmvhqn

https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ
فکر کنم بیشتر کسایی که اسمشون بهمن هست تو بهمن ماه بدنیا اومدن،
اماصابخونه ی من تو دربند یک نوه داشت حدودا دوساله به اسم بهمن که فکرکنم اسمشو از بهمن واقعی (برف) گرفته بودن,چرا که یه شب مااونجا دعوت بودیم و این آقا بهمن کوچولو هم تا اومد تو، خراب شد رو سر و کول پدربزرگش و بقیه ی فامیل به زور و بلا این موجود عجیب رو از رو سر اون پیرمرد کشیدن پایین و شانس ادامه ی زندگی رو بهش برگردوندن.
پدر بزرگش رو کرد به ما گفت استاد جان این بهمن ما خیلی تو نقاشی بااستعداده و بچه ی تیز و بُزیه,
اما درواقع بهمن جان بهره ای از هوش نبرده بود و از تیز و بز فقط بز بود,چرا که وقت شام به یکباره دیدیم رفته بالای تلویزیون و همه زدن تو سر خودشون که بچه بیا پایین,
دراین هنگام مادرش قربون صدقه ش رفت که الهی قربونش برم,بچه م میخواد گوینده خبر شه,(یکی نیست بگه خانوم آخه گوینده ی خبر بالای تلویزیون چکار میکنه؟)
بعد گفت بهمن جان یه خورده اخبار بگو,بچه هم چندتا اصوات بیمعنی مثل ابببب دددد داد بیرون و مامانش گفت بچه م داره اهم اخبار رو میگه
پدر بچه که پاک قاطی کرده بود پاشد گفت بچه بیا پایین وگرنه با یه مشت میکنمت تو خود تلویزیون که جای درست گوینده ی اخباره,
با وساطت من و بقیه ی فامیل پدر رو از قتل پسر برحذر داشتیم و آن گوینده ی عزیز اخبار رو از بالای تلویزیون آوردن پایین در حالیکه شلوار رو از شماره دو!قهوه ای کرده بود,دست برقضا شام هم فسنجون بود و من دیگه نتونستم ادامه بدم و با ذکر اینکه من همیشه شام کم میخورم عقب کشیدم و ماجرا خاتمه یافت.
___________________
تصویر, من و بهمن مفید سوار بر بهمن غیر مفید(البته بهمن غیر مفید روزگاری از شرایط هنرمندی بود و نشانه ی روشنفکری,که خوشبختانه جای خودش رو به موی فر نامرتب و ته ریش و عینک گردالی و شلوار جین پاره داد)

برگرفته از اینستاگرام مهدی احمدیان، کارتونیست و طنزنویس

شما چه فکر می‌کنید؟
goo.gl/37Fs0E

https://telegram.me/joinchat/B5XELjvByQFyPHYQMdMTiQ